سلام.مدیکال من اومد و بالتبع مث خیلی از دوستان این سوال واسه من هم پیش اومده که برم یا نه؟ اگه بخوام از خودم بگم الان موسسه آموزشی دارم که البته توسعه میدم و کارمند هم هستم!! اخیرا ازدواج کردم فعلا عقد و خانمم در حال هیات علمی شدنه.رشته من علوم پایه و امیدی به کار در کانادا نیس مگر اینکه برم و مدرکی اونجا بگیرم.چالشی که الان مواجه هستم اینه که ممکنه اونجا فرصتی خوب باشه با بالعکس باعث از دست رفتن فرصتها بشه.و اینکه آرامش نصفه نیمه که اینجا دارم ار دست بره. من سابقه مهاجرت رو بکبار دارم از روستا به شهر! الان مقایسه می کنم خودمو با هم دوره ای های خودم در روستا ،اونا همه 10 تا 20 سال پیش ازدواج کردن بچه های بزرگ دارن در حالیکه من تازه ازدواج کردم . اونا فکرشون همون زندگی محدود (به نظر من !)خودشونه .طبیعتا دغدغه های منو ندارن . اینکه غصه مملکت رو بخورن .اینکه با سن و سال بالا ی خودم چرا بچه ندارم و اگه داشنه باشم کی حال بزرگ کردنشو داره.و ...چون به نظرم بی خبری بهترین خبره هر چه نا آگاه تر بهتر!!! غرض اینکه نگرانم از اینکه شاید اگه دوباره مهاجرت کنم کلی سختی بکشم بعد از چند سال ممکنه ظاهرا من نسبت به هم سن و سالای خودم در ایران ظاهرا بالاتر باشم(همون طور که الان ظاهرا از هم ولایتی ها بالاترم) ولی چند سال بعد که خودمو سیتیزن ببینم و مقایسه کنم ببینم که استاندارد زندگی خودم نسبت به یک کانادایی پایینتر باشه.(همونطور که الان خودمو 10 سال عقب احساس می کنم.).رفتن ممکنه راه برگشتی نداشته باشه چون نگاه مردم به آدم و احساس سرشکستگی اون خیلی سخته مث منی که الان بخوام به روستا برگردم! (قابل توجه کسانی که به شاکیان کانادا می گن اگه بده پس چرا بر نمی گردین؟)
خلاصه اینکه خودم رو در قالب قهرمان فیلم سینما پارادیزو می بینم که رفت به شهربزرگ و کارگردان معروفی شد ولی حسرت عشقی که در شهر کوچکش داست به دلش موند.و در حالیکه همه حسرت اونو می خوردن، اون به یاد خاطرات عشق گذشته و آرامش از دست رفتش اشک می ریخت ! و می گفت که کاش شهرشو ترک نمی کرد.لطفا نظرتون رو بگین
علاقه مندی ها (Bookmarks)