صفحه 5 از 59 نخستنخست 12345678910111213141555 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 582

موضوع: مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

  1. #41
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Jan 2012
    رشته و دانشگاه
    Physics and Mathematics-Undergraduate
    ارسال‌ها
    13

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    به نظر من نباید اصلا به چیزی وابستگی پیدا کنیم چون بعدا آسیب میبینیم...الآن هم که اینقدر امکانات اومده که اصلا حس نمی کنید دور هستید...پدر و مادر شما هم شک نکنید موفقیت شما رو می خوان...شاید بروز ندن ولی همین رو می خوان...من به شخصه دور بودن از پدر و مادر هیچ مشکلی واسم نداره.....
    با هرچرت و پرتی که تا الآن گفتم مخالفم!!!




  2. #42

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط jamasb نمایش پست ها
    سلام

    بدبختی اینه که فاند کم می دهند این دانشگاه های کانادایی!
    نمیشه ازدواج کنیم.
    من از تنهایی می ترسم.
    البته فعلن دلم به این خوشه که تو وونکوور کلی ایرانی هست.
    شاید درد غربت کمتر باشه.
    اما درد دوری از خانواده، سخته!

    ممنون
    یعنی به نظرتون مشکل فقط فانده!
    آخه چه جوری میشه تو این مدت کم (از زمان admission گرفتن تا شروع ترم) فرد مناسب رو پیدا کرد؟

  3. #43
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Jan 2012
    رشته و دانشگاه
    Physics and Mathematics-Undergraduate
    ارسال‌ها
    13

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط uni نمایش پست ها
    به نظر من آدم باید ببینه چه چیزی رو از دست میده و در قبالش چه چیزی رو به دست میاره.
    من خودم 1 سال به این موضوع فکر کردم و بعد تصمیم به اپلای گرفتم، با اینکه اکثر بچه های شریف همون سال چهارم اپلای میکنن ولی من اون موقع نتونستم تصمیم قطعی بگیرم و الآن این تصمیم رو گرفتم.
    به نظرم ازدواج شاید 20% مشکل تنهایی رو حل کنه. چون یه سری از دوستام که ازدواج کردن و بعد رفتن، الآن که اونجان، 24 ساعته پای skype و oovoo و ... هستن.
    دوست عزیز اگر منظور شما اینه که باید پیش پدر مادر بمونیم به نظرم سخته یکم...یکم منطقی فکر کنید...هیچکسی جاودانه نیست و بالاخره همه یه روزی میمیرن پس اگر (خودمو مثال میزنم)پدر مادر من مردن اونوقت تکلیف من چیه؟من که نمیتونم خودمو از خیلی امکانات دور کنم به خاطره پدر و مادرم...اونا که همیشه نیستن و بالاخره میرن...من یه جا دیگه هم گفته بودم که منطقی فکر کنید و تفکر احساسی رو ببوسید بزارید کنار که اصلا فایده نداره....به هرحال هر کسی نظری داره و برای خودش محترمه..
    با هرچرت و پرتی که تا الآن گفتم مخالفم!!!




  4. #44
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Mar 2012
    ارسال‌ها
    20

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    دوست عزيز با نظرت كاملا موافقم ولي اين مسائل تو دهكده جهاني ديگر به شكل قديم نيست و وسايل ارتباط جمعي اين مشكلات را به حد اقل رسانده .

  5. #45

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    وابستگی عاطفی فرزندان به خانواده واقعن یه معضله که ریشه‌ش هم تو فرهنگ خود ماست!
    وقتی مثلن یه پسر 30 ساله هنوز با خانواده زندگی می‌کنه و فقط هم قرمه‌سبزی مامان‌جونش رو قبول داره، نباید توقع داشته باشه که بره اون سر دنیا و دلتنگ نشه
    یکی از دوستان نوشته بود که یه نفر تو همین ایران برای تمرین رفته یه اتاق اجاره کرده و تنها زندگی می‌کنه
    این راه‌حل اورژانسی خوبیه، اما ای کاش می‌شد مشکل رو از ریشه حل کرد

    اما حالا که همین هستیم و کاریش هم نمی‌شه کرد
    من خودم وقتی از ایران رفتم بزرگترین چیزی که کمکم کرد این بود که همسرم کنارم بود
    کلن بین کسانی که از ایران می‌رن، متاهل‌هاشون رو من خوشحال‌تر از مجردها می‌بینم

    چیز دیگه‌ای هم که کمک کرد اینترنت بود!
    واقعن من اگر تو همین تهران یه خونه می‌گرفتم و می‌رفتم توش اینقدر مامانم رو نمی‌دیدم که خارج از ایران! اسکایپ و ooVoo و هزارجور وسیله‌ی ارتباطی دیگه واقعن این مسیر رو برامون هموارتر کرده

    یه چیز دیگه هم هست که آخر از همه می‌گم چون شاید با روحیات همه سازگار نباشه... و اون دوست پیدا کردنه، مخصوصن دوستای غیر ایرانی! کسایی که بتونن تو رو با فرهنگ اون کشور جدید آشنا کنن... هر چقدر بیشتر با روش‌های زندگیشون اشنا بشید، راحت‌تر بینشون جا باز می‌کنید و کمتر احساس غربت و تنهایی سراغتون میاد
    قبول کنید که شما تو یه محیط جدید با ادم‌های جدید دارید زندگی می‌کنید
    به جای اینکه بشینید و غصه‌ی دور بودن از عزیزانتون رو بخورید، دوستای جدید پیدا کنید و برید تو دل جامعه... انگیزه داشته باشید، چون یه گوشه نشستن و اشک دلتنگی ریختن به هیچ‌کس کمک نمی‌کنه

  6. #46
    ApplyAbroad Veteran
    arash-iran آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2008
    رشته و دانشگاه
    Physics
    ارسال‌ها
    1,140

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط .:HoDa:. نمایش پست ها
    وابستگی عاطفی فرزندان به خانواده واقعن یه معضله که ریشه‌ش هم تو فرهنگ خود ماست!
    وقتی مثلن یه پسر 30 ساله هنوز با خانواده زندگی می‌کنه و فقط هم قرمه‌سبزی مامان‌جونش رو قبول داره، نباید توقع داشته باشه که بره اون سر دنیا و دلتنگ نشه
    یکی از دوستان نوشته بود که یه نفر تو همین ایران برای تمرین رفته یه اتاق اجاره کرده و تنها زندگی می‌کنه
    این راه‌حل اورژانسی خوبیه، اما ای کاش می‌شد مشکل رو از ریشه حل کرد

    اما حالا که همین هستیم و کاریش هم نمی‌شه کرد
    من خودم وقتی از ایران رفتم بزرگترین چیزی که کمکم کرد این بود که همسرم کنارم بود
    کلن بین کسانی که از ایران می‌رن، متاهل‌هاشون رو من خوشحال‌تر از مجردها می‌بینم

    چیز دیگه‌ای هم که کمک کرد اینترنت بود!
    واقعن من اگر تو همین تهران یه خونه می‌گرفتم و می‌رفتم توش اینقدر مامانم رو نمی‌دیدم که خارج از ایران! اسکایپ و ooVoo و هزارجور وسیله‌ی ارتباطی دیگه واقعن این مسیر رو برامون هموارتر کرده

    یه چیز دیگه هم هست که آخر از همه می‌گم چون شاید با روحیات همه سازگار نباشه... و اون دوست پیدا کردنه، مخصوصن دوستای غیر ایرانی! کسایی که بتونن تو رو با فرهنگ اون کشور جدید آشنا کنن... هر چقدر بیشتر با روش‌های زندگیشون اشنا بشید، راحت‌تر بینشون جا باز می‌کنید و کمتر احساس غربت و تنهایی سراغتون میاد
    قبول کنید که شما تو یه محیط جدید با ادم‌های جدید دارید زندگی می‌کنید
    به جای اینکه بشینید و غصه‌ی دور بودن از عزیزانتون رو بخورید، دوستای جدید پیدا کنید و برید تو دل جامعه... انگیزه داشته باشید، چون یه گوشه نشستن و اشک دلتنگی ریختن به هیچ‌کس کمک نمی‌کنه
    من هم خیلی خلاصه تجربه خودمو بگم، واقعیتش اینه که من توی این 3 ماهی که از ایران خارج شدم واقعا دلتنگ نشدم و این موضوع برای خودمم عجیبه. من فکر میکنم دوستانی که ایران هستن نباید این مساله رو زیاد برای خودشون بزرگ کنن. به راحتی میشه باهاش کنار اومد.
    از ژرف ترین گودال ها، بلندترین ارتفاعات قله ها بر می خیزد....

  7. #47
    ApplyAbroad Superstar pimi810 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    ارسال‌ها
    2,396

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط arash-iran نمایش پست ها
    من هم خیلی خلاصه تجربه خودمو بگم، واقعیتش اینه که من توی این 3 ماهی که از ایران خارج شدم واقعا دلتنگ نشدم و این موضوع برای خودمم عجیبه. من فکر میکنم دوستانی که ایران هستن نباید این مساله رو زیاد برای خودشون بزرگ کنن. به راحتی میشه باهاش کنار اومد.
    آخه گویا به این دوره میگن ماه عسل. هر چند امیدوارم برای همه همینطور خوب بره جلو
    !One hundred sixty-three thousand sq mi of awesomeness

  8. #48
    Member
    تاریخ عضویت
    Apr 2012
    رشته و دانشگاه
    industrial ENG
    ارسال‌ها
    233

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    سلام این جمله استادتان واقعا درست است. چون انصافا هدف اصلی آدم درس نیست. خوب زندگی کردن هست. امیدوارم این نگرانی ها برای رفتن از دل همه بیرون بیاید و همچنین یکی اش خودم. امیدوارم انگیزه ها بیشتر بشه و آدم دیگه به چیزهائی که اینجا ازشان گذشت که بره آن طرف درس بخوانه فکر نکنه. به امید روزی که ایران خودمان آنقدر خوب باشه که نیازی به این تصمیم ها نباشه. نمی دانم شاید واقعا آدم بایستی بپذیره که بزرگ شده و بایستی پای تصمیماتش محکم بایسته و بگه میرم جلو. هرچی خیره. ان شاالله این شک و نگرانی از دل همه بیرون بره و به اطمینان تبدیل بشه. یکی اش هم خودم.


    نقل قول نوشته اصلی توسط AmirSam نمایش پست ها
    منم با نظرات پست قبلی موافقم
    کلا تو فرهنگ ایران ( و دیگر کشور های منطقه) اینقدر وابستگی وجود داره، که این می تونه بد یا خوب باشه بسته به موقعیت
    یکی از همین بدی هاش همین دوری از خانواده واسه تحصیله
    کلا برای به دست آوردن اهداف بزرگتر باید یک چیز هایی را قربانی کرد، همش نمی شه یک طرفه انتظار داشت

    خیلی ها که از ایران می رند شاید دارند یک موقعیت شغلی خوب را بی خیال می شند یا موارد ازدواج

    به نظرم ما که از این کشور یا این همه مایه گذاشتن داریم می ریم برای ادامه تحصیل، باید اون ور واقعا سر باشیم و عالی درس بخونیم، واقعا حیفه
    پس باید روی خودمون پیوسته کار کنیم، کلید کار همینه: "پیوسته"
    ما در هر دوره زندگی نیاز داریم خودمون را بسازیم و با اهدافمون تجدید میثاق کنیم و باید بطور پیوسته در زمینه موفقیت و ... مطالعه کنیم، و یاد بگیریم از چیز های متفاوت لذت ببریم ، اگر بریم کشوری و با اونجا غریبی کنیم فقط خودمون را اذیت می کنیم، باید وقت کذاشت و با اونجا تا حدی اشنا شد و لذت برد
    یکی از اساتید به من گفت، "امیر برو برای زندگی کردن و نه درس خواندن"، من اینو اویزه گوشم کردم

  9. #49

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    سلام دوستان! تاپیک بسیار خوبیه!
    من تقریبا 8 سالی هست که اومدم تهران برای درس، و این 8 سال مستقل بودم شاید 6 ماه یکبار می رفتم خونه... الان پذیرشم اومده ولی به خاطر حس مسولیتم در مقابل خونوادم حتی دارم رو این قضیه فکر میکنم که بی خیال پذیرش شم... واقعا تصمیمه سختی هست برام...
    می دونید بیشتر نگران چیم؟ اینکه مثل خیلی از دوستای دیگه به نداشتن خانواده عادت کنم و دیگه بعد از 4 سال قصد برگشتن هم نداشته باشم. واقعا الان هدف های زندگیم به هم ر یخته!!! الان دارم فکر می کنم که واقعا ارزشش رو داره؟ مگه زندگی همین با هم بودن ها نیست؟

  10. #50
    Member
    تاریخ عضویت
    Apr 2012
    رشته و دانشگاه
    industrial ENG
    ارسال‌ها
    233

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    با سلام

    حرفتان درست هست. اما موضوع این هست که آدم بایستی بتوانه تصمیم درستی برای زندگی خودش بگیره. هر کسی هم متناسب با روحیه و اهدافش خوب مسلما تصمیمش فرق میکنه. اما من حس می کنم هر تصمیمی که میگیره بایستی محکم تصمیم بگیره که بعدا پشیمان نشه. راستش شرایط کشورمان همه اش در حال تغییر هست آدم یک فرصت و یک موقعیتی براش پیش آمده که خیلی ها آرزوش را دارن. منم فکر می کنم آدم دلش برای خانواده اش کلی تنگ میشه اما اینم حس میکنم که دیگه بزرگ شدم و بایستی مسئولیت زندگی ام را هم بپذیرم. در هر صورت من فکر می کنم اگه واقعا این موقعیت پیش بیاد که آدم بتوانه زندگی در کشور دیگه و درس خواندن آنجا را تجربه کنه شاید بهترین راه اینه که بره تجربه کنه اگه ببینه نمی خواهد برگرده. اما بره تجربه کنه.موضوع اینه که بعدا خودش را به خاطر تغییر شرایط جامعه سرزنش نکنه که چرا نرفت. در هر صورت یک تصمیم روشن بایستی گرفت و بقیه اش را به خدا سپرد. اما من خودم احساس می کنم اگر صادق باشم با خودم چند تا موضوع هست: یکی دوری از خانواده و دوستان (البته در شرایط الان هم تو ایران بیشتر دوستای صمیمی ام رفتن و آنهائی هم که هستن سر کار و زندگی خودشان هستن و کم فرصت با هم بودن را داریم.) مسئله دیگه تنهائی در آنجا هست که اینکه آنجا برام همه چی جدیده و همه چی را بایستی فکرش را بکنم در حالی که اینجا تا حدی زندگی ام رو روال هست. یکی دیگه اینکه شاید دیدن خانواده به راحتی مهیا نباشه یعنی نمی دانم می توانن ویزا بگیرن بیان یا نه. یکی اینکه می توانم آنجا تا حدی اصول اخلاقی ام را نگه دارم و دوستای خوب پیدا کنم. می توانم از پس پروژه ای که تعریف شده خوب بر بیام. خلاصه موضوع اصلی نگرانی از اینجا هم منشا میگیره که هنوز آدم نمی دانه دقیقا چیزی که بدست می آره ارزشش را داره یا نه. اما من دیگه خودم احساس می کنم زندگی فقط درس نیست تمامی جنبه هاش مهم هست و ان شاالله آدم عاقبت بخیر بشه. موفقیت در درس و کار هم مهم است اما در نهایت بایستی درونی خوشحال بود. این هم مهم هست که آدم یک همراه خوب در زندگی اش پیدا کنه و با هم زندگی را بسازن. من فکر میکنم اگر شرایط دیدن خانواده برام آنجا مهیا باشه حتما آدم می آید خانواده اش را میبینه یا یک کشور دیگه میبینتشان. بالاخره دیگه بزرگ شدیم و معیارها و ارزش هائی که برامون تو زندگی مهم هستن تا حد زیادی شکل گرفته است. البته امیدوارم خدا کمک کنه که آدم با قرار گرفتن در محیط جدید و زندگی در کشور دیگه باز هم خیلی ارزش های قشنگی که اینجا هم با وجود شرایط اجتماعی و مسائل مختلف براش مهم بودن باز هم مهم باشن.

    در هر صورت دوست گرامی این حس و حال نگرانی با تقریبا خیلی هائی که کارشان داره درست میشه هست و واقعا هم طبیعی است. اما امیدوارم خدا در دل آدم یک اطمینان از تصمیمی که میگیره قرار بده. حالا چه بره چه بمونه چه بره بگرده از آن تصمیمی که میگیره راضی باشه و در آینده از کاری که کرده حس رضایت داشته باشه. من که سپردم به خدا. هر چی که خیر است. تلاشم را میکنم اما واقعا هر چه صلاح هست. گاهی اینقدر میشینم فکر می کنم که بدتر گیج میشم. اما در هر صورت شاید لازم هست با سختی های رفتن هم آدم رشد بکنه. زندگی با هم بودن هم هست. اما خوب اگه آدم یک فرصتی بشه برای بقیه خانواده که آنها هم مدتی بیان شرایط دیگه را ببینن شاید خوب باشه. موضوع این هست که دلیل خیلی ها الان برای رفتن زندگی در یک محیط آرام تر و شرایطی است که مدام در حال تغییر نباشه. احساس پیشرفت هست و اینکه از ته دل حس کنن مفید هستند. اما خوب آدم بایستی روابطش را هم بتوانه خوب نگه داره و گسترش هم بده با پیدا کردن دوستان خوب.

    اما بالاخره هر تصمیمی ریسک داره و بایستی هر مرحله توکل کرد و پیش رفت. ان شاالله آدم هر جا هست شاکر باشه از چیزهائی که داره و قدر آدم های خوب زندگی اش را بدانه و اینکه تلاش کنه برای بهتر شدن بهتر زندگی کردن مفید تر بودن و خیر بیشتری رساندن.






    نقل قول نوشته اصلی توسط neocheerfull نمایش پست ها
    سلام دوستان! تاپیک بسیار خوبیه!
    من تقریبا 8 سالی هست که اومدم تهران برای درس، و این 8 سال مستقل بودم شاید 6 ماه یکبار می رفتم خونه... الان پذیرشم اومده ولی به خاطر حس مسولیتم در مقابل خونوادم حتی دارم رو این قضیه فکر میکنم که بی خیال پذیرش شم... واقعا تصمیمه سختی هست برام...
    می دونید بیشتر نگران چیم؟ اینکه مثل خیلی از دوستای دیگه به نداشتن خانواده عادت کنم و دیگه بعد از 4 سال قصد برگشتن هم نداشته باشم. واقعا الان هدف های زندگیم به هم ر یخته!!! الان دارم فکر می کنم که واقعا ارزشش رو داره؟ مگه زندگی همین با هم بودن ها نیست؟

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •