در دانشگاههای معتبر هیچ پروژه دکترایی نتایج مشابه خلق نمیکنه. حتما باید یک نوآوری داشته باشه. من و شما ممکنه نوآوری مربوطه را درک نکنیم ولی متخصصین همان رشته که در جلسه دفاع از تز نشسته اند درک می کنند و اگر نوآوری کافی نباشه امکان گذراندن تز را نمیدهند. اینهمه نوآوری در همه رشته ها منجمله رشته خودتان از دانشگاهها درآمده است.
طبعا هرچه سطح دانشگاهی که در آن تحصیل می کنید بالاتر باشه امکان نوآوری های عمده و واقعا کارآ بیشتره. نوآوری هایی که از استنفورد درامده حداقل در رشته خود من بطور مکرر اصولا جهان تکنولوژی را در این رشته از پایه تغییر داده است.
ببینید مفاهیمی مثل فاصله طبقاتی یا وضعیت محیط زیست مفاهیم گسترده ای هستند که مصداق ها و زیرمجموعه های زیادی دارند مثل سطح درآمد، عدالت آموزشی، اشتغال و بیکاری و غیره در مورد فاصله طبقاتی. شاید اگر شما به صورت مصداقی جستجو کنید راحتتر پروژه مورد نظرتون رو پیدا کنید مثلا یادگیری ماشین در مورد نظام توزیع پول و سرمایه.
6 9 nine or sixIt depends on how you look at it
کلا هدف من این هست که نتیجه تز incremental نباشه بلکه innovative باشه. مثلا پست های کورا را می خواندم می گفتند که این واقعیت فعلی سیستم اموزشی دنیا هست و می گفتند که الان علم خیلی پیشرفت کرده و incremental بودن نتیجه این هست که یک فرد کار زیادی نمی تواند انجام دهد.
من با این نظر مخالفم. مثلا بعد از ایجاد فیسبوک و شبکه های اجتماعی محققان شرع کردند به اعمال نظریه های گراف بر روی مسائل دنیای واقعی. یعنی اگر فیسبوک و شبکه اجتماعی هزار سال بعد ساخته می شد باید صبر می کردیم تا کاربرد اجتماعی نظریه گراف را ببینیم؟ چرا از اول نظریه پردازی و مدل سازی نکنیم و بعد ابزارها و شرکت ها را مطابق آنها بسازیم؟
درود بر شما،
تا زمانی که تحقیق علمی بر اساس اصول علمی و صادقانه انجام بشه حتما چیزی رو اضافه میکنه، حتی اگه موضوع تکراری باشه. اینکه گاهی به نظر میرسه که اخیرا ما با پروژه هامون چندان تفاوتی ایجاد نمیکنیم، بویژه در مقایسه با گذشته، بنظرم به این دلیل هستش که الان از نظر علمی چه تئوریک و چه عملی در شرایط بسیار بهتر و بالاتری هستم. شما انسان حدود 200 سال پیش رو در نظر بگیرید که حتی نمی دونست 6 میلیون سال پیش جد مشترکی با شانپانزه امروزی داشته و فکر میکرد از یه جایی آوردن گذاشتنش اینجا یا اینکه یه مقدار قبل ترش هنوز داشت برده داری میکرد. به همین دلیل تصور میکنم امروز making a difference کار بسیار سخت تری هستش و در زمینه های علمی بیشتر کار گروهی هستش و یا حتی از مسیر همین کارهای تکراری که کم ارزش به نظر میرسن میگذره.
در مورد سوال تون بنظرم خودتون بهتر میدونید که تا زمانی که دارید تا این حد کلی میپرسید کسی نمیتونه کمک کنه، در آخر شما باید یکی از این موارد که فرمودید رو انتخاب کنید و سعی کنید ایده های جدید و کاربردی در اون زمینه ارائه بدید و ... که خودتون مسلما بهتر میدونید.
موفق باشید.
ویرایش توسط keran : September 21st, 2020 در ساعت 06:12 PM
در وهله اول بهرحال مدلها و تئوریها سالها و بلکه قرنهاست که وجود داشته ولی تا موقعی که محیط عملی مربوطه وجود نداشته باشد که نمیتوانید مدل خودتان را بر اساس محیط عملی واقعی بسازید. تئوری گراف و مدلهای مربوطه اش قرنهاست روش کار میشه ولی برای اعمال مدلش به ارتباطات اجتماعی اول باید شبکه ارتباطات اجتماعی بوجود بیاد تا بعد بتونید مدل را به اون تطبیق بدید وگرنه صرفا باید بر اساس فرضیات و حدسیات کار کنید (که خیلی ها هم اینکار را میکنند ولی نتایج کارشان تا موقعی که عملی نشود فراموش میشه).
ثانیا نوآوری های کاملا innovative هم زیاد انجام میشه. همانطور که گفتم هر چقدر در دانشگاه سطح بالاتری باشید امکان این قبیل نوآوریها بیشتره.
مشکل اینجاست من هیچ علاقه ای به تز ارشدم ندارم. بخاطر اشتباهاتی که در زمینه برداشتن درسها در دانشگاه برام پیش امد معدلم کم شد. فقط می خواهم موضوع تز را بگذارم در arxiv و یک موضوع دیگر را پیدا کنم تا درباره ان مقاله بدهم. واقعا هر چه در زمان جلوتر می رفتم افسده تر می شوم. خود علم و بخصوص ریاضیات افسرده کننده هست.
کسی هست نظری بده؟
من دوست دارم بروم تو شرکت هایی کار بکنم که واقعا نوراور باشند مثل همین شرکت neuralink یا همین شرکت سوخت سبز که متیو فلامینی بازیکن سابق ارسنال ساخته. کار در این شرکت ها همش نواوریه چون دارند یک کار جدید را شروع می کنند. دوست ندارم بروم یکجایی به عنوان دیتا ساینتیست استخدام بشوم و به من بگویند با هادوپ و اینها کار کن. کار روتینی که همه دارند انجام می دهند را دوست ندارم.
این حرفتون نشون میده به رشتتون علاقه ندارید وگرنه هیچوقت در مورد هیچ چیزی نمیشه یک نسخه مطلق و کلی مثل این جمله پیچید: "خود علم و بخصوص ریاضیات افسرده کننده هست." !!!
علم افسرده کننده است؟!
اگر واقعا نظرتون این هست، نمیخوام نظر بدم، بنابراین میگم من اگر همچین احساسی داشتم کلا بیخیال کار علمی میشدم.
6 9 nine or sixIt depends on how you look at it
افسرده کننده بودن علم که واقعیت هست ولی دلیل خود من این نیست. (پیدا کردن واقعیت دنیا افسرده کننده هست بخاطر اینکه انسان به طور کلی از بچگی اموزش می بینه که مطابق با ذهنیاتش دنیا رو قبول کنه نه مطابق با واقعیات). دلیلش اینه که دیگر از تئوری های پیچیده خوشم نمیاد. خواندن مقالات ناقص و با ریاضیات پیچیده و سردرگم کننده بیشتر باعث افسردگی من شده.
در ضمن شما هیچ انسان کاملا شادی را نمی توانید پیدا کنید.
در مقابل با اینکه دیگر از نظریات خیلی پیچیده خوشم نمیاد ولی عاشق برنامه نویسی و امار هستم. کلا دوست دارم یک چیزی بسازم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)