نظر من بعد از تقریبا دو سال زندگی در امریکا:
دوستان من در پست 43 و در تاریخ 20 مارچ 2012 مطلبی خوش بینانه نسبت به امریکا نوشتم که از طرف برخی دوستان مورد موافقت قرار نگرفت و بعضی ها گفتند که بعد که رفتی امریکا بیا دوباره بنویس و حالا من بعد دو سال زندگی در دو ایالت مختلف در خدمت شما و کسایی که می خواهند بیان اینجا هستم.
دوستان منفی بین و نا امید شاید هنوز هم راضی نباشند و بگن حالا برو 5 سال دیگه هم زندگی کن و بعد بیا بنویس. ولی من دارم اینو برای اونایی می نویسم که به نظرشون من بعد دوسال زندگی توی امریکا تونستم به دیدی
نسبتا واقع گرایانه برسم.
نظر من نسبت به امریکا فرقی نکرده. دلیلش هم اینه که من حتی قبل اومدن اطلاعات زیادی در مورد امریکا داشتم که دلیل عمده اون هم آشناییم با ادبیات و فرهنگ آمریکاست (مدرک لیسانس در این زمینه دارم). کار تا جایی رسیده بود که قیمت اکثر خوراکی ها هم می دونستم
من بیش از پیش احساس می کنم اینجا "احترام ها و حقوق شهروندی خیلی بیشتره" (جملات داخل علامت نقل و قول از پست 2012 بنده است). بیش از پیش احساس می کنم "مردم برای جون و مال هم احترام می گذارن". بارها دیدم مردم چطوری دست به دست هم می دن و به کسی که مشکلی داره کمک می کنن. از خراب شدن ماشین، فریاد برای کمک و تصادف توی خیابون ها دیدم تا مشکلی که برای خودم پیش اومد و توی یه جای عمومی از حال رفتم. یا وقتی طرف با ماشین با سرعت خیلی خیلی کم به لاستیک عقب دوچرخه من زد گرچه حق با اون بود و من نباید از پیاده رو حرکت می کردم. بعنوان مثالی دیگر، اینجاست که می بینی تفاوت امکانات یه معلول با غیر معلول چقدر کم می شه وقتی همه توی ایستگاه اتوبوس صبر می کنن تا اتوبوس توقف کنه، راننده پیاده شه، بالا بر مخصوص ویلچیر معلول ها رو راه بندازه، معلول سوار شه، روی صندلی مخصوص خودش جلوی اتوبوس بشینه، بعد تازه بقیه ملت شروع می کنن به سوار شدن. اینجا زیاد میبینی وقتی مخصوصا هوا گرمه یا سرده و طرف توی ماشینش با تهویه مطبوع نشسته و تو داری پیاده از خیابون رد می شه چجوری راننده از 60 کیلومتری توقف می کنه و با دست به تو می گه که تو اول رد شو! اینجا کمتر ترس داری کسی با ماشین از روی پات رد شه.
دوستانی که میگن جوونای امریکایی عموما دنبال عیاشی هستن....دوستی حتی تا جایی پیش رفت که گفت 80% دنبال عیاشی هستن. واقعا آدم می مونه اگه 80% دنبال عیاشی هستن پس چجوری امریکا تو اقتصاد و تکنولوژی پیشرو هست؟ نگین که همه هندی و چینی هستن. به آمار رجوع کنین قبل این حرف. اینا یه ضرب المثل دارن که می گه "زیاد کار می کنم ولی زیاد تر عشق و حال می کنم". مگه معنی زندگی همین نیست؟ اون دوستان بدبین فقط قسمت دوم ضرب المثل رو می بینن. من خودم همکلاس امریکایی دارم آخر ترم یه هفته بلند می شه می ره لاس وگاس با دوستاش خوشگذرانی ولی می دونم شب که بر میگرده هتل تا نصفه شب به تحقیق و کاراش می رسه. بقول خودش "فلان کار پروژه رو (که مثلا کسل کننده هست) باید با یه بطری آبجوی جک دنیلز ساعت 2 نصفه شب با حوصله انجام داد."
من فکر می کنم بخش عمده ی نارضایتی خیلی از دوستان تصمیم اشتباه یا شانس بد خودشونه. چه می دونم اگه کسی رفته دان تاون میامی خونه گرفته یا رفته دیترویت یا بالتیمور درس می خونه خب این بنده خدا باید قبلش در مورد نرخ جرم و جنایت شهر های مختلف جستجو می کرد. مسلما امریکا جاهایی داره که واقعا نسبت به شهری مثل تهران نا امن تره. البته این جور جاها خیلی محدودن. یا دوستی داشتم که می گفت می خواد برگرده ایران چون از آب و هوای اینجا بدش می آد و طاقتشو نداره. خب یکی نیست بگه برادر من تو نمی تونستی یه جستجو کنی ببینی شهری که رفتی توی ایالت اوکلاهوما معروفه به طوفان ها و آب و هوای بدش؟! دلیل دیگه می تونه استاد اذیت کن باشه که کل تجربه آمریکا رو برای بعضی دوستان تلخ می کنه. من این مورد هم خیلی دیدم توی رشته های فنی. این رو هم نمیشه رو حساب بد بودن کل امریکا گذاشت. شاید یه بُعد مشکل اینه که برعکس خیلی کشور ها و دانشجو ها (مخصوصا اونا که تو امریکا هستن)، ما قبل پذیرش آفر دانشگاه نمی تونیم بیایم دانشگاه رو ببینیم و با استادا یه خوش و بشی کنیم.
نکته خیلی خیلی مهم اینه که هنوز هم ما به نهایت رفاهمون نرسیدیم. دوران دانشجویی اینجا سخت ترین دورانه. حداکثر ابهام (ویزا، فارغ التحصیلی، کار و غیره) و حداقل نسبت درآمد به حجم کار. بعد این دوره، وقتی کار می گیرن و مثلا میشن استاد دانشگاه رشته بیزینس، درامدها میشه 7-10 برابر (خالص از شهریه) که این تقریبا 20-15 برابر درامد استاد مشابه تو بهترین دانشگاه ایرانه (با احتساب قدرت خرید نرخ ارز). بعدِ استخدام رسمی هم که بدون حکم دادگاه استادی نمیشه اخراج بشه و به این میگن رفاه و آرامش ذهنی. اونوقته که با حقوق 4 ماه، همون استاد میتونه یه مرسدس بنز کلاس سی 2014 بخره و با حقوق 2-1 سال یه خونه 200-100 متری توی به جای خوب شهر.
امیدوارم این پست کمک کننده باشه. یادمون باشه درمورد اکثر پدیده ها نمیشه با زبان قطعیت حرف زد و باید با زبان نسبیت حرف زد. داستان آمریکا هم همینه. خوبی قطعی در کار نیست، هرچه هست به نسبت کشور مبدا هست. مسلما داستان کسی که از کشوری مثل آلمان یا نروژ می ره امریکا فرق داره با من نوعی.
موفق باشید همگی
علاقه مندی ها (Bookmarks)