صفحه 4 از 15 نخستنخست 1234567891011121314 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 164

موضوع: اطلاعات مفید در مورد زندگی‌ در نروژ

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1

    پیش فرض پاسخ : خاطرات یک ایرانی در نروژ

    پدر «غریبی» بسوزد!

    البته اصل مطلب این نیست، هست: «پدر عاشقی بسوزد.» ولی من نمی فهمم که چرا باید پدر عاشقی بسوزد. در دنیای شلوغ پلوغ امروز ثابت شده که بدون عشق زندگی میسر نیست. اصلا توصیه کارشناس ها این است که با عشق باید زندگی کرد. به زندگی، به کار، خانه، خانواده و خلاصه به عشق باید عشق ورزید. به یقین گوینده ی بخت برگشته ی گفتار بالا از چیز دیگری در رنج بوده نه عشق. حتما مقصودش چیزی دور و بر «بی وفایی» بوده است.
    اما چرا پدر غریبی بسوزد؟ چونکه «غریبی بد دردی است.» پدر خدا بیامرزمن می گفت: «غریب لیک ده بیر پوخ دئییل.» راست می گفت. او درد غریبی را کشیده بود. سالها پیش از اینکه ما بفهمیم غریبی یعنی چه. به خاطر همین موقعی که فهمید ما راه غربت را پیشه کرده ایم، بنای مخالفت گذاشت.
    از آن روزها سالهاست که می گذرد. و ما غربت را با گوشت و خون حس کرده ایم. اما نه موقعی که در غربت زندگی می کردیم! چطور الان عرض می کنم: آدم موقعی احساس غریبی می کند که حس کند او را فراموش کرده اند. بنابر این مسئله جغرافیا در غریب بودن منتفی می شود. «غریبی» و «غربتی» هم مثل بسیاری از مفاهیم مدرن دستخوش تغییرات شده است. دیگر نمی توان غریبی را مثل زمانهای گذشته معنا کرد. غریب کسی است که فراموش شده است. کسی که نمی تواند آرزوهایش را در باغچه ی زندگی اش سبز کند، برویاند. من خیلی ها را می شناسم که در مملکت خود غریب اند. چون که به خواسته های خود نمی رسند. از این خاطر باید بگویم ما سالهاست که غریب بوده ایم و خبر نداشته ایم. ما در مملکت خود غریب بوده ایم، غریب! سالها و قرن ها! چرا که آرزوی شاد زیستن، آرزوی خوب زیستن، آرزوی خوشبخت زیستن را در ما خشکانده بودند. برای این که این حق را از ما سلب کرده بودند. و کرده اند.
    بگذارید راحت عرض کنم. مدتها بود که با این مسئله کلنجار می رفتم که واقعا دلم برای موطنم تنگ شده است؟ وقتی از من پرسیده می شد که دلت برای کشورت تنگ شده است، واقعا جوابم چه می توانست باشد. با خود فکر می کردم که دلم باید برای چه تنگ شده باشد؟ برای آزادی؟ برای برابری؟ برای شادی؟ برای «یک مشت خاک؟» واقعا برای چه؟ برای خانواده که همین خاک ما را از آنها جدا انداخت. اکنون صادقانه سوال می کنم که واقعا دلم باید برای چه تنگ باشد؟ بعضا شب ها که کابوس می بینم تمام بدنم عرق می کند. با وحشت از خواب بیدار می شوم و بعد از آنکه مطمئن می شوم که آن چه دیدم فقط کابوس ایران بوده است، نه خودش، سبک می شوم.
    بنابر این «خانه تکانی کن» رفیق! تنهایی را با غریبی قاطی نکن. ما تنها هستیم. تنها می شویم. اصلا چه کسی گفته که تنهایی خوب نیست. چه کسی گفته که موقعی که تنها شدیم شکایت کنیم. غریبی چیز دیگری است. باور کن که من در وطن خود بیشتر غریب بودم. من زبان حاکمان را کمتر می فهمیدم. آنها هم مرا کمتر می فهمیدند. من پرده های رنگارنگ شعارهایی را که در آن نوشته شده بود «هر قدمی که زن بی حجاب به بیرون می گذارد عمارتی می سازد برای شوهرش در جهنمٍ» مرا غریب تر می ساخت تا آنچه که در اینجا یعنی مهد غربت می بینم. از این خاطر این شعر مرا نجوا کن تا از غریبی به در آیی:

    از چه می نالی دل غافل که نالیدن خطاست
    بس کن آخر در بلاد شور زاریدن خطاست

    قصه های ناله کردن ها به پایانش رسید
    وقت آغاز است و در آخر پلاسیدن خطاست

    قصه های نو بخوان از نو گُلان تازه رو
    تازه رویان را ببین و کهنه بوئیدن خطاست

    از بهاران کن طلب دیدار گلبنهای سبز
    دز خزان بی رمق چون فکر روئیدن خطاست

    آشنا باش و به گرد آشناها کن نظر
    از نظر افتادن و در کنج ماسیدن خطاست

    وقت شب چون می رسد اندر دلم غوغا کند
    گویدم «بیداد»! بنگر شب چو شب دیدن خطاست

    به نقل از:
    http://mokhtarbarazesh.blogspot.com/...g-post_25.html

  2. #2
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    ارسال‌ها
    37

    پیش فرض پاسخ : خاطرات یک ایرانی در نروژ

    آقا مهدی من هر چقدر هم از شما تشکر کنم باز هم کم است.به خاطر اون مطالب مفیدی که هم در تاپیک "اطلاعات..." و هم این وبلاگی که در اختیار ما گذاشتید
    من هم وقتی که این قسمت را می خواندم تصمیم گرفته بودم که دقیقا همین قسمت از وبلاگ رو یه جایی بزارم ولی نمی دونستم کجا ولی ظاهرا شما هم پیش دستی کردید وهم جای بهتر برای مطرح کردنش رو پیدا کردید.من هم کاملا با گفته های آقای برازش موافقم ایشون خیلی خوب معنی غریب بودن رو تعریف کردند. با توجه به نوشته های آقای برازش تو وبلاگش میشه به طور کامل حدس زد که خواننده با یک انسان هنرمند توانا طرف حساب هست.و همینطور حرفهای ایشان قابل استناد هست .ببینید تفاوت بین دو شخصیت نویسنده "خاطرا یک ایرانی" و آقای برازش چقدر است با وجود اینکه هر دو آذری هستند ولی طرز رفتار با این دو در نروژ چقدر متفاوت هست از آقای برازش از طرف دانشگاه اسلو در هفته کتاب دعوت میشود تا در این مراسم شرکت داشته و برای حضار موزیک آذری اجرا کنند وآقای صبری هم در کوچه پس کوچه ها با نروژیها درگیر بودند.استنباط بنده این است که آقای صبری در شرایطی خاطراتشان را مینویسند که به نظر تعادل روحی نداشتند به همین خاطر حرفهای ایشان زیاد قابل استناد نیستند.بنده دوبار به شهر علمدار جلفا (زادگاه آقای صبری)رفته ام که متاسفانه هر دو سفر قبل از خواندن خاطرات ایشان بود ولی اگر یکبار دیگر توفیق رفتن به آنجا نصیبم شود حتما ازدوستان و آشنایان ایشان جویا خواهم شد که آیا ایشان مشکل روحی و ناراحتی عصبی ندارند چون همانطور که قبلا هم گفته بودم برای من جای سوال است که چگونه ممکن است که یک نفر در کشور نروژ که هم فرصت کار با درآمد فوق العاده بالا و هم امکان تحصیل وجود داشته باشد اینها را ول کنی و در مورد روحیه نروژیها تحقیق کنی وبیخودی موضوع پوچی رو پیچیده وپیچیده تر کنی با وجود اینکه خودش در جایی از متن گفته بود که "در نظر اکثر خارجی ها نروژ فقط ماشین پول است و هیچ حساب وکتابی در نروژ وجود ندارد"
    با تشکر از دوستان
    ویرایش توسط bili : July 18th, 2010 در ساعت 02:24 AM

  3. #3

    پیش فرض پاسخ : خاطرات یک ایرانی در نروژ

    نقل قول نوشته اصلی توسط bili نمایش پست ها
    آقا مهدی من هر چقدر هم از شما تشکر کنم باز هم کم است.به خاطر اون مطالب مفیدی که هم در تاپیک "اطلاعات..." و هم این وبلاگی که در اختیار ما گذاشتید
    من هم وقتی که این قسمت را می خواندم تصمیم گرفته بودم که دقیقا همین قسمت از وبلاگ رو یه جایی بزارم ولی نمی دونستم کجا ولی ظاهرا شما هم پیش دستی کردید وهم جای بهتر برای مطرح کردنش رو پیدا کردید.من هم کاملا با گفته های آقای برازش موافقم ایشون خیلی خوب معنی غریب بودن رو تعریف کردند. با توجه به نوشته های آقای برازش تو وبلاگش میشه به طور کامل حدس زد که خواننده با یک انسان هنرمند توانا طرف حساب هست.و همینطور حرفهای ایشان قابل استناد هست .ببینید تفاوت بین دو شخصیت نویسنده "خاطرا یک ایرانی" و آقای برازش چقدر است با وجود اینکه هر دو آذری هستند ولی طرز رفتار با این دو در نروژ چقدر متفاوت هست از آقای برازش از طرف دانشگاه اسلو در هفته کتاب دعوت میشود تا در این مراسم شرکت داشته و برای حضار موزیک آذری اجرا کنند وآقای صبری هم در کوچه پس کوچه ها با نروژیها درگیر بودند.استنباط بنده این است که آقای صبری در شرایطی خاطراتشان را مینویسند که به نظر تعادل روحی نداشتند به همین خاطر حرفهای ایشان زیاد قابل استناد نیستند.بنده دوبار به شهر علمدار جلفا (زادگاه آقای صبری)رفته ام که متاسفانه هر دو سفر قبل از خواندن خاطرات ایشان بود ولی اگر یکبار دیگر توفیق رفتن به آنجا نصیبم شود حتما ازدوستان و آشنایان ایشان جویا خواهم شد که آیا ایشان مشکل روحی و ناراحتی عصبی ندارند چون همانطور که قبلا هم گفته بودم برای من جای سوال است که چگونه ممکن است که یک نفر در کشور نروژ که هم فرصت کار با درآمد فوق العاده بالا و هم امکان تحصیل وجود داشته باشد اینها را ول کنی و در مورد روحیه نروژیها تحقیق کنی وبیخودی موضوع پوچی رو پیچیده وپیچیده تر کنی با وجود اینکه خودش در جایی از متن گفته بود که "در نظر اکثر خارجی ها نروژ فقط ماشین پول است و هیچ حساب وکتابی در نروژ وجود ندارد"
    با تشکر از دوستان

    اولا كه خواهش مي كنم،‌شما لطف داريد آقاي خاكپور. اميدوار هستم تا بتونم در فروم بچه ها رو با واقعيات نروژ آشنا كنم نه اينكه توهمات شحصي و تعصبات خودم رو بخوام به خورد كسي بدم. من براي آقاي برازش در وبلاگشان نظر گذاشتم و از ايشون تشكر كردم و الانم شروع كردم دارم تمام مطالب وبلاگ رو مي خونم و نوشته هاي سال 2010 ايشون رو كامل خوندم. ايشون واقعا يك هنرمند و اديب به تمام معنا هستند و اميدوارم همه دوستان نگاهي به وبلاگ اين عزير بياندازن. ديد ظريفي نسبت به مسائل دارند و بسيار علاقه مند شدم ايشون رو در نروژ زيارت كنم. واقعا ايشون و افرادي همچون ايشون بايد سزمشق ما جوونها باشن.
    با آرزوي موفقيت

  4. #4
    Junior Member milad1990 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2010
    رشته و دانشگاه
    chemical engineering-polymer
    ارسال‌ها
    13

    پیش فرض پاسخ : تحصیل و زندگی در نروژ

    سلام تا اونجایی که فهمیدم بیشتر ثروت نروژ از درامد های نفتیشه.کسی میدونه بازار کار برای مهندسی شیمی چطوره؟

  5. #5
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    ارسال‌ها
    4

    پیش فرض پاسخ : تحصیل و زندگی در نروژ

    در صورت پذیرش در MASTER امکان اقدام برای دکترا چقدر است؟ از همه مهمتر احتمال اخذ اقامت دائم چقدر است؟لطفا کامل و براساس تجربه توضیح دهید.ممنون

  6. #6

    پیش فرض پاسخ : تحصیل و زندگی در نروژ

    ميشه 15 مليون از يكي قرض گرفت بعد از ريختن به سفارت نشون داد بعدش برداشت كرد پس داد!
    بعد تو خود نروژ در عوض كار كنيم؟؟؟

  7. #7

    پیش فرض پاسخ : تحصیل و زندگی در نروژ

    با سلام

    کسی از مقدار حقوق ماهیانه ای که برای دانشجو های Phd در نظر می گیرن خبر داره؟(مثلا از دوستان که رشته ی مهندیسن!)

    ممنونم.

  8. #8

    پیش فرض پاسخ : تحصیل و زندگی در نروژ

    ممنون

    بستگی به دانشگاه نداره یا رشته؟

    در ضمن اگه مستر رو توی همون دانشگاه خونده باشی برای Phd در اولویت قرار میگیری یا آیا کلا امتیاز خاصی برات محسوب میشه؟
    ممنونم.

  9. #9
    Junior Member mohsen fardi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2008
    رشته و دانشگاه
    PETROLEUM GEOLOGY AND GEOPHYSICS, THE UNIVERSITY OF OSLO
    ارسال‌ها
    69

    پیش فرض پاسخ : تحصیل و زندگی در نروژ

    نقل قول نوشته اصلی توسط arash bahal نمایش پست ها
    ممنون

    بستگی به دانشگاه نداره یا رشته؟

    در ضمن اگه مستر رو توی همون دانشگاه خونده باشی برای Phd در اولویت قرار میگیری یا آیا کلا امتیاز خاصی برات محسوب میشه؟
    ممنونم.
    سلام
    اسلو ساليانه 350000 تا 400000 كرون (بدون احتساب ماليات 25 درصد) و يكي از دوستان ntnu ميگفت 21000 تا براي دو نفر (زن و شوهر رو هم 42000 تا در ماه) و 23000 تا يك نفر.اينكه مستر اينجا بخوني و در الويت باشي رو نميدونم ولي رقابت مثل همه جا شديده!!!

  10. #10

    پیش فرض

    از این حقوق ماهیانه NTNU که گفتین هم مالیات کم میشه؟
    ویرایش توسط Mehdi_Abhar : December 16th, 2010 در ساعت 02:50 PM

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •