من به شخصه تجربیاتی از بودن در فضایی به خیر از ایران برای زندگی رو داشتم من هنوز کانادا نیومدم ولی دارم براش تلاش می کنم و شوهرم هم کاملا با من همراهه من سه تا اعتقاد اصلی نسبت به زندگی در یک کشور پیشرفته رو دارم اول اینکه اگر به دنبال رسیدن به رفاهی حالا از نوع خیلی رویایی یا خیلی سریع و یک ساله من معتقدم اصلا اصلا اصلا رفتن فایده نداره چون واقعا به معنای واقعی کلمه آدم در خارج ممکنه از بدهی ترین موارد رفاهی که در ایران داره دور بشه، دوم اینکه من اعتقاد دارم هر جایی بدیها و خوبی هایی داره و جای بی عیب وجود نداره و بهتره آدم جایی بره که خوبیهاش دقیقا همون چیزایی باشه که شخص رو راضی از زندگی می کنه و سوم اینکه من اعتقاد دارم در خارج با وجود جون کندنهای فراوان و دق کردنها و تلاشها بی شمار و از خودگذشتنها بالاخره آدم به امید اینکه اگر زحمت می کشی به نتیجه می رسی راه رو ادامه می ده و واقعا هم به نتیجه می رسه، من خودم به شخصه در ایران برای خیلی چیزها زجرها کشیدم ولی شاهد بودم که آخرش همه چی به هم خورده، جند نفر ما با وجود تلاش و زجر فراوان برای کنکور روز امتحان دیدن که از کره مریخ یهو سوال اومده، چند نفر ما دیده که تو محیط کار بعد از زجر فراوان و تلاش به جای ارتقا درجه پاین تر هم می یارنش، چند نفر از ما تجربه اینو داره که پولی که با زجر به دست آورده یه شبه یهو نابود می شه، چند نفر ما یکی از عزیزانشو به خاطر بی حواسی دکتر، پلیس، راننده و .... از دست داده و .....
من از زجر کشیدن خسته نمی شم چون اون خستگی جسمی هست و زود حل میشه من از خستگی روحی که بهش دچارم در عذابم، اگر کانادا کشوری هست که این امید به زندگی رو در من زنده نگه داره (حالا چه بهتر که اون امید به حقیقت برسه) انتخابم درست خواهد بود ولی من از دوستانی که اونجا رفتند می پرسم که آیا بر اساس تجربیاتشون می شه آدم ببینه که بعد از چند سال تحمل سختی داره به اهداف تحصیلی و شغلیش می رسه؟ اگر این طور نیست که من همین جا بمونم
علاقه مندی ها (Bookmarks)