صفحه 12 از 12 نخستنخست ... 23456789101112
نمایش نتایج: از شماره 111 تا 114 , از مجموع 114

موضوع: کی و چطور موضوع رفتن رو با خانواده در میان بگذاریم؟

  1. #111
    Junior Member poonet آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    رشته و دانشگاه
    University of Tehran
    ارسال‌ها
    8

    پیش فرض پاسخ : کی و چطور موضوع رفتن رو با خانواده در میان بگذاریم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط ali728 نمایش پست ها
    دوست عزیز
    حرف هایی که زدین درسته ولی قبول کنید که منطقی نیست
    من کاری با درست بودن خارج رفتن و نرفتن ندارم. اینو بذارید کنار یه لحظه
    کلا مهاجرت خوب نیست همیشه و خیلی ها از دل خوش این کار رو نمیکنن.
    مهاجرت به قول یکی از استادهامون : کار هر کسی نیست. مهاجرت نشدنی نیست ولی آدم خاص خودشو میخواد. (نه ادم خوب یا بد!! نه ادم زرنگ یا غیر زرنگ!! نه ادم پر تلاش و یا تنبل!!! .....ادم خاص خودشو میخواد)

    حالا شما به جز مهاجرت هم خیلی وقت های دیگه ممکنه پیش خانواده نباشید
    همینی که تهران هستین اگه اتفاق خاصی (دور از جون ) برای یکی از افراد خانواده بیفته من نوعی فقط نوش داروی بعد مرگ سهراب میشم
    بر فرض هم که این نوش دارو برسه به دستشون ولی وقتی اثری نداشته باشه چه فرقی میکنه که من از امریکا برگردم یا از تهران و برم پیششون؟!!
    هیشکی از فردای خودش خبر نداره...ممکنه یه ساعت دیگه یه اتفاق خیلی ناگواری برای کسی بیفته و لی نمیشه با این فکر زندگی کرد....اینجوری همه زندگی ادم فلج میشه...

    احساسات رو همه دارن. کسی بی احساس نیست. من گریه های پدرم رو چند بار تو عمرم دیدم یکیش توی فرودگاه موقع خداحافظی بود که یه جوری گریه میکرد که مردم جمع شده بودن دورش که ببینن چی شده....حالا منو تصور کنید اونور گیت بودم و کلی چمدون دستم و نمیدونستم الان باید چیکار کنم....حاضر بودم زمین و گاز بزنم و یه لحظه برگردم اونور گیت و بگم نمیرم که نمیرم...
    همین الانم که دارم مینویسم ....هیچی ولش کن....
    خلاصه داشتم عرض میکردم که همه احساس دارند ولی بالاخره شما اگه منطقی فکر کنید بالاخره یه روزی یه جایی بچه ها از خانواده دور میشن و جدا میشن. توی این دوره زمونه تازه خیلی اسون تر هم شده
    حالا شما اگه واقعا این فلسفه رو دارید که ارزششو نداره خب این کار رو نکنید و کنار خانواده بمونید و ادامه تحصیلتون رو همین ایران بدین...خیلی ها این کار رو میکنن و بخدا من همیشه گفتم الانم باز میگم مهم اینه هر جایی که هستین دلتون خوش باشه...خارج از ایران و داخل ایران نداره...
    اگه این مسئله براتون اون قدرها مشکلی نشده و فقط یه نگرانی پو شاید دلتنگی ساده ست...مطمئن باشید اگه برید چیزی نمیشه و به این فکر کنید که شاید بتونید افتخار بزرگ تری برای خانواده بشید و پدرتون بهتون بیشتر افتخار نه و دلش شاد تر بشه....


    خلاصه:
    واقعا هر دو تصمیم درسته و غلط و درستی نداره. هر کدومو از یه زاویه نگاه کنید درسته و میتونه تصمیم ایده ال باشه
    شاید اگه یه روزی بشینید با پدر و خانواده هم صحبت کنید بهتر باشه... بالاخره خودتون میدونید ته دلشون چیه و چقدر این ته دل محکمه و غیر قابل تغییره...
    خودتونم بشینید فکر کنید. پس فردا خودتون هم پدر و مادر میشید و بچه شما ممکنه بخواد بره و .....
    خلاصه سوای این داستانا همینی که خودتون به یه فلسفه مشخص تر توی زندگیتون در این زمینه ها برسید یه پوینت مثبته...
    رفتن و رسیدن به یه هدف حالا هرچی که باشه یه هزینه هایی داره. شمایید که تصمیم میگیرید این هزینه ها ارزششو داره یا نه و باور کنید باور کنید بهتره فقط و فقط و فقط حرف دل خودتون رو گوش کنید
    چون بعدا ادم دنبال مقصر میگرده و خیلی خوبه اگه ادم توی هر مشکلی فقط یخه خودشو بتونه بگیره......حداقل حساب و کتابتون با خودتون مشخصه و میگید خودم این تصمیم رو گرفتم...

    این ویدئو رو حتما و حتما و حتما ببینید
    من تقریبا هر هفته میبینمش...


    امیدوارم کمکی کرده باشه حرف هام
    موفق باشید

    سلام
    خیلی خیلی ممنونم از صحبت های کاملتون...
    کاملا حق باشماست... میدونم الانشم تهران هستم و دورهستم... ولی خدایی نکرده اگه مشکلی پیش بیاد میتونم خیلی زود و راحت خودم رو برسونم و در کنارشون باشم... ولی فرضا امریکا باشم اصلا نمیشه اومد!... بعد از طرفی میگم پدر مادر با هزار امید و آرزو بچه شونو بزرگ میکنن این انصاف هست که دوران پیری و تنهاییشون ماهم بیشتر ازشون فاصله بگیریم؟ ... حالا هرچقدر هم که بگیم بچه ها یه روزی باید جدا بشن و برن دنبال پیشرفت و زندیگشون...
    بقول شما حرفهای بنده اصلا و ابدا منطقی نیست... میدونم کاملا احساسی هستش... ولی همیشه هم منطق برتری نداره...
    پدر من خوشبختانه تحصیلکرده هستن و درک میکنن و اتفاقا خیلی هم موافق پیشرفت من هستن و کلا پای تحصیل درمیون باشه هیچ محدودیتی قائل نمیشن... مامانم شاید کمی احساساتی تر برخورد بکنه و دلش بخواد بمونم ولی حتی ایشونم منعم نمیکنه... ینی خانواده اصلا مخالف این قضیه نیستن... فقط خودم وجدانم یکم اذیتم میکنه پدر مادری رو که اینهمه خوب بودن رو تو پیری تنها بذارم... البته تک فرزند نیستم ولی خوب بازم...
    وای اون صحنه خداحافظی تون و پدرتون رو که تصور کردم واقعا حالم بد شد...

    بله من خودم واقعا از شرایط الان راضی نیستم... خیلی وقتا آدم بهم میریزه و ادامه دادن براش سخت میشه... از اون بعد که صد درصد... و همین هم فکر نمیکنم دلیل کوچیکی باشه... البته نمیخوام بگم اون ور همه چی اوکی و خوبه...

    قضیه مقصر و اینها هم کاملا درست میگید... نمیدونم گاهی ولی میگم کاش اصلا خانواده محدودم میکردن و برام تعیین تکلیف میکردن شاید بهتر بود ... ولی از طرفی هم درست میگین که بعدا اگرهم قرار باشه دنبال مقصر بگردی خودت فقط خودت رو سرزنش کنی و حداقل اونجوری دردش کمتره احتمالا...
    بابت ویدیو خیلی خیلی ممنونم

  2. #112
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Apr 2014
    رشته و دانشگاه
    متاسفانه برق و همین حوالی
    ارسال‌ها
    72

    پیش فرض پاسخ : کی و چطور موضوع رفتن رو با خانواده در میان بگذاریم؟

    سلام،

    گرچه اصلا تمایلی به پست گذشتن در این فروم ندارم ولی حرفهای ali728 من رو تشویق کرد برای این صفحه.

    این داستان پدر و مادر واقعا موضوع پیچیده ایی اِ.
    الان که علی در رابطه با فرودگاهش صحبت کرد من دیوونه شدم یه جورایی دوباره.
    بدترین لحظه ی زندگی شاید این لحظه باشه.
    این تجربه رو من چند بار با چشم دیدم. واقعا داغون کننده است. اونایی هم که دوست دارند ببیند چه حسی وجود داره توش
    برن میراث آلبرتا 1 رو ببینند(تو یوتیوب سرچ کنید). یه قسمتی می ره تو فرودگاه و با یه نفر که داره می ره و خانواده اش هست صحبت می کنه(بیست باز زار زدم من)

    من راستش با دیدن این مسائل، با تمام علاقه و هزاران تصور از خارج از ایران، چندین و چند بار به پدر و مادرم در رابطه با "بی خیال شدن اپلای و موندن پیششون " صحبت کرده ام که بشدت با من مخالفت کرده اند.
    حرفی که می زنند این است که شما بایستی زندگی که دوست داری رو پیگیری کنی(pursue). این حرف رو پدر و مادری می زنند که اگه دو دقیقه دیر کنم بیام خونه به عالم و آدم زنگ می زنند و گیر می دند.

    مادر بنده همیشه دایی ما رو مثال می زنند. ایشون که تنها پسر و عزیز دور دونه مادربزرگ ما بوده، زمانی که به مادربزرگم گفته می خوام برم خارج از کشور درس بخونم، مادربزرگ کم سواد ما با تمام عاطفه به پسرش با تمام دل و جون اجازه این کار رو داده. این داستان برای پارسال و یا 5 سال پیش نیست. دایی ما 40 سال پیش قبل انقلاب اپلای کرد و رفت و دکتری شون رو گرفت. ایشون هم به اونجا که می خواست رسید و اتفاقی برای خانواده اش هم نیفتاد.

    مادربزرگ ما هم به طبع داشتن پسری که رئیس بیمارستانِ و پزشک معتبری اِ در چندین کشور مختلف سالها بعد از مرگ پدر بزرگ زندگی کردند و خوش و خرم بودند.
    حالا مادر ما خودش رو با مادربزرگمون مقایسه می کنه و می گه دیگه الان با این وضع اینترنت و اینا وضع بدتر از اونموقع که نیست(اون موقع انگار نامه بیشتر مد بوده و خیلی کم تلفن انگار).

    ** این نکته رو ما بایستی در نظر بگیریم که بالاخره ما باید زندگی مستقل خودمون رو شروع کنیم. بعضی ها می رن یه محله دیگه(از پدر مادرشون)، بعضی ها می رن یه شهر دیگه و بعضی هام می رن یه کشور دیگه زندگی می کنند.

    Good Luck

  3. #113
    Member
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    رشته و دانشگاه
    Industrial Engineering - PhD of Mechatronic Systems Engineering
    ارسال‌ها
    244

    پیش فرض پاسخ : کی و چطور موضوع رفتن رو با خانواده در میان بگذاریم؟

    به نظر بنده هم معنی زندگی این نیست که ور دل هم بشینیم. من مصداق نمونه ای بودم که از قضا یک سال بعد از اومدنم یه عضو از خانواده ام رو ناگهانی از دست دادم و به خاطر ویزای دانشجویی اصلا نمیتونستم اون لحظه برم ایران. حالا تهش چه فرقی میکنه؟ درسته خیلی غصه دار میشم که مثلا چه میدونم سوغاتی هایی که براش گرفته بودم رو به دستش نرسوندم و ندیدمش و چه میدونم ای کاش و ای کاش ها، ولی واقعیت اینه که بودن و نبودن من نه به حال اون و نه من فرقی نمیکرد.

    این وابستگی احساسی و عاطفی پدر و مادرها از حد که بگذره آفت میشه. معنی زندگی از نظر بنده اینه که فرصتهایی که دلمون میخواد رو بریم دنبال کشف شون. حضور و نزدیکی فیزیکی چه اهمیتی داره؟
    بله منم گریه آروم پدرم در فرودگاه هنوز از جلو چشمم کنار نمیره، ولی به سرعت برق و باد هفت سال گذشته و اونا هم پیشم اومدن و کلی لذت بردن از مدت اقامتشون پیشم، و این خیلی حس خوبیه. مادر پدری که خوشحالی بچه شون براشون مهمه، با دیدن پیشرفتش خوشحالتر هم میشن. بعدشم، دیگه توی دوره زمونه ای که ما زندگی میکنیم مث قدیم نیست که طرف میرفت و هر سالی یه بار یه نامه ازش میرسید و نه تلفن راحت بود و نه هیچی.
    نتیجتا توصیه میکنم راه دلتون رو برید... زندگی فقط یه دفعه اس.

  4. #114

    پیش فرض پاسخ : مشكل تك پسر بودن

    سلام
    اروم اروم
    خودشان میفهمند
    مگر اینکه شما یک شبه پذیرش بگیری بری که امکان نداره
    تازه خودشان میخواهند تو موفق شی نگران نباش

صفحه 12 از 12 نخستنخست ... 23456789101112

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •