نمایش نتیجه های نظرسنجی ها: هدف شما برای ادامه تحصیل در خارج از کشور چیست؟

رأی دهندگان
515. شما نمی توانید در این نظرسنجی رای دهید.
  • کسب علم و تخصص

    37 7.18%
  • مهاجرت از ایران

    120 23.30%
  • تجربه یک زندگی مستقل ولی سپس بازگشت به ایران

    4 0.78%
  • آشنایی با جهان پیشرفته و تجربه زندگی متفاوت

    46 8.93%
  • موارد1و3

    40 7.77%
  • موارد3و4

    34 6.60%
  • موارد1و4

    234 45.44%
صفحه 20 از 22 نخستنخست ... 10111213141516171819202122 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 191 تا 200 , از مجموع 218

موضوع: چی شد به فکر اپلای کردن افتادین؟!

  1. #191
    ApplyAbroad Hero
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    رشته و دانشگاه
    Electrical Engineering
    ارسال‌ها
    1,293

    پیش فرض پاسخ : چی شد به فکر اپلای کردن افتادین؟!

    نقل قول نوشته اصلی توسط Rosha634 نمایش پست ها
    به ice-lieble--ditch میشه یه کم توضیح بدین. چرا سربسته فرمودین؟ یه فوق لیسانس بیکار، فکر کن بهترین سالهای عمرش برای تحصیل حروم شده و کاملا بیکاره
    چه موقعیت هایی ممکنه تو ایران داشته باشه؟
    هیچ،ایران و هر کشور دیگری مشکلات خودشو داره اما وقتی دیگه نمیشه مشکلات تکراری ایران رو تحمل کرد پناه میبریم به مشکلات کشوری دیگه و فرار را بر قرار ترجیح میدهیم

    نقل قول نوشته اصلی توسط mahdiehmahdieh نمایش پست ها
    سلام
    من به تازگی اپلای کردم و منتظر جواب پذیرشم حالا حالاها (امیدوارم که به هدفم برسم). تصمیم دارم برم از اینجا چون غیراز خانوادم که بسیار واسم عزیزه چیزی واسه از دست دادن ندارم . آدم که سنش به یه حدی میرسه نمیتونه نسبت به بعضی چیزایی که دور و برش میگذره بی تفاوت باشه. شاید اسمشو بعضیا بذارن فرار.
    من سفر کردم از ترانه شدن
    کوچ کردم به سرزمین سکوت
    با گذرنامه ای که رو جلدش جای ایران نوشته بود لیلی پوت
    عصارا بکش از زیر مغز این چلاق ها


  2. #192
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    ارسال‌ها
    85

    پیش فرض پاسخ : چی شد به فکر اپلای کردن افتادین؟!

    اونجا واسه خودتون بهشت نسازین اگه هدفتون مهاجرت و بعد تحصیل باشه دچار افسردگی خواهید شد...
    اینجا عادت کردیم به زندگی شلوغ و ارتباط با ادمهای مختلف اما اونجا یجورایی ارتباط با ادمها کمه و واسه اونهایی که خیلی برون گرا هستند سخت میشه
    زندگی در اروپا خیلی آروم و بی استرس هست اما در عوض باید هزینه شو پرداخت کنی (زندگی گران و پر هزینه+ کار مفید) تو ایران کار مفید در مقایسه با اونجا صفره پس اگه میخواین بیان که زندگی اسوده داشته باشید باید اینها رو هم مدنطر داشته باشید....

  3. #193
    Banned
    تاریخ عضویت
    Aug 2013
    ارسال‌ها
    262

    پیش فرض پاسخ : چی شد به فکر اپلای کردن افتادین؟!

    نقل قول نوشته اصلی توسط phonix45 نمایش پست ها
    اونجا واسه خودتون بهشت نسازین اگه هدفتون مهاجرت و بعد تحصیل باشه دچار افسردگی خواهید شد...
    اینجا عادت کردیم به زندگی شلوغ و ارتباط با ادمهای مختلف اما اونجا یجورایی ارتباط با ادمها کمه و واسه اونهایی که خیلی برون گرا هستند سخت میشه
    زندگی در اروپا خیلی آروم و بی استرس هست اما در عوض باید هزینه شو پرداخت کنی (زندگی گران و پر هزینه+ کار مفید) تو ایران کار مفید در مقایسه با اونجا صفره پس اگه میخواین بیان که زندگی اسوده داشته باشید باید اینها رو هم مدنطر داشته باشید....
    کاملا درست میگه. بعضیا فکر میکنن میرن اروپا لزوما زندگی شادتری دارن. بلکه اکثرا خلاف این قضیه اتفاق میفته. حداقل تو دوران تحصیل. خلاصه اینکه ناغافل و از سر اینکه همه اینکارو میکنن پس لابد درسته و اینا ، زندگی و خانوادتون رو رها نکنید و کوچ کنید.

  4. #194
    Junior Member zarya آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    ارسال‌ها
    32

    پیش فرض پاسخ : چی شد به فکر اپلای کردن افتادین؟!

    بجز مواردی که تو نظر سنجی اشاره شده بود نبود کار مرتبط با تحصیلی که یه عمر مشغولش بودیم هم میتونه یه عامل مهم دیگه ای برای رفتن باشه بنظر من داشتن یه کار خوب با درآمد مناسب میتونه از خانواده و وطن مهمتر باشه.با توجه به رشته تحصیلیم و گذاشتن وقت زیاد برای تحصیل موندم فقط به بیکاری ختم میشه و تلف عمر.

  5. #195
    Junior Member Psychollapse آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    رشته و دانشگاه
    Software Engneering/ Azad Uni
    ارسال‌ها
    16

    پیش فرض پاسخ : چی شد به فکر اپلای کردن افتادین؟!

    خب من 19 سالمه و بین افاد اینجا یه جوری بچه حساب میشم ولی خب منم فقط میتونم الان بگم چجوری جرقه این حرکت تو ذهنم خورد...
    اول دبیرستان که بدوم رفتم به کلاس انگلیسی... مثل این که تو اونجا خیلی خوب درخشیدم و کلا کار راحتی بود برام و چون تو کلاس بیشتر حرف میزدیم تا بخونیم! بعضی مواقع بحث رفتن پیش میومد... و منم از همونجا که مشکلات ایرانو میشنیدم و هی میشنیدم و هی... خلاصه علاقم از اونجا شروع شد و با دیدن فیلم ها و سریال ها یه جوری شیفته اون ور شدم... و این رویای آمریکایی من بود...
    تا این که همین 1 سال پیش یه مستند دیدم به نام میراث آلبرتا... با مستنده کاری ندارم اما خود همون مستند باعث شد من تمام فکر و ذکرم بشه اپلای...
    وقتی به پدر و مادر و خانواده گفتم همه یه جوری مسخره میکنن و میخندن و مثلا میگن آره آمریکا همین کوچه بغلیه...
    ولی نمیدونن من چقدر در تصمیم مصمم هستم... ممکنه کنکور رو خوب نتونم بدم و به شریف یا تهران برم اما 100% اگر حتی دولتی هم نرم از تصمیم برنمیگردم چون الان زندگی من شده خارجی...
    با خودم همیشه انگلیسی حرف میزنم
    آهنگ ایرانی اصلا گوش نمیدم
    فیلم ایرانی اصلا نمیبینم
    بعد از بدست آوردن قدرت انگلیسیم دیگه کتاب ترجمه شده نمیخونم بنا براین کلا کتاب ایرانی نمیخونم...
    و البته این که از بچگی بازی میکردم هم خودش دلیل علاقه من به خارج از بچگی بود که الان تازه یادم افتاد
    و البته وقتی کمی بزرگتر شدم و فهمیدم سطح فرهنگ بعضی مردم اینجا (این شهری که من زندگی میکنم) به شدت پایینه (من خودمم تا سن 15 سالگی داشتم عین همین ها میشدم که ناجی من اومد و منو نجات داد) و نمیدونم چرا همیشه یه فاصله فرهنگی بین خودم و آدمایی که زندگی میکنن میبینم... و الان که بزرگتر شدم تازه میفهمم فرهنگ یعنی چی و استاد ریاضی منم بزرگترین انگیزه من برای اپلای هست چون بسیار خوب حرف میزنه و کلا دسوت داشتنیه و در کارش هم حرف نداره... و اون راهنماییم میکنه الانم که دیگه دوستم حساب میشه...
    پس دلایلم سطح فرهنگی بالای اونجا/ شغل دلخواهم که فقط اونجا است (بازی سازی) یا ادامه تحصیل در رشته شیمی (اگر نرم افزار قبول ندشم چون اونجا به علوم پلیه خیلی بیشتر از ایران اهمیت میدن)/ تمام الگو های زندگی من آمریکایی هستن که البته من قصدم کانادا است/ لایف استایل من که بسیار شبیه اون ها است (البته من فکر میکنم هنوز که ندیدم)/ و 100 البته این حرفی که الان هرر روزه دارم میزنم رو نمیخوام فرزندم بگه "چرا من اینجا بدنیا اومدم؟" و تمام لذت های جوونی اش هم اگر تو ایران باشه مثل من خراب بشه/ سطح زندگی بالاتر/ احترام بالایی که برای شخص قاعلن....
    الان هر کی این پستو بخونه میگه یارو 10 ساله اون جا است...
    نه اینا همه تصویر های ذهنی منه از اونجا که البته دوری از خانواده و احتمال برخورد نا مناسب با خارجی ها و مشکلات دینی هم هستن دخیل و ریسک کار پیدا نکردن و سر خورده شدن و همه هستن ولی بازم جلوی منو نمیگیره ایشالا 5 سال دیگه اپلای میکنم
    اوف چقد نوشتم دستام خسته شد

  6. #196
    ApplyAbroad Guru
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    ارسال‌ها
    1,884

    پیش فرض پاسخ : چی شد به فکر اپلای کردن افتادین؟!

    چی شد که به فکر اپلای افتادم.....
    نمیدونم. شاید خیلی چیزا
    یادم میاد کوچیک تر که بودم همیشه اینو بهم میگفتن که اگه میخوایی پولدار شی درس بخون
    اگه میخوایی بدبخت نشی درس بخون
    اگه میخوایی به ارزوهات برسی درس بخون
    همیشه فکر میکردم درس خوندن منو به تمام ارزوهام میرسونه. شاید خنده دار باشه ولی یه مدتی فکر میکردم اگه بخوام عاشق بشم بازم باید درس بخونم!
    خلاصه همیشه یه ترسی تو دلم بود که اگه نخونم همه چیو از دست میدم
    این کل درس خوندن بود...حالا که درس خوندیم و دیدیم تاثیرش واسه رسیدن به ارزوهامون خیلی نبوده اومدیم سراغ خارج رفتن و اپلای کردن
    تا زخم قبلی رو درمانش کنیم. تا حداقل تو ذهنمون دیووونه نشیم که خدایا اینهمه درسو واسه چی خوندم اخه!!! واسه چی شاگرد اول بودم همیشه؟!!
    چرا اونهمه بچه بودنو همیشه از خودمون دور میکردیم و تمام لذت های کودکیمونو تاخت میزدیم با درس خوندن...واقعا چرا

    چی شد که به فکر اپلای افتادم...
    چون آرزوهامو نمیتونم اینجا برآورده کنم (شایدم دارم بهونه میارم نمیدونم)
    چون اینجا نمیتونم درسمو با آرامش ادامه بدم
    چون اینجا نمیتونم یه پوزیشن کاری خوب داشته باشم
    چون اینجا نمیتونم ازدواج کنم
    چون اینجا همیشه همه چی پر از استرسه
    چون اینجا فقط دود و فحش و خرافات و بی هدف بودنه
    چون اینجا آدما همدیگه رو خیلی دوست ندارن
    چون اینجا نمیشه عاشق شد
    چون اینجا نمیشه شاد بود
    چون اینجا نمیشه خدا رو خیلی دوست داشت
    چون اینجا پر شده از دکتراهای قد و نیم قد
    چون اینجا پر شده از دانشگاه های قد و نیم قد
    چون اینجا پر شده از حماقت و افراط
    چون اینجا هر روز و هر شبمون شده فکر و فکر و فکر
    چون اینجا جوونیمون تموم شد و رفتیم توی میان سالی و هیچوقت حتی یه روز هم یه جوون واقعی نبودیم
    و خیلی چیزای دیگه....

    هیچ کس خوشی نزده زیر دلش که بره اونور آب و غربت بکشه
    هیچ کس....

    همین!

  7. #197

    پیش فرض پاسخ : چی شد به فکر اپلای کردن افتادین؟!

    سوال خوبیه.

    واقعیتش من از قدیم با مهاجرت مخالف بودم، و همیشه برام سوال بود که دوستانم چطور راحت میزارن و میرن، چون خودم یه روحیاتی دارم که اجازه این کار را به من نمیداد.

    بعد سالها تحصیل و درس و بعد خدمت سربازی که خود مشکل و سنگ بزرگی در زندگی جوانان این کشور هست، تازه اومدیم و وارد بازار کار شدیم، بازاری که پارتی داشتن بهتر از تخصص هست و خیلی از هم رشته ای های خودمون تن به کارهای آزاد و غیر مرتبط دادن.

    تا اینکه مدتی از این قضیه گذشت و دیدم موندن هیچ فایده ای نداره... در واقع دلیل شخصی من برای اپلای بیکاری بود که بیکاری باعث شد انرژی دوباره ای بگیرم و به فکر تحصیل و تغییر شرایط بیفتم.

  8. #198
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    ارسال‌ها
    15

    Lightbulb پاسخ : چی شد به فکر اپلای کردن افتادین؟!

    خیلی وقت ها به این سوال فکر می کنم و همچنین به این که اصلا این فکر از کی و کجا به سرم زد. شاید باورتون نشه ولی وقتی خیلی فکر می کنم یادم نمیاد که از کجا شروع شد(یک چیزی مثل معمای مرغ و تخم مرغ)!!!! تقریبا شاید 12 یا 13 سالم بود که توی این فکر افتادم که برم آمریکا. یادم توی همون سن ها بود که اسم شاید چهل پنجاه تا از دانشگاه های خوب آمریکا را میدونستم در حالی که خیلی از دور و بری هام حتی شریف را هم نمی شناختند!!!! یادمه با چه شور و شوقی سایت دانشگاه MIT و Harvard را زیر و رو می کردم. البته از اینجا شروع نشد، اولش از دانشگاه های ایرانی شروع کردم و بعد از مدتی تقریبا نقشه ی سایت اکثر دانشگاه های خوب ایران را میدونستم!!!!!!!! بعد هم رفتم سراغ دانشگاه های آمریکا و کلا با علاقه خیلی از مطالب سایت هاشون را میخوندم، عکسهای مربوط به campus دانشگاه هاش را نگاه می کردم و برای خودم رویاپردازی می کردم! شاید اولش اصلا جدی نبود نه اینکه جدی نباشه اما من هنوز خیلی کم سن و سال بودم و توی پیچ و خم اپلای کردن نیوفتاده بودم و فکر نمی کردم اینقدر پروسه ی مشکل و طاقت فرسایی باشه.
    این رویاهام خیلی توی زندگیم هم اثر گذاشت و اساسا فکر می کنم هر چی دارم از انگیزه ی زیادی بوده که در همون 13 یا 14 سالگی در من ایجاد شد. من در اوایل دبیرستان به فکر تحصیل در دانشگاه MIT بودم و این منو خیلی خیلی از بقیه جلو می انداخت و انگیزه ام را برای درس خوندن 10 برابر می کرد. به مرور که بزرگتر شدم و مشکلات زندگی هم بیشتر شد تقریبا میشه گفت دیگه این قضیه برام یک پوئن مثبت نبود بلکه دقیقا برعکس تبدیل شده بود به بزرگترین مشکل من در زندگی! حالا دیگه زندگی توی ایران واسم شده زهر مار!! اصلا انگار دارم اینجا خفه میشم! هر روز آرزو می کنم که ای کاش اینقدر زود به این مسائل فکر نمی کردم چون دیگه تحمل حتی یک ثانیه در اینجا هم برام سخت شده! حتی حرف های سنگین قوم و خویش ها که مثلا میگن:چی شد؟! تو که میخواستی بری آمریکا؟! بچه درسخون! (و حتی گاهی) بچه خرخون!!!!!!!!!
    خلاصه که حالا دیگه حتی اگه بخوام هم نمیتونم نرم. حالا شاید دیگه به MIT فکر نکنم اما قطعا میدونم که باید برم. دیگه با شرایطی که شاید خودم برای خودم درست کردم زندگی کردن در اینجا نه تنها هیچ آرامشی به من نمیده بلکه لحظه لحظه اش شده استرس و افسردگی و ... .

  9. #199
    Junior Member Setareh1998 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    رشته و دانشگاه
    physics, Sao paulo
    ارسال‌ها
    35

    پیش فرض پاسخ : چی شد به فکر اپلای کردن افتادین؟!

    سلام
    من از اونایی بودم که دقیقا جرقش از 17 سالگی افتاد تو ذهنم و هیچ وقت هیچ وقت به برزیل هم فکر نمیکردم mit , Harvard هم تو ذهنم نبود دانشگاه های متوسط ولی کشورش حتما آمریکا بود
    دلیلشم
    امنیت
    احترام ب زنان
    امکانات بهتر از هر نظر
    افتخاری ک دیگران بهم میکردن
    زندگی مستقل
    سطح زندگی بالاتر
    محبور بودم برزیل رو اتخاب کنم چون امریکا تو مصاحبش رد شدم فقط و فقط مصاحبش
    همه بهم میگفتن 4 سال پیش , میخوای پاشی بری برزیل؟خب اون موقع هم وضعیتش خیلی بد بود نسبت به همین حالا ولی اون افراد نمیدونستن دیگه 1 ثانیه هم تو ایران نمیتونم زندگی کنم ای ای کاش ای کاش از 17 سالگی بهش فکر نمیکردم
    ستاره>بهادری>27>سنندج>لیسانس >مازندران>فوق>سائوپائلو>فیز یک حالت جامد>حسرت به دل مونده پلیمر امیرکبیر>دختر 8 ساله(سوفیا)>پسر 5 ساله(سام)>دختر6ماهه(سارا)> درونگرا>اعتماد به نفس بالا>عاقل> نوازنده سه تار> از رشتم متنفرم

  10. #200
    Banned
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    ارسال‌ها
    489

    پیش فرض پاسخ : چی شد به فکر اپلای کردن افتادین؟!

    از 1/1/1 یعنی وقتی خودمو شناختم نه برنامه ای برای موندن و زندگی در ایران داشتم نه علاقه ای!
    خودمو با فرهنگ ایران! جغرافیای ایران! مردم ایران! و خیلی چیزای دیگه که مایه مباهات این ملت با فرهنگ!!! عالم!!! دانشمند!!! جوگیر!!!احساسی! غیر منطقی! هزار رنگ!! دو هزار چهره!!! بود نامرتبط و بیگانه میدیدم و میبینم! همیشه هم با خودم میگفتم اینکه خودم توی ایرانی به دنیا اومدم و یکی از والدینم ایرانیه دست من نبود جبر تاریخی بود! ولی اینکه بچم توی این فرهنگ بزرگ نشه دیگه میشه بر جبر جغرافیایی غلبه کرد! و هم اینکه اینجا بدنیا نیاد. کل فرهنگ و تمدن ایرانی هم باشه برای بقیه.
    توجه کندی بر خلاف اکثر دوستان که مشکلشون با چیز دیگری من با اون چیز دیگر مشکلی ندارم! یا بهتر بگم مسئلم نیست. و مشکلم دقیقا با مردم و فرهنگ عمومی هست نه اون چیز دیگر. اتفاقا معتقدم همون چیز دیگر گاها به عنوان سوپاپ نگهدارند در جامعه ایران عمل میکنه وگرنه من نمیدونم اگر همون چیز دیگر نمیبود در ایران مردم چیگار میکردن با هم؟؟؟!!!

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •