اگر اینجا یه دکترای مهندسی بگیرید بعدش هم پاسپورت کانادایی در کشورهای عربی خلیج فارس با حقوق بالا میتونید کار پیدا کنید اما تو کانادا با حقوق متوسط هم راحت کار پیدا نخواهید کرد.باید درنظر گرفت دانشگاه میخواد دانشجو جذب کنه و پولش رو بگیر در حالیکه بازار کار میخواد از بین این همه بی کار بهترین رو انتخاب کنه پس واضحه که باید تناقض باشه. مدرک کانادایی از اون جهت مهمه که اینجا باید یک رفرنس کانادایی داشته باشین یعنی یه کسی که شمارشو بدین که باهاش تماس بگیرن و در موردتون ازش سوال کنن مثلا استادتون یا جائی که کارآموزی رفتین یا کار کردین بحث مدرک گرایی نیست اصلا
البته از اونجا که در ابتدای ورود در رشته تخصصی نمی شه کار پیدا کرد (رشته من هوافضا است در ایران و بعید می دونم بشه از همون اول در این زمینه در کانادا کار کرد) بنابراین باید به دنبال survival job بود بیشتر..آیا سابقه کار غیر مرتبط هم می تونه امتیاز باشه برای آینده که در زمینه تخصصیم بخوام در کانادا کار پیدا کنم؟ممنون از راهنماییتون.
بنظر من کار غیر تخصصی نه فقط باعث امتیاز نمیشه بلکه ممکنه ضرر هم داشته باشه. مثلا فکر کنید رزومه شما بگه از سال 2005 تا 2010 مهندس ارشد الکترونیک هواپیما بودم و از سال 2010 تا 2012 در رستوران کار میکردم!!! طبعا اثر مثبتی نداره. کارهای survival job رو بهتره در رزومه نگذارید مگر اینکه به نحوی مرتبط باشه به شغلی که بعدا میخواهید براش اپلای کنید (مثلا خدمات پشتیبانی مشتریان، بیزینس و نظیر آن). برای رشته های خیلی تخصصی بهترین کار گذراندن دوره های تکمیلی است.
یک نکته برای دوستانی که مثل خودم در رشته هائی مثل برق، الکترونیک، کنترل، مکانیک و همین هوافضا و نظیر آن هستند که بنوعی رشته های طراحی و تولید (R&D) حساب میشه: تجربه شخصی بنده اینه که در رشته های R&D عموما کار اول مرتبط بنوعی مربوط به برنامه نویسی خواهد بود مثلا اگر شما تخصصتان هوا و فضاست ممکن است به عنوان برنامه نویس رده پائین در یک شرکت تولید کننده تجهیزات مربوط به این صنعت استخدام بشوید. این معمول ترین کار R&D است که به مهاجرین میرسد چون برای کارهای رده بالاتر مثل مهندسی سیستم و طراحی و نظیر آن تجربه کانادائی طولانی می خواهند. بنابراین سعی کنید علاوه بر نرم افزارها و ابزارهای رشته تان، به زبانهای برنامه نویسی معمول برای طراحی محصولات رشته خودتان هم تسلط پیدا کنید و چند تا پروژه مرتبط انجام بدهید. کار R&D نرم افزار همیشه راحت تر از سیستم یا سخت افزار پیدا می شود.
فقط یادتان باشد در این زمینه رقیب هم زیاد دارید چون هندیها عموما بسیار در فن نرم افزار مسلط هستند و با آخرین تکنولوژی روز هم آشنایی دارند.
سلام
دوست عزیز اشتباه نکنید.ممکنه که پرستارها امتیاز بالا داشته باشند و در مصاحبه به راحتی قبول شوند اما وقتی که وارد خاک کانادا میشوند نیاز خیلی بالایی به زبان دارند بیشتر از رشته های دیگه.در واقع پرستاری که زبان فرانسه بلد نباشه و زبان انگلیسی هم متوسط باشه در کانادا با کسی که اصلا پرستار نیست فرقی نداره تازه پایین تر هم هست چون اون فرد کانادایی حداقل دو زبان بلده.شما فرض کن ایشون میخواد تو یه بیمارستان کار کنه حالا اگه یه مریض به فرانسه بخواد دردشو بگه ایشون اونجا چه نقشی میتونه داشته باشه؟؟؟
یک سوال:سابقه کاری که بعضا در سرچهای کاری میبینم و مثلا نوشته 4 یا 5 سال تحلیل سیستم و ... آیا تمام این 4 و 5 سال باید در کانادا بوده باشه یا مثلا یکسال هم کافیه؟
شاد باشید
QFN: 4Nov 2010,CSQ: 27 Nov 2012
File Number Federal:14 Aug 2013,Medical:2 Oct 2013
In Process:14 Nov 2013
دوست عزیز متاسفانه این طرز فکر ما ایرانیهاست که مدرک گرا هستیم یعنی فکر میکنیم چون از یه دانشگاه خوب دولتی در ایران فارغ التحصیل شدیم دیگه باید همه جا به ما کار بدن اما اینطور نیست.شما تو همین ایران هم اگه مدرک داشته باشید بهتون کار نمیدن البته من به جاهای دولتی و پارتی و اینا کار ندارم منظورم شرکتهای خصوصی است.نهایت اگه شما بتونید تو یه شرکت خصوصی هم کار پیدا کنید باید اونجا یه مدتی آزمایشی باشید تا ببینند میتونید از پس کارها بر بیاید یا نه.شما بدون تجربه با صد تا مدرک هم نمیتونید کار پیدا کنید.همونطور که دوستان خوبمون که در کانادا زندگی میکنند، در این فروم بهش اشاره کردند اگه شما زبانتون خوب باشه و تجربه کاری واقعی (دقت کنید میگم واقعی یعنی تجربه کاری که با دانش فنی روز دنیا همراه باشه) داشته باشید دیگه اهمیت مدرک کانادایی اینجا مهم نیست.گرفتن مدرک کانادایی میتونه به شما در تقویت زبان و آشنایی با محیط کاری کمک کنه و صد البته در به روز کردن دانش فنی در رشته مورد نظر(البته اگه خودتون به روز نباشید)تاثیر داره.
همه جای دنیا دانش بدون تجربه هیچ ارزشی نداره و شما برای بیان این تجارب باید به زبان اون کشور مسلط باشید تا بتونید خودتون رو به اونها اثبات کنید.
حتی مهندسای صفر کیلومتر دانشگاه MIT هم که تازه فارغ التحصیل میشن برای پیدا کردن کار دچار مشکل هستند و از کارآموزی و ... شروع میکنند چه برسه به دانشگاه شریف و ... در ایران.
شاد باشید
ویرایش توسط Ashe : May 18th, 2011 در ساعت 09:01 AM
QFN: 4Nov 2010,CSQ: 27 Nov 2012
File Number Federal:14 Aug 2013,Medical:2 Oct 2013
In Process:14 Nov 2013
سلام به همگی. این مطلبو از وبلاگ سلام کبک گرفتم و بدون اجازه کپی کردم(خدا منو ببخشه)
http://taani.blogfa.com/post-52.aspx
تو 2 پست میذارم چون error میده
تجربهي يك دوست مهاجر
"من بنفشه هستم و قصد دارم مطالبی رو براتون عنوان کنم که شاید بتونم کمکتون کنم و هدفم اینه که از تجربیاتی که تو این مدت به دست آوردم و چیزهایی که دیدم و مشکلاتی که ميبینم دوستان ایرانی باهاش درگیرند و کلاً مطالب ملموستر در مورد زندگی در مونترال صحبت کنم. درواقع هدفم اینه که براتون یه تصویر قابل لمس از جریان مهاجرت و زندگی تو این شهر رو نشون بدم تا هم ترستون بریزه و نگرانیهاتون رفع بشه، همچنين قبل از ورودتون با فضای زندگی در کانادا آشنا باشید تا کمتر دچار مشکل بشین. خب اولین سوالی که همتون باید تو ذهنتون براش یه جواب محکم داشته باشین اینه: مهاجرت چیه و من چرا میخوام مهاحرت کنم؟ این مهمترین مسئله در مورد مهاحرته و جواب دادن به این سوال نود در صد مشکلاتی که در آینده خواهید داشت رو حل میکنه. من اینو گفتم چون دارم میبینم تمام ایرانیهایی که ناراضی هستند و منفی بافی میکنند و هر روز خدا دارن شکایت میکنند و غر میزنند، عمدهي مشكلشون همینه! یعنی نمیدونن چرا مهاجرت کردند؟و هدفي از این کار نداشتند؛ همینجوری پاشدن اومدن ببینن چی میشه؟!!
من پیشنهاد میکنم و روی این پیشنهادم اصرار هم میکنم که لطفاً یه دفترچهي یادداشت کوچولو همیــــــــــــشه همراهتون داشته باشین و تو صفحهي اولش هدفتون رو با فونت درشت بنویسین. صفحات بعدی رو اختصاص بدین به هر موردی که در طول مدتی که ایران هستین لجتونو درمیاره و هر روز دارین براش حرص میخورین. حالا چرا من میگم اینکارو انجام بدین؟ برای اینکه مهاجرت سخـــــــتترین کار بدون حقوق دنیاست! اضطراب و دلهره و نگرانی از زندگیاي که نمیدونین چی قراره توش پیش بیاد. دل کندن از همه چیزهایی که براش تا به حال تلاش کردید: خونهتون، کارتون،ماشینتون، جدا افتادن از عزیزانتون و درد دلتنگی و ترس از تنهایی.... ارتباط برقرار کردن با یه محیط نا آشنا و مردمی که از نظر فرهنگی فرسنگها باهاشون فاصله داریدو... هر کدوم اینها خودش به تنهایی ميتونه شما رو از پا در بیاره و باعث بشه خیلی راحت کم بیارین. (ممکنه الآن براتون ساده باشه ولی همه این چیزها تک تک به سراغتون خواهد اومد و وقتی که تو شرایطش قرار بگیرین کاملاً درکش میکنین. اولیش که دلتنگی به محض اینکه رو صندلی هواپیما میشینین همه وجودتون رو پر میکنه، انگار که سالهاست جدا افتادین از خانوادتون.(میدونم که همگی ترجیح میدین اینارو نگم و پیش خودتون میگین نمیخوام از حالا بهش فکر کنم) من نمیخوام بترسونمتون ولی همه اینها حقیقته و چه بهتر که هر چه رودتر باهاش روبرو بشین و حل و فصلش کنین تا با آغوش باز به استقبال فردای بهترتون برین. خلاصه اینکه توی مدت اقامتتون هر زمانی که کم بیارین و روزگار براتون سخت بشه هر وقت این دفترچه کوچیک رو باز کنین رشتههای طلایی امید رو به وضوح خواهید دید که وارد قلبتون میشن و شمارو به ادامه مسیر دلگرم خواهد کرد و این قویترین مسکن و آرامبخشترین داروها میشه براتون.
همه اینو شنیدین که کانادا سرزمین فرصتهای طلایی هستش؛ بله این درسته؛ شما این پتانسیل رو خواهید داشت که به تمـــــــام آرزوهای داشته و نداشتهتون برسید؛ ولی سوال اینه:چه جوری؟ و مسلماً جواب هم اینه:با تــــــــــــــــــــــلا ش خودتون. شما ممکنه تو ایران دکتر، مهندس، مدیر عامل، دانشمند یا فیلسوف باشین؛ فیش حقوقتون کلی صفر داشته باشه... درسته که وقتی که اقدام میکنین همه اینها رو تو فرمها مینویسن و براتون امتیاز داره و خودشون هم همه اینها رو ازتون میخوان ولی اگه میخواین اینجا موفق باشین همه این چیزها رو از ذهنتون پاک کنین و بریزین دور. به دو دلیل:اول اینکه همه اینها مجوز ورود شما به این کشور بوده و این مسلمه که کاناداییها ترجیح میدن اقامت رو در اختیار شمایی قرار بدن که مدرک تحصیلی و سرمایه و تجربه دارین، نه یه آدم بی سواد و کم ظرفیت؛ دوم اینکه همین طرز تفکر باعث عدم پیشرفت شما خواهد شد؛ چراکه این شمایید که باید برای به دست آوردن این فرصتها بیوقفه تلاش کنید. بیتعارف بگم اینا هیچکدوم منتظر ورود مهاجرین ننشستهاند تا میزهای مدیریت و حقوق بالا و هر چیزی که قبلا بودین یا داشتین رو کادوپیچی شده تقدیم کنن! و این شمایید که جایگاه خودتون رو باید اینحا تثبیت کنید. شما براشون یه مهاجر صفر کیلومتر هستین و نه بیشتر! امــــا! امتیازی که دارید اینه که مثل یک شهروند کانادایی میتونین از امکانات بینظیر اینجا از بدو ورود استفاده کنید؛ چراکه زمانی که شما وارد کانادا میشین یک کانادایی محسوب میشین و چون شماها وارد کبک میشین یک کانادایی کبکی هستین و به نظر من این خودش یه امتیاز بزرگه. چون هم از امکانات دولت فدرال بهرهمند میشین هم دولت کبک! مثلا یه کانادایی که تو تورنتو زندگی میکنه پدر و مادرش هم کانادایی هستند اگه بخواد تو دانشگاه مونترال درس بخونه باید شهریهشو کامل بپردازه؛ مگر اینکه یک سال اینحا زندگی کنه و کبکی بشه. ولی شما میتونین بورسیه دولت کبک بشین! اینجا بیمهدرمانی رایگان به شما تعلق میگیره. میتونین از آموزش رایگان زبان فرانسه استفاده کنید و تازه حقوق هم بگیرین.
ادامه ....
در مورد مونترال بايد بگم اینجا یه شهر کوچیکه با بافت اروپایی هست و در مقایسه با تورنتو مثل مقایسه تهران میمونه با مثلا شیراز! اگه تصورتون از اینجا یه شهر مدرنه با آسمونخراشهای خفن و مناظر عجیب و غریب، کاملاً در اشتباهید. مثل اینکه شما برجها و مراکز خرید و البته ترافیک و شلوغی و جنب و جوشی رو که تو تهران میبینید، توی شهرستانهای کوچکتر باهاش مواجه نمیشین! اینجا آروم و ساکته و بافت شهریش نسبتاً قدیمیه و سبک معماریش به اروپا نزدیکه و به جز مرکز شهر و ناحیه مکگیل شما با منظره شهرهای آمریکایی مواجه نخواهید شد. تقریباً یه شهر توریستی هستش به خاطر همین سبک معماریشون، هر چند قدم یه کلیسا میبینید یا یه بنای تاریخی. خیلی از خونهها شناسنامه دارن یعنی جلو درش یه تابلو مبینید که مثلا روش نوشته فلان آدم این خونه رو در سال هزار و هشتصد و بوقی بنا کرده!!!! و جالب اینجاست که مردم هنوز به راحتی دارن توش زندگی میکنن!!! در حاشیه شهر کلی شهرکهای کوچیک هست که اغلب مردم خودشون اونجاها زندگی میکنن و در مونترال کار میکنن. مردم خونگرم و مهربونی داره که معمولاً لبخندتون رو بیجواب نمیگذارند. نسبت به بقیه جاها اینجا شهر شاد و خوبیه که مردمش از هر فرصتی برای شادی و جشن و برگزاری فستیوالهای مختلف استفاده میکنن.مخصوصاً تابستونا. فستیوال جاز که از معروفترین اونهاست و کلی آدم از سرتاسر دنیا میان تماشا یا مسابقه آتشبازی که خیلی قشنگه و به مدت 10 هفته هر شنبه شب از 10 کشور جهان توش شرکت میکنن. خلاصه اینکه اگه نخواین که تو خونه بشینين و بیخودی غصه بخورین، حتماً یه جایی رو پیدا میکنین که وقتتون رو به شادی سپری کنید.
همونطور که میدونید زبان اولشون فرانسه هستش و مردم اینجا در واقع فرانسه رو کبکی صحبت میکنن. فرانسه حرف زدنشون مثل فارسی حرف زدن افغانیها میمونه (برای مقایسه گفتماوبه افغانیها بر نخوره!) برای همین ممکنه در برخورد اول یه کم بخوره تو ذوقتون و بگین ای بابا من این همه فرانسه خوندم پس چرا نمفهمم اینا چی میگن؟ (خود فرانسوی ها میگن ما هم بعضی وقتا نمیفهمیم اینا چی میگن؟؟؟) ولی نگران نباشین کبکیها حرف شمارو به راحتی میفهمن و کلا این به اون معنی نیست که اگر فرانسه بلد نیستید اینجا لنگ میمونین. شما از در هر حایی که وارد بشین به فرانسه و انگلیسی به شما سلام میکنن و شما به هر کدوم از این دو زبان که جوابشونو بدین اونها هم به همون زبان با شما ادامه میدن. البته من به شما توصیه میکنم که تا جایی که میتونین حتی خارج از حد توانتون فرانسه رو یاد بگیرین این یه نصیحت دوستانهاس و نفعش هم بعدا خودتون میبرین. درواقع کبکیها یه اخلاق متعصبانهای هم دارن که اگه گیر آدمهای اینجوری بیوفتین ممکنه کارتون رو انجام ندن!! چون فرانسه صحبت نمیکنید. مخصوصاً تو هفته های اول که کارهای دولتی رو میخواین انجام بدین. بازم اینو دارم میگم که اگه مواجه شدین جا نخورین! بودن دوستانی که این مورد براشون پیش اومده.با تمام این حرفها بیشتر خوششون میاد اگه شما فرانسه حرف بزنین، ولو غلط غولوط. هزار بار هم که ازشون بخواین با حوصله براتون تکرار میکنن تابفهمین چی میگن؟ اگه طرف به این نتیجه برسه که شما سعی میکنین ولی کار پیش نمیره خودش شروع میکنه انگلیسی صحبت کردن.پس اصلا خجالت نکشین،سرتونو بگیرین بالا و با افتخار فرانسه صحبت کنین.
خوبه بدونين كه کبکیها واقعاً آدمهای تنبلی هستند، بعضی وقتها تنبلیشون منو به خنده و تعجب ميندازه! مثلاً:نزدیک به کریسمس و سال نو که میشه با هیجان و اشتیاق خونه و محل کار و... تزئین میکنن و کلی تو خرج و زحمت میافتن ولی امان از جمع کردنش!!! اغلب این چیزا اینقدر رو در و دیوار باقی میمونه که یا در اثر آفتاب و بارون و تاثیرات جوی از بین بره و بپوسه یا اینکه باد لطف کنه با خودش ببره! برای همین ممکنه شما حتی تو تابستون هم درخت کریسمس ببینید!!! (البته از نوع درب و داغون و پوسیدش دیگه!) یکی دیگه اینکه اینها خیلی خیلی قهوه میخورن و همیشه در همهجا لیوان قهوشون دستشونه. زرنگهاشون میرن یه پکیج میخرن که توش 1000 تا لیوان کاغذی داره و توی هر لیوان قهوه و شیر و شکر از قبل ریخته شده. صبح که بیدار میشن زحمت میکشن با کتری برقی آب جوش میارن و توی این لیوان میریزن و میل میکنن. یعنی حتی زحمت ریختن یه قاشق قهوه و شستن یه لیوان رو هم به خودشون نمیدن!! تنبلاشون هم که خدا بیامرزه پدر کافه تریاهای موجود در سطح شهر رو، همون یه لیوان قهوه رو هم آماده از بیرون میخرن! یکی دیگش اینکه وقتی کفش بندی میخرن برای اولین و آخرین بار تنها یک بار زحمت میکشن و بنداشو شل میکنن یا کلا در میارن و تا آخر همینجور میپوشن (یعنی دیگه بند کفش رو نمیبندن) و من همیشه برام جای سواله که چطوری میتونن تحمل کنن و با یه کفش که توی پاشون لق میزنه راه برن. البته رفتارهای قابل تقدیر هم زیاد دارن، مثل امید به زندگی. مثلاً اینکه شما صبح که از خونه بیرون برید میبینین که همهجا پر از افراد سالمنده که اومدن خرید،پیادهروی، ورزش. برخلاف سالمندان ایراني که وقتی بهشون سلام میکنی، میگن من وقت ندارم جوابتو بدم همین الان با عزرائیل قرار دارم! دیگه اینکه مردم صبوری هستن. اینجا کمتر شاهد اعتراض و دعوا در اماکن عمومی هستید. مردم شادی هستند. اهل معاشرت و پر حرفند. بلند بلند حرف میزنند و میخندند. اجتماعی هستند. بیشتر توی کافهها و بارها دور هم جمع میشن، میگن، میخندن، میخورن و مینوشند. بعضی وقتها که تلویزیون برنامهٔ خاصی داره (مثل هاکی) همه باهم توی کافهها جمع میشن و تلویزیون تماشا میکنن،دیگه اینکه خیلی اهل مطالعه هستن. توی اتوبوس و مترو به جای اینکه زل بزنن به هم دیگه (این کار رو تجاوز به حریم خصوصی افراد میدونن) کتاب یا روزنامه میخونن (اینجا بعضی از روزنامهها مجانیه و هر روز در ایستگاههای مترو به وفور توزیع میشه) خلاصه آدمهای بدی نیستن و رفتارشون هم با مهاجرین خوبه. اینجا شهر هفتاد و دو ملّته و کسی هم نمیتونه ادعا کنه که یه کبکی اصیله مگر اینکه اجدادش "اینویی" باشن (ساکنین اولیه کانادا که یه چیزی مابین اسکیموها و سرخپوستها هستن). به هر حال همه خودشون یا اجدادشون یه زمانی مهاجر بودن دیگه! در نتیجه نژادپرستی به شکلی که در کشورهای اروپایی رواج و شدت داره اینجا کمتر دیده میشه (منهای تعصب کبکی).
در مورد فضای شهری هم همونطور که قبلا گفتم انتظار دیدن چیز خیلی خارقالعاده و مدرن و عجیب و غریبی را نداشته باشید؛ اینجا شهریه که مردمش اصلاً تجملاتی نیستن و برای چیزی هم که لازم نباشه پول خرج نمیکنن. همهچیز ساده و معمولی و در سطح نرمال. من یادمه وقتی که بچه بودم هر کس که از کشورهای خارجی میامد (بیشتر پیرزنهای فامیل که بچههاشون اون ور آب زندگی میکردن) تعریف میکردند: وای خانوم! نمیدونی اونجا چقدر تمیزه اگه یه ته سیگار (بعضی وقتها هم میگفتن کاغذ آدامس یا خود آدامس) توی خیابون بندازی پلیس میاد جریمتون میکنه! شما هم یادتونه؟ از این چیزا شنیدین؟ من میگم اصلا هم اینجوری نیست:اینجا هم مردم توی خیابون اشغال میریزن، مخصوصاً ته سیگار و آدامس و لیوانهای قهوه. اینجا هم خیابونهاش چاله چوله داره. اینجا هم گدا و معتاد بیخانمان داره. ظاهر اتوبوساش قدیمیه، ولی این مهمه که سر ساعت میان و گازسوز هستند (فکر کنم که ماه گذشته بود که صدمین سالگرد تاسیس شرکت اتوبوس رو جشن گرفته بودن). متروي شهر منترال قدیمیه. واگنها و ایستگاههای شیک نداره؛ ولی مهم اینه که از چهل سال پیش مترو دارن!
خلاصه اینکه مناظر خوشایند و ناخوشایند زیادی رو ممکنه ببینید، ولی مهم اینه که بدونید هدف شما از مهاجرت هدف خیلی بزرگتری بوده، چیزی به جز اینها. همین آرامشي رو که اینجا داره به صد تای این چیزا میارزه! اینها رو هم گفتم برای اینکه من اغلب اینجور مسائل رو به حالت غرولند از زبان هموطنان عزیز میشنوم که مثلاً: چرا اینجا آیفون تصویری ندارند؟؟؟؟؟؟!!!!! خوب معلومه برای اینکه لازم ندارند. اینجا چند ساله که پلیس داره فرهنگسازی میکنه: که ای مردم وقتی توی خونه هستید درب خونتون رو قفل کنید که هرکسی نتونه در رو باز کنه بیاد داخل! ولی موفق نمیشه! حالا شما به من بگین آیفون تصویری به دردشون میخوره؟ مگه ما برای آیفون زندگیمونو ولن میکنیم میام اینجا!! من بعضی وقتها واقعا خجالت میکشم وقتی یه ایرانی توی جمعی که چند نفر خارجی هم نشستن این چیزهارا مطرح میکنه. یا مثلا میگن: چقدر ایستگاههای متروشون قدیمیه. چه زشته. یا مثلا چرا از توی سقفش لولهٔ آب رد شده که چکّه هم میکنه. منم میگم: باشه! اشکال نداره! هر وقت خواستن این ایستگاه مترو رو به نامت سند بزنن تو قبول نکن، بگو خودمون توی تهرون بهترشو داریم!!! بعضیها که دیگه خیلی جالبند، میگن : وااااااااای!!!! چرا اینجا اینقدر هوا سرده!!!!! خوب عزیز من اینجا کاناداست، ما همه از بچگی شنیدیم که کانادا یه کشور سردسیره. آخه اینم دیگه غر زدن داره؟ حالا آیفون و مترو هیچی، تو دیگه اینم نمیدونستی که اینجا هواش سرده؟! خلاصه که اگه من بخوام از غر زدن ایرانیهای عزیز بگم میشه مثنوی هفتادمن کاغذ. بهنظرم به طور خلاصه ایرانیهای اینجا رو میشه به پنج گروه تقسیم کرد:
یک) تازه مهاجرین غرغرو: کسانی که به تازگی وارد مونترال شدهاند، فیلسوفند، در مورد هر سوژهای که میخوان صحبت کنن، از صفتهایی مثل لعنتی،کوفتی،خراب شده،... استفاده میکنند. همیشه دنبال کسی میگردند که به جونش غر بزنند.(همیشه میخوان برگردند)
دو) کهنه مهاجرین غرغرو: کسانی هستند که بیشتر از پانزده سال که مونترال زندگی میکنند. تازه مهاجرین را تحویل نمیگیرند. همیشه از کسب و کار و درامدشون شکایت دارند (در تمام طول مدت اقامتشون میخواستن برگردند ولی هیچ وقت فرصت نکردند).
سه) تازهمهاجرین اجباری غرغرو: کسانی هستند که به اجبار و زور اسلحه همسر یا خانواده یا شرایط دست به مهاجرت زدند. همهٔ خصوصیات گروه اول را دارا هستند به اضافه اینکه به مسبب این ماجرا هم فحش و لعنت میفرستند(همیشه میخوان برگردند).
چهار) تازه مهاجرین مونترالگریز: کسانی هستند که خصوصیات گروه اول را دارا هستند به اضافه اینکه از زبان فرانسه هم متنفر هستند. مجبور شدند بیان مونترال. معتقدند که کبکیها آدمهای کودن و نژادپرستی هستند (همیشه میخوان برن تورنتو ولی نمیدونم چرا زودتر این کارو نمیکنند؟!).
پنج) مهاجرین جدا افتاده: در این دسته مهاجرین تازه و کهنهٔ مخلوطند. اینجا رو دوست دارن و میخوان با انرژی مثبت به زندگیشون سرو سامانی بدهند یا زندگیشون شکل گرفته، ولی همیشه توسط ایرانیهای دیگه تمسخر یا تضیعف روحیه میشن. از غر زدن بقیه خسته شدن و به ناچار معمولا از حضور در جامعههای ایرانی و معاشرت با آنها پرهیز میکنند که بتونن در آرامش زندگی کنن (کلاهشون هم بیفته دوست ندران برگردن) من و شوهرم جزو این دسته هستیم.
ادامه ....
اینکه من میگم به غر زدن آلرژی پیدا کردم به خاطره همینه. من همهي این چیزها رو میگم که فردا پس فردا شما هم به جمع غر زنندگان منترال اضافه نشید که هی نق بزنید. دارم وقت میزارم همهٔ اینها رو میگم که از قبل بدونید که اینجا چه جوریه و برای اومدن به اینجا هدف داشته باشین. برای همین هم گفتم که اون دفترچه رو درست کنید که هدفتون رو از مهاجرت کردن فراموش نکنید. مهاجرت کار خیلی سختیه، طاقت و تحمل و صبر میخواد. پس آدم باید اهداف بزرگی داشته باشه که دست به این کار بزنه هرچی هم که پیش اومد کم نیاره. دلم نمیخواد که شما توی زندگی در جا بزنید، آدم هایی که نق میزنن همیشه توی زندگی در جا میزنن و هیچوقت فرصت نمیکنن که پیشرفت کنن پس توی زندگی کم آوردن!آدمی که توی زندگیش هدف داره و جرأت انجام کارهای سخت رو داره،لیاقت بهترین چیزها رو داره و میتونه بهش دست پیدا کنه. حالا دیر یا زود داره ولی سوخت و سوز نداره! ما این همه سختی رو تحمل نمیکنیم که توی زندگی در جا بزنیم. همه لیاقت بهترین زندگی رو داریم. پس با یه لبخند و با انرژی پیش میریم تا به آرزوها و اهدافمون برسیم. غر زدن کمتر، زندگی بهتر! پیش به سوی آیندهٔ روشن"
به این تاپیک مراجعه کنید: http://www.applyabroad.org/forum/sho...A7%D8%AF%D8%A7
... Aimons, gardons espoir, restons optimistes et nous changerons le monde - Jack Layton ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)