صفحه 11 از 59 نخستنخست ... 23456789101112131415161718192021 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 101 تا 110 , از مجموع 582

موضوع: مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

  1. #101
    Junior Member bhr آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    ارسال‌ها
    68

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط behnaz_usa نمایش پست ها
    سلام دوستان. کسانی که رقته اند امکانش هست راجع به احساسشون بعد از ویزا گرفتن تا بازه رفتن بنویسن. من به شخصه فقط امیدوارم تصمیم درستی گرفته باشم. اینکه واقعا در عمل آدم تصمیمش عملی میشه حسی هست در نوع خودش و اینکه با دلتنگی هم همراه هست. اگه دوستان از تجربه شان بعد از ویزا گرفتن تا لحظه رفتن بنویسن ممنون میشم.

    دودلی من حتی به گرفتن ویزا و دیدنش توی پاسپورتم نرسید!می تونم بگم شبی که فرداش مصاحبه داشتم سختترین و طاقت فرساترین شب زندگیم بود.2سال از زندگیم،بهترین سالهای عمرم رو گذاشته بودم و درست در یک قدمی رسیدن به هدفم اون سوال مشترک و دردناک رو از خودم پرسیدم:ارزشش رو داشت؟؟؟؟؟

    هنوز برای این سوال جوابی پیدا نکردم ولی فهمیدم که چقدر تکان های این جنسی آدم رو بزرگ می کنن... منم همۀ توجیهات و دلایل شما دوستانم رو برای خودم دارم و هر روز مرور می کنم ولی موثرترین چیز که باعث شد به آرامش دست پیدا کنم این جمله بود:
    "مرداب از رود پرسید چگونه چنین زلالی؟ رود گفت:گذشتم....."


    با آرزوی آرامش و شادی برای همۀ ما...
    ! Don't hate what you Don't understand

  2. #102

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط bhr نمایش پست ها
    دودلی من حتی به گرفتن ویزا و دیدنش توی پاسپورتم نرسید!می تونم بگم شبی که فرداش مصاحبه داشتم سختترین و طاقت فرساترین شب زندگیم بود.2سال از زندگیم،بهترین سالهای عمرم رو گذاشته بودم و درست در یک قدمی رسیدن به هدفم اون سوال مشترک و دردناک رو از خودم پرسیدم:ارزشش رو داشت؟؟؟؟؟

    هنوز برای این سوال جوابی پیدا نکردم ولی فهمیدم که چقدر تکان های این جنسی آدم رو بزرگ می کنن... منم همۀ توجیهات و دلایل شما دوستانم رو برای خودم دارم و هر روز مرور می کنم ولی موثرترین چیز که باعث شد به آرامش دست پیدا کنم این جمله بود:
    "مرداب از رود پرسید چگونه چنین زلالی؟ رود گفت:گذشتم....."


    با آرزوی آرامش و شادی برای همۀ ما...
    حق با شماست منم همین حالت رو داشتم به جایه این که خودم رو برا مصاحبه اماده کنم همش فکر می کردم نکنه اشتباه کردم به خودم می گفتم اگه برگردم دو ساله پیش هرگز شروع به مقاله نوشتن و زبان خوندن و...نمی کنم...
    ولی یه چیزه خوبی که من از پیشنهادهای بچه های فروم یاد گرفتم اینه که هر موقع هر بدی تو ایران دیدی اون رو یادداشت کن تا هر وقت یه خورده نسبت به رفتن تردید پیدا کردی یادت بیاد برای چی داری میری
    البته این راه هم یه ضرری داره: اگه کلیر نشیم همش اون بدیهای ایران میاد رو مخه ادم ممکنه ادم رو دیوونه کنه
    چارلی چاپلین میگوید :آموخته ام که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه ، می توان قلب خرید، ولی عشق نه.

  3. #103
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Mar 2012
    ارسال‌ها
    15

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    بچه كه بودم موقع آمپول زدن خيلي ميترسيدم كلي فكر ميكردم درد داره ولي وقتي تموم ميشد ميديدم اونقدرا هم سخت نبود به نظرم اون موقع كه ادم ميخواد بره، قبلش خيلي به نظر سخت و درددار (مثل آمپول)مياد و فكر ميكنه خيلي دلتنگ ميشه ولي بعدش ميبينه كه اينطوريام نيست. به هر حال مسائل درس و پروژه و استاد راهنما و كلي چيزاي ديگه پيش مياد كه ذهن رو مشغول ميكنند و كلا آدم درگير زندگي جديد ميشه تازه به لطف تلفن و اينترنت به نظرم دوري از خونه و خونواده اونطور كه نشون ميده، سخت نيست.
    اگر ويزاتون مالتيپل بود درسته كه فكر ميكرديد مثلا هر سال ميرفتيد ايران ولي واقعا گذشته از هزينه و دوري راه، وقتش هم شايد پيدا نشه من كه خودم دوست ندارم وقتي ميرم همش دغدغه كاراي ناتمومم در اينجا رو داشته باشم.

  4. #104
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Jun 2012
    ارسال‌ها
    60

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    یه روشی رو یکی از دوستان امتحان کرده بود که خیلی جواب داده ظاهرا
    خودش میگفت من هر وقت دلم واسه ایران تنگ میشه میشینم کانالهای تلویزیون ایران رو دو سه ساعتی نگاه میکنم خود به خود پشیمون میشم از اینکه دلم تنگ شده

  5. #105
    Senior Member
    تاریخ عضویت
    Dec 2007
    ارسال‌ها
    520

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط alirezase1 نمایش پست ها
    یه روشی رو یکی از دوستان امتحان کرده بود که خیلی جواب داده ظاهرا
    خودش میگفت من هر وقت دلم واسه ایران تنگ میشه میشینم کانالهای تلویزیون ایران رو دو سه ساعتی نگاه میکنم خود به خود پشیمون میشم از اینکه دلم تنگ شده
    خیلی با مزه بود. بعد مدت ها یک پست خوندم دلم شاد شد. مرحبا خیلی ایده خوبیه. این یکی راست راستی راه حل خوبی بود (بدون شوخی)
    تلویزیون ایران نماد تمام عیار مشکلات جامعه ماست. چند تاش را عرض می کنم.
    جشن و عذا فرقی نمی کنه. همیشه دارن ناله می کنن.
    بی نظمی کاملا مشهود! یک سریال می خوای ببینی پدرت را در میارن. هر روز یک ساعتی پخش می کنن.
    فقط نظر یک عده مهمه. اونی که دوست داره فوتبال ببینه همیشه واسش فوتبال هست. اما طرفدار بقیه برنامه ها همیشه باید ملاحظه فوتبال را بکنن. فوتبال که باشه بقیه برنامه ها کنسل میشه.
    حالا وارد بحث های سیاسی و اخبار تلویزیون هم که تازه نمی خوایم بشیم.
    بله تلویزیون ایران را ببینی همه بدبختی هات تو ایران یادت میاد. اما
    هنوزم معتقدم دلتنگی واسه خانواده موضوع خیلی جدیه. قبلا هم گفتم. ما با رفتن هیچ چیز را از دست نمی دیم الا خانواده.
    با این حال این روزها تصمیم گرفتم به جنبه های مثبت قضیه فکر کنم تا زیاد بهم سخت نگذره. دیروز پدرم با هام شوخی می کردن می گفتن دلم می خواد آمریکا را ببینم. اگر تو نری من هم نمی تونم برم اونجا را ببینم. تو که بری به بهانه تو به ما هم ویزا می دن میایم اونجا را می بینیم.
    اون قضیه آمپول زدن را هم قبول دارم. ما الان که دور از آتیشیم بیشتر می سوزیم. هی نشستیم فکرش را می کنیم. بعد می بینیم بیشتر فکرهایی که کردیم بی خود بوده. بعد اینکه وقتی آدم تو شرایطش قرار می گیره اینگار تحملش می ره بالاتر. یک دوستی داشتم سرطان داشت. می گفت قبل از بیماریش هر وقت می شنیده کسی سرطان گرفته از ترس می خواسته بمیره. اما وقتی به خودش گفتن سرطان داره هیچی اش نشده. می گفت خودش هم باورش نمی شده که اصلا دچار ترس نشده. با خودش گفته سرطانه دیگه. حالا مگه چیه. من هم امیدوارم چند هفته دیگه که تنهایی را واقعا درک می کنم به این نتیجه برسم که اونقدرها هم ترس، درد و سختی نداشته. یعنی اون زمان صبرم از الان بیشتر باشه.

    حالا از این حرف ها گذشته! تلویزیون ایران را آمریکا می تونیم بگیریم؟ من می خوام ادامه سریال دونگ یی را ببینم!!!!!!!!

  6. #106

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    خانوادمون با ویزای توریستی نمیتونن بیان پیشمون؟اگر کشور کانادا باشه!

  7. #107
    Senior Member
    تاریخ عضویت
    Dec 2007
    ارسال‌ها
    520

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط bahman20 نمایش پست ها
    خانوادمون با ویزای توریستی نمیتونن بیان پیشمون؟اگر کشور کانادا باشه!
    شما مشکل ندارید. اونها هم نیان شما راحت می تونید برگردید. اونها هم راحت می تونن بیان واسه دیدن شما. این که ما داریم نق می زنیم واسه خاطر ویزای آمریکاست. من رشته حساسم و ویزام تک وروده. اگر برگردم ممکنه نتونم دوباره ویزا بگیرم. به خانواده هم سخت ویزا می دن برای آمریکا. یکی از مشکلات اینه که مثلا ممکنه به پدر مادر من با هم ویزا ندن. اغلب هم این اتفاق می افته. مثلا ویزا می دن ولی به یکی الان و دیگری 6 ماه دیگه. اینا هم از هم جدا بشو نیستند. هیچ کدوم نمی تونن تنها بمونن. به خاطر اینکه سنشون بالاست. در نتیجه سر ویزای آمریکا، ممکنه نتونن بیان. یا ویزا نگیرن یا خودشون نتونن بیان. اینه که باعث میشه دلتنگ بشی. من هر شب به شب پرواز فکر می کنم. اینکه برم دیگه تا 5 سال نمی تونم خانواده ام را ببینم. اگر هم مادر پدرم را بتونم ببینم بعیده بقیه را مثلا خواهرم را بتونم دیگه ببینم. گاهی می گم موقع برگشتن نکنه بچه خواهرم این قدر بزرگ شده باشه من نشناسمش. مشکل این چیزاست. وگرنه شما که کانادا هستی. راحت برو و بیا.

  8. #108
    Member Klamm آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2011
    رشته و دانشگاه
    English Literature MA
    ارسال‌ها
    306

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    سلام بچه ها
    من احساس میکنم مشکلاتم یک تفاوتهایی با بقیه داره:
    1- من احساس میکنم که اگه از طرف خانواده ام خیالم راحت بود که لطمه ی زیادی نمیخورند, خودم کمتر مشکل داشتم. اما احساس میکنم که اونا سخت میتونن کنار بیان
    2- من با وجود اینکه مشکل زبان ندارم و آدم اجتماعی هستم و کلا از ارتباط با فرهنگهای جدید خیلی استقبال میکنم اما در عین حال هم آدم آنچنان شاد و پر انرژی نیستم (مخصوصا در خلوت خودم) و نگرانم که نتونم خیلی محکم با مسائل (اونم تنهایی) کنار بیام. (خیلی آدم مثبت و خوش بینی نیستم)
    3- من با شانسی که داشتم توی ایران شرایط خیلی خوبی داشتم (خونه, کار, ماشین...از این چرت و پرتا که همه ش هم تازه بودن چون قبل از اپلای اصلا معلوم نبود من برنامه سربازیم چی میشه و یهو معاف شدم و بعد اپلای و ...خلاصه اینکه قبلش همه ی این چیزها رو با کلی وسواس تهیه کرده بودیم)

    حالا من میدونم شما میپرسی از من ببین هدفت چیه و تو زندگی چی واست مهمه و اینا. خب من واقعن خوندن رشته ام برام مهم بوده و همونطور که گفتم زندگی با فرهنک های دیگه رو هم دوست داشتم (در حد اولویت اول گاهی بهش فکر کردم) اما این چیزهایی که بالا گفتم بازم آزار دهنده است. هر بار کتابخونه ی جدیدمو میبینم که کلی واسش طرح دادم وبیشتر از دو هزار جلد کتابمو میبینم که دونه دونه خریدم حالم بد میشه

  9. #109
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Apr 2011
    رشته و دانشگاه
    امیر کبیر
    ارسال‌ها
    23

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    یه لیست از دلایل مهاجرتتون بنویسین و هر وقت دلتون تنگ شد بخونین .

  10. #110
    Member behrad3d1 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    رشته و دانشگاه
    University of Cincinnati
    ارسال‌ها
    338

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    خیلی جالبه که اینجا میبینم خیلی از دوستان همون احساس من رو دارن. اما خیلی از شماها بعد از گرفتن ویزا این حس براتون ایجاد شد،‌برای من قبل از سفر برای مصاحبه!!‌
    البته خب برای من شاید یه کم فرق میکرد. برای کسانی که بعد تحصیلشون کار هم کردند (به خصوص اگر به کارشون علاقه داشته باشن)‌یه بحث جدیدی به این عنوان که اصلا درسته کارمو ول کنم برم دنبال درس پیش میاد. خب من وقتی میخواستم پروسه ی اپلای رو شروع کنم مسلما به این فکر کرده بودم اما درست زمانی که وضعیت پذیرشم درست شد وضعیت کاری هم تغییرات اساسی کرد. کاری که سه سال شب و روز روش وقت گذاشته بودم یهو به سود دهی رسید و همه اینها میتونست منجر به درآمد مناسب و .. بشه( عین بچه ای که تازه به راه رفتن افتاده !!). این بود که این سوالات و ابهامات برای من قبل از سفر مصاحبه پیش اومد. در این حد که ۲-۳ هفته ای همه چیز رو به حالت تعلیق در آوردم. ( الان خیلی خوشحالم و به حکمت خدا پی میبرم که چقدر خوب شد که این اتفاق ها افتاد وگرنه منم جزو ضربه خورده های شاهکار امسال قبرس میبودم!! )
    اما همین تامل من باعث شد با قدرت بیشتری ادامه بدم، چون بهم اتافاقات کوچیک و بزرگی که توی اون بازه افتاد باز هم یاداوری کرد که در مملکت فامیل بازی، در مملکت پارتی سالاری ( و نه شایسته سالاری)، در مملکت قرارداد های میلیاردی با افراد خاص و پرداخت مبلغ قرارداد چند میلیونی طی ۳ سال(اونم با صد بار شکایت) به افراد غیر خاص، مملکت کاهش قدرت خرید به نصف طی چند روز!!! زندگی میکنیم. دیروز وقتی خانم خبرنگار از کنار جمع ما گذشت و پرسید چرا همتون میخواین برید؟ دلم میخواست همه این حرف هارو بهش بزنم اما خب چه فایده !!!

    حس جالبیه قدم زدن تو خیابون های تهران وقتی حس میکنی چند روز، چند هفته یا یکی دو ماه دیگه ازینجا میری و ممکنه میدون فاطمی، میدون ونک و... رو برای سالها نبینی!‌حس غریبیه !! اما بدتر از همه حسیه که وقتی از سفر خارجی به کشور بر میگردی.... حس بدیه.. اونایی که سفر خارجی چه کوتاه چه بلند رفتند میدونن.. آخرین بار برای سفر مصاحبه تجربه کردمش... تو هواپیما که داری برمیگردی میگی ایکاش مستقیم میتونستم برم به مقصد (امریکا - کانادا) و دیگه لازم نبود بر گردم به جایی که حس بدی بهم میده (متاسفانه ‌ )

    اما از همه اینها گذشته، از یه چیز خیلی میترسم... شب آخر... توی فرودگاه،‌ چشم های خیس مادر و پدر و برادر... خیلی میترسم ازش... دیر یا زود اتفاق میوفته... سالها درس میخوندیم و وقت نداشتیم با پدر و مادر و خانواده خلوت کنیم... بعدش کار کردیم و فرصت سر خاروندن نداشتیم... حالا هم که .... میریم یه سر دیگه ی دنیا... دور از اونها.... درد سنگینه اما نمیتونی به روت بیاری چون میدونی غم اونها بیشتر میشه... هی خودت رو میزنه به کوچه علی چپ که بابا اسکایپ و اووو و اینا هست دیگه ... اما ته دلت میدونی که ۱۰۰۰ ساعت اسکایپ حرف زدن به یه بار در آغوش گرفتن پدر و مادر نمی ارزه... با دوستانی که گفتند دلتنگی برای خانواده سخت تره موافقم... اما من از همین میترسم... خب خودمون یه جوری باهاش کنار میایم اما پدر و مادری که روز ب روز و لحظه به لحظه با نگاه به هر سمت خونه یاد ما میوفتن چی؟‌

    نمی دونم... خیلی حرف زدم اما شاید لازم بود... شاید اینجا فقط جای درد دل باشه چون بقیه درد آدم رو میفهمند...
    اینا رو نگفتم که کسی دلسرد بشه یا حس بدی پیدا کنه... اینا حسیه که همه داریم و تجربش میکنیم... فقط جهت درد دل بود... آخرش هرچقدر احساسی و منطقی و ... فکر کنیم گزینه ی صحیح رفتنه
    برای شرکت در پروژه‌ی "شهر من را ببین" این پست را بخونید

    مهاجرگرام
    -۹ سال آمریکا زندگی کردیم حالا داریم از تجربیاتمون میگیم -
    مهاجرگرام در اینستاگرام و یوتیوب

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •