صفحه 57 از 59 نخستنخست ... 747484950515253545556575859 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 561 تا 570 , از مجموع 582

موضوع: مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

  1. #561
    ApplyAbroad Hero chemistrymaste آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2012
    رشته و دانشگاه
    Biophysical and Bioanalytical Chemistry
    ارسال‌ها
    1,261

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط Nooshin979 نمایش پست ها
    سلام

    یه چالشی ذهن منو خیلی مشغول خودش کرده. و در واقع برای منی که هنوز اونطرف نرفتم،تبدیل به یه دغدغه شده ...... به همبن خاطر دوست دارم نظر همه دوستانی که تجربه دارن در این زمینه رو بدونم.

    دوستانی که الان دانشگاه های خارجی تحصیل می کنند و باز خصوصا اونهایی که تنهایی میرند اونجا و نامزد یا همسر ندارند چقدر با این مسئله کنار اومدن؟ البته این مسئله می تونه کلی باشه و به جنبه های شخصیتی هر فردی و حتی جنسیت دختر یا پسر بودن و دیگر مسائل بستگی داشته باشه ....
    اما خب به صورت کلی عرض می کنم که چقدر تنها بودن می تونه در حال روحی و کیفیت تحصیلی فرد و مقابله با شرایط غربت و فرهنگ متفاوت اونجا تاثیر بگذاره؟؟؟ آیا می تونه منجر به افسردگی و تنش های روحی بشه؟

    فکر میکنم این مسئله مهمیه برای بررسی و اهمیتش کمتر از پروسه اپلای و پذیرش نیست و در آینده فرد تاثیرگذاره

    ممنون میشم هر کی هر چقدر اطلاعات و تجربه داره اشتراک بگذاره که بتونه به تصمیم گیری دیگران کمک کنه
    نقل قول نوشته اصلی توسط Nooshin979 نمایش پست ها
    ممنون از پاسخ و نظرتون. بله واقعا افرادی که روحیه شکننده ای دارند ممکنه بیشتر آسیب ببینند که به نظرم اینجور افراد باید بیشتر به این مسئله فکر کنند و برای بهتر مواجهه شدن با اون بیشتر آمادگی داشته باشن. چون خود من یک مصداق عینی دیدم از کسی که برای تحصیل دکتری به کشور بسیار پیشرفته ای سفر کرد اما بعد از گذشت 2 سال دچار ناراحتی روحی و افسردگی شد که تمام تحصیل و زندگی عادیش رو تحت الشعاع قرار داد. فکر می کنم تجربه های اینچنینی بعضی افراد، بیشتر اهمیت تأمل روی این مسائل رو پررنگ میکنه
    دوست عزیزم،
    من دختر خیلی حساسی هستم. خیلیم اجتماعی و احساسی هستم.
    چیزی که اینجا بهم فشار میاورد هیچ وقت تنهایی نبود. تنهایی به شما فشار نخواهد اورد اگه که بخواین دوست پیدا کنین. دخترا معمولا آپشن هاشون خیلی خیلی زیاده. هر یه باری که شما برین یه مهمونی ای کافه ای جایی (نه حتی بار و کلاب) کلی آدم اعم از دختر و پسر پیدا میشن که دوست دارن با شما دوست بشن. اینجا ممکنه depression های مختلف فلسفی مثل existential deppression بگیرین که طبیعی و گذرا هست. ولی تنها نمیمونین.
    اتفاقا به نظرم مجرد بودن برای یه دختر (پسرا رو نمیدونم) ایرانی امتیاز هست چون آپشنهای زیادی داره و میتونه هم یه پسر درست و حسابی متناسب با روحیاتش پیدا کنه هم اینکه مثل یه خانم شوهر دار مجبور نیست که فقط با دوستای همسرش بچرخه یا محدودیت هایی داشته باشه.
    چند تا از دخترای ایرانی که میشناسم و ازدواج کردن گاهی میان درد دل میکنن که خوشبحالت که توی همین قاره ای که توش هستی پسری که میخواستی رو پیدا کردی چون ما از طریق ازدواج اومدیم و یا با همسر اومدیم و الان به مشکلات فکری و روحی خوردیم باهاشون و تازه از بیرون هم کلی پیشنهاد میگیریم و خیلی ناراحتیم که چرا اصلا باید ازدواج میکردیم که بخوایم با دست و پای بسته اینجا زندگی کنیم؟ (میخواستی به عشق خارج اومدن زن هرکسی که از کانادا برمیگرده ایران که دو روز استراحت کنه و یه زنی هم بگیره نشی، خودت کردی با خودت).
    برای همین ازین جهت برای شما نگرانی وجود نداره.
    من کلا دختر ایرانی ندیدم که از تنهایی بناله یکی از ناله های خود من در این رابطه هست که چرا هیچوقت وقت ندارم که به همه پارتیا برم یا با دوستام همش برم بیرون کارهای girly کنم (سینمار رفتن با رفیقای دختر، خرید با رفیقای فقط دختر، دور هم نشستن و حرف زدن پشت سر بقیه فقط با دوستای دختر که البته کاناداییا خودشون اساتید چیره دستی در این زمینه هستن و من فعلا پیششون مشغول شاگردی میباشم، حرف زدن درباره دوست پسرامون فقط با دوستای دختر ) اینجا یه جور outing ها هست که فقط دخترا با هم میرن. مثلا روزی که من اومدم، تقریبا دو سه هفته بعدش تمام دخترای تگروهمون و چند تا دختر دیگه ر توی واتس اپ ادد کردیم (هیچ کدوم هم ایرانی نبودن) و هر هفته دو باری میرفتیم اسکیت/سینما/خرید/کافه رفتن و غیبت کردن پشت سر "همه جهان هستی". توی ایران مثلا من دست صفدر قلی رو بگیرم باهاش برم بیرون هیچی هم بین ما نباشه قطعا حرف درمیارن و احتمالا اولین و اخرین باری هست که با صفدر میرم بیرون. ولی اینجا کلا پسرا رو خیلی وقتا ممکنه عمدا وارد نکنن توی دور همی و یه سری اوقات فقط مال دختراس. اینو من اینجا یاد گرفتم. اسمشو بذارین sexism یا هرچی، اینو من اینجا دیدم برای اولین بار. کلا بیرون رفتنای دخترانه خیلی رایجه اینجا. منم دیدم و یاد گرفتم
    نگران نباش پاشو بیا.


    "We believe in "Possibility

    به هر چیزی که فکر کنید از ته دلتون، بهش میرسید!

  2. #562
    Member
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    رشته و دانشگاه
    Postdoc - UBC - Mechanical Eng
    ارسال‌ها
    337

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط Nooshin979 نمایش پست ها
    ممنون از پاسخ و نظرتون. بله واقعا افرادی که روحیه شکننده ای دارند ممکنه بیشتر آسیب ببینند که به نظرم اینجور افراد باید بیشتر به این مسئله فکر کنند و برای بهتر مواجهه شدن با اون بیشتر آمادگی داشته باشن. چون خود من یک مصداق عینی دیدم از کسی که برای تحصیل دکتری به کشور بسیار پیشرفته ای سفر کرد اما بعد از گذشت 2 سال دچار ناراحتی روحی و افسردگی شد که تمام تحصیل و زندگی عادیش رو تحت الشعاع قرار داد. فکر می کنم تجربه های اینچنینی بعضی افراد، بیشتر اهمیت تأمل روی این مسائل رو پررنگ میکنه
    دقیقا همین طوره. به شخصه از اینکه تجربه ی جدیدی توی زندگیم بوده و باعث شده از یک سری ابعاد شخصیتم شاید بشه گفت قوی تر از قبل بشه خوشحالم. ولی خب از طرفی هم واقعا اون وقتی رو که آدم میتونه کنار خونواده ش و در آرامش بگذرونه رو نمیشه به این راحتی دوباره بدست آورد. بودن در خونواده نعمتی هست که تا وقتی ازش دور نشید درکش نمیکنید.

    از طرف دیگه اگه در ایران زندگی راحتی دارید هم بنظرم با اومدنتون به اینجا دچار یک شوک خواهید شد. این مسئله برای من خیلی پررنگ بود چون در تهران، خونه و ماشین خوب رو ول کردم و اومدم اینجا با حقوقی که برای دو نفر زندگی خیلی مرفه و لوکسی بوجود نمی آره، فقط به خاطر مسائل و انگیزه های تحصیلی و علمی ای که داشتم!! که خب گاهی آدم به عقب نگاه میکنه و با خودش میگه "واقعا ارزشش رو داشت؟؟"

    من از اون دسته افراد نبودم و نیستم که بخاطر محدودیت های غیر علمی ایران به کشور دیگه ای اومده باشم که الان اینجا از این نظر خیلی خوشحال باشم و هر شب برم کلاب و جشم بگیرم که از ایران بیرون اومدم! برعکس من عاشق کشورم بودم و واقعا از اینکه ازش دورم ناراحتم. ولی خب چه میشه کرد... باید صبر کرد؛ شما باید ببینید هدف و علاقه تون چی هست اول. و بعد ببینید سبک-سنگین کنیدشون
    Brothers everywhere , Raise your hands into the air
    We're warriors , Warriors of the world
    Like thunder from the sky , Sworn to fight and die
    We're warriors , Warriors of the world


  3. #563

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط chemistrymaste نمایش پست ها
    دوست عزیزم،
    من دختر خیلی حساسی هستم. خیلیم اجتماعی و احساسی هستم.
    چیزی که اینجا بهم فشار میاورد هیچ وقت تنهایی نبود. تنهایی به شما فشار نخواهد اورد اگه که بخواین دوست پیدا کنین. دخترا معمولا آپشن هاشون خیلی خیلی زیاده. هر یه باری که شما برین یه مهمونی ای کافه ای جایی (نه حتی بار و کلاب) کلی آدم اعم از دختر و پسر پیدا میشن که دوست دارن با شما دوست بشن. اینجا ممکنه depression های مختلف فلسفی مثل existential deppression بگیرین که طبیعی و گذرا هست. ولی تنها نمیمونین.
    اتفاقا به نظرم مجرد بودن برای یه دختر (پسرا رو نمیدونم) ایرانی امتیاز هست چون آپشنهای زیادی داره و میتونه هم یه پسر درست و حسابی متناسب با روحیاتش پیدا کنه هم اینکه مثل یه خانم شوهر دار مجبور نیست که فقط با دوستای همسرش بچرخه یا محدودیت هایی داشته باشه.
    چند تا از دخترای ایرانی که میشناسم و ازدواج کردن گاهی میان درد دل میکنن که خوشبحالت که توی همین قاره ای که توش هستی پسری که میخواستی رو پیدا کردی چون ما از طریق ازدواج اومدیم و یا با همسر اومدیم و الان به مشکلات فکری و روحی خوردیم باهاشون و تازه از بیرون هم کلی پیشنهاد میگیریم و خیلی ناراحتیم که چرا اصلا باید ازدواج میکردیم که بخوایم با دست و پای بسته اینجا زندگی کنیم؟ (میخواستی به عشق خارج اومدن زن هرکسی که از کانادا برمیگرده ایران که دو روز استراحت کنه و یه زنی هم بگیره نشی، خودت کردی با خودت).
    برای همین ازین جهت برای شما نگرانی وجود نداره.
    من کلا دختر ایرانی ندیدم که از تنهایی بناله یکی از ناله های خود من در این رابطه هست که چرا هیچوقت وقت ندارم که به همه پارتیا برم یا با دوستام همش برم بیرون کارهای girly کنم (سینمار رفتن با رفیقای دختر، خرید با رفیقای فقط دختر، دور هم نشستن و حرف زدن پشت سر بقیه فقط با دوستای دختر که البته کاناداییا خودشون اساتید چیره دستی در این زمینه هستن و من فعلا پیششون مشغول شاگردی میباشم، حرف زدن درباره دوست پسرامون فقط با دوستای دختر ) اینجا یه جور outing ها هست که فقط دخترا با هم میرن. مثلا روزی که من اومدم، تقریبا دو سه هفته بعدش تمام دخترای تگروهمون و چند تا دختر دیگه ر توی واتس اپ ادد کردیم (هیچ کدوم هم ایرانی نبودن) و هر هفته دو باری میرفتیم اسکیت/سینما/خرید/کافه رفتن و غیبت کردن پشت سر "همه جهان هستی". توی ایران مثلا من دست صفدر قلی رو بگیرم باهاش برم بیرون هیچی هم بین ما نباشه قطعا حرف درمیارن و احتمالا اولین و اخرین باری هست که با صفدر میرم بیرون. ولی اینجا کلا پسرا رو خیلی وقتا ممکنه عمدا وارد نکنن توی دور همی و یه سری اوقات فقط مال دختراس. اینو من اینجا یاد گرفتم. اسمشو بذارین sexism یا هرچی، اینو من اینجا دیدم برای اولین بار. کلا بیرون رفتنای دخترانه خیلی رایجه اینجا. منم دیدم و یاد گرفتم
    نگران نباش پاشو بیا.
    خیلی عالیه که می شنوم یه دختر ایرانی تجربه و روحیه اینقدر مثبت از زندگی و تحصیل اونجا داره! جای بسی خوشحالیه مطمئنا جدا از شرایط اونجا، روحیه اجتماعی و تطبیق پذیر شما هم بی تاثیر نبوده و این ستودنیه و به امید اینکه همینطور تا همیشه پرفکت باشه همه چیز براتون...
    شما اشاره کردین کانادا هستین که خب فرهنگ مهاجر پذیری این کشور شرایط ایده آل تری رو به نسبت فراهم میکنه. اما آیا این شرایط توی کشور های اروپایی که فضای بسته تری به لحاظ فرهنگی نسبت به کانادا و آمریکا دارند هم به همین شکله؟ یا تفاوت چندانی ندارند؟

  4. #564
    ApplyAbroad Veteran

    تاریخ عضویت
    Oct 2012
    ارسال‌ها
    1,209

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط Nooshin979 نمایش پست ها
    سلام

    یه چالشی ذهن منو خیلی مشغول خودش کرده. و در واقع برای منی که هنوز اونطرف نرفتم،تبدیل به یه دغدغه شده ...... به همبن خاطر دوست دارم نظر همه دوستانی که تجربه دارن در این زمینه رو بدونم.

    دوستانی که الان دانشگاه های خارجی تحصیل می کنند و باز خصوصا اونهایی که تنهایی میرند اونجا و نامزد یا همسر ندارند چقدر با این مسئله کنار اومدن؟ البته این مسئله می تونه کلی باشه و به جنبه های شخصیتی هر فردی و حتی جنسیت دختر یا پسر بودن و دیگر مسائل بستگی داشته باشه ....
    اما خب به صورت کلی عرض می کنم که چقدر تنها بودن می تونه در حال روحی و کیفیت تحصیلی فرد و مقابله با شرایط غربت و فرهنگ متفاوت اونجا تاثیر بگذاره؟؟؟ آیا می تونه منجر به افسردگی و تنش های روحی بشه؟

    فکر میکنم این مسئله مهمیه برای بررسی و اهمیتش کمتر از پروسه اپلای و پذیرش نیست و در آینده فرد تاثیرگذاره

    ممنون میشم هر کی هر چقدر اطلاعات و تجربه داره اشتراک بگذاره که بتونه به تصمیم گیری دیگران کمک کنه
    سلام
    به نظر من پاسخ mj1991 کامل بود ولی من هم نظر خودم اضافه می کنم.
    ببینید اول این مطلب که نامزد یا همسر داشتن در مهاجرت تحصیلی به نظر من شرایط سخت تر میکنه به ویژه برای خانوم ها چون شما بطور دیفالت باید 50 درصد وقت و انرژی خودتون رو در رابطه و برای فرد مقابل اختصاص بدین و اگر رشته تحصیلی شما سنگین و ساعت های طولانی باشه شما نمیتونید به خوبی به وظایف رسیدگی کنید. اگر چه حالت دومی هم وجود داره که فرد مقابل میتونه خیلی کمک کننده باشه.
    مساله دیگه این هست که در تمام فرهنگ ها خانوم به هر حال اگر شغل بیرون از خانه داشته باشند از وظایف خونه کاسته نمیشه؛ در نتیجه فشار مضاعف هست و اگر کمی هم جاه طلب و بلند پرواز باشید در درس و شغل؛ واقعا شرابط سخت میشه چون شما به سختی میتونید توازن بین درس و کار و وظایف در قبال فرد مقابل و خونه ایجاد کنید.
    حال روحی شما بازتاب نوع شخیصت شما، نوع مواجهه با شرایط ناشناخته و جدید، نوع تربیت و پرورش شما در خانواده، میزان رضایت شما از موقعیتی که در اون هستید و.... هست. به عنوان مثال اگر شما به تنهایی عادت کرده باشین خیلی کمتر اذیت خواهید شد یا اگر از شرایط جدید رضایت داشته باشید هم به همین صورت. ولی درصدی از حس تنهایی واقعا غیرقابل اجتناب هست.
    در مورد افسردگی وقتی هست که شما تصمیم خودتون یا شرایط جدید رو نمیتونید قبول کنید و در نهایت به بیزاری می رسید. اگر دائم در حال مقایسه وضع قبل و وضع فعلی باشید هم میتونه شما افسرده و اندوهگین کنه.
    فرهنگ متفاوت شما اذیت نمیکنه، نوع مواجهه با فرهنگ جدید هست که ممکن هست ناراحتی هایی ایجاد کنه و پذیرش فرهنگ و قوانین و ساختار جدید شما دچار تردید میکنه و شما فکر می کنید که آیا تصمیم من درست بوده؟ و از اونجا که ذهن شبیه گرداب عمل میکنه اگر شما تردید و بیم و شماتت خودتون وارد کنید به سرعت تمام ابعاد زندگی شما دربر میگیره و شما فلج خواهید شد.
    و جواب شما این هست که بله میتونه منجر به افسردگی و اضطراب شود ولی قابل مهار هست با برنامه منظم زندگی.

    موفق باشید

  5. #565

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    من این چند صفحه اخیر و دغدغه‌های بچه‌ها و جواب های دوستان با تجربه رو خوندم.

    فقط می‌خواستم بگم، واقعا تجربه شما، خیلی بستگی به شانس شما و شهر و دانشگاهی که می‌رین هم داره.

    من هفت سال پیش، برای اولین بار و برای مسترم اومدم آمریکا. در اون پروگرمی که بودم بچه‌ها خیلی صمیمی تر بودن و من شکل های مختلفی از دوستی و رابطه رو در اونجا با آمریکایی‌ها تجربه کردم.

    بعد از اینکه مدرکم رو گرفتم، به دلیل یه مسئله خانوادگی برگشتم ایران. بعدش دوباره برای پی اچ دی اپلای کردم و الان یه مدتی هست که دوباره آمریکام. در این دانشگاه، خیلی سطح صمیمیت پایین‌تره و حتی رگه‌های نژاد پرستی تو بین چند استاد دیده می‌شه. بچه‌های پروگرم بیشترشون متاهل هستن. و شکل شهر هم طوریه که خیلی بهت امکان تجربه زندگی شهری رو نمی‌ده.

    الان بعد این همه مدت، گاهی از طرف آمریکایی ها و حتی گاهی از طرف ایرانی‌های اینجا دعوت می‌شم برای برنامه‌ای. و راستش حوصله رفتن رو ندارم. انگار به یه نقطه‌ای رسیدم که متوجه شدم که نه واقعا مث اینا می‌تونم باشم و نه حس و حال و توان زنده کردن دوستی‌های داخل ایران و یا پیدا کردن یه دوست صمیمی بین اینهمه ایرانی با زمینه‌های متنوعی که اینجا هستن رو دارم.

    من نمی‌گم اینجا بده. از محیط دانشگاهی و فضای کاری راضی هستم. اما به نظرم غربت یک وضعیته. من تو این تجربه چند ساله‌ای که در شرق و غرب آمریکا داشتم، حس کردم که ممکنه با یه دوست دختر/پسر و یا قاطی شدن تو جمع‌های خارجی‌ها و یا ایرانی‌ها بشه ازش فرار کرد، اما به هر حال غربت گیرت میاره. تو ظاهرت. تو اسمت. تو فکر به پدر و مادر و خاطراتی که در اینجا نداشتی و نداری. انگار چاره‌ای نیست جز کنار اومدن باهاش.

  6. #566

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    سلام

    عزیزجان به عنوان یک دختر که چندسال غربت نشین بوده نظرم رو میگم.

    واقعا بخش اعظم این موضوع دلتنگی بستگی به خود فرد و روحیات و شخصیت اش داره. درجه وابستگی ها، دلبستگی های خیلی عمیق مخصوصا عاطفی و غیره همه میتونه موثر باشه که تا چه حد موضوع دلتنگی ودوری آزاردهنده خواهد بود.

    مهاجرت با هر هدفی به نوعی کنده شدن از ریشه هاست که برای بعضی ها درد و ناراحتی این کندن در احساس دلتنگی و غربت خیلی قوی تره و برای بعضی ها مثل من کم تر.

    من به شخصه واقعا تا 6 ماه اول حال خوب داشتم و اصلا اصلا احساس دلتنگی نکردم ولی بعدش کم کم شروع شد تا جاییکه بعضی وقت ها مراسم اشک ریزون هم داشتم ولی بعد از مدتی یاد گرفتم باهاش کنار بیام. بودن در جمع هایی که باهاشون احساس خوش داری، ورزش، درس خوندن و سفر (که فوق العاده کمک کرده به من) و طبیعت گردی خیلی کمک بزرگی میکنه تا این دلتنگی ها کمرنگ بشه.

    اگر واقعا قصد رفتن داری، به خوبی های مهاجرت فکرکن که این فرصت رو داری تا با آدم های متفاوت از کل دنیا آشنا بشی، چیزهای جدید یادبگیری و کلا زندگی متفاوتی رو تجربه کنی. مهاجرت برای من که (علیرغم تمام سختی هایی که داشتم در این مسیر) یه موهبت بوده تا الان که به من فرصت داد اول خودم رو بهتر بشناسم و بعد دنیای اطراف رو در مقیاس خیلی خیلی بزرگتر.

    در انتخاب مقصد هم نهایت دقت و تحقیقات رو انجام بده که نارضایتی از محیط جدید (در هر زمینه ای) خیلی به موضوع دلتنگی و آزاردنده بودن اش دامن میزنه.

    امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری عزیز.
    شاد و آرام دل باشی








    نقل قول نوشته اصلی توسط Nooshin979 نمایش پست ها
    سلام

    یه چالشی ذهن منو خیلی مشغول خودش کرده. و در واقع برای منی که هنوز اونطرف نرفتم،تبدیل به یه دغدغه شده ...... به همبن خاطر دوست دارم نظر همه دوستانی که تجربه دارن در این زمینه رو بدونم.

    دوستانی که الان دانشگاه های خارجی تحصیل می کنند و باز خصوصا اونهایی که تنهایی میرند اونجا و نامزد یا همسر ندارند چقدر با این مسئله کنار اومدن؟ البته این مسئله می تونه کلی باشه و به جنبه های شخصیتی هر فردی و حتی جنسیت دختر یا پسر بودن و دیگر مسائل بستگی داشته باشه ....
    اما خب به صورت کلی عرض می کنم که چقدر تنها بودن می تونه در حال روحی و کیفیت تحصیلی فرد و مقابله با شرایط غربت و فرهنگ متفاوت اونجا تاثیر بگذاره؟؟؟ آیا می تونه منجر به افسردگی و تنش های روحی بشه؟

    فکر میکنم این مسئله مهمیه برای بررسی و اهمیتش کمتر از پروسه اپلای و پذیرش نیست و در آینده فرد تاثیرگذاره

    ممنون میشم هر کی هر چقدر اطلاعات و تجربه داره اشتراک بگذاره که بتونه به تصمیم گیری دیگران کمک کنه
    ** Don't Surrender, because you can win...I did **

  7. #567
    ApplyAbroad Hero chemistrymaste آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2012
    رشته و دانشگاه
    Biophysical and Bioanalytical Chemistry
    ارسال‌ها
    1,261

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط Nooshin979 نمایش پست ها
    خیلی عالیه که می شنوم یه دختر ایرانی تجربه و روحیه اینقدر مثبت از زندگی و تحصیل اونجا داره! جای بسی خوشحالیه مطمئنا جدا از شرایط اونجا، روحیه اجتماعی و تطبیق پذیر شما هم بی تاثیر نبوده و این ستودنیه و به امید اینکه همینطور تا همیشه پرفکت باشه همه چیز براتون...
    شما اشاره کردین کانادا هستین که خب فرهنگ مهاجر پذیری این کشور شرایط ایده آل تری رو به نسبت فراهم میکنه. اما آیا این شرایط توی کشور های اروپایی که فضای بسته تری به لحاظ فرهنگی نسبت به کانادا و آمریکا دارند هم به همین شکله؟ یا تفاوت چندانی ندارند؟

    عزیز دلم خواهش میکنم. نظر لطفته. فکر میکنم به خاطر مثبت بودن تو هست که همه چیز رو مثبت میبینی و تحسین میکنی. این طرز تفکر تو عالیه.
    والا، من از بقیه جهان خبر ندارم به اون صورت. فقط میدونم که آلمانم دقیقا همین شکلی بود.
    بعدها وقتی اومدم کانادا و با آلمانیا رفیق شدم، دیدم تجربه هایی که این المانیا از کشور خودشون که توش مثلا 28 سال زندگی کردن با تجربه های من فرق داره (مثلا میگفتن آلمانیا اصلا friendly نیستن یا سرد و خشکن). من قبول دارم که سیستم اروپا از سیستم کانادا ملت رو تنبل تر رشد میده و محافظه کار تر و کلا همه لبخنداشون بیشتره و نایس ترن و محافظه کارترن (شما تا وقتی که با این آدمها یه جا زندگی نکنین یا از نزدیک باهاشون کار نکنین این رو درک نخواهید کرد)، ولی آدمای آلمانی توی المان و کانادا رو اگه بیشتر از آدمهای خود کانادا نایس تر و فرندلی نبینم، کمتر از اونها نمیبینم. اروپاییا توی روابط شجاع ترن و به اندازه مردم کانادا ریسک گریز و ترسو فرم نیستن. خیلی مهربونن و خیلی جدی هستن، درسته اخلااقای روی اعصاب هم دارن ولی میشه باهاشون دوستی ساخت که این خیلی باارزشه. بعدها وقتی با آمریکاییا دوست شدم و متوجه شدم که اونها حتی از اروپاییا شجاع تر به نظر میرسن و خیلی اجتماعی ترن و مرام و اینها خیلی سرشون میشه و خیلی هم ریسک میکنن برای رفیقاشون و کلا آدمای پایه و شجاع و فرندلی و اگاه و باهوشی هستن (حداقل این افرادی که با اونها رابطه ساختم)، ازشون خیلی خوشم اومد! وقتی باهاشون روابط خوبی کم کم ساختم (برای امریکاییا خیلی هم تی ایی کردم به جز دوستی هایی که با بیرون دانشگاهیا ساختم) اونجا متوجه شدم که احتمالا آسمون دنیا همه جا یه جوره و به قول Anihoo کاربر این فروم، دنیا به رنگ اون عینکیه که به چشممون زدیم.
    کلا توی مهاجرت، خودت رو برای چند سال سختی آماده کن (اینو یکی باید به خود من هم بگه هر از گاهی چون یادم ممکنه بره ) و بقیه ش درست میشه.
    من و دوستای ایرانیم هر بار که صحبت میکنیم با هم (اونها هم دخترن و توی استانهای مختلف کانادا درس میخونن) میبینم که دغدغه هامون توی این دو سال یا هر مدتی که کانادا بودیم، به شرطی که همه شرایط اولیه مون یکسان بوده باشه (دانشجوی اینترنشنال، مجرد، بی کس اومدیم کانادا و با بدبختی هر روز سال رو سپری کردیم اوایل) واقعا تجربیاتمون تا حدی مشابه بوده و هرچی بلا سر من اومده سر اونها هم اومده و هرچی اتفاق خوب برای من افتاده احتمالا برای اونها هم افتاده و فقط نحوه تعبیر ما از مسائل مختلف متفاوت بوده.
    خود من گاهی که دنیا به کامم تلخ میشه و به هم میریزم از خودم میپرسم خاک تو سرت چرا نمردی تو راحت بشی؟
    ولی قضیه اینه که این روزها گذرا هستن و روزای خوش میرسن و آدم میگه خدایا شکرت که دووم آوردم
    یادت نره مهاجرت سختی داره.
    من هنوز سختی های مهاجرت رو ننوشتم اگه بنویسم مطمئنم نصف فروم از مهاجرت کردن منصرف میشن. اینو جدی میگم. کلا هیچ جا ننوشتم یه سری از سختی های مهاجرت رو (نمیخوام کسی رو از مهاجرت منصرف کنم).
    ولی نمینویسم چون میدونم گذرا هستن این اتفاقاتی که برای من افتادن و تموم شدن و رفتن پی کارشون و در عوض دست اوردهام خیلی خیلی زیاد بود.
    همون طور که توی پست قبلی بهت گفتم،
    نترس، پاشو بیا!
    موفق باشی دختر!


    "We believe in "Possibility

    به هر چیزی که فکر کنید از ته دلتون، بهش میرسید!

  8. #568

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط Cotton_Fields نمایش پست ها
    من این چند صفحه اخیر و دغدغه‌های بچه‌ها و جواب های دوستان با تجربه رو خوندم.

    فقط می‌خواستم بگم، واقعا تجربه شما، خیلی بستگی به شانس شما و شهر و دانشگاهی که می‌رین هم داره.

    من هفت سال پیش، برای اولین بار و برای مسترم اومدم آمریکا. در اون پروگرمی که بودم بچه‌ها خیلی صمیمی تر بودن و من شکل های مختلفی از دوستی و رابطه رو در اونجا با آمریکایی‌ها تجربه کردم.

    بعد از اینکه مدرکم رو گرفتم، به دلیل یه مسئله خانوادگی برگشتم ایران. بعدش دوباره برای پی اچ دی اپلای کردم و الان یه مدتی هست که دوباره آمریکام. در این دانشگاه، خیلی سطح صمیمیت پایین‌تره و حتی رگه‌های نژاد پرستی تو بین چند استاد دیده می‌شه. بچه‌های پروگرم بیشترشون متاهل هستن. و شکل شهر هم طوریه که خیلی بهت امکان تجربه زندگی شهری رو نمی‌ده.

    الان بعد این همه مدت، گاهی از طرف آمریکایی ها و حتی گاهی از طرف ایرانی‌های اینجا دعوت می‌شم برای برنامه‌ای. و راستش حوصله رفتن رو ندارم. انگار به یه نقطه‌ای رسیدم که متوجه شدم که نه واقعا مث اینا می‌تونم باشم و نه حس و حال و توان زنده کردن دوستی‌های داخل ایران و یا پیدا کردن یه دوست صمیمی بین اینهمه ایرانی با زمینه‌های متنوعی که اینجا هستن رو دارم.

    من نمی‌گم اینجا بده. از محیط دانشگاهی و فضای کاری راضی هستم. اما به نظرم غربت یک وضعیته. من تو این تجربه چند ساله‌ای که در شرق و غرب آمریکا داشتم، حس کردم که ممکنه با یه دوست دختر/پسر و یا قاطی شدن تو جمع‌های خارجی‌ها و یا ایرانی‌ها بشه ازش فرار کرد، اما به هر حال غربت گیرت میاره. تو ظاهرت. تو اسمت. تو فکر به پدر و مادر و خاطراتی که در اینجا نداشتی و نداری. انگار چاره‌ای نیست جز کنار اومدن باهاش.
    میشه بگین اول کجا بودین و این دفعه کجا رفتین؟

  9. #569

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط chemistrymaste نمایش پست ها
    عزیز دلم خواهش میکنم. نظر لطفته. فکر میکنم به خاطر مثبت بودن تو هست که همه چیز رو مثبت میبینی و تحسین میکنی. این طرز تفکر تو عالیه.
    والا، من از بقیه جهان خبر ندارم به اون صورت. فقط میدونم که آلمانم دقیقا همین شکلی بود.
    بعدها وقتی اومدم کانادا و با آلمانیا رفیق شدم، دیدم تجربه هایی که این المانیا از کشور خودشون که توش مثلا 28 سال زندگی کردن با تجربه های من فرق داره (مثلا میگفتن آلمانیا اصلا friendly نیستن یا سرد و خشکن). من قبول دارم که سیستم اروپا از سیستم کانادا ملت رو تنبل تر رشد میده و محافظه کار تر و کلا همه لبخنداشون بیشتره و نایس ترن و محافظه کارترن (شما تا وقتی که با این آدمها یه جا زندگی نکنین یا از نزدیک باهاشون کار نکنین این رو درک نخواهید کرد)، ولی آدمای آلمانی توی المان و کانادا رو اگه بیشتر از آدمهای خود کانادا نایس تر و فرندلی نبینم، کمتر از اونها نمیبینم. اروپاییا توی روابط شجاع ترن و به اندازه مردم کانادا ریسک گریز و ترسو فرم نیستن. خیلی مهربونن و خیلی جدی هستن، درسته اخلااقای روی اعصاب هم دارن ولی میشه باهاشون دوستی ساخت که این خیلی باارزشه. بعدها وقتی با آمریکاییا دوست شدم و متوجه شدم که اونها حتی از اروپاییا شجاع تر به نظر میرسن و خیلی اجتماعی ترن و مرام و اینها خیلی سرشون میشه و خیلی هم ریسک میکنن برای رفیقاشون و کلا آدمای پایه و شجاع و فرندلی و اگاه و باهوشی هستن (حداقل این افرادی که با اونها رابطه ساختم)، ازشون خیلی خوشم اومد! وقتی باهاشون روابط خوبی کم کم ساختم (برای امریکاییا خیلی هم تی ایی کردم به جز دوستی هایی که با بیرون دانشگاهیا ساختم) اونجا متوجه شدم که احتمالا آسمون دنیا همه جا یه جوره و به قول Anihoo کاربر این فروم، دنیا به رنگ اون عینکیه که به چشممون زدیم.
    کلا توی مهاجرت، خودت رو برای چند سال سختی آماده کن (اینو یکی باید به خود من هم بگه هر از گاهی چون یادم ممکنه بره ) و بقیه ش درست میشه.
    من و دوستای ایرانیم هر بار که صحبت میکنیم با هم (اونها هم دخترن و توی استانهای مختلف کانادا درس میخونن) میبینم که دغدغه هامون توی این دو سال یا هر مدتی که کانادا بودیم، به شرطی که همه شرایط اولیه مون یکسان بوده باشه (دانشجوی اینترنشنال، مجرد، بی کس اومدیم کانادا و با بدبختی هر روز سال رو سپری کردیم اوایل) واقعا تجربیاتمون تا حدی مشابه بوده و هرچی بلا سر من اومده سر اونها هم اومده و هرچی اتفاق خوب برای من افتاده احتمالا برای اونها هم افتاده و فقط نحوه تعبیر ما از مسائل مختلف متفاوت بوده.
    خود من گاهی که دنیا به کامم تلخ میشه و به هم میریزم از خودم میپرسم خاک تو سرت چرا نمردی تو راحت بشی؟
    ولی قضیه اینه که این روزها گذرا هستن و روزای خوش میرسن و آدم میگه خدایا شکرت که دووم آوردم
    یادت نره مهاجرت سختی داره.
    من هنوز سختی های مهاجرت رو ننوشتم اگه بنویسم مطمئنم نصف فروم از مهاجرت کردن منصرف میشن. اینو جدی میگم. کلا هیچ جا ننوشتم یه سری از سختی های مهاجرت رو (نمیخوام کسی رو از مهاجرت منصرف کنم).
    ولی نمینویسم چون میدونم گذرا هستن این اتفاقاتی که برای من افتادن و تموم شدن و رفتن پی کارشون و در عوض دست اوردهام خیلی خیلی زیاد بود.
    همون طور که توی پست قبلی بهت گفتم،
    نترس، پاشو بیا!
    موفق باشی دختر!
    شما تورنتو هستین؟چجوریه ان آدماش و زندگیش هواش و...
    آخه بعضیا اینجا گله مند بودن خیلی

  10. #570
    Junior Member poonet آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    رشته و دانشگاه
    University of Tehran
    ارسال‌ها
    8

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    واقعا تک تک کلماتتون رو میتونم درک کنم!
    البته من اپلای نکردم هنوز..
    لیسانس و ارشد دور از خانواده خوندم و بعد از ارشدم الان حدود یکساله سرکار میرم.. تا لیسانس خوب بود و به قول شما اون صمیمیته بین دوستان زیاد بود.. ولی از ارشد دیگه ارتباطاتم حتی با هم اتاقیام خیلی محدود شد.. درواقع خودم خواستم انگار.. الان هم تقریبا میشه گفت خیلی کم دوستام رو میبینم.. دوست شدن با آدمهای جدید که بشدت سخت شده برام..
    از یه جایی به بعد آدم دیگه نمیتونه دوست جدید پیدا کنه، حداقل دوست جدید خیلی صمیمی... حداقل امثال شما خارج از کشور هستن و روشنه که غربت و دلتنگی وجود داشته باشه.. ولی توی کشور خودت هم همین حس رو داشتن (حتی در ورژن خفیف تر) اصلا تجربه جالبی نیست.. و میترسم با اپلای و مهاجرت این حالت در کسی مثل من حتی تشدید هم بشه.. دوس ندارم در نهایت به یک آدم منزوی اجتماع گریز که روز تعطیلش فقط دوس داره تو خونه بشینه و سریال ببینه و چایی بخوره تبدیل بشم

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •