منم اوایل هی دلم میخواست که یه گربه بگیرم ولی بعد فکر کردم وقتی خونه نیستم و اصلا چند روزی برم مسافرت کی میخواد ازش نگه داری کنه! الان هم می بینم سگ همسایه مون طفلی تمام روز تو یه تیکه کوچولو حیاط زندانیه و از پشت نرده ها چنان تا یکی رد میشه با چشمهای افسرده و غمگین بی قراری می کنه دلم می سوزه... چون طرف میره سر کار و دیر وقت بر می گرده و این بنده خدا هم تو باد و بارون همش تو یه تیکه جا زندونیه. گناه داره به خدا!
من پستهای چند صفحه آخر رو خوندم. باید بگم واقعیت اینه که اگر کسی اول مشکلش رو با خودش حل نکنه و نفهمه واقعا تو زندگی دنبال چی هست و هدفش چیه، هر جای دنیا که بره مشکلاتش رو با خودش می بره و همیشه احساس نارضایتی می کنه. و همین میشه که وقتی ایرانه دوست داره زودتر بره و وقتی هم میره جایی غیر از ایران، دلش میخواد برگرده و هنوز احساس نارضایتی از محیط همراهش هست. شاید علتش این باشه که آدمیزاد گاهی دنبال فرار از مشکلات زندگی هست و فکر می کنه با تغییر محل زندگی همه چیز حل میشه. ولی بعد به جایی می رسه که نه زندگی تو ایران خوشحالش می کنه و نه جایی که خارج از ایران زندگی می کنه رو دوست داره. این بنظرم بدترین حالتی هست که تو مهاجرت ممکنه پیش بیاد. عواقبش هم میشه بی انگیزگی و افسردگی.
در هر صورت، اکثر جوابهایی که به پستهای این تاپیک داده شده بود روحیه بخش بود ولی این عزیزان خیلی از تجربیات خودشون نگفته بودند. اونهایی که الان بعد از چند سال، از مهاجرتشون راضی هستند و خیلی حال و هوای ایران به سرشون نمی زنه آیا اونها هم اولش خیلی غمگین و دلتنگ بودند؟ چکار کردند تا روی اهدافشون بتونن تمرکز کنند و موفق بشن؟ الان چطور... وضعیت روحیشون چطور هست؟ ... من دوست دارم تجربیات بقیه رو بخونم و استفاده کنم. شاید بهم دلگرمی بده.
میگن ما هم باید باشیم
ولی خودشون نمیتونن بیان
منظورشون اینه کلا نمیزاریم
من پست های دوستان را خوندم و از بابت اینکه از تجربیات خود میگید بسیار سپاس گذارم.
سوالم از اساتید اینه که، فرض کنیم تو زندگی اونور به مشکل خوردیم، بدترین پیشامدش چیه؟
تهش چی میشه اگر نتونستسم با شرایط کنار بیام؟
راهکار جایگزین چیه؟ میشه به دانشگاه های ایران انتقال داد؟ یا ...
ممنون میشم جوابم را بدید، جوابش تو تصمیم من تاثیر زیادی داره
سلام
انسان هدفمند در زندگی هر جای دنیا که باشد راهش را پیدا می کند. پدر و مادر هم جز خوشبختی و موفقیت فرزند چیز دیگه ایی نمی خواهند. بنابراین موفقیت شما در گرو توکل و حرکت رو به جلو است.
تازه به قول دوستمان که در بالا اشاره کردند راه را برای پدر و مادر خودتون هم باز می کنید.
ارادت
با سلام به همه ی دوستان،
منم به تازگی (4 روزه ) برای اولین بار از کشور خارج شدم و خب قبلش به مدت 2.5 سال تهران و دور از خانواده ارشد میخوندم. شخصا هم همه ی دوستام معترفند که خیلی از لحاظ احساسی ضعیفم و خب سعی میکنم به همه چیز منطقی نگاه کنم. اما خب حتی برای شخصی مثل من هم همین حس چند بار اتفاق افتاد و خب اولین چیزی که بهش فکر کردم بعد از این حس، بلاتکلیفی، نبود شغل مناسب، نبود آینده ی روشن و ناراحتی خانواده از این شرایط من بود.
بالاخره در یک جایی از زندگی باید قبول کنیم که سکه ی شانس برای ماها که توی مسیر تحصیلات هستیم، چندان توی ایران خوش یمن نیست و نتیجه ی این شرایط تحمل سختی های فراوانه که یکیش همین دلتنگیه. اما خب همین شرایط باعث شده تعداد خیلی زیادی ایرانی هم اینور مرزها باشن که امکان برقراری ارتباط باهاشون وجود داره.
برای خود من، مهمترین مرحله ورود به زندگی روتین ه و یادآوری تمام آرزوهامه، الان این آرزوها یکم در ذهنم محو شدن اما مطمئنم به محض برگشت به شرایط عادی تحصیلی و زندگی، دوباره خودنمایی میکنن و چراغ راهم میشن. در مورد خونواده هم روزهایی رو که اعضای فامیل میپرسیدن "راستی، فلانی هنوز کارش درست نشده ؟ بهتر نیست بره سر کار ؟" رو به یاد میارم و خب نگرانی پدرم از آیندم، مطمئن میشم که حضور من اونهم به صورت 24 ساعته توی اتاق و پای لپ تاپ خیلی کمتر از این حالت مفید بود.
پی نوشت : اگه کسی میشناسین تو سیدنی که همخونه میخواد و آدم باحالیه، یه خبر به من بدین، با تشکر
علاقه مندی ها (Bookmarks)