اینا رو که خوندم گفتم من کی اینا رو نوشته بودم ؟ سمت راست رو نگاه کردم دیدم ای بابا مال کسی دیگه س.کلا این مرز ایران و معمولا اکثر مرزهای دیگه خاصیت خیلی جادویی دارند: وقتی ازش رد میشی و میری بیرون، فیلت یاد هندوستان میفته؛ وقتی هنوز داخلش هستی یا برمیگردی، فکر فرار به سرت میزنه!
دانشمندان این اثر را اثر "هر کجا هستم، نباشم" (نه آنطوری که سهراب خدابیامرز می گقت، هر کجا هستم، باشم ...) نامیده اند: بدین معنا که ذاتا انسان در جای فعلی خود آرام و قرار نداره و همش یا فکر هندوستانه، یا فکر فرار. دقیق تر توضیح بدیم، همیشه "این" ی که توش هستیم را می خواهیم رد کنیم و بهتر کنیم و مطلوبتر و به "آن" جای خوب و مطلوب و بهتری که بیرونش هستیم ولی می تونیم "ببینیمش و تصورش کنیم" برسیم (احتمالا فلاسفه اگزیستانسیالیزم و امثال کامو و افسانه سیزیفش حرفهای زیادی در این مورد دارند). وانگهی بعضی از اصطلاح "سراب" استفاده کردند، تا بگن، اون وضعیت مطلوب هم که قلا برات تصور بود، وقتی بهش رسیدی، خودش میشه یک "این" ی که می خوای ازش رد بشی، به قول سالکین، هجرت کنی ...
رنج بزرگی انسان بودن: رنج پیشرفت، دغدغه "پیشرفت"، رنج کمال، ... تازه به قول شاعر "مقصد ما کبریاست"، (بابا یکی بگیره این شاعر را، عجب دردسرهایی درست می کنه برای ما!)
از اونجا که این موضوع خاصیتی از انسانه و نه محیط (که می بینید به حمدالله گاوان و خران و گوسفندان و اسبان و دلفین ها ...، هزاران سال هست در این محیط ما (هم اونطرف مرز و هم اینطرف مرز) دارند زندگی می کنند و نغ هم نمی زنند)، راه حلی براش یُخدی. باید ساخت و آزمود و سفر رفت و برگشت و سوخت و خراب کرد و خراب شد و خراباتی شد و محو شد و عصیان کرد و اعتراض کرد و دیوانه شد و دیوانه بازی در آورد و و فکر کرد و گاهی بشقابی شست و سیبی گاز زد با پوست و آرام گرفت و ذوق کرد و خوشحال شد و موفقیت به دست آورد و تحمل کرد و آرزوهای بزرگ پرورد و بدبختی و سختی کشید و انتظار کشید و سر خودت را گرم کرد و تو اپلای ابراد کامنت گذاشت و هزار تا چیز دیگه ...
بله، این زندگی انسانه: چه حالی میده!
عجیب وصف حال ما رو نوشتی
علاقه مندی ها (Bookmarks)