با سلام به دوستان. در زیر قسمتی از سخنان دکتر پرویز جبه دار(استاد ممتاز دانشگاه تهران وتحصیل کرده آمریکادرمهندسی برق) آورده شده،خودتون قضاوت کنید:
یكى از دغدغه هاى اصلى پرویز جبه دار مسأله فرارمغزهاست. او این مسأله را به دو قسمت تقسیم مى كند و مى گوید: «یك قسمت به فارغ التحصیلان توانمندى كه امكان ادامه كار و تحصیل در آن سطحى كه نیازمند آن هستند دراینجا وجودندارد و یك قسمت فرارمغزهایى در سطح محقق و استاد است كه از خارج برگشته اند و مجدداً به آنجا برمى گردند.
درمورد دسته اول من معتقدم اگر دانشجویى احساس كند كه ماندنش دراین مقطع دركشور باعث ركود علمى و سردشدن خلاقیت هاى علمى او مى شود و دنبال این باشد كه به دانشگاهى برود كه بتواند ادامه فعالیت پركارعلمى خودش را در آنجا دنبال كند من چندان مخالفتى ندارم. حتى بعضى ازهمكاران ما توصیه مى كنند كه چه اشكالى دارد كه ما دانشجویانى را تربیت كنیم و بعضى از آنها بروند در بزرگ ترین مراكزعلمى دنیا مشغول به كار شوند و اگر نخواستند به ایران هم برنگردند، همانجا بمانند. ولى به فكر ایران باشند و بتوانند نوعى همكارى علمى و تحقیقاتى با دانشگاههاى ایران داشته باشند، مثلاً رساله دكترى چندین دانشجوى ایرانى را از آنجا سرپرستى بكنند و پروژه هاى مشتركى را با استادان ایرانى ارائه كنند.»
او معتقداست كه «ما همكارانى را داریم كه خارج هستند اكثراً مقیم آمریكا ولى به لحاظ علاقه اى كه به اینجا دارند نام ایران و نام دانشگاه تهران و دانشكده فنى را در بسیارى از جاها زنده مى كنند. آیا چنین افرادى واقعاً دراینجا مى توانستند آن توانایى كامل خودشان را به كارگیرند؟ اگر چنین باشد آن موقع اگر كسى مدافع فرار این افراد بود، مى شد از او انتقادكرد. اما وقتى امكان آن نیست چه باید كرد؟
او در پاسخ به این سؤال كه درباره فرارمغزها چه باید بكنیم، مى گوید: بهتر است این سؤال را مطرح كنیم آیا مغزى كه این قدر آمادگى تحقیقات پرثمر علمى را دارد ولى به خاطر كمبودها و محدودیت هاى تجهیزاتى كه در كشور داریم نتوانیم براى این شخص امكانات لازم كار را فراهم كنیم و نهایتاً مجبور شود كه رشته كارى خود را عوض بكند بهتر است یا اینكه به هرحال درجهت جهانى شدن علم به این شخص كمك كنیم تا راهى را پیداكند كه نام ایران و ایرانى را زنده بكند؟
و حالا روزگار مى گذرد و مى گذرد و گرد سفید ایام را بر چهره پرویز جبه دار مى پاشد و او هنوز از پاى ننشسته و روزهاى دیروز را مرور مى كند. «تازه از آمریكا آمده بودم. صبح اول وقت به دانشكده مى رفتم تا ۹ شب و تمام مدت در دانشكده مشغول كار بودم. این تعداد كتاب هایى كه نوشته ام اساس بیشتر آنها درهمان موقع تهیه شده است. یادم هست در دانشكده ساعت ۷بعدازظهر بسته مى شد و سرایدار مى آمد و مى گفت: چرا هنوز نرفته اى؟ من مى گفتم كارم تمام نشده كاردارم. چون دانشگاه هاى آمریكا ۲۴ساعته براى محققین باز هستند. از ساعت ۹شب در ساختمان بسته مى شد ولى كسانى كه كلید داشتند هرموقع مى توانستند بیایند و هرموقع مى خواستند بروند. چون من به این نحوه كار عادت كرده بودم رفتم پیش رئیس دانشكده و گفتم سرایدار ساعت ۷مى گوید من باید از دانشگاه بروم درحالى كه هنوز كارم تمام نشده. گفتم یك كلید به من بدهید . به من یك كلید دادند، كلید در روبروى دانشكده داروسازى طبقه اول. اتاق من آخرین اتاق طبقه هم كف بود كه روبروى دانشكده داروسازى بود و من پنجشنبه ها مى آمدم، جمعه ها مى آمدم شب ها تا ساعت ۹ یا ۱۰ مى ماندم از در راهروى شمالى مى رفتم.»
علاقه مندی ها (Bookmarks)