پدر و مادر ها همیشه نگرانن! حق هم دارن! به نظر من اگه شما شرایط خوب و قانع کننده ای داشته باشی و براشون توضیح بدی که می ری و شانس جدیدتو امتحان می کنی. مطمئن باش اگه اونا ببینن که تو اینطوری خوشحال تری رضایت می دن.
پدر و مادر ها همیشه نگرانن! حق هم دارن! به نظر من اگه شما شرایط خوب و قانع کننده ای داشته باشی و براشون توضیح بدی که می ری و شانس جدیدتو امتحان می کنی. مطمئن باش اگه اونا ببینن که تو اینطوری خوشحال تری رضایت می دن.
سلام دوست من! منم تک پسرم! 4 سال هم تو خوابگاه زندگی کردم! مامان بابام هم اصولا خیلی تنهان! ولی با این وجود به روشون نمیارن! آمار گریه های مامانمو دارم! اما چیزی که هست مقایسه ی این عذاب وجدان ته دلته با آيندت! بايد بينشون يکيو انتخاب کنی ! اگه تونستی با خودت کنار بيای و يکيشو بپذيری ديگه باید طور کل اون يکيو بیخیال شی و حتی اگه آیه هم نازل شد عوضش نکنی! من به اين نتيجه رسيدم که چند سال دوری زياد فشاری نمياره! تازه باباهامون هم که نزديکه بازنشستگيشونه فوقش اونا هم ميفروشنو ميان پيشمون! من بعد از اينکه تصميم گرفتم يه تصميمه ديگه هم گرفتم! اينکه آدم آهنی باشم! يعنی براي يه مدّته کوتاه احساساتمو بذارم کنار! حتماً دوست دخترم داری! ديگه بدتر! آدم آهنی باش هرچند واقعاً سختو وحشتناکه امّا زندگی هميشه بر وفق مراد نيست و گاهی هم بايد برعکس شنا کنی....موفّق باشی آدم آهنی موقتی
درود
من یه ذره شرایط خودم رو که با بعضی از دوستان می سنجم میبینم که اوضاع من دراین زمینه بدک نیست.من نه تنها خانواده ام با رفتن من مشکل ندارن بلکه از همین الان صحبت سر اینه که پسر گلشون رفت برگشتنی چی بیاره؟ و ما کی میریم؟ و چی براش ببریم؟ زن از اونجا بگیره بهتره و اسم نوه مون Al باشه که به اسم خودش بخوره و ....
نمی دونم شایدم اینا همه تله س تا از دستم راحت بشن.
منم از اول تا آخر تاپیک رو که خوندم برای کسانی که این مشکل رو دارند همون نظر Roger عزیزم رو سفارش میکنم.
این حساب کاربری غیر فعال می باشد.
اين ديگه خيلي نامردي بود... :Pنوشته اصلی توسط amin_asadi
توي خونه مون به ما ميگن فراري<br />توي غربت دم به دم انگشت نگاري<br />ديگه حتي صاحب اون خونه نيستيم<br />بيرون خونه ميگن ما تروريستيم<br />وقتي خونه شده بود مثل جهنم<br />ما با ويزاي بهشت بريديم از هم <br />حالا تو برزخ بدبيني اسيريم<br />نمي تونيم ريشمونو پس بگيريم<br />چاره اي نمونده جز رفتن و رفتن<br />انگار اينو رو پيشونيمون نوشتن
سلامنوشته اصلی توسط elhameli
اگر تاکنون بدون حضور پدر و مادرتان به سفر نرفته اید خیلی نگران شما خواهند شد. البته شما می توانید بعضی اطلاعات در مورد دیدنی های کانادا مثلا آبشار نیاگارا به ایشان نشان دهید تا ببینند اگر شما به کانادا بروید می توانید آنها را هم دعوت کنید. البته قول کوتاه مدت ندهید چون ما پس از چند سال زندگی در کانادا هنوز نتوانسته ایم کسی را دعوت کنیم.
اگر قصد آمدن به کانادا را دارید زبان انگلیسی خود را از همین حالا تقویت کنید
موفق باشید - علی کورنگی
سلامنوشته اصلی توسط elhameli
نکته دیگری هم خدمت شما عرض کنم. من با همسرم در یک مجتمع مسکونی در تورنتو زندگی می کردیم. یک خانم جوانی هم در همان طبقه ساکن بود. از صدای موسیقی که گوش می داد متوجه شدیم ایرانی است و گاهی با هم سلام و علیک داشتیم. دوهفته ای ایشان را ندیدیم ، فکر کردیم به مسافرت رفته ولی بعدا متوجه شدیم که بیمار بوده و در بیمارستان بستری بوده است.
زندگی به تنهائی در کشور دیگر دارای مشکلات عدیده ای است. اگر به اتفاق همسر یا خانواده باشید دست و پنجه زدن با مشکلات ساده تر می شود.
موفق باشید
از همه ی شما شکست خورده تر منم. تابستان 87 یهو به ذهنم رسید چرا برای رسیدن به کرسی دانشگاه باید اینقدر به خودم عذاب بدم؟چرا باید روزی 12 ساعت درس بخونم آخرش آیا قبول بشم یا نشم؟چرا؟در همین افکار بودم که یهو خوابم برد.خواب دیدم تو یکی از کالج ها روسیه نشستم دارم به درس گوش میدم.نمیدونید چه رویای قشنگی بود.محشر بود.
از خواب که بیدار شدم موضوع رو با مادرم درمیان گذاشتم.مادرم هم یه خورده قربون صدقم رفت و فکر کرد این خواب شوخیه. اما مدتی متوجه شد که نه.طعم اون خواب به مزاجم شیرین اومده. نشستم باهاش صحبت کردم که اینجوریه اونجوریه. خیلی منطقی قبول کرد.تصمیم گرفتم با پدرم م م صحبت کنم.پدرم خیلی خوشحال شد(آخه پدرم همیشه زمانی که ابتدایی بودم منو میفرستاد کلاس زبان تا دبیرستان رو در آمریکا شروع کنم اما من از آمریکا متنفر بودم و هستم و هیچوقت راضی نشدم پدرم دنبال کارامو بگیره). پدرم گفت باشه میفرستمت اما چرا روسیه؟برو امریکا.گفتم نه یا روسیه یا هیچ جا.گفت باشه. تحقیق کن ببین چیکارا باید بکنی.منم یک هفته ای تحقیق کردم و کلی اطلاعات در مرود روسیه بدست اوردم.اطلاعات رو به پدرم دادم و اونم گفت باشه پس فعلا یکم زبان روسی کار کن.منم با خرید چند نرم افزار و کتاب با عشف این زبان رو کار میکردم تا اینکه مرداد ماه اومدبه پدرم گفتم بابا من تقریبا از لحاط زبان آماده ام و بقیش رو باید در
خود روسیه باید آموزش ببینم.گفت باشه با یکی از این موسسات هماهنگ کن یه وقت بگیر بریم. تا تونستم یه موسسه معتبر پیدا کنم 3 روز طول کشید
تا اون روز لعنتی رسید.با ذوق و شوق آدرس و شماره تلفن یه موسسه رو نشون پدرم دادم گفتم بریم؟ گفت نه.بیخیال خارج و روسیه شو.گفتم چرا؟؟؟؟؟؟
گفت برای اینکه میترسم.برای اینکه پسر آقای فلانی رفته اوکراین ایدز گرفته برگشته.نمیخوام بری ایدز بگیری/ همینجا دانشگاه شرکت کن.این حرفای پدرم مثل
پتکی بود که تو سرم زدن.
بزرگترین ضدحال عمرم رو اونجا خوردم.پدرم میگه تو مو رو میبینی و من پیچش مو. اونجا هزار تا مشکل داری.تو ایران که غذات آمادس-آبت آمادس حوصله درس خوندن نداری چطور میتونی اونجا با این شرایط کنار بیای؟
خلاصه از اون تاریخ به بعد دارم خودم رو به انگیزه رفتن به خارح(هر کشوری که شد) برای کنکور آماده میکنم.(پدرم گفته من یک قرون تو رفتن به خارج کمکت نمیکنم)
کسی میتونه منو راهنمایی کنه با این مشکل چطور کنار بیام؟
حالا بیا و رضایت بده به آمریکا! آخه مگه تو آمریکا رفتی که ببینی متنفری یا نه؟!نوشته اصلی توسط sepehr_jun
منم جا پدرت بودم نمی ذاشتم بری روسیه درس بخونی! آخه مگه آدم با خواب تصمیم می گیره!!! کسی که با خواب می خواد مسیر زندگیشو تغییر بده ممکنه بعدها هم همینجوری تصمیمات اشتباه بگیره...
دوستان گرامی، متاسفانه بنده دیگر در این انجمن فعال نیستم و توانایی پاسخ به سوالات شما را ندارم، همینطور دانش و اطلاعاتم به روز و کمک حال شما نیست. سپاسگزارم.
مربوط به بحث نیست. اما من عاشق وطنم هستم و مثل خیلی از اعضای این سایت از جمله خود شما عشق امریکا نیستم.من به امریکا سفر نکردم و حسرتش رو هم ندارم.(هرچند قرار بود تابستون آینده برم امریکا و به بستگان سر بزنم که به دلایل قانونی نتونستم). اگر هم الان به فکر تحصیل در خارج افتادم علتش این هست که میخوام از سدی به اسم کنکور راحت شم( بنا به یک سری دلایل شخصی) و همینطور بهترین اینده شغلی در انتظارمه و اگر دانشگاه های ما کنکور نداشتن 100 سال نه به روسیه فکر میکردم نه به اوکراین نه به نروژ و نه به هیچ خرابشده ای.نوشته اصلی توسط azim_utd
من با خواب مسیر زندگی ام رو تغییر ندادم. با خواب گوشه ای از اینده ام رو دیدم.مطمئن باشید اگر با خواب تصمیم میگرفتم مثل بچه ها پا میکوبیدم به زمین الا و بلا روسیه
اما از اون به بعد همیشه دنبال کشوری گشتم که بهترین شرایط رو داشته باشه که جدیدا به این نتیجه رسیدم نروژ برای من بهترین جاست.
والسلام
شما با یه خواب تصمیم گرفتی و به همون سرعت به جای خودت برگرشتی. اما اجازه بدین من یه نصیجت برادرانه خدمت شما عرض کنم؛ همیشه توی زندگی خودتون تصمیم بگیرید و اجازه ندید هیچ کس دیگهای حتی پدر و مادر به جای شما تصمیم بگیرند. چون وقتی خود آدم راهی رو انتخاب میکنه میتونه با اراده ی خیلی بیشتر اون راه رو ادامه بده نسبت به وقتی که کس دیگهای اون راه رو برای آدم انتخاب کرده.نوشته اصلی توسط sepehr_jun
راه، همان است که تو میروی.
علاقه مندی ها (Bookmarks)