بالاخره امروز وقت کردم چیزی در سایت بنویسم. سلام
اتفاقا من هم بحثم روی مشکل زبان هست. و بحث پس زمینه ی فرهنگی رو برای این مطرح کردم که بگم زبان یکجورایی هویت فرهنگی هم حساب میشه و حتی تاثیرش به اندازه ی تفاوت در توع افکار و جهان بینی مردمان کشورای مختلف هم میرسه. مثلا وقتی یک ضرب المثل انگلیسی یا آلمانی یا چینی و ... رو میخونیم میشه متوجه شد که اونا به دنیا یکطور دیگه(از یه زاویه دیگه) نگاه میکنن(البته منظورم تفاوت های خیلی فاحش و زیاد نیست، ولی خب بالاخره تفاوت محسوب میشه)
من حرفم اینه که دو نفر که با هم دیگه یک دیتابیس مشترک دارند خیلی راحت تر میتونن باهم حرف بزنن نسبت به دو نفری که مدام باید داده هاشون رو کانورت کنند و خیلی وقتها هم ممکنه داده ی مشابهی در دیتابیس طرف مقابل پیدا نکنن و مجبور شند این داده رو از صفر برای طرف مقابل تعریف کنن (که البته هرگز نمیتونن همون معنا و مفهوم داده اولیه رو برای طرف مقابل قابل لمس کنند/ چون در همین تعریف هم دوباره نیاز به داده های دیگه ای دارند که شرایط بالا بر هرکدومشون حاکمه)
خلاصه مطلب اینکه مثلا من باید برم 20 سال تو آمریکا زندگی کنم و سعی کنم در جزئی ترین مسائل هم وارد بشم تا بعد 20 سال بتونم با یک آمریکایی طوری که یک آمریکایی دیگه ارتباط برقرار میکنه ، ارتباط برقرار کنم . و از اون مهمتر باید تقریبا همه ی داده های قبلی که از ایران داشتم رو دور بریزم چون برای تعامل در جامعه آمریکا(یا اصلا هرجا) کاربردی نداره.
یعنی چیزی که ما توی 25-30 سال زندگی تو ایران در مورد رابطه یاد گرفتیم، شاید 80-90% به درد ایران و ارتباط با یک ایرانی میخوره و برای ارتباط با یک خارجی کاربردی نداره، و حالا ما باید سالهای زیادی رو در جامعه مقصد صرف یادگیری ارتباطات در اون جامعه بکنیم!
و اینکه چقدر حاظریم داده های قبلی رو دور بریزیم(یا حداقل تو صندوقچه خاطرتمون بذاریم) و هرآنچه جامعه مقصد میپذیرد رو یاد بگیریم، شاید اصلی ترین دلیل عدم موفقیت خیلی ایرانی ها در جوامع دیگه باشه. بالاخره ما کل عمرمون رو با این فرهنگ و باورها و ارزش ها بزرگ شدیم و شاید به خیلی هاش علاقه مند باشیم و دلمون بخواد حفظش کنیم و با همون سبک زندگی کنیم. ولی وقتی میبینیم برای جامعه مقصد ما جذابیتی نداره، احتمالا کم کم منزوی بشیم و یا وارد کلونی های ایرانی بشیم و یا اصلا به فکر برگشتن بیفتیم.
حالا سوال من این بود که چقدر میشه در این دگردیسی هویتی(منظورم از یه شکلی ، کلا، به یک شکل دیگه دراومدن) موفق بود؟ چون بالاخره مقاومت های درونی در وجود انسان هست که برپایه تمامی باورها و اعتقادات قبلی و قلبیش شکل گرفته و نمیتونه به همین راحتی عوضشون کنه، اصلا از خودش میپرسه چرا من باید خودمو شبیه اینا کنم؟ یا اصلا این رفتار یعنی اینا یه چیزی بالاتر از من هستن و من باید شبیهشون بشم و من الان از اینا کمترم؟
به نظرم نمیشه یکی از زوجین مثلا ایرانی باشه و بخواد ایرانی زندگی کنه و اون یکی آمریکایی و بخواد آمریکایی زندگی کنه. یا این باید آمریکایی شه یا اون باید ایرانی شه! (من با دوست عزیزم جواد موافق نیستم که شاید آدم مناسب هر فردی توی هر جامعه دیگه پیدا بشه، چون مگر چند درصد زندگی مشترک آدمها برپایه پرسونالیتی هست که تفاوت های فرهنگی و ... رو بشه نادیده گرفت. شما الان زندگی مردمان هرجارو نگاه کنید(هر حوزه فرهنگی منظورم هست) میبینید شاید بالای 90% زندگیشون عین همه و 10% بسته به خصوصیات فردی اون زوج خاصه(که حتی به نظرم از 10% هم خیلی کمتره). پس ما خواسته یا ناخواسته محدود به سبک زندگی اون طبقه یا حوزه فرهنگی که توش بزرگ شدیم و بهش متعلقیم هستیم و تغییر دادنشم تقریبا ممکن نیست(خیلی وقتها شاید فکر کنیم که ما متفاوت از سایرینیم ولی کسی که از بیرون مارو میبینه میتونه تایید کنه که نیستیم!!! ))
علاقه مندی ها (Bookmarks)