- اگر بنا بر انجام دادن کاری باشه که بعدا در پیری راضی باشید که از کار شما بهره برده شده، ایران جای مناسب تریه چون بکر تره. اینجا نهایتا همون هیات علمی بشید چند تا مقاله در میاد از توش که نسبت به کار آمدنش به کار امدن طرحی نو در ایران خیلی زیاد نیست. اینجا خیلی آدام های گنده زیادن و کار خاص و تاپ کردن به مراتب سختره تو هر فیلدی که نگاه کنی. استثنا یه چند تایی هست. ایران اینقدر بکر هست که شما هر کدوم از کارهایی که اینجا انحام میشه رو بتونی بومی کنی برای همیشه ثبتی در تاریخ
- اما من معتقدم همین "انجام دادن کاری که بعدا در پیری راضی باشید" فکر الانه و در سالهای آتی نظر شما عوض ممکنه بشه.
- یه فرقی هم بین رضایت و موفقیت هست. رضایت تعریف درونی داره و موفقیت تعریف بیرونی. ادم میتونه موفق باشه (از نکاه مردم و خودش) اما لزوما رضایت با موفقیت به دست نمیاد. نکته اینکه رضایت ماندگار تره در طولانی مدت. مثل من که به نظر موفق میام که دارم تو امریکا ادامه تحصیل دکتری میدم خودم هم خودم رو موفق میدونم اما با این وجود رضایت ندارم و بعد از اینکه به موفقیت رسیدم به احساس رضایت نرسیدم. خیلی خوبه که با هم هم زمان بشن اما میتونه رضایت باشه اما موفقیت نباشه. مثالش رو الان نمیدونم
- به نظرمن نتیجه ای گرفتین رو خیلی راحت در موردش صحبت میکنین. صحبت عمر و از دست رفتن فرصت هاست. نمیدونم با مفهوم هزینه فرصت آشنا هستید یا نه؟ شما با احرای این نتیجه ای که گرفتین یه پروسه ای رو طی میکنین که مثل اون آزمایش شیمی خیلی چیزهاش قابل برگشت نیست. حتی اینکه اومدین و اینجا زندگی کردین و به این نتیجه رسیدین که نه باید برگردین ایران، شاید لزوما نتونین برگردین چون تجربه ای داشتین که توقعات و ... رو دز شما تغییر داده. بعضی وقتا پیش میاد که دیگه ایران هم نمییتونین زندگی کنین. یه چیزی میشه این وسط نه این وری نه اون وری. داستان اون مرد روستایی که میاد شهر رو شنیدین که برای یه دعوت میاد شهر مهمونی و دیگه نمیخواد برگرده ولی خوب توان و امکانات موندن تو شهر ور هم نداره؟
اندیشه ای باید تا رویشی زاید
من فقط یک توصیه برای دوستان جوانتر که بین مهاجرت و ماندن مردد مانده اند دارم.
بنظر من آدم باید هنگامی مهاجرت کند که احساس میکند سقف پرواز در ایران یرای او کوتاه شده، یعنی بطور مشخص و جدی دنبال چیزهایی هست که در ایران به آن نمیتواند برسد (و احساس میکند با در نظر گرفتن توانایی هایش شانس معقولی برای رسیدن به آن چیزها در خارج هست). در چنین حالتی اصولا مقایسه ای در کار نخواهد بود یعنی میدانید برای چی دارید میروید.
اینکه حساب کنید اینجا چقدر درمیاورم و آنجا چقدر معیار درستی نیست. اگر فرضا هدفتان پول درآوردن است و در ایران 8 میلیون در ماه در میاورید بشرطی دنبال رفتن باشید که برنامه مشخصی برای بدست آوردن پول خیلی بیشتر در خارج داشته باشید که در ایران عملی نباشد. اگر صرفا هدفتان علمی و دانشگاهی است ببینید با در نظر گرفتن توانایی شما شانس موفقیتتان در ایران بیشتر است یا خارج. همه افراد سقف توانایی شان یکسان نیست. مهاجرت کار دشواری است و اگر کسی سقف توانایی اش در حد ایران است در همان ایران بیشتر موفق خواهد شد تا در خارج.
اگر مرددید که آیا خارح بهتر است یا ایران احتمالا هنوز سقف برای شما تنگ نیست وگرنه اصولا مقایسه پیش نمیامد. آدم باید موقعی دنبال این کار دشوار برود که برایش تردیدی باقی نمانده باشد.
البته این اشاره در مورد مهاجرت دائمی است. رفتن و دیدن کشورهای دیگر یا زندگی کردن موقت برای تحصیل همیشه ایده خوبی است و برای باز شدن ذهن و گرفتن ایده های جدید مفید است.
کاملا سنجیده سخن میگید..اصلن فلسفه درست مهاجرت همینه که شما میگید.. ولی دوست من تنها کوتاهی سقف نیست مساله رفاه اجتماعی هم درمیون هست..اینجا حتی پول هم داشته باشی حقوق اجتماعی نداری..این حقوق اجتماعی نبودنه من رو بیشتر رنج میده..من نتیجه ای که گرفتم از صحبت های دوستان اینه که اونجا هر چی باشه و هر چی نمیدونم رکود و بیکاری و سخت پیدا کردن شغل باشه در عوض رفاه اجتماعی هست..فکر کنم نهایتش باید برم و مدتی از نزدیک ببینم.
اصولا مهاجرت حرکت سنگینیه. تغییر و تحولاتی در طول زمان سر شما میاد که روحتون ممکنه ازش بی خبر باشه. بسیاری از مهاجرینی که راه خودشون رو تو کشور مقصد پیدا می کنن ادمهای پوست کلفتی میشن و لول بالایی از استرس رو می تونن تحمل کنن. بخش عظیمی ار پیشرفت آمریکا به عنوان مثال مدیون سر سخت بودن همین مهاجرا و شم اقتصادی قشر rich و upper middle class آمریکاست.
middle class های راحت طلبی که تو دام مهاجرت میفتن (به خاطر چشم و هم چشمی) ضربه ی خیلی شدیدی بهشون وارد میشه. همونطور که کمپانی زدن لزوما برای هر کسی نیست، مهاجرت کردن هم برای هر کسی نیست. من خیلی از این آدمها رو میبینم که میان آمریکا و با هزار بدبختی یه کپی ناقص از همون زندگی تهران قبل مهاجرتشون رو بعد 5-6 سال برای خودشون ایجاد می کنن.
!One hundred sixty-three thousand sq mi of awesomeness
من فکر میکنم این خیلی بستگی به خود شخص داره و اهدافش تعریفش از زندگی
آخرش شما شهروند میشین و تو جامعه میتونین حقوق شهروندی داشته باشین، اگه فکر میکنین بدست اورن اون حقوق ارزش این همه هزینه داره باید مهاجرت کنید اگر نه این حقوق ارزش بالایی تو معیارای شما نداران بهتره خودتو زحمت نندازی
اینم بگم همونطور که پیمان گفت اینایی که میان از سطح بالای هوش پشتکار تحمل استرس و ریسک برخوردارن و اینا رو نمیشه تو هر فردی پیدا کرد و شما باید خودتو بشناسی و ببینی چی میخوای از زندگیت
Arshavin23 عزیز ممنون بابت بحث جالبی که پایه ریزی کردی. واقعا جا داشت همچین بحثی تو این فروم پیش بیاد چون بالاخره یه درصدی از بچه ها که دارن میرن ممکنه وضعیت به نسبت بهتری داشته باشن و این موضوع براشون قبل رفتن تبدیل به یه چالش فکری بزرگ بشه!!! نمونه ش خود من... البته من مثل شما 24 سالم نیست و 30 سالم هست و حدود 4-5 سال سابقه کار دارم و تو یکی از سازمانهای بزرگ مالی (حوزه بورس و بازار سرمایه) کار میکنم ... درآمد ماهانه حدود 5.5 تا 6 تومن هم دارم و زندگیم هم خداروشکر خوبه و از وضعیت فعلیم ناراضی نیستم. اما!!! اما داستان اینه که من از سه چهار سال پیش تو فکر رفتن بودم اونم واسه ادامه تحصیل.. کلا عشق کارهای ریسرچ و تحقیقاتی هستم و با اینکه سابقه پژوهشی خوبی دارم (5-6 مقاله چاپ شده تو نشریان بین المللی از جمله تو اشپرینگر و الزویر و چندتا مقاله علمی پژوهشی) و براحتی میتونستم اینجا تو یه دانشگاه خوب دکترا بخونم اما هیچوقت امتحان دکترای داخل شرکت نکردم. چرا؟ چون فکر میکنم اینجا دکترا خوندن وقت تلف کردنه و خیلی از دوستام هستن که دارن تو دانشگاههای خوب این مملکت دکترا میخونن و واقعا سرخورده ن و هیچی از خودشون ندارن یا اینکه سرکاری هستن که نهایت دوتومن دارن بهشون حقوق میدن یا خیلی تاپ بودن و لابی داشتن هیات علمی دانشگاههای خوب تهران شدن که باز الان دارن مینالن و راضی نیستن... تو همین دوساله خودم شاهد بودم که چندتا از دوستانم که هیات علمی دانشگاه تهران بودن ول کردن و الان دارن تو آمرکیا و کانادا دوباره دکترا میخونن!!! این به من یه نکته رو ثابت کرد که اشتباه نکردم و واقعا دکترا خوندن تو این مملکت وقت تلف کردنه!!! به نظرم فقط کسایی میان و ایران دکترا میخونن که نتونن برن اونور و در واقع تواناییش رو واقعا ندارن در غیر این صورت هرکسی که توانمند باشه میره .. این رو به شخصه با اطمینان بهش رسیدم... من تو این چندساله به دلایل مختلف از جمله متاهل شدن و خرید خونه و ... نشد برم اما داستان من الان این شده که با اینکه وضعیت درآمدی و شغلی خوبی دارم و به یه وضعیت به اصطلاح stable رسیدم پذیرش فول فاند هم از آمریکا (مهندسی صنایع) دارم هم کانادا (فایننس) و نهایتا تصمیم گرفتم که کانادا برم چون فایننس هم رشته ی بهتریه و درآمد و بازار کاری خیلی بهتری نسبت به خیلی رشته ها داره هم اینکه خودم تو این حوزه چندسال سابقه کار دارم. اما الان که برای ویزا اقدام کردم و منتظر ویزا هستم و کلاسهام تا 1 ماه دیگه شروع میشه دو دلم!!! و واقعا نمیدونم الان رفتن درسته یا موندن!!! حس میکنم به وضعیت اینجام عادت کردن و شاید از سر عافیت خواهی موندن برام بهتر باشه چون مسیر شغلیم مشخصه اما از طرف دیگه حس میکنم اگه برم تو یه محیط مرفه تر، با استرس کمتر با احترام اجتماعی بیشتر و آینده مشخصتر میرم هرچند ممکنه یه چند سالی بهم فشار بیاد اما تو یه بازه میان مدت 5-6 ساله وضعیت بهتر میشه و این برای خودم و خانواده م بهتر خواهد بود، تازه میتونم به آرزوم که کار کردن تو یه محیط تحقیقاتی پیشرفته س برسم هر چند ممکنه برام سختیهایی پیش بیاد اما به نظرم ارزش داره ... یه سری دوستان میگن تو با این موقعیت کاری و اجتماعی اشتباهه که بری چون رفاه نسبی رو همینجا داری اما یه سری دیگه میگن برو و زندگی اونجا رو تجربه کن تا بعدا حسرت نخوری که تونستم و نرفتم ... یه حرف دیگه هم که نظر خودم هست اینه که کسی که هیچ پارتی و رابطه و رانتی نداشته و تو این مملکت تونسته خودش رو اثبات کنه و پیشرفت کنه اونحا مطمئنا زمینه پیشرفت براش خیلی مهیاتره و بیشتر میتونه پیشرفت کنه ... به هرحال درگیری ذهنی شخصی من هنوزم که هنوزه زیاده ولی امیدوارم که هرچی خیره پیش بیاد و تصمیمی که میگیرم بهترین تصمیم باشه...
* و من یتوکل علی الله فهو حسبه *
The problem with the world is that the intelligent people are full of doubt while the stupid one's are full of confidence
علاقه مندی ها (Bookmarks)