صفحه 15 از 20 نخستنخست ... 567891011121314151617181920 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 141 تا 150 , از مجموع 195

موضوع: شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

  1. #141
    Junior Member sooroorsooroor آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    رشته و دانشگاه
    مدیریت صنعتی
    ارسال‌ها
    16

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    نقل قول نوشته اصلی توسط hana1364 نمایش پست ها
    چقد به موارد خوبی اشاره شد! دقیقا چیزهایی که من از الان تا 7 ماه دیگه که باید برم مثل خوره به جونم افتاده و عمیقا احساسش میکنم به خصوص که به شدت وابسته مامان بابام هستم... گاهی کابوس میشه برام به طوری که میخوام قید دکترا و همه امتیازات وابستشو بزنم و بمونم همینجا... اونم کشوری مثل ایتالیا که گویا ایرانی ها گروه یا انجمن های منسجمی ندارن. واقعا این حالت من طبیعیه یا من وابستگیم فراتر از حد نرماله؟!!!
    سلام. من هم بدلیل وابستگی و علاقه ی زیادم به مامانم بسیار نگرانم. شما با این مشکل چطوری کنار اومدین؟

  2. #142
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Jun 2012
    ارسال‌ها
    69

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    سلام دوستان

    من قبل از گرفتن پذیرش خیلی از این فروم کمک گرفتم. گفتم حالا که فرصت دارم تجربیاتم را با شما به اشتراک بذارم چون خودم هم هنوز به جواب مشخصی نرسیدم.

    من پارسال تابستون از یکی از دانشگاه های خوب غرب امریکا پذیرش دکترا با فاند کامل گرفتم. دوران مدرسه و دانشگاه همیشه جز برتر ها بودم واسه همین گرفتن دکترا از یک دانشگاه خوب واسم آرزو و هدف بود. از قبل از رفتن با دانشجوهای ایرانی اون دانشگاه در ارتباط بودم. رفتار خوب و گرم بودن اون دوستان بیشتر من را علاقمند به رفتن کرد. از طرفی من کمی هم وابستگی خانوادگی به پدر و مادر داشتم. بالاخره با شور و اشتیاق تدارک سفر را دیدم و خودم را برای زندگی 4 ساله دور از خانه و خانواده آماده کردم. اونقدر به تصمیمم ایمان داشتم که ذره ای شک نرفتن به دلم راه نمی دادم. پس از رسیدن با استقبال خوب دانشجوهای ایرانی اونجا مواجه شدم که توی همه کار مثل پیدا کردن خونه، خرید،و .. کمکم می کردن. بعد گذشت یکی دو ماه که با خودم تنها شدم و فکر می کردم دیدم انتظاری که از امریکا داشتم این نبوده. سیستم حمل و نقل شهری توی شهرهای کوچیک دانشگاهی خیلی ضعیفه. مراکز خرید هم از مراکز خرید شهر خودمون کوچکتر و نبود جاهای تفریحی و مدرن تو اون شهر کوچیک به تعجب من اضافه می کرد. از طرفی استادی هم که به عنوان استاد راهنمای من بود اصلا در حد سواد و اطلاعاتی که انتظار داشتم نبود و این من را خیلی دلسرد کرد.
    حجم درس و پروژه درس ها کم کم زیاد می شد به نحوی که من هیچ تفریحی یا وقتی واسه ورزش کردن و شرکت توی مراسم مختلف دانشگاه را نداشتم. همین به استرس من اضافه می کرد. و مدام این سوال توی ذهن من بوجود می اومد که من واسه چی قید خانواده و کار و زندگی راحت و بدون استرس توی ایران را زدم و اومدم توی کشور غربت. این را هم بگم که من دختر هستم و مجرد و اکثر دوستان ایرانی اونجا متاهل بودن. واسه همین همیشه حس تنهایی با من بود و نتونستم دوست خوب و نزدیکی واسه خودم پیدا کنم. این موارد به همراه مقایسه شرایطم در ایران با امریکا باعث شد من روز به روز بی انگیزه تر بشم تا جایی که به زور درسهام را می خوندم یا پروژه انجام می دادم. و همش دچار سوال های فلسفی شده بودم که اصلا هدف من از دکتری گرفتن چی هست. اصلا من که به عنوان دختر لازم نیست مسئولیت زندگی را قبول کنم چرا اینقدر به خودم زحمت بدم. من که پدر و مادر زیاد جوون نیستن چرا باقی عمر را کنارشون نباشم و هزاران سوال دیگه که تو ایران حتی بهش فکر نمی کردم مثل نوار ظبط شده مدام از توی ذهنم می گذشت.

    از طرفی چون با خارجی ها تعامل نداشتم نتونستم خودم را با جامعه غیر ایرانی تطبیق بدم. خلاصه تنهایی، فشار درس ها، نداشتن تفریح و استرس زیاد کارم را به جایی کشوند که دیگه نه شب و نه روز نمی تونستم بخوابم و این بی خوابی ریشه بسیاری از ناراحتی های من شد. به هر دکتر و مشاوری هم توی دانشگاه مراجعه می کردم دارو که اصلا نمی دادن و می گفتن باید برگردی پیش خانوادت. خلاصه با وجود مقاومت کردنم واسه موندن مجبور شدم برگردم تا درمان بشم. دکترهای ایران بهم گفتن دچار افسردگی شدید شدی بعد از گذشت 3 ماه شدت مریضیم کم شد اما هنوز هم دارم دارو مصرف می کنم.

    با این حال که هر وقت به خاطرات 5 ماه امریکا فکر می کنم حالم بد میشه. اما هنوز هم دلم می خواد درسم را بخونم. اما نه توی دانشگاه های ایران. هنوز هم به اپلای کردن فکر می کنم و هنوز هم موقعیت رفتن دارم. اما به شدت هم از تکرار اون وقایع می ترسم. پیش هر مشاوری هم می رم می گن این تصمیمی هست که فقط خودت باید بگیری و خودت را آنالیز کنی.
    به هر حال گفتم تجربم را با شما در میون بذارم و از نظراتتون استفاده کنم.

  3. #143
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    رشته و دانشگاه
    حقوق
    ارسال‌ها
    7

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    sasa86 عزیز ، بنده تجربه ی زندگی توی کشور خارجی رو ندارم و در حال حاضر دارم خودم رو برای تحصیل در خارج از کشور آماده میکنم ؛ تجربه ی شما باعث شد که من زیاد به اون چیزی که توی ذهنم هست و تصوری که از محیط اجتماعی و آکادمیک کشورهای خارجی دارم خوشبین نباشم و سعی کنم بیشتر بهش توجه کنم ؛ راستش رو بخواید تصور من اینه که توی یه محیط آکادمیک قوی تحصیل کنم و توی جامعه ای باشم که شایسته سالاری حرف اول رو میزنه و هرنوع امکانات رفاهی در اختیارم باشه . اما خب مسئله ای که مطرح میشه اینه که شرایط بستگی به روحیه ی شخص داره که چطور با محیط جدید سازگار بشه ، به نظرم شما یه مقدار ممکنه نسبت به آشنا شدن با افراد جدید از فرهنگ متفاوت مقاومت کرده باشید چون سعی کردید بیشتر با ایرانی ها روابط دوستانه داشته باشید ؛ به هرحال اول باید مشخص کنیم که ما برای چی میخوایم بریم . میریم درس بخونیم ؟ میریم تا بعد از درس موندگار بشیم ؟ میریم تا درس بخونیم و کنارش خوش بگذرونیم ؟میریم تا صرفا یه مدت زندگی خارج از کشور رو تجربه کنیم؟
    اینا فاکتور هایی هستن که تعیین میکنن ما باید برای کدوم کشور و کدوم شهر و دانشگاه اقدام کنیم ! مثلا براساس تجربه دوستان ؛ توی کشورهای اسکاندیناوی دوست پیدا کردن خیلی سخته و هوا خیلی سرده و بیشتر مواقع هوا تاریک و برفیه ، پس کسی که توی محیط گرمسیر زندگی کرده یا از سرما بدش میاد یا خیلی اهل گردش و دوستیابیه نباید سمت نروژ و سوئد و ایسلند بره ! باید روحیات و شرایطتون رو بسنجید ! از دیدگاه عام ، وقتی میگن "آمریکا" همه تصورشون یه کشور با سیستم یکسانه ، در حالی که هر ایالت آمریکا خودش یه کشوره و باید قوانین و شرایط و امکانات هر ایالت رو قبل از پذیرش در نظر بگیریم مثلا ایالت جرجیا با ایالت واشینگتن از هر نظر متفاوته. امیدوارم برای تجربه های بعدی موفق باشید و بیاید و پست بذارید و باعث دلگرمی همه ی ما بشید.

  4. #144
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Jun 2012
    ارسال‌ها
    69

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    Nirman عزیز, امیدوارم که تجربه من باعث دلسردی شما نشده باشه. دقیقا همین هست که می فرمایید. ایالت به ایالت و شهر به شهر شرایط فرق می کنه و خیلی هم به شرایط روحی و خصوصیات فردی وابسته هست. و واقعا با این نظر شما موافقم که آدم باید قبل از رفتن سنگ هاشو با خودش وابکنه و هدفش را مشخص کنه. شاید این تجربه من هم باعث بشه بقیه با تفکر ژرف تری نسبت به تصمیمشون اقدام کنن.

  5. #145
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    ارسال‌ها
    17

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    من که فکر نمیکنم هیچکدوم ازین ها درست باشه
    کسیو ندیدم غم غربت بگیره

  6. #146
    ApplyAbroad Guru
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    ارسال‌ها
    1,884

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    درود بر دوستان عزیز
    چیزایی که اینجا مینویسم نظر شخصیم تا همین لحظه از عمرمه و ممکنه درآینده هم عوض بشه (که احتمالا هم با گذشت زمان این اتفاق میفته). اینو گفتم که دوستان فکر نکنند ما میخواییم کسی رو قانع کنیم.اصلا بحث حدافل توی این مورد قانع کردن نیست!
    گفتن و شاید شاید شاید شنیدن و بعدش خیلی بخواییم لطف کنیم به خودمون گرفتن یه تصمیم برای اینده ست...
    (یه بخش هایی هم از یکی از کامنت هام توی یه فروم دیگه رو اینجا کپی کردم)

    در مورد شوک فرهنگی توی داستان مهاجرت باید اینو بگم که:
    1. مهاجرت کار هر کسی نیست و آدم خاص خودشو میخواد. این خاص بودن به معنای یا کلاس بودن و یاهوش بودن نیست! چه اینکه ادم های نادانی باشند که خیلی خاص باشند و چرخ روزگار هم لباس مهاجرت رو به تن همونا دوخته باشه. مهاجرت کار هر کسی نیست. این مهمه که دونسته بشه. نمیگم کار سختیه یا اسون ولی یه تصمیم خیلی خاص و بزرگه. که خیلی وقت ها دوستان ما این بزرگی و خاص بودن رو پشت خیلی از رویاهاشون پنهون میکنند و نمیبینند و این نتیجه ش میشه پشیمونی در اینده و یا پنهون کردن سختی ها و بدی های مهاجرتشون و بزرگ کردن غیر منطقی خوبی ها. این نتیجه ش میشه نظرات رادیکالی که فقط یه راه فرار از واقعیت ها باشه. این نتیجه ش میشه بهشت ساختن از وطن و ترک وطن. و این میرسه به غم غربت و شوک فرهنگی و .....هرچند من خودم با ترکیب شوک و فرهنگ کاملا مخالفم ! تفاوت فرهنگی قابل پذیرشه ولی برای یه آدم معمولی و امروزی چیزی به اسم شوک فرهنگی بی معنیه. شاید برای دوستان زمان مشروطه این اتفاق میفتاد ولی نه الان واسه دوستانی که فاصله شون تا دورترین نقاط دنیا فقط چند تا کلیک کردنه....
    2. نکته مهمی که خیلی از دوستان بهش توجه نمیکنن (خودم هم زمانی که اپلای میکردم بهش توجهی نکردم !) اینه که هرجایی یه سری نکته مثبت داره و یه سری نکات منفی. آمریکا و اروپا و....هم همینه. نکات مثبت مهاجرت اکادمیک رو از هرکسی بپرسید براتون اندازه یه مثنوی حرف میزنه ولی خیلی کم راجع به نکات منفی صحبت میشه. چراشو نمیدونم ولی خودم به شخصه اصلا ترسی از گفتن نکات منفی ندارم. این مثبت و منفی بودن هم کاملا نسبیه. حالا از ریزترین بگیرید تا درشت ترین. یکی ممکنه هوای بارونی دیوونه ش کنه از خوشحالی، یکی ممکنه یه روز آفتاب رو نبینه دپرس بشه. یکی ممکنه ازینکه صبح ها بیاد توی آفیس و بگه Hey Guys! Morning! کلی به خودش بباله و حظ ببره و یکی ممکنه حالش از گفتن این عبارات بعد یه هفته به هم بخوره.
    3. اینو از من بشنوید به عنوان دوستتون حداقل. هالیوودی نباشید وقتی جایی که دارید میرید هالیوود نیست! چون ضرر میکنید. منظورم اینه که آدم هایی مثل ما و توی سطح اجتماعی که ما هستیم (حداقل روی کاغذ! چه بسا آدم هایی که فوق دکترا هستن و قدر یه گنجیشک نمیفهمن) نباید جو گیر شه و تابع جو باشه. حداقل برای موضوعی به این مهمی نباید تابع جو بود. مهاجرت رو باید از تمام زوایاش دید و بررسی کرد که حداقل ضربه ها رو بخورید و حداقل مشکلات رو داشته باشید. اینقدری که از حد توان و آنالیزتون بالاتر نره که نشه جمعش کرد.
    4. من یه جایی گفتم الان دوباره هم میگم. یکی از دوستان ازم پرسید: " به جز دوری خانواده، آخه دلت واسه چی ایران تنگ شده؟!" گفتم: " واسه دیدن تیربرق سر کوچه مون، له شدن توی بی ار تی ولیعصر ونک، واسه مترو قلهک، واسه قرمه سبزی مادربزرگم، واسه تنگی نفسام موقع راه رفتن توی اون هوای آلوده تهران (البته صدا زدن اون هوا با عنوان "آلوده" توهین محض به کلمه "آلوده" ست! باید این ور رو ببینید تا معیار آلوده بودن چیزی دستتون بیاد) و.....". این دیالوگ منو دوستان چند بار بخونید. ممکنه بخندید بگید این پسره دیوونه شده ولی بخدا نه. دوری از وطن و چیزی که تمام وجودت و فرهنگ و زندگیت چه خوب و چه بد اونجا شکل گرفته همین دلتنگی ها رو میاره. آدمی ست و عادت. کاریشم نمیشه کرد. یه نعمتی هم خدا به ادم ها داده به اسم فراموشی که واقعا نعمته.....اینو گفتم بدونید این دلتنگی ها خب اوایل زیاد تره ولی کم کم اگه به جامعه جدید عادت کنید بهتر و بهتر میشه. منظورم اینه اینا رو نمیگم کسی بترسه و مهاجرت نکنه!! هنوزم اگه از من بپرسید توی خیلی از موارد (بحثش کاملا شخصیه) ممکنه به خیلی ها مهاجرت تحصیلی رو پیشنهاد کنم...
    5. توی بعضی از فروم ها یا پیام خصوصی دوستان میپرسن: هر کشوری بشه میرم و هر دانشگاهی باشه قبوله فقط بگو کجا شانس دارم؟!!!!!! من از شنیدن این سوال دیوونه میشم! بخدا حرف درستی نیست و وقتی این عبارت "هرجا" و "هرچی " رو قبلش اضافه میکنید خیلی خطرناک تر میشه. این میشه نظر رادیکالی و تصمیم گیری رادیکالی. نتیجه ش هم حتما رادیکالی میشه و نباید جز این انتظاری داشت.
    6.این ور آب کسی ما رو نمیاره که بهمون پول و فاند هم بده و ساپورتمونم بکنه و همه چی گل و بلبل باشه. به قول دوستی: خوشگلیم یا تار میزنیم آخه که همه چی بر وفق مرادمون باشه؟؟!!!..مایی که انتخاب میشیم بین همه کاندیداهای روی کره زمین توی اون مقطع برای اون پوزیشن خاص باید این رو هم بدونیمکه بالاخره سختی هایی هم خواهد بود. واین سختی ها با فاکتور غربت و دوری از خانواده و تقاوت فرهنگی چند برابر میشه.. مهم اینه ما این سختی ها رو میخواییم یا نه. دوستی توی کامنت های قبلی حرف خوبی زدن. این سوال که آخه چرا من شرایط ایرانمو ول کردم و اومدم این ور دنیا تا دکترا بخونم؟؟؟ میشه خوره ذهن و اعصاب و روحتون.
    یه قانون کلی و نانوشته وجود داره و اونم اینه که اگه توی وطن خودت همه چی روبه راهه و دردی نیست و مشکلی نیست ترک وطن اصلا درست نیست. اخه چرا وقتی تیمت داره خوب بازی میکنه و جلو هم هست و مشکلیم نداره بخوایی بازیکنتو تعویض کنی؟! ...داستان ترک وطن باید عمق دیگه ای داشته باشه تا بشه پیشنهادش کرد به کسی...هیشکی از دل خجسته و اینی که خوشی زده باشه زیر دلش خاک و وطنش رو تزک نمکینه. ... این "هیشکی" که میگم منظورم ادم های از جنس خودمونه. بچه هایی که اولین دغدغه شون توی اپلای این میشه که: من فاند کامل میخوام. بدون فاند نمیتونم برم. چقدر شانس فاند کامل دارم ؟!!؛.با دوستان محترم دیگه از جنس دیگه کاری ندارم. دنیای اونها رو نمیفهمم چون تجربه ای توش ندارم. اونا شاید خوشی زده باشه زیر دلشون برای رفتن به خارج.... !
    7. این رو هم در نظر بگیرید که در عین تفاوت خیلی هم شباهت وجود داره بین وطن و جاهای دیگه دنیا. خوبه که ادم این شباهت رو ببینه. این باعث میشه نمره معقولی به کشورهای خارجی داد. من خودم قبل اینکه بیام اروپا توی ذهنم اروپا رو 100 در نظر میگرفتم. اما الان که اینجام حس میکنم نمره ش 70ه . این 70 ده برابر اون 7ییه که واسه وطن توی ذهنم میذارم ولی...اون 100ی نیست که من واسش 7 وطن رو ترک کردم. اینو خیلی جاها گفنم و توی خیلی از فروم ها نوشتم و بازم میگم و میگم و میگم.....(عددها کلیه. لطفا به حساب و کتاب ریاضی نکشونیدش. فقط مثالیه برای چارچوب دادن به یه موضوع خیلی خیلی خیلی کلی). پس لطفا شباهت ها رو ببینید تا باعث نشه واسه 100ی بیاذ که ممکنه 70 یا 90 باشه. حالا هرچی به جز اون 100ی که توی ذهن شما بوده.

    "اینجاهم سطل زباله های شهری که پر شده باشه و ریخته باشه بیرون هست.بعضی وقتا ممکنه دو تا ادم 100% اروپایی با هم دست به یخه شن.آدمی که بخواد سرتون کلاه بذاره هست.دزد داره.توی اداره ها ادمای نامتمدن رو میشه دید.اینجاهم ادم ها زرنگی میکنن و توی صف جلوتون میفتن.اینجا هم استادای دیوانه داره. آدم های اکادمیک دیوانه هم زیاده (چه وطنی و چه غیر وطنی).اینجا هم زندگی تکراری میشه. فقط استایل و فرمش فرق داره.اینجا هم خیلی ها واسه چراغ راهنمایی وا نمیسن. خیلی ها خلاف میکنن..اینجا هم خیلی ها دروغ میگن..اینجا خیلی از خیابونا زدگی داره. آسفالت خیلی جاها خزاب شده. موقعی که بارون میگیره اب خیابون رو میگیره.اینجا هم خیلی ادم ها کنارت میشینن و سرشونو میچرخونن توی موبایلت یا توی رزونامه ای که دستته.ادم های معتاد توی مترو جلوتو واسه چند یورو میگیرن و درخواست کمک میکنن.خیلی جاهاش سیستم حمل و نقلش مشکل داره. اینجا هم عین بی ار تی های تهران خیلی جاها ساندویچ میشی بین ادما.اینجا هم خیلی ها به خانوما تیکه میندازن و واسشون مزاحمت ایجاد میکنن.اینجا هم ممکنه بچه ها یه پیرمردی رو که روی صندلی چرخ دار برقی نشسته مسخره کنن و هی اذیتش کنن و..
    ازین شباهت ها زیاده. ولی نکته مهم اینه که اینا رو شما این ور آب خیلی خیلی خیلی کمتر از وطن میبینید. حالا یکی همین خیلی کمتر دیدن براش کافیه و یکی دیگه با خیلی کمتر دیدن راضی نمیشه و میخواد یه جایی بره که هیچکدوم ازین موارد نباشه..اینا رو بدونید لطفا. من نمیدونستم واسه همین نمره 100 دادم توی ذهنم. دوستان دسته اول مشکلاتشون کمتره و زودتر سازگار میشن با محیط چون انتظارشون منطقی تره.
    8.
    انتظاراتتون رو خیلی بیش از حد بالا نبرید چه وطنی هستین و چه ترک وطنی. واقعیت با حرف های صد من یه غاز خیلی فرق داره...
    9.
    کل این داستان رو عرض کردم که بگم تعریف و دلایل مهاجرت اکادمیک خیلی شخصیه و نمیشه ازش یه نسخه کلی درست کرد. اروپا و همون امر.یکا بهشت نیستند. من به شخصه از گفتن سختی ها و مشکلات و نقاط منفی و ازون طرف خوبی ها و نکات مثبت ماجرا ترسی ندارم. دوستان رایدکال همه جا هستن و اجبار و حمله ی اونا دلیلی بر کتمان حقیقت نمیشه. نکات مثبت و منفی امر.یکا رفتن توی ذهن خود شما معنی میشه و ممکنه یه نکته کاملا منفی ذهن من توی ذهن شما کاملا مثبت باشه. ولی این رو بدونید دوستان که نکات منفی خیلی داره! اینو ازینجهت عرض کردم چون خواه ناخواه الان فقط نکات مثبتش داره همه جا گفته میشه. ولی همین جمله منم دلیلی نمیشه که مهاحرت تخصیلی اشتباه باشه. چون همون در وطن موندن هم خیلی نکات منفی داره و فرد به فرد متفاوته.
    10. تمام این حرف ها رو واسه این نزدم که بگم ماجرت خوبه یا بده. و سختی به اسم تغییر فرهنگ زجر آوره یا اتفاقا ممکنه لذت بخش باشه. بازم میگم. برای خیلی ها همین الان اگه کسی از من نظری بپرسه من همون مهاجرت تحصیلی رو پیشنهاد میکنم. خیلی وقت ها این گزینه از وطن موندن بهتره. نکات مثبت هم خیلی خیلی زیاده. شاید بیشتر از نکات منفی. ولی در کل تمام این حرف ها رو زدم که بگم به خودتون و آینده تون احترام بذارید. تکلیفتون با خودتون روشن باشه. واقعیت رو ببینید. همون دل تنگی واسه تیر برق سر کوچه تونم ببینید. بعد تصمیم بگیرید و تا تهش پای تصمیمتون بمونید. خانوم ها مخصوصا و دوستان متاهل به طور خاص لطفا خیلی خوب بررسی کنید. دوستان متاهل رو یه بار دیگه تکرار میکنم (منظورم اون دوستانی هستند که به طور خاص به واسه یکی از طرفین میخوان بیان این ور) حالا این بحثو اینجا باز نمیکنم..همه چیو بررسی کنید و بعد ببینید کدوم به دردتون میخوره...و کجا یه سر سوزن دلتون بیشتر خوشه...همونجا برید و همونجا بمونید.حالا چه وطنه و چه غیر وطن فرقی نداره...
    11. من برای بار آخر عرض میکنم. مهارجت تحصیلی نکات مثبت خیلی زیاد داره و ممکنه خیلی وقت ها بهترین نسخه هم باشه. ولی خوبه که هر دو طرف ماجرا رو بدونید. اینجوری تصمیم بهتری میگیرید
    ازین 12 و 13 و14 و ..
    خیلی خیلی زیاده (حداقل توی ذهن من!)
    امیدوارم پیگیرشون باشید
    دلتون شاد باشه هر جای دنیا که هستین
    موفق باشید
    ویرایش توسط ali728 : September 26th, 2016 در ساعت 02:16 PM


  7. #147
    Banned
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    رشته و دانشگاه
    Medicine
    ارسال‌ها
    189

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    نقل قول نوشته اصلی توسط sasa86 نمایش پست ها
    سلام دوستان

    من قبل از گرفتن پذیرش خیلی از این فروم کمک گرفتم. گفتم حالا که فرصت دارم تجربیاتم را با شما به اشتراک بذارم چون خودم هم هنوز به جواب مشخصی نرسیدم.

    من پارسال تابستون از یکی از دانشگاه های خوب غرب امریکا پذیرش دکترا با فاند کامل گرفتم. دوران مدرسه و دانشگاه همیشه جز برتر ها بودم واسه همین گرفتن دکترا از یک دانشگاه خوب واسم آرزو و هدف بود. از قبل از رفتن با دانشجوهای ایرانی اون دانشگاه در ارتباط بودم. رفتار خوب و گرم بودن اون دوستان بیشتر من را علاقمند به رفتن کرد. از طرفی من کمی هم وابستگی خانوادگی به پدر و مادر داشتم. بالاخره با شور و اشتیاق تدارک سفر را دیدم و خودم را برای زندگی 4 ساله دور از خانه و خانواده آماده کردم. اونقدر به تصمیمم ایمان داشتم که ذره ای شک نرفتن به دلم راه نمی دادم. پس از رسیدن با استقبال خوب دانشجوهای ایرانی اونجا مواجه شدم که توی همه کار مثل پیدا کردن خونه، خرید،و .. کمکم می کردن. بعد گذشت یکی دو ماه که با خودم تنها شدم و فکر می کردم دیدم انتظاری که از امریکا داشتم این نبوده. سیستم حمل و نقل شهری توی شهرهای کوچیک دانشگاهی خیلی ضعیفه. مراکز خرید هم از مراکز خرید شهر خودمون کوچکتر و نبود جاهای تفریحی و مدرن تو اون شهر کوچیک به تعجب من اضافه می کرد. از طرفی استادی هم که به عنوان استاد راهنمای من بود اصلا در حد سواد و اطلاعاتی که انتظار داشتم نبود و این من را خیلی دلسرد کرد.
    حجم درس و پروژه درس ها کم کم زیاد می شد به نحوی که من هیچ تفریحی یا وقتی واسه ورزش کردن و شرکت توی مراسم مختلف دانشگاه را نداشتم. همین به استرس من اضافه می کرد. و مدام این سوال توی ذهن من بوجود می اومد که من واسه چی قید خانواده و کار و زندگی راحت و بدون استرس توی ایران را زدم و اومدم توی کشور غربت. این را هم بگم که من دختر هستم و مجرد و اکثر دوستان ایرانی اونجا متاهل بودن. واسه همین همیشه حس تنهایی با من بود و نتونستم دوست خوب و نزدیکی واسه خودم پیدا کنم. این موارد به همراه مقایسه شرایطم در ایران با امریکا باعث شد من روز به روز بی انگیزه تر بشم تا جایی که به زور درسهام را می خوندم یا پروژه انجام می دادم. و همش دچار سوال های فلسفی شده بودم که اصلا هدف من از دکتری گرفتن چی هست. اصلا من که به عنوان دختر لازم نیست مسئولیت زندگی را قبول کنم چرا اینقدر به خودم زحمت بدم. من که پدر و مادر زیاد جوون نیستن چرا باقی عمر را کنارشون نباشم و هزاران سوال دیگه که تو ایران حتی بهش فکر نمی کردم مثل نوار ظبط شده مدام از توی ذهنم می گذشت.

    از طرفی چون با خارجی ها تعامل نداشتم نتونستم خودم را با جامعه غیر ایرانی تطبیق بدم. خلاصه تنهایی، فشار درس ها، نداشتن تفریح و استرس زیاد کارم را به جایی کشوند که دیگه نه شب و نه روز نمی تونستم بخوابم و این بی خوابی ریشه بسیاری از ناراحتی های من شد. به هر دکتر و مشاوری هم توی دانشگاه مراجعه می کردم دارو که اصلا نمی دادن و می گفتن باید برگردی پیش خانوادت. خلاصه با وجود مقاومت کردنم واسه موندن مجبور شدم برگردم تا درمان بشم. دکترهای ایران بهم گفتن دچار افسردگی شدید شدی بعد از گذشت 3 ماه شدت مریضیم کم شد اما هنوز هم دارم دارو مصرف می کنم.

    با این حال که هر وقت به خاطرات 5 ماه امریکا فکر می کنم حالم بد میشه. اما هنوز هم دلم می خواد درسم را بخونم. اما نه توی دانشگاه های ایران. هنوز هم به اپلای کردن فکر می کنم و هنوز هم موقعیت رفتن دارم. اما به شدت هم از تکرار اون وقایع می ترسم. پیش هر مشاوری هم می رم می گن این تصمیمی هست که فقط خودت باید بگیری و خودت را آنالیز کنی.
    به هر حال گفتم تجربم را با شما در میون بذارم و از نظراتتون استفاده کنم.
    در همین تاپیک بارها گفته شده بود شهرهای کوچک آمریکا بسیار محدود تر از چیزی هست که فکرشو بکنید. اروپا هم همینطور . کلا ساختار شهرها تفاوت داره. من به تمام دوستان میگم هرجا میرید برید شهر و ایالت بزرگ. جای کوچک و آروم درسته خوبه اما برای خودشون مثل کسی که مثلا ایرانیه توی یه شهر کوچیک زندگی میکنه خب خانوادش هستن کشور خودشه فرهنگش دوستاش و ... ولی برای ماها خیر. نکته بعدی هم دختر بودن و تنها بودنتون هست. اگر هم تقیدات مذهبی زیادی داشته باشید که دیگه واویلا! همش مزید میشه برای تنگ تر شدن دایره روابط.
    به نظرم برای شهرهای بزرگ اروپایی اپلای کن. شهرهایی با تعداد ایرانی بیشتر هرچند جاهایی این تعداد بالاتر خودش معزل میشه. من تحربه کشورهای مختلفی رو دارم و دقیقا درک میکنم چی میگید. ولی یک مقدار شما حساس تر هم هستید نسبت به بقیه. متاسفانه "فراواقعیتی" به نام آمریکا در اذهان شکل گرفته و خیلی ها نمیخوان قبول کنند امریکا همش منهتن نیست! و فیلمهای هالیوودی در نیویورک و هالیوود و دی سی و .... میگذره داستانشون و زندگی واقعی در جای دیگری! شما برای شهرهای زنده تر و پویا تر در اروپا مثل پاریس مثل میلان مثل لندن و....... اپلای کنید شهر کوچیک نرید که دیگه ایشالا اذیت نشید.
    در اروپا میتونید به راحتی هر وقت ارده کردید با کمتر از 500 یورو مثلا در تایم های مناسب البته ولو برای چند روز محدود برگردید خانوادتون رو ببینید. رفت و آمد آسون تره. هزینه سفر هم کمتر. آمریکا هم واقعا بازم میگم غیر از شهرهای بزرگ و بدرد بخورش بقیش به نظرم گزینه خیلی خواستنیی نیست البته باید دید اهداف افراد چیه.

  8. #148
    Banned
    تاریخ عضویت
    May 2016
    رشته و دانشگاه
    ME - WVU
    ارسال‌ها
    648

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    نقل قول نوشته اصلی توسط sasa86 نمایش پست ها
    سلام دوستان

    من قبل از گرفتن پذیرش خیلی از این فروم کمک گرفتم. گفتم حالا که فرصت دارم تجربیاتم را با شما به اشتراک بذارم چون خودم هم هنوز به جواب مشخصی نرسیدم.

    من پارسال تابستون از یکی از دانشگاه های خوب غرب امریکا پذیرش دکترا با فاند کامل گرفتم. دوران مدرسه و دانشگاه همیشه جز برتر ها بودم واسه همین گرفتن دکترا از یک دانشگاه خوب واسم آرزو و هدف بود. از قبل از رفتن با دانشجوهای ایرانی اون دانشگاه در ارتباط بودم. رفتار خوب و گرم بودن اون دوستان بیشتر من را علاقمند به رفتن کرد. از طرفی من کمی هم وابستگی خانوادگی به پدر و مادر داشتم. بالاخره با شور و اشتیاق تدارک سفر را دیدم و خودم را برای زندگی 4 ساله دور از خانه و خانواده آماده کردم. اونقدر به تصمیمم ایمان داشتم که ذره ای شک نرفتن به دلم راه نمی دادم. پس از رسیدن با استقبال خوب دانشجوهای ایرانی اونجا مواجه شدم که توی همه کار مثل پیدا کردن خونه، خرید،و .. کمکم می کردن. بعد گذشت یکی دو ماه که با خودم تنها شدم و فکر می کردم دیدم انتظاری که از امریکا داشتم این نبوده. سیستم حمل و نقل شهری توی شهرهای کوچیک دانشگاهی خیلی ضعیفه. مراکز خرید هم از مراکز خرید شهر خودمون کوچکتر و نبود جاهای تفریحی و مدرن تو اون شهر کوچیک به تعجب من اضافه می کرد. از طرفی استادی هم که به عنوان استاد راهنمای من بود اصلا در حد سواد و اطلاعاتی که انتظار داشتم نبود و این من را خیلی دلسرد کرد.
    حجم درس و پروژه درس ها کم کم زیاد می شد به نحوی که من هیچ تفریحی یا وقتی واسه ورزش کردن و شرکت توی مراسم مختلف دانشگاه را نداشتم. همین به استرس من اضافه می کرد. و مدام این سوال توی ذهن من بوجود می اومد که من واسه چی قید خانواده و کار و زندگی راحت و بدون استرس توی ایران را زدم و اومدم توی کشور غربت. این را هم بگم که من دختر هستم و مجرد و اکثر دوستان ایرانی اونجا متاهل بودن. واسه همین همیشه حس تنهایی با من بود و نتونستم دوست خوب و نزدیکی واسه خودم پیدا کنم. این موارد به همراه مقایسه شرایطم در ایران با امریکا باعث شد من روز به روز بی انگیزه تر بشم تا جایی که به زور درسهام را می خوندم یا پروژه انجام می دادم. و همش دچار سوال های فلسفی شده بودم که اصلا هدف من از دکتری گرفتن چی هست. اصلا من که به عنوان دختر لازم نیست مسئولیت زندگی را قبول کنم چرا اینقدر به خودم زحمت بدم. من که پدر و مادر زیاد جوون نیستن چرا باقی عمر را کنارشون نباشم و هزاران سوال دیگه که تو ایران حتی بهش فکر نمی کردم مثل نوار ظبط شده مدام از توی ذهنم می گذشت.

    از طرفی چون با خارجی ها تعامل نداشتم نتونستم خودم را با جامعه غیر ایرانی تطبیق بدم. خلاصه تنهایی، فشار درس ها، نداشتن تفریح و استرس زیاد کارم را به جایی کشوند که دیگه نه شب و نه روز نمی تونستم بخوابم و این بی خوابی ریشه بسیاری از ناراحتی های من شد. به هر دکتر و مشاوری هم توی دانشگاه مراجعه می کردم دارو که اصلا نمی دادن و می گفتن باید برگردی پیش خانوادت. خلاصه با وجود مقاومت کردنم واسه موندن مجبور شدم برگردم تا درمان بشم. دکترهای ایران بهم گفتن دچار افسردگی شدید شدی بعد از گذشت 3 ماه شدت مریضیم کم شد اما هنوز هم دارم دارو مصرف می کنم.

    با این حال که هر وقت به خاطرات 5 ماه امریکا فکر می کنم حالم بد میشه. اما هنوز هم دلم می خواد درسم را بخونم. اما نه توی دانشگاه های ایران. هنوز هم به اپلای کردن فکر می کنم و هنوز هم موقعیت رفتن دارم. اما به شدت هم از تکرار اون وقایع می ترسم. پیش هر مشاوری هم می رم می گن این تصمیمی هست که فقط خودت باید بگیری و خودت را آنالیز کنی.
    به هر حال گفتم تجربم را با شما در میون بذارم و از نظراتتون استفاده کنم.
    این اتفاقات برای بعضیها ممکن است بیفتد. ربطی به بزرگ و کوچک بودن شهر و مچ شدن با امریکایی و پشتکار نداشتن و غیره نداره. حتی افراد سختکوش تر از شما هم با این مشکل مواجه شدن.
    ذات بعضیها هر چند حتی لایق برای مهاجرت، برای مهاجرت مناسب نیست. حتی ممکنه الان افرادی مهاجرت کرده باشن که واقعا لیاقتشون همون سیستم ایران باشه ولی در مهاجرت مشکلی هم نداشتن.
    شما با یه تغییر در زندگی دوباره میتونین به راهتون یا هدفتون ادامه بدین. نگران نباشین.

  9. #149
    ApplyAbroad Veteran
    arash-iran آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2008
    رشته و دانشگاه
    Physics
    ارسال‌ها
    1,140

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    نقل قول نوشته اصلی توسط sasa86 نمایش پست ها
    سلام دوستان

    من قبل از گرفتن پذیرش خیلی از این فروم کمک گرفتم. گفتم حالا که فرصت دارم تجربیاتم را با شما به اشتراک بذارم چون خودم هم هنوز به جواب مشخصی نرسیدم.

    من پارسال تابستون از یکی از دانشگاه های خوب غرب امریکا پذیرش دکترا با فاند کامل گرفتم. دوران مدرسه و دانشگاه همیشه جز برتر ها بودم واسه همین گرفتن دکترا از یک دانشگاه خوب واسم آرزو و هدف بود. از قبل از رفتن با دانشجوهای ایرانی اون دانشگاه در ارتباط بودم. رفتار خوب و گرم بودن اون دوستان بیشتر من را علاقمند به رفتن کرد. از طرفی من کمی هم وابستگی خانوادگی به پدر و مادر داشتم. بالاخره با شور و اشتیاق تدارک سفر را دیدم و خودم را برای زندگی 4 ساله دور از خانه و خانواده آماده کردم. اونقدر به تصمیمم ایمان داشتم که ذره ای شک نرفتن به دلم راه نمی دادم. پس از رسیدن با استقبال خوب دانشجوهای ایرانی اونجا مواجه شدم که توی همه کار مثل پیدا کردن خونه، خرید،و .. کمکم می کردن. بعد گذشت یکی دو ماه که با خودم تنها شدم و فکر می کردم دیدم انتظاری که از امریکا داشتم این نبوده. سیستم حمل و نقل شهری توی شهرهای کوچیک دانشگاهی خیلی ضعیفه. مراکز خرید هم از مراکز خرید شهر خودمون کوچکتر و نبود جاهای تفریحی و مدرن تو اون شهر کوچیک به تعجب من اضافه می کرد. از طرفی استادی هم که به عنوان استاد راهنمای من بود اصلا در حد سواد و اطلاعاتی که انتظار داشتم نبود و این من را خیلی دلسرد کرد.
    حجم درس و پروژه درس ها کم کم زیاد می شد به نحوی که من هیچ تفریحی یا وقتی واسه ورزش کردن و شرکت توی مراسم مختلف دانشگاه را نداشتم. همین به استرس من اضافه می کرد. و مدام این سوال توی ذهن من بوجود می اومد که من واسه چی قید خانواده و کار و زندگی راحت و بدون استرس توی ایران را زدم و اومدم توی کشور غربت. این را هم بگم که من دختر هستم و مجرد و اکثر دوستان ایرانی اونجا متاهل بودن. واسه همین همیشه حس تنهایی با من بود و نتونستم دوست خوب و نزدیکی واسه خودم پیدا کنم. این موارد به همراه مقایسه شرایطم در ایران با امریکا باعث شد من روز به روز بی انگیزه تر بشم تا جایی که به زور درسهام را می خوندم یا پروژه انجام می دادم. و همش دچار سوال های فلسفی شده بودم که اصلا هدف من از دکتری گرفتن چی هست. اصلا من که به عنوان دختر لازم نیست مسئولیت زندگی را قبول کنم چرا اینقدر به خودم زحمت بدم. من که پدر و مادر زیاد جوون نیستن چرا باقی عمر را کنارشون نباشم و هزاران سوال دیگه که تو ایران حتی بهش فکر نمی کردم مثل نوار ظبط شده مدام از توی ذهنم می گذشت.

    از طرفی چون با خارجی ها تعامل نداشتم نتونستم خودم را با جامعه غیر ایرانی تطبیق بدم. خلاصه تنهایی، فشار درس ها، نداشتن تفریح و استرس زیاد کارم را به جایی کشوند که دیگه نه شب و نه روز نمی تونستم بخوابم و این بی خوابی ریشه بسیاری از ناراحتی های من شد. به هر دکتر و مشاوری هم توی دانشگاه مراجعه می کردم دارو که اصلا نمی دادن و می گفتن باید برگردی پیش خانوادت. خلاصه با وجود مقاومت کردنم واسه موندن مجبور شدم برگردم تا درمان بشم. دکترهای ایران بهم گفتن دچار افسردگی شدید شدی بعد از گذشت 3 ماه شدت مریضیم کم شد اما هنوز هم دارم دارو مصرف می کنم.

    با این حال که هر وقت به خاطرات 5 ماه امریکا فکر می کنم حالم بد میشه. اما هنوز هم دلم می خواد درسم را بخونم. اما نه توی دانشگاه های ایران. هنوز هم به اپلای کردن فکر می کنم و هنوز هم موقعیت رفتن دارم. اما به شدت هم از تکرار اون وقایع می ترسم. پیش هر مشاوری هم می رم می گن این تصمیمی هست که فقط خودت باید بگیری و خودت را آنالیز کنی.
    به هر حال گفتم تجربم را با شما در میون بذارم و از نظراتتون استفاده کنم.
    این احساساتی که شما باهاش مواجه شدید کاملا طبیعیه و لااقل برای خود من بارها بوجود اومده. من توی سه کشور مختلف بودم و توی هر سه کشور بعد از مدت کوتاهی دچار همین حالت شدم. شهر کوچیک و بزرگ هم نداره، هم در شهر کوچک این اتفاق واسم افتاده و هم در شهر بزرگ. ولی بحثی که وجود داره اینه که با تمام وجود باید با این شرایط مبارزه کنید و اصلا فرصتی ندید که این مسائل ذهنتون رو اشغال کنه. این کار چندان هم ساده نیست، بخصوص با فشار سنگین درسها و سایر مسائل زندگی و تنهایی و .... من توی آلمان دو سال طول کشید تا با محیط اخت شدم. دلیلشم هم این بود که نتایج زحماتمو داشتم بعد از دو سال میدیدم و به همین دلیل این به شدت دلگرمم میکرد که وقتمو الکی هدر ندادم. بعد از 4 سال زندگی در خارج از کشور، حتی وقتی به پاریس اومدم باز هم دچار همین حس شدم. ولی با این تفاوت که میدونستم این بار چطور باید باهاش مقابله کنم و میدونستم این مساله، بیشتر از اینکه ناشی از محیط خارجی باشه، ناشی از ذهنیات خود منه.
    به طور کلی این مساله ای که گفتید، جدی ترین قسمت زندگی در خارج از کشور برای دانشجو ها هست. ولی یادتون باشه که دقیقا همین قسمته که باعث رشد شخصیت و توانایی های شما میشه. درس خوندن و مدرک گرفتن یک دست آورد بسیار جزئی از زندگی شما در خارج از کشوره؛ ولی حل این مسائل و بدست آوردن تجربه در مواجهه با اونها، بزرگترین اتفاقیه که در "زندگی واقعی" شما در آینده میتونه بهتون کمک کنه.
    پ.ن (این بحث کلی هست و ربطی به صحبت دوستان نداره، درد دل هست): من فکر میکنم بچه های ایران بیش از اندازه ذهنشون "فقط" درگیر محیط آکادمیک و درس و تحقیق هست، تا جایی که بزرگترین مسائلی که باعث رشد شخصیتشون میشه رو فراموش میکنن. من واقعا شگفت زده میشم بعضی وقتا میبینم بچه ها میان اینجا و توی هر جمله ای که میگن ده بار از درس خوندن و محیط علمی و.. حرف میزنن! بعد بسیاری از اینها، بعد از چند سال زندگی در خارج از کشور، نظرشون راجع به "زن" همونی هست که در ایران بوده، رفتارشون نسبت به جنس مخالف همونی بوده که قبلا داشتن، نظرشون راجع به زندگی، همونی هست که بوده، جهانبینی شون اصلا تغییری نکرده! انگار نه انگار که در یک محیط جدید تجربیات جدیدی بدست آوردن؛ انگار درون یک بسته بندی بودن توی تمام این مدت! نه عزیزان! شما اگه به عنوان مثال توی آلمان هستید، جدا از محیط علمی، اون جامعه اونقدر رفتارهای جمعی زیبا داره که باید بشینید و مدتها فکر کنید که چی شد که ما اینا رو توی ایران نداشتیم. نه اینکه اینجا رو جوری ببینید که انگار یه محیطی رو آماده کردن تا شما بیاید استفاده کنید! نه! باید ببینید که چی شد که این محیط به این شکل درست شد و چی شد که توی ایران اینطور نشد! وقتتون رو باید با فکر عمیق به اینها پر کنید.
    باز هم میگم، یادتون باشه که دستاوردی که شما از زندگی در خارج از کشور میتونید بدست بیارید، خیلی بزرگتر از مدرک تحصیلی و شغل آینده و پول هست. بحث انسان و توانمندیهاش، چیزی بسیار فراتر از اینهاست. ممکنه این فرصت دیگه در زندگی واسه شما بوجود نیاد، پس نهایت استفاده رو از اون بکنید برای تعالی شخصیت خودتون.
    ویرایش توسط arash-iran : October 9th, 2016 در ساعت 02:39 AM
    از ژرف ترین گودال ها، بلندترین ارتفاعات قله ها بر می خیزد....

  10. #150
    ApplyAbroad Hero chemistrymaste آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2012
    رشته و دانشگاه
    Biophysical and Bioanalytical Chemistry
    ارسال‌ها
    1,261

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    نقل قول نوشته اصلی توسط sasa86 نمایش پست ها
    سلام دوستان

    من قبل از گرفتن پذیرش خیلی از این فروم کمک گرفتم. گفتم حالا که فرصت دارم تجربیاتم را با شما به اشتراک بذارم چون خودم هم هنوز به جواب مشخصی نرسیدم.

    من پارسال تابستون از یکی از دانشگاه های خوب غرب امریکا پذیرش دکترا با فاند کامل گرفتم. دوران مدرسه و دانشگاه همیشه جز برتر ها بودم واسه همین گرفتن دکترا از یک دانشگاه خوب واسم آرزو و هدف بود. از قبل از رفتن با دانشجوهای ایرانی اون دانشگاه در ارتباط بودم. رفتار خوب و گرم بودن اون دوستان بیشتر من را علاقمند به رفتن کرد. از طرفی من کمی هم وابستگی خانوادگی به پدر و مادر داشتم. بالاخره با شور و اشتیاق تدارک سفر را دیدم و خودم را برای زندگی 4 ساله دور از خانه و خانواده آماده کردم. اونقدر به تصمیمم ایمان داشتم که ذره ای شک نرفتن به دلم راه نمی دادم. پس از رسیدن با استقبال خوب دانشجوهای ایرانی اونجا مواجه شدم که توی همه کار مثل پیدا کردن خونه، خرید،و .. کمکم می کردن. بعد گذشت یکی دو ماه که با خودم تنها شدم و فکر می کردم دیدم انتظاری که از امریکا داشتم این نبوده. سیستم حمل و نقل شهری توی شهرهای کوچیک دانشگاهی خیلی ضعیفه. مراکز خرید هم از مراکز خرید شهر خودمون کوچکتر و نبود جاهای تفریحی و مدرن تو اون شهر کوچیک به تعجب من اضافه می کرد. از طرفی استادی هم که به عنوان استاد راهنمای من بود اصلا در حد سواد و اطلاعاتی که انتظار داشتم نبود و این من را خیلی دلسرد کرد.
    حجم درس و پروژه درس ها کم کم زیاد می شد به نحوی که من هیچ تفریحی یا وقتی واسه ورزش کردن و شرکت توی مراسم مختلف دانشگاه را نداشتم. همین به استرس من اضافه می کرد. و مدام این سوال توی ذهن من بوجود می اومد که من واسه چی قید خانواده و کار و زندگی راحت و بدون استرس توی ایران را زدم و اومدم توی کشور غربت. این را هم بگم که من دختر هستم و مجرد و اکثر دوستان ایرانی اونجا متاهل بودن. واسه همین همیشه حس تنهایی با من بود و نتونستم دوست خوب و نزدیکی واسه خودم پیدا کنم. این موارد به همراه مقایسه شرایطم در ایران با امریکا باعث شد من روز به روز بی انگیزه تر بشم تا جایی که به زور درسهام را می خوندم یا پروژه انجام می دادم. و همش دچار سوال های فلسفی شده بودم که اصلا هدف من از دکتری گرفتن چی هست. اصلا من که به عنوان دختر لازم نیست مسئولیت زندگی را قبول کنم چرا اینقدر به خودم زحمت بدم. من که پدر و مادر زیاد جوون نیستن چرا باقی عمر را کنارشون نباشم و هزاران سوال دیگه که تو ایران حتی بهش فکر نمی کردم مثل نوار ظبط شده مدام از توی ذهنم می گذشت.

    از طرفی چون با خارجی ها تعامل نداشتم نتونستم خودم را با جامعه غیر ایرانی تطبیق بدم. خلاصه تنهایی، فشار درس ها، نداشتن تفریح و استرس زیاد کارم را به جایی کشوند که دیگه نه شب و نه روز نمی تونستم بخوابم و این بی خوابی ریشه بسیاری از ناراحتی های من شد. به هر دکتر و مشاوری هم توی دانشگاه مراجعه می کردم دارو که اصلا نمی دادن و می گفتن باید برگردی پیش خانوادت. خلاصه با وجود مقاومت کردنم واسه موندن مجبور شدم برگردم تا درمان بشم. دکترهای ایران بهم گفتن دچار افسردگی شدید شدی بعد از گذشت 3 ماه شدت مریضیم کم شد اما هنوز هم دارم دارو مصرف می کنم.

    با این حال که هر وقت به خاطرات 5 ماه امریکا فکر می کنم حالم بد میشه. اما هنوز هم دلم می خواد درسم را بخونم. اما نه توی دانشگاه های ایران. هنوز هم به اپلای کردن فکر می کنم و هنوز هم موقعیت رفتن دارم. اما به شدت هم از تکرار اون وقایع می ترسم. پیش هر مشاوری هم می رم می گن این تصمیمی هست که فقط خودت باید بگیری و خودت را آنالیز کنی.
    به هر حال گفتم تجربم را با شما در میون بذارم و از نظراتتون استفاده کنم.
    سلام دوست عزیز من
    من یکی از مواردی رو که یکی از دوستان خیلی خوبم بهش اشاره کردن، اینجا مینویسم، ایشون میفرمایند که دو نسل اذیت میشن وقتی یه مهاجرت اتفاق میفته، تا نسل بعدی (نسل سوم) و نسل های بعدی بتونن بهره اون مهاجرت رو ببینن.
    دو نسلی که اذیت میشن و همه سختی ها رو به جون میخرن، یکی ما هستیم که مهاجرت میکنیم و یکی والدین، دوستان، اقوام ما و هرکسی که ما باهاش رابطه عاطفی داریم هستن. ما دو نسل اذیت میشیم و فرزندانمون خیلی ریلکس یا حداقل با مشکلات بسیار کمتر از ما زندگی خواهند کرد در جامعه جدید.
    من احساساتتون رو کاملا درک میکنم و بهش احترام میذارم.
    ولی متاسفانه یا خوشبختانه هر عملی یه بهایی داره، چه برسه به مهاجرت که در نوع خودش یکی از ریسکی ترین و مهم ترین تصمیمات زندگی هست.
    مهاجرت کردن (اینکه جرات کنی شهرتو/کشورتو ترک کنی و وسایلتو بریزی تو یه چمدون و همه چی رو بذاری و اون Kingdom ای که به اصطلاح تو خونت و شهرت و کشورت (منظورم رفاه و آرامش و هرچیزی مثل اونه) رو بذاری و بری تو یه کشور دیگه و از صفر مطلق شروع کنی) شهامت و ریسک پذیری میخواد و هرکسی اینو نداره.
    والدین معمولا مدلشون اینطوریه که به شادی فرزند شاد هستن. شما هر جا احساس خوبی داشته باشین به مرور اونا هم عادت خواهند کرد.
    اینو باور بفرمایین دوست من، که شما اگه پیششون بمونین تا آخر عمرشون و مداما چرا برگشتم، چرا نرفتم خیلی عذابشون میده تا که شما یه نیمکره باهاشون فاصله داشته باشین ولی مطمئن باشن که شما آرامش و شادی نسبی رو دارین و در راستای اهداف تلاش میکنین.
    این مشکلات کم و بیش برای همه هست. همه ما انسان هستیم، احساساتی هستیم (درجه ش تو آدما فرق داره)، هم ما "دلتنگ" میشیم. همه ما نوستالژی داریم. همه ما "گذشته" داریم. ولی وقتی ببینی رسیدن به هدف به اینا میچربه، باید موقتا بذاری و بری و بچسبی به اهدافت و بعد ایشالا اگه ادم بخواد، میتونه در "زمان مناسب" برگرده و لذت هم ببره از زندگی و دست بقیه رو هم بگیره.
    در کل این مسائل نیاز به "دو دو تا چهار تا کردن با خود آدم" داره.
    امیدوارم که همیشه موفق باشید


    "We believe in "Possibility

    به هر چیزی که فکر کنید از ته دلتون، بهش میرسید!

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •