صفحه 51 از 59 نخستنخست ... 41424344454647484950515253545556575859 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 501 تا 510 , از مجموع 582

موضوع: مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

  1. #501
    Junior Member Nelon_nelon آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    رشته و دانشگاه
    Sience & Research-Environmet Eng.
    ارسال‌ها
    16

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    بذارید من هم نظر بگم. به نظر من شما نگران و دلواپس این هستید که در اون لحظه که کنار همسرتون نیستید چه اتفاقی داره میافته. مطمئن باشید که انقدر خوب و پر تلاش هستید که الان مشغول کسب علم می باشید و هیچ اتفاقی در ذهن همسرتون جز شما وجود نداره. هیچ کس هم نمیخواد همجین انسان پر تلاشی رو از دست بده. باید خیلی تلاش کنن شما رو همیشه داشته باشن. پس اعتماد بنفس خودتون و از دست ندین.

  2. #502
    ApplyAbroad Hero chemistrymaste آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2012
    رشته و دانشگاه
    Biophysical and Bioanalytical Chemistry
    ارسال‌ها
    1,261

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط SAAGHI_SH25 نمایش پست ها
    سلام
    امیدوارم همتون خوب باشید
    نمی دونم این تاپیک مناسبه یا نه .هرچی گشتم تاپیک مربوط تر پیدا نکردم
    من دانشجویی اومدم اینجا و حفیفتش بخوام بگم "تنهایی‌ اینجا داره کلافم می‌کنه".
    تو این دو سالی‌ که اینجا هستیم سعی‌ کردم دوستای جدید پیدا کنم. چندین بار افراد مختلف رو (از همکلاسی‌ها توی دانشگاه) به نیّت ارتباط بیشتر و شروع رفت و آمد دعوت کردم خونم
    ولی‌ فقط آمدند و رفتن، پشت سرشون رو هم نگاه نکردن. واقعا برام خیلی‌ عجیب بود این برخورد که دیدم یه عده هستند، فقط منتظرند دعوت بشن جایی‌ و اصلا تو فکر برگشتش نیستن. بعد از دیدن این بی‌ معرفتی‌ها از این روش، دلسرد شدم.
    با بعضیا هم که ارتباط کمی‌ دارم در حد تماس، میدونم اگه من زنگ نزنم بهشون، همونم قطع می‌شه.
    حتی گاهی اعتماد به نفسمو از دست میدم و فکر می‌کنم من مشکلی‌ دارم
    گاهی اینقدر این تنهایی‌ آزار دهنده می‌شه که تصمیم میگیرم، برگردم ایران
    اما میبینم این کار فرار هستش و دوست ندارم وانشم به انتخوابی که خودم کردم این باشه .
    دنبال راهی‌ هستم از این تنهایی‌ در بیام وارد جمع‌های دوستانه بشم. توی ایران همیشه دورمون شلوغ بود و هر هفته یا مهمون داشتیم یا مهمونی میرفتیم.
    دلم یه جمع دوستانه می‌خواد، چنتا ارتباط دوستانه و پایدار.
    (سؤ تفاهم پیش نیاد، من توی اینترنت یا این گروه دنبال دوست نیستم، به دنبال راهکار‌هایی‌ برای ارتباط بیشتر و گسترش روابط اجتمایی‌ هستم)
    از کسایی که این مشکل و ندارن یا تونستن حلش کنن وافعا راهنمایی می خوام
    شاید من باید جور دیگه رفتار کنم .
    سلام دوست عزیز،
    قبل از هر چیز باید بگم که غم غربت دختر و پسر نداره و گریبان همه رو میگیره!!! (اعتراف می کنم که هر وقت پسرا رو میبینم که غم زده هستن یا دلشون برای خونه و آشناها و دوستان تنگ شده، ته دلم یه ذره ذوق میکنم که فقط ما دخترا نیستیم که زود دلتنگ میشیم و این بهم انگیزه زیادی میده که بتونم غربت رو تحمل کنم!!!)، میخوام بهتون بگم که همه مشکل شما رو دارن. کم و بیش، همه دارن. آقایون و خانم هایی رو دیدم که بعد از بیست سال زندگی تو غربت، بازم دلتنگ میشن. پسرایی رو دیدم که تو هشت نه ماه اول ورودشون به کشورهای دیگه، مثل دختر بچه ها میزنن زیر گریه! هممون دیدیم. طرف از یه شهر میره به یه شهر دیگه درس بخونه، افسرده میشه، مریض میشه، دارو میخوره، منزوی میشه! اوایل حضور ادم تو یه شهر یا کشور جدید، همه چی براش غریبه، رنگ موها، رنگ چشما، نوع برخورد، مخصوصا برای ما ایرانیها که کلا با تعارفات بزرگ شدیم! نوع غذا، دیگه چایی تازه دم نیست، همه چی عوض شده! دوستا، اطرافیا حتی زیراکس دانشکده، همه و همه یه باره به مغز هجوم میارن، مغز جوابی نداره، چون اصولا مغز دلتنگ نمیشه! این "دله" که تنگ میشه! دل ما برای ادما، برای محیط، برای گل های خونمون، برای سوپری سر کوچه، برای دوستامون، برای پیاده روهای بارون زده مون، برای بحث کردن با راننده تاکسی، پول چسب زده شده، برا ی"همه چی" تنگ میشه. در نتیجه ما همه اینا رو به "تنهایی" و "غربت" ربط میدیم! و میایم همه اینا رو با هم، تو "آدما"، اونم آدمای جدیدی که شناختی هم نداریم ازشون، جستجو میکنیم. ولی رجوع به آدمای اونجا تنها راه حل نیست.
    اول باید به محیط عادت کنین. اول باید با تک تک عوامل سازنده دور و برتون دوست بشین! بعدش خود به خود با آدما هم رفیق میشین، بعدها حس میکنین که ا؟ اینجا هم میشه راحت زندگی کرد! بعدها عین خونتون میشه اون شهر غریب.
    به خاطر تنهاییتون، هر کسی رو راه ندین به خونتون و به حریمتون. اول باید خودتون آمادگیشو داشته باشین که بخواین با محیط جدید اخت شین. دقت کنین، فقط آدما عوض نشدن! "همه چیز" عوض شده!
    هوا، آب، رنگ آسمون گاهی، شکل تابستون و زمستون، همه چی! آدما هم یکی از اونان!
    ضمنا، مهاجرت سخته. برای همه سخت بوده. برای هرکسی که با احساس تر باشه سخت تره. حتی برای اونی که شب و روز میشینه تو خونه اش و از جاش تکون نمیخوره، اگه یه باره ببریش تو بهترین مهمونیا و بهترین مجامع، در وهله اول دوست داره برگرده به همون چهاردیواریش، چون به اونجا "عادت" کرده...
    پیشنهادم اینه، که اول با محیط اطرافتون اخت شین، اصلا فکر کنین هیچ ادمی اون دور و برا نیست! شما که هر روز و شب با خونواده صحبت میکنین! خب پس خیالتون از خانواده و اقوام راحته. پس اول، آدمای جدید و دوست شدن با اونها رو فراموش کنین! فراموش کنین! اول به خاک، آب ،هوا، رنگ آسمون، گلها، ماشینها، به هر چیز غیر انسانی سعی کنین خودتون رو عادت بدین. بعد که با طبیعت و با اون محیطی که "آدمای نیتیو" دارن اونجا زندگی میکنن حسابی دوست بشین، کم کم میتونین با ادمای اون شهر یا کشور هم تعاملتون رو شروع کنین. کم کم یاد میگیرین باهاشون چطوری رفتار کنین. کم کم دوستای خوبی برای هم میشین و بعدها ازشون به عنوا "بهترین رفقا" یاد میکنین! اینو با اطمینان خدمتتون عرض میکنم!
    موفق باشین!


    "We believe in "Possibility

    به هر چیزی که فکر کنید از ته دلتون، بهش میرسید!

  3. #503
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    رشته و دانشگاه
    mining-UT
    ارسال‌ها
    35

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    سلام خدمت دوستان عزیز
    نمیدونم اصلا سوالم به اینجا ربط داره یا بی ربط
    خلاصه ببخشید اگه بی ربط بوده
    من یه سال و نیمه که برای اپلای به استرالیا برنامه ریزی میکنم از کارم که 3 تومنی میگرفتم استعفا دادم نشستم زبان خوندمو مقاله نوشتم و 2 ماهی هم هستش که مکاتبه میکنم با اساتید و نتیجه هم گرفتم تا حدود زیادی.
    ولی مشکل من از اینجا شروع شد که قصد داشتم با دوست دخترم ازدواج کنم و متاهلی برم و بیشتر انگیزم هم شده بود اون ولی رابطمون بهم خورد و نتونستیم ازدواج کنیم. حالا افسردگی گرفتم و میترسم از رفتن نگرانه اینم که اونجا تنهاتر بشم نتونم درسمو بخونم. به نظرتون بیام اونجا فضا عوض میشه به نفعم میشه یا یکی دو سال بندازم عقب . به احتمال زیاد دانشگاه کرتین بتونم بورس شم.
    باا تشکر امیدوارم همیشه شاد باشین

  4. #504
    ApplyAbroad Hero
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    ارسال‌ها
    1,522

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط yaserolyayi نمایش پست ها
    سلام خدمت دوستان عزیز
    نمیدونم اصلا سوالم به اینجا ربط داره یا بی ربط
    خلاصه ببخشید اگه بی ربط بوده
    من یه سال و نیمه که برای اپلای به استرالیا برنامه ریزی میکنم از کارم که 3 تومنی میگرفتم استعفا دادم نشستم زبان خوندمو مقاله نوشتم و 2 ماهی هم هستش که مکاتبه میکنم با اساتید و نتیجه هم گرفتم تا حدود زیادی.
    ولی مشکل من از اینجا شروع شد که قصد داشتم با دوست دخترم ازدواج کنم و متاهلی برم و بیشتر انگیزم هم شده بود اون ولی رابطمون بهم خورد و نتونستیم ازدواج کنیم. حالا افسردگی گرفتم و میترسم از رفتن نگرانه اینم که اونجا تنهاتر بشم نتونم درسمو بخونم. به نظرتون بیام اونجا فضا عوض میشه به نفعم میشه یا یکی دو سال بندازم عقب . به احتمال زیاد دانشگاه کرتین بتونم بورس شم.
    باا تشکر امیدوارم همیشه شاد باشین
    دوست عزیز شما برای بدست اوردن این موقعیت خیلی زحمت کشیدید و برای اون بهای زیادی دادین(ول کردن کارتون )پس چرا موقعیت به این خوبی رو که خیلی ها در ارزوی بدست اوردنش هستند به همین راحتی از دست بدین!
    درسته ازدواج کردن خیلی مهمه ولی این رو هم در نظر بگیرید که شاید قسمت بوده که اون موقعیت رو از دست بدین تا موقعیت بهتری رو در اینده بدست بیارین! پس به نظر من با استفاده از موقعیتهای خوبی که براتون پیش اومده خودتون رو برای یک زندگی بهتر و ازدواج بهتر اماده کنید. پس با لبخند ادامه بدین و این رو مد نظر داشته باشید که وقت رو از دست ندید. مطمین باشید که با درس خوندن خاطرات گذشته رو هم فراموش خواهید کرد.
    زندگی پستی و بلندی زیاد داره پس شاد باشید چون فقط با شادیه که می تونید بلندیهاش رو هم هموار کنید.

  5. #505
    ApplyAbroad Hero chemistrymaste آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2012
    رشته و دانشگاه
    Biophysical and Bioanalytical Chemistry
    ارسال‌ها
    1,261

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط yaserolyayi نمایش پست ها
    سلام خدمت دوستان عزیز
    نمیدونم اصلا سوالم به اینجا ربط داره یا بی ربط
    خلاصه ببخشید اگه بی ربط بوده
    من یه سال و نیمه که برای اپلای به استرالیا برنامه ریزی میکنم از کارم که 3 تومنی میگرفتم استعفا دادم نشستم زبان خوندمو مقاله نوشتم و 2 ماهی هم هستش که مکاتبه میکنم با اساتید و نتیجه هم گرفتم تا حدود زیادی.
    ولی مشکل من از اینجا شروع شد که قصد داشتم با دوست دخترم ازدواج کنم و متاهلی برم و بیشتر انگیزم هم شده بود اون ولی رابطمون بهم خورد و نتونستیم ازدواج کنیم. حالا افسردگی گرفتم و میترسم از رفتن نگرانه اینم که اونجا تنهاتر بشم نتونم درسمو بخونم. به نظرتون بیام اونجا فضا عوض میشه به نفعم میشه یا یکی دو سال بندازم عقب . به احتمال زیاد دانشگاه کرتین بتونم بورس شم.
    باا تشکر امیدوارم همیشه شاد باشین
    خدمت دوست عزیز سلام عرض میکنم.
    اگه اشتباه میکنم دوستان لطف کنن منو تصحیح کنن، اما خب برداشتم اینطوری شده!!!
    انگار ما داریم کم کم دو گروه میشیم!
    یا اونایی که میخوان حتما ازدواج کنن و برن که تنها نباشن!
    یا اونایی که میخوان به هر قیمتی شده به هم بزنن و تنهایی برن!
    ادم حد وسطی رو به اون صورت نمیبینم! البته تقسیم بندیم درباره مجردها بود نه عزیزان متاهل (که بنده حقیر اصلا در مقامی نیستم که بتونم درباره تاهل و متاهل ها صحبت کنم)
    دوست عزیز، زندگی تو خارج از کشور انقدر فراز و نشیب داره، که خیلیا که اینور متاهل میشن تا تنها نمونن و میرن اونور، بعد یکی دو سال پشیمونی میگیرن و اتفاقا همین همسر نمیذاره اونا رشد کنن!
    دیگه قسمت نشده، هر به هم زدنی هم سوگواری خودشو داره که تموم میشه... به نظرم اینکه شما بخواین دو سال خودتونو معطل کنین (شاید میخواین تو این دو سال یه نفرو پیدا کنین و ازدواج کنین) به نظر بنده خیلی ریسکیه! ملت میشینن شب و روز اپلای میکنن، زبان میخونن، کلی صف میمونن، کلی وقت میذارن که مهاجرت کنن، شما نصف بیشتر راهو رفتین، قید کارتونو زدین، اینو تو مغزتون بارور کردین که باید برین! الان میخواین به خاطر زن گرفتن معطل کنین؟! خب داداش من اگه میخواستین زن بگیرین، میموندین، کارم که داشتین، زندگی داشتین، همینجا زن میگرفتین! زندگی میکردین! حالا میخواین تو این یکی دو سالی که میخواین خودتونو معطل کنین به خاطر زن گرفتن، تازه ایشونو بشناسین، با شناخت نصفه نیمه برین خارج، بعد اونجا متوجه بشین به هم نمیخورین، بعد همسرتون بگه منو ورداشتی اوردی اینجا دلم تنگ شده برای خونوادم، برای دوستام، برای دختر عمه ام، برای این ... برای اون، شمام که باید درس بخونین داداش من! محیط غریبه! ادما غریبن! هوا عوض شده! حتی گنجشکا به یه زبون دیگه آواز میخونن! آیا ازدواج در این شرایط کار درستیست؟؟؟ ایا افسرده کردن دختر مردم، اونور دنیا، به شرط شاداب موندن شما (که اونم معلوم نیست شما بتونین شادابی تضمینی داشته باشین!) واقعا خدا رو خوش میاد؟ خودتون تا شش هفت ماه با محیط اخت نیستین، باید پرستاری یه نفر دیگه رو هم انجام بدین. حالا که قسمت نشده! شما دیگه چرا اصرار داری موارد ذکر شده رو تکرار کنی؟؟؟ از کجا میدونین زن گرفتن الزاما شما رو اونور شاداب و خوشبخت میکنه!!!؟؟؟
    اتفاقا شما اونور تنها که باشین، حداقل میدونین باید فقط خودتونو اداره کنین. به نظرم داشتن شریک (منظورم کسیه که باهاش تازه زندگیتونو شروع کردین، نه کسی که مثلا شش هفت ساله میشناسینش یا باهاش ازدواج کردین) اون اوایل خوبه که هر دو دلتنگین، بعدش هدفهاتون فرق میکنه، آرزوهاتون، ایده هاتون، محیط تون، شما دانشجویی ایشون باید خونه بشینه و غصه بخوره!!!! یا یه جای دیگه دانشجو بشه!
    امیدوارم نظرات ناپخته بنده حقیر مفید واقع بشه....
    موفق باشید!


    "We believe in "Possibility

    به هر چیزی که فکر کنید از ته دلتون، بهش میرسید!

  6. #506
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    رشته و دانشگاه
    mining-UT
    ارسال‌ها
    35

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط sunrise84 نمایش پست ها
    دوست عزیز شما برای بدست اوردن این موقعیت خیلی زحمت کشیدید و برای اون بهای زیادی دادین(ول کردن کارتون )پس چرا موقعیت به این خوبی رو که خیلی ها در ارزوی بدست اوردنش هستند به همین راحتی از دست بدین!
    درسته ازدواج کردن خیلی مهمه ولی این رو هم در نظر بگیرید که شاید قسمت بوده که اون موقعیت رو از دست بدین تا موقعیت بهتری رو در اینده بدست بیارین! پس به نظر من با استفاده از موقعیتهای خوبی که براتون پیش اومده خودتون رو برای یک زندگی بهتر و ازدواج بهتر اماده کنید. پس با لبخند ادامه بدین و این رو مد نظر داشته باشید که وقت رو از دست ندید. مطمین باشید که با درس خوندن خاطرات گذشته رو هم فراموش خواهید کرد.
    زندگی پستی و بلندی زیاد داره پس شاد باشید چون فقط با شادیه که می تونید بلندیهاش رو هم هموار کنید.
    مرسی از پاسخ دلگرم کنندتون دوست عزیز
    با این شرایطم احساس میکنم با رفتن به اونور دارم به یک وضعیت نامعلوم میرم. ولی به قوله میلان کوندرا هیچ چیز قشنگتر از رفتن به سوی نامعلوم نیست.
    عذر میخوام از اینکه حرفام بیشتر شخصی و دردو دل شد.

  7. #507
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    رشته و دانشگاه
    mining-UT
    ارسال‌ها
    35

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط chemistrymaste نمایش پست ها
    خدمت دوست عزیز سلام عرض میکنم.
    اگه اشتباه میکنم دوستان لطف کنن منو تصحیح کنن، اما خب برداشتم اینطوری شده!!!
    انگار ما داریم کم کم دو گروه میشیم!
    یا اونایی که میخوان حتما ازدواج کنن و برن که تنها نباشن!
    یا اونایی که میخوان به هر قیمتی شده به هم بزنن و تنهایی برن!
    ادم حد وسطی رو به اون صورت نمیبینم! البته تقسیم بندیم درباره مجردها بود نه عزیزان متاهل (که بنده حقیر اصلا در مقامی نیستم که بتونم درباره تاهل و متاهل ها صحبت کنم)
    دوست عزیز، زندگی تو خارج از کشور انقدر فراز و نشیب داره، که خیلیا که اینور متاهل میشن تا تنها نمونن و میرن اونور، بعد یکی دو سال پشیمونی میگیرن و اتفاقا همین همسر نمیذاره اونا رشد کنن!
    دیگه قسمت نشده، هر به هم زدنی هم سوگواری خودشو داره که تموم میشه... به نظرم اینکه شما بخواین دو سال خودتونو معطل کنین (شاید میخواین تو این دو سال یه نفرو پیدا کنین و ازدواج کنین) به نظر بنده خیلی ریسکیه! ملت میشینن شب و روز اپلای میکنن، زبان میخونن، کلی صف میمونن، کلی وقت میذارن که مهاجرت کنن، شما نصف بیشتر راهو رفتین، قید کارتونو زدین، اینو تو مغزتون بارور کردین که باید برین! الان میخواین به خاطر زن گرفتن معطل کنین؟! خب داداش من اگه میخواستین زن بگیرین، میموندین، کارم که داشتین، زندگی داشتین، همینجا زن میگرفتین! زندگی میکردین! حالا میخواین تو این یکی دو سالی که میخواین خودتونو معطل کنین به خاطر زن گرفتن، تازه ایشونو بشناسین، با شناخت نصفه نیمه برین خارج، بعد اونجا متوجه بشین به هم نمیخورین، بعد همسرتون بگه منو ورداشتی اوردی اینجا دلم تنگ شده برای خونوادم، برای دوستام، برای دختر عمه ام، برای این ... برای اون، شمام که باید درس بخونین داداش من! محیط غریبه! ادما غریبن! هوا عوض شده! حتی گنجشکا به یه زبون دیگه آواز میخونن! آیا ازدواج در این شرایط کار درستیست؟؟؟ ایا افسرده کردن دختر مردم، اونور دنیا، به شرط شاداب موندن شما (که اونم معلوم نیست شما بتونین شادابی تضمینی داشته باشین!) واقعا خدا رو خوش میاد؟ خودتون تا شش هفت ماه با محیط اخت نیستین، باید پرستاری یه نفر دیگه رو هم انجام بدین. حالا که قسمت نشده! شما دیگه چرا اصرار داری موارد ذکر شده رو تکرار کنی؟؟؟ از کجا میدونین زن گرفتن الزاما شما رو اونور شاداب و خوشبخت میکنه!!!؟؟؟
    اتفاقا شما اونور تنها که باشین، حداقل میدونین باید فقط خودتونو اداره کنین. به نظرم داشتن شریک (منظورم کسیه که باهاش تازه زندگیتونو شروع کردین، نه کسی که مثلا شش هفت ساله میشناسینش یا باهاش ازدواج کردین) اون اوایل خوبه که هر دو دلتنگین، بعدش هدفهاتون فرق میکنه، آرزوهاتون، ایده هاتون، محیط تون، شما دانشجویی ایشون باید خونه بشینه و غصه بخوره!!!! یا یه جای دیگه دانشجو بشه!
    امیدوارم نظرات ناپخته بنده حقیر مفید واقع بشه....
    موفق باشید!
    پاسختون جالب بود دوست عزیز مرسی
    راستش من و خیلی ها چون شناختی از اونجا نداریم موندیم که چه تصمیمی درسته. بعضی میگن زن براچی میگیری اونجا هم دختر زیاده یدفعه دیدی یک بلوندی هم عاشقت شد بعضی هم میگن اونجا احساس غربت میکنی بهتر یه همسفر داشته باشی (در یک سمیناری که در دانشگاه تهران در مورده تحصیل در خارج برگزار میشد خانم سخنران اینو عرض میکرد که دلتنگی و غربت زیاده اونور).

  8. #508
    ApplyAbroad Hero chemistrymaste آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2012
    رشته و دانشگاه
    Biophysical and Bioanalytical Chemistry
    ارسال‌ها
    1,261

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط yaserolyayi نمایش پست ها
    پاسختون جالب بود دوست عزیز مرسی
    راستش من و خیلی ها چون شناختی از اونجا نداریم موندیم که چه تصمیمی درسته. بعضی میگن زن براچی میگیری اونجا هم دختر زیاده یدفعه دیدی یک بلوندی هم عاشقت شد بعضی هم میگن اونجا احساس غربت میکنی بهتر یه همسفر داشته باشی (در یک سمیناری که در دانشگاه تهران در مورده تحصیل در خارج برگزار میشد خانم سخنران اینو عرض میکرد که دلتنگی و غربت زیاده اونور).
    دوست عزیزم،
    ضمن عرض سلام مجدد، باید عرض کنم که: اگه دقت کنین، تو همین ایران ما، بیشتر اوقات این خانمها هستن که اصرار میکنن پسرا زن بگیرن و دخترا ازدواج کنن!! دیدین؟ همش میگن کی زن میگیری؟ کی شوهر میکنی؟ میدونین چرا؟ چون معمولا جنس مونث حساس، زودرنج، فوق العاده احساساتی هستن. اما قرار نیست برای آقایون هم اینطوری باشه! درسته که غم غربت و دلتنگی چه برای پسر و چه برای دختر وجود داره و مذکر و مونث نمیشناسه، اما هرگز تصمیمتونو بر مبنای حرف یه سخنران خانم یا آقا یا هرکس دیگه یا بنده حقیر نذارین. خانوما معمولا دوست دارن همه متاهل باشن!!! نمیدونم چرا ولی دوست دارن خب!! در حالت کلی فبه نظر بنده، اگه شما مثلا چهار سال یا دو سال بود که ازدواج کرده بودین خب آره باید حتما با همسر تشریف میبردین، اما دوست عزیز، فعلا نه به باره نه به داره!!! شما هنوز کیس مورد نظرو پیدا نکردی که بخوای باهاش آشنا شین، یعد به یه شناختی برسین! بعد ازدواج کنین! شما هنوز تو مرحله اولم قرار ندارین!
    اینو هم بگما! البته اینو باید آقایون اونور نظر بدن نه بنده حقیر! ولی از زبون چند نفر پسر ایرانی که تو اروپا زندگی میکنن شنیدم که میگفتن دخترای بلاند اینجا ما رو فقط به خاطر پولمون میخوان. هر کس پولش بیشتر دخترا خاطر خواه تر!!! به امید دخترای بلاند اونجا هم نرین! شما غریبه هستین براشون! یه دختر ایرانی معمولا (نه همیشه) علاقه نداره در جا عاشق یه پسر افغان یا عرب یا پاکستانی یا ترک بشه. حالا این عزیزان همسایگان ما و هم رنگ و هم پوست ما هستن. انتظار نداشته باشین دخترای بلاند اونجا که کلا خاور میانه ای ها رو به یه رنگ و مدل میبینن بیان عاشق بشن حتما!!! والا شک دارم! (و جالب اینه و بارها خوندم تو این فروم که پسرا ی ایرانی مینویسن: حالا بریم یه دختر بلاندم میگیریم دیگه!!! انگار دخترای بلاند جلوی هواپیمای اینا تو صفن که عاشق بشن!!! نه داداش من اینطوری نیست!!!! دخترای اونور و همینطور پسرای اونور علاقه خیلی زیادی به ماها ندارن! ما غریبه ایم تو چشم اونا! اینو همه پسرای درک کنن لطفا!!! بین شما و افغانیا و پاکستانیا و هندیا برای اونا فرقی وجود نداره! همتون شبیه همین!!! باز دخترای آسیایی خیلی بامحبتن و خیلی طنازن و پسرای خارج از ایران (همون خارجیا!) معمولا بهشون علاقمند میشن.
    خب دیگه من از پشت بلندگو میرم اونور!
    موفق باشین! امیدوارم توضیحاتم قانع کننده باشه برادر!


    "We believe in "Possibility

    به هر چیزی که فکر کنید از ته دلتون، بهش میرسید!

  9. #509
    ApplyAbroad Hero
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    ارسال‌ها
    1,522

    پیش فرض

    :
    نقل قول نوشته اصلی توسط yaserolyayi نمایش پست ها
    مرسی از پاسخ دلگرم کنندتون دوست عزیز
    با این شرایطم احساس میکنم با رفتن به اونور دارم به یک وضعیت نامعلوم میرم. ولی به قوله میلان کوندرا هیچ چیز قشنگتر از رفتن به سوی نامعلوم نیست.
    عذر میخوام از اینکه حرفام بیشتر شخصی و دردو دل شد.
    خواهش می کنم دوست عزیز
    این که فکر می کنید به طرف یک وضعیت نامعلوم می رید کاملا طبیعی دوست عزیز . من هم که دارم با همسر و دو تا بچم می رم همین احساس رو دارم. این یک حس کاملا طبیعیه. به نظر من اگر این حس رو نداشتید اوضاع غیر طبیعی بودبه نظر من همین الان که در ایرانید یک لیست از کارهایی که وقتی تنها هستید انجام می دید و سرگرمتون می کنه تهیه کنید اونجا هم روی این کارها تمرکز بیشتری کنید . ممکنه اولش سخت باشه و احساس تنهایی کنید ولی بعد از یک مدت عادت می کنید. از طریق اسکایپ و ... هم می تونید با خانواده ارتبتط برقرار کنید و حتی ساعتها تصویری حرف بزنید. پس اصلا نگران نباشید دوست عزیز. تازه هر وقت هم که باز احساس تنهایی کردین می تونید بیاین اینجا پست بذارید من و سایر دوستان همیشه اینجا هستیم.

    از نظر ازدواجتون هم باید بگم که تجربه شخصی من از مسایل زندگی این بوده که هر وقت با شکستی در هر زمینه ای روبرو شدم بعد از اون با موقعیت بهتر از موقعیت قبلی روبرو شدم طوری که وقتی به گذشته نگاه کردم همیشه پیش خودم فکر کردم که انگار خدا می خواست این موقعیت رو از دست بدم تا به چیز بهتر برسم. البته این حسی بوده که در تمام مسایل زندگی داشتم. مطمین باشید که شما هم در سالهای اینده وقتی به گذشتتون نگاه کنید همین حس را خواهید داشت. در مورد همسر خارجی هم باید بگم من با نظر دوستان موافق نیستم دایی خود من از 4 سالگی در انگلیس بزرگ شد و یک زن ایرلندی بور گرفت الان عروس و داماد دارن و هنوز هم مثل روز اول عاشق هم هستند. پسر همسا یه مادر و پدرم هم از 18 سالگی به المان رفته بود که اون هم حدود 15 سال پیش با یک زن المانی زیبا اشنا شد و هنوز هم دارن با هم زندگی می کنند و عاشق هم هستند. البته نمی گم که قسمت شما حتما زن خارجی هست . یک سیب رو که میندازی هوا تا برسه به زمین 1000 تا چرخ می خوره دوست عزیز باید صبر کرد و دید که قسمت چی هست. ولی مطمین باشید قسمتتون هر چی که باشه خیلی بهتر از قبل هست. پس سعی کنید شاد باشید و خودتون رو برای زندگی زیبای ایندتون اماده کنید
    ویرایش توسط le-ciel : August 24th, 2015 در ساعت 12:06 PM

  10. #510

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    دوستی که کار سه میلیون تونمی رو ول کردی و خواستی بیای این ور آب که من الان هستم. اگه چنین تصمیمی نتیجه محاسبه گری عقلانی بوده، بنابراین شک چرا؟ بله بیای اینجا به دلیل تفاوت کامل با ایران، تحت فشار میفتی بویژه اگه توی ایران آدم با این و اون بپری بوده باشی. ولی مگه میای اینجا که بخوای با این و اون ور بری؟
    اگه برای به کردن شرایط زندگی، مثل آزادی فلان و بهمان، امکان داشتن کار با درآمد بالاتر و ایناس که میخوای بیای، پس نگرانیت راجع به تنهایی دست هیچم اولویتت باید باشه.
    اگر قرار شد عقلانیت حاکم بر تصمیم گیری بشه، احساسات باید برن توی سطل آشغال. پیشرفت با احساسی گری بدست نمیاد. باید هزینه ی فرصت رو هواره پرداخت و با تقبل ریسکی، به جلو رفت. یا به همون پیزی که آلردی داری راضی بود.
    Whatever doesn't kill you simply makes you Stranger

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •