صفحه 135 از 178 نخستنخست ... 3585125126127128129130131132133134135136137138139140141142143144145 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1,341 تا 1,350 , از مجموع 1772

موضوع: چرا آمریکا؟هدف؟اخرش که چی؟

  1. #1341

    پیش فرض پاسخ : چرا آمریکا؟هدف؟اخرش که چی؟

    منم مث شما بودم دو سال نیم از بهترین سالهای جوانیم تو مرکز و جنوب امریکا هدر شد. بی نهایت بورینگ، تنهایی، بی پولی، بدبختی. یک روز زندگی تو تهران رو به کل اون دو سال و نیم حاضر بودم عوض نمیکردم تا این حد. اما بعدش چی شد؟ اینترنشیپ گرفتم تو دی سی و بعد از یه مدت هم کار فول تایم و امریکن دریمی که تو فیلمای هالیوودی خیلی فانتزیش رو دارن واسه من یکی حداقل تا الان حد خیلی زیادی بوقوع پیوسته! و گوش شیطون کر زندگی روی خوشش رو به من نشون داده و الان میگم اون ۲.۵ سال ارزشش رو داشت که هدر بره و به اینجا برسم. نگران ترامپ و اینا هم نباشید هیچ اتفاقی نمیفته. بازار کار امریکا وحشتناک خوب شده! با مهاجرت هم منطقی نگاه کنیم چیز بدی نمیگه میخاد لاتاری رو برداره بجاش سیستم لیاقت پیاده کنه که البته حالا حالاها عملی نیست.

  2. #1342
    Member
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    رشته و دانشگاه
    مهندسی مواد
    ارسال‌ها
    385

    پیش فرض پاسخ : چرا آمریکا؟هدف؟اخرش که چی؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط david_87 نمایش پست ها
    سلام،

    قصد دارم تجربه شخصی خودم رو به اشتراک بگذارم که بعدا کسی اشتباه منو مرتکب نشه. من برای ادامه تحصیل ارشد با فاند کامل از آمریکا در یک رشته خوب پذیرش گرفتم و با ویزای سینگل وارد این کشور شدم، در یک شهر کوچک ساکن هستم و خداروشکر پول دانشجویی که میگیرم هم کفاف میده. شاید از دید یک نفر که ایرانه شرایطم خیلی خوش به نظر بیاد: آمریکا، رشته خوب، فاند کامل. اما در واقعیت امر این تجربه برای من کاملا متفاوته. بذارید از خودم بگم. بنده قبل از اینکه وارد این کشور بشم کار و زندگی روبراهی داشتم. هنوز خوشبختانه یا بدبختانه مجرد بودم و از زندگی لذت میبردم. در شهر بزرگ سکونت داشتم و از مشکلاتم در زندگی فقط شاید بشه ترس از آّینده کشور (از نظر جنگ و خشکسالی) یا قیمت بالای مسکن در نقاط خیلی خوب شهر رو مثال زد. بقیه مشکلاتم درونی بود و هیچ انتظاری نباید داشت که این گونه مسائل با رفتن حل بشن که تازه در عمل بدتر هم میشن.

    میخوام براتون بگم که با اومدن به اینجا چی نصیب من شده. دوست ندارم کسی مشابه من به سرش بیاد. اول از همه اینجا خیلی خیلی تنها شدم. به خاطر مساله ویزا نه من میتونم برگردم وطن و نه خانواده میتونن بیان با قانون جدید. در عمل خانوادم، دوست هام چه پسر و چه دختر رو از دست دادم. مدت هاست هیچ رابطه ای نداشتم. آدم های دور و برم در محیط دانشگاهی همه سن و سالشون کمتر از منه و نمتونم باهاشون ارتباطی برقرار کنم. انقدر جایی که هستم کوچیک و بدون امکاناته که عملا هیچ تفریحی خارج از خونه ندارم جز گاهی اوقات مسافرت های داخلی که با اینکه کاملا دانشجویی میرم بازم خیلی پرخرج تموم میشن. همین مسافرت ها، تنها لحظاتی هستن که ناراحتی هام رو یادم میره. بقیه زندگیم فقط تنهایی و افسوس گذشته است. چندین بار تصمیم گرفتم برگردم ایران ولی دیگه نه کاری دارم و نه اعتباری. از طرفی وقتی در یک کشور با استانداردهای آمریکا زندگی کنی دیگه برات قابل تصور نیست دوباره در یک کشور با محدودیت های ایران باشی. عملا از زندگی گذشته فقط افسوسش به یادگار مونده. خیلی وقته یادم رفته شادی چی بود، اون لذتی که کنار خانواده یا دوستان داشتم چی بود، اون زندگی پر جنب و جوش، ترافیک و قرارهای شبانه و ... همه از دست رفته و در مقابلش یک زندگی دانشجویی کاملا بی رنگ و بو، پر از تنهایی و محدودیت هایی تحمیلی (به خاطر تفاوت های قوانین، ایرانی بودن، و غیر مقیم بودن) در یک کشور پیشرفته و مرفه نصیبم شده. خیلی حرف که شما زندگی، آشنایان، کار و رفاهی که در وطنتون داشتید رو از دست بدید و به هوای یک زندگی خوب در یک کشور پیشرفته زحمت اپلای کردن رو به جون بخرید و بعد بفهمید به جایی میرسید که دیگه حتی تکرار یک لحظه از خاطرات گذشته صد برابر از این زندگی الانتون می ارزه. اما همه این رنج ها لابد به این قیمته که آخرش اینجا اقامت گرفت. دقیقا این جا اون نقطه ایه که خیلی دردآوره. فکرشو بکنید این همه هزینه روحی و جسمی کردید و آخرین سال های جوونی رو حروم کردید که بیاید نهایتش کار و اقامت بگیرید ولی اصلا هیچ تضمینی در این زمینه نیست، حتی اگر نمره هاتون عالی شده باشه یا حتی اگر واجد تمامی شرایط کار باشید. چرا چون هوای رویه و منش دولت فعلی مخالفت با مهاجرته. هر زمان ممکنه قوانین جدیدی وضع بشه. مثلا دوره OPT کمتر بشه، یا اونقدر سختگیری ها زیاد بشه که تمامی شرکت ها منصرف بشن از اینکه نیروی کار بدون اقامت یا شهروندی بگیرند یا اونقدر کم بشوند که در برابر رقابت زیاد شانس یک نفر خیلی کمتر بشه. کما اینکه همین الانم همینجورا شده. تازه حتی کار گیر اوردن هم هیچ تضمینی نمیکنه که بشه گرین کارت یا حداقل ویزای کار گرفت. پس در عمل چی نصیب من شده، جز از دست دادن زندگی گذشته و بسیاری از خوشی هایی که داشتم، جز سختی های درس و زندگی دانشجویی و تنهایی و افسردگی در حال و نهایتا یک آینده کاملا رو هوا و مبتنی بر احتمالات.

    دوستانی که زندگی خوب و رفاه دارید، سنی ازتون گذشته و شاغلید، شما چه اگه به تحصیل علاقه دارید، چه فقط قصدتون مهاجرته (که کاملا با شرایط فعلی و آتی ایران قابل درکه) میتونید به خیلی کشورهای خوب دیگه برید. حتی اگه قصد دارید آمریکا برید هم حداقل شهرهای بزرگ و پرجمعیت رو انتخاب کنید و امیدوارم ویزاتون هم مالتی بشه. در ضمن به هیچ عنوان پل های پشت سر رو خراب نکنید چون ممکنه کار به جایی برسه که هزار بار افسوس گذشته رو بخورید. من الان در شرایطی هستم که دیگه انگیزه ای برای زنده موندن ندارم و دلم میخواد زندگیم زودتر تموم شه. خیلی تفاوت هست بین خوشبختی که در ایران داشتم و اندوهی که امروز هست که باعث شده این اواخر هر روز به خودکشی فکر کنم. امیدوارم سرنوشت هیچ فرد تحصیل کرده ای مثل من نشه.
    سلام دوست عزیز.
    ببخشید که قضاوت تون می کنم
    من حس می کنم شما تو ایران چندان سختی نکشیدید. همواره از لحاظ مالی، عاطفی و سایر حوانب از طرف خانواده ساپورت بودید و حالا که سختی های غربت رو چشیدید پشیمون شدید. حدس میزنم شما سربازی نرفتید به احتمال 95% اگر هم رفتید ی کار اداری راحت بوده.
    من خودم انواع سختی ها رو کشیدم تو ایران از سربازی لب مرز بگیرید بیاید جلو. دو سال تمام زحمت کشیدم تا پذیرش الانمو بگیرم. پارسال هم پذیرش گرفتم ولی ویزا ندادن ناامید نشدم بازم اپلای کردم ولی امسال ویزامو گرفتم. خیلی از این و اون حرف شنیدم. ولی به هدفم ایمان داشتم. از آمریکا هم برای خودم مدینه فاضله نساختم از الان میدونم ک اونجا ممکنه با افسردگی روبرو بشم. دیگه مثل ایران نیست ک توی آزمایشگاه با بروبچ بگیم و بخندیم. باید جون بکنیم ولی در عوض پاداش خوبی می گیریم. منم سینگل هست ویزام. 5 سال باید با همه خداحافظی کنم. توی این مدت اگه برای خونوادم اتفاقی هم بیوفته ممکنه نتونم بیام. من فکر اینجاهاشو کردم و خودمو آماده کردم. به امید فردایی بهتر.
    پیشنهاد من اینه هر وقت احساس افسردگی کردید ورزش کنید. دوچرخه بهترین گزینه است. کوهنوردی- پیاده روی. طبیعت و ورزش به من یکی که انرژی مثبت میدن.
    خلاصه بگم: زندگی سخته دوست عزیز. اگه سختیشو تحمل کنی به پاداشش میرسی.

  3. #1343
    Member
    تاریخ عضویت
    Feb 2012
    رشته و دانشگاه
    azad uni
    ارسال‌ها
    161

    پیش فرض پاسخ : چرا آمریکا؟هدف؟اخرش که چی؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط saranaimi نمایش پست ها
    منم مث شما بودم دو سال نیم از بهترین سالهای جوانیم تو مرکز و جنوب امریکا هدر شد. بی نهایت بورینگ، تنهایی، بی پولی، بدبختی. یک روز زندگی تو تهران رو به کل اون دو سال و نیم حاضر بودم عوض نمیکردم تا این حد. اما بعدش چی شد؟ اینترنشیپ گرفتم تو دی سی و بعد از یه مدت هم کار فول تایم و امریکن دریمی که تو فیلمای هالیوودی خیلی فانتزیش رو دارن واسه من یکی حداقل تا الان حد خیلی زیادی بوقوع پیوسته! و گوش شیطون کر زندگی روی خوشش رو به من نشون داده و الان میگم اون ۲.۵ سال ارزشش رو داشت که هدر بره و به اینجا برسم. نگران ترامپ و اینا هم نباشید هیچ اتفاقی نمیفته. بازار کار امریکا وحشتناک خوب شده! با مهاجرت هم منطقی نگاه کنیم چیز بدی نمیگه میخاد لاتاری رو برداره بجاش سیستم لیاقت پیاده کنه که البته حالا حالاها عملی نیست.
    محدودیت هایی که که میگن برای ایرانی ها اعمال شده در صدور ویزا شامل همه میشه؟ حتی دانشجوها؟

  4. #1344
    Junior Member akhilous آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2012
    ارسال‌ها
    33

    پیش فرض پاسخ : چرا آمریکا؟هدف؟اخرش که چی؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط david_87 نمایش پست ها
    سلام،

    قصد دارم تجربه شخصی خودم رو به اشتراک بگذارم که بعدا کسی اشتباه منو مرتکب نشه. من برای ادامه تحصیل ارشد با فاند کامل از آمریکا در یک رشته خوب پذیرش گرفتم و با ویزای سینگل وارد این کشور شدم، در یک شهر کوچک ساکن هستم و خداروشکر پول دانشجویی که میگیرم هم کفاف میده. شاید از دید یک نفر که ایرانه شرایطم خیلی خوش به نظر بیاد: آمریکا، رشته خوب، فاند کامل. اما در واقعیت امر این تجربه برای من کاملا متفاوته. بذارید از خودم بگم. بنده قبل از اینکه وارد این کشور بشم کار و زندگی روبراهی داشتم. هنوز خوشبختانه یا بدبختانه مجرد بودم و از زندگی لذت میبردم. در شهر بزرگ سکونت داشتم و از مشکلاتم در زندگی فقط شاید بشه ترس از آّینده کشور (از نظر جنگ و خشکسالی) یا قیمت بالای مسکن در نقاط خیلی خوب شهر رو مثال زد. بقیه مشکلاتم درونی بود و هیچ انتظاری نباید داشت که این گونه مسائل با رفتن حل بشن که تازه در عمل بدتر هم میشن.

    میخوام براتون بگم که با اومدن به اینجا چی نصیب من شده. دوست ندارم کسی مشابه من به سرش بیاد. اول از همه اینجا خیلی خیلی تنها شدم. به خاطر مساله ویزا نه من میتونم برگردم وطن و نه خانواده میتونن بیان با قانون جدید. در عمل خانوادم، دوست هام چه پسر و چه دختر رو از دست دادم. مدت هاست هیچ رابطه ای نداشتم. آدم های دور و برم در محیط دانشگاهی همه سن و سالشون کمتر از منه و نمتونم باهاشون ارتباطی برقرار کنم. انقدر جایی که هستم کوچیک و بدون امکاناته که عملا هیچ تفریحی خارج از خونه ندارم جز گاهی اوقات مسافرت های داخلی که با اینکه کاملا دانشجویی میرم بازم خیلی پرخرج تموم میشن. همین مسافرت ها، تنها لحظاتی هستن که ناراحتی هام رو یادم میره. بقیه زندگیم فقط تنهایی و افسوس گذشته است. چندین بار تصمیم گرفتم برگردم ایران ولی دیگه نه کاری دارم و نه اعتباری. از طرفی وقتی در یک کشور با استانداردهای آمریکا زندگی کنی دیگه برات قابل تصور نیست دوباره در یک کشور با محدودیت های ایران باشی. عملا از زندگی گذشته فقط افسوسش به یادگار مونده. خیلی وقته یادم رفته شادی چی بود، اون لذتی که کنار خانواده یا دوستان داشتم چی بود، اون زندگی پر جنب و جوش، ترافیک و قرارهای شبانه و ... همه از دست رفته و در مقابلش یک زندگی دانشجویی کاملا بی رنگ و بو، پر از تنهایی و محدودیت هایی تحمیلی (به خاطر تفاوت های قوانین، ایرانی بودن، و غیر مقیم بودن) در یک کشور پیشرفته و مرفه نصیبم شده. خیلی حرف که شما زندگی، آشنایان، کار و رفاهی که در وطنتون داشتید رو از دست بدید و به هوای یک زندگی خوب در یک کشور پیشرفته زحمت اپلای کردن رو به جون بخرید و بعد بفهمید به جایی میرسید که دیگه حتی تکرار یک لحظه از خاطرات گذشته صد برابر از این زندگی الانتون می ارزه. اما همه این رنج ها لابد به این قیمته که آخرش اینجا اقامت گرفت. دقیقا این جا اون نقطه ایه که خیلی دردآوره. فکرشو بکنید این همه هزینه روحی و جسمی کردید و آخرین سال های جوونی رو حروم کردید که بیاید نهایتش کار و اقامت بگیرید ولی اصلا هیچ تضمینی در این زمینه نیست، حتی اگر نمره هاتون عالی شده باشه یا حتی اگر واجد تمامی شرایط کار باشید. چرا چون هوای رویه و منش دولت فعلی مخالفت با مهاجرته. هر زمان ممکنه قوانین جدیدی وضع بشه. مثلا دوره OPT کمتر بشه، یا اونقدر سختگیری ها زیاد بشه که تمامی شرکت ها منصرف بشن از اینکه نیروی کار بدون اقامت یا شهروندی بگیرند یا اونقدر کم بشوند که در برابر رقابت زیاد شانس یک نفر خیلی کمتر بشه. کما اینکه همین الانم همینجورا شده. تازه حتی کار گیر اوردن هم هیچ تضمینی نمیکنه که بشه گرین کارت یا حداقل ویزای کار گرفت. پس در عمل چی نصیب من شده، جز از دست دادن زندگی گذشته و بسیاری از خوشی هایی که داشتم، جز سختی های درس و زندگی دانشجویی و تنهایی و افسردگی در حال و نهایتا یک آینده کاملا رو هوا و مبتنی بر احتمالات.

    دوستانی که زندگی خوب و رفاه دارید، سنی ازتون گذشته و شاغلید، شما چه اگه به تحصیل علاقه دارید، چه فقط قصدتون مهاجرته (که کاملا با شرایط فعلی و آتی ایران قابل درکه) میتونید به خیلی کشورهای خوب دیگه برید. حتی اگه قصد دارید آمریکا برید هم حداقل شهرهای بزرگ و پرجمعیت رو انتخاب کنید و امیدوارم ویزاتون هم مالتی بشه. در ضمن به هیچ عنوان پل های پشت سر رو خراب نکنید چون ممکنه کار به جایی برسه که هزار بار افسوس گذشته رو بخورید. من الان در شرایطی هستم که دیگه انگیزه ای برای زنده موندن ندارم و دلم میخواد زندگیم زودتر تموم شه. خیلی تفاوت هست بین خوشبختی که در ایران داشتم و اندوهی که امروز هست که باعث شده این اواخر هر روز به خودکشی فکر کنم. امیدوارم سرنوشت هیچ فرد تحصیل کرده ای مثل من نشه.
    خب همه دوستان نظرات خیلی خوبی دادن و فکر میکنم اگر نصفش رو هم به کار ببرید ازون حس و حال در میاید...
    اما برای دوستانی که تو ایران هستن؛ آقایان خانم ها!!! هزاران بار در این فروم نوشته شده شهر کوچیک رو انتخاب نکنین حالا هر کشوری که مقصدتون باشه! مشکلاتی که ایشون نوشته کاملا قابل درک هست؛ لطفا بچه هایی که داخل ایران هستن راجع به شخصیت و تجریه و گذشته ایشون تز ندین... خواهش میکنم... رفتن به یک دانشگاه بهتر یا کشور بهتر لزوما شما رو خوشحال تر نمیکنه؛
    من دو تا پیشنهاد دارم در کنار پیشنهاد همه دوستان:
    اول اینکه اگر کمال گرا هستین کوتاه بیاین؛ این شامل انتخاب دوست هم هست؛ از معیارهایی که تعریف کردین کوتاه بیاید و با همون بچه های دانشگاه که اصلا هم شاید مطابق سلیقه تون نباشن بیشتر دوست شید و انعطاف نشون بدید که شبیه اونا باشید تو جمعهاشون تا بهتون خوش بگذره؛ سن یک عدده فقط یک عدد، تلاش کنید احتمالا بتونید باشون مچ شید.
    دوم اینکه حتما از مشاوره دانشگاه کمک بگیرید این مشکلاتی که میگید خاص شما نبوده و نیست و اونا تخصصا میدونن که شما چتونه چون شما نفر اول نیستین برای اون ها
    سومم اینکه یک پیشنهاد به همه؛ به جای این همه صفحات رنگ و وارنگ در اینترنت که عضو هستین بیاین صفحات مربوط به روانشناسی و دانشجویی دانشگاه های خارجی رو هم عضو شید تا اطلاعاتتون و راهکارهاتون برای مدیریت مشکلات زندگی بهبود پیدا کنه.
    Attending a Better University Doesn’t Make You Happier, Here’s What Does…
    https://www.spring.org.uk/2014/05/at...-what-does.php

    چند سال دیگه به این روزات میخندی و حس و حالایی که داشتی آقا دیوید، اون موقع برگرد و بیا برای بقیه هم وطنت هات بنویس و راهنمایی شون کن؛ خیلی خوشحالم که بچه های فروم این همه واکنش نشون دادن و این بازم یادم آورد که ما مردم عاطفی و مهربونی هستیم.
    هر از گاهی هم خواستی از ادبیات کشورت غافل نباش و اینترنتی بخونشون چون فکر کنم نیاکان مون همچنان میتونند الهام بخش باشند:
    دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت***دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
    Hope for the best, Plan for the worst.

  5. #1345
    ApplyAbroad Hero chemistrymaste آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2012
    رشته و دانشگاه
    Biophysical and Bioanalytical Chemistry
    ارسال‌ها
    1,261

    پیش فرض پاسخ : چرا آمریکا؟هدف؟اخرش که چی؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط david_87 نمایش پست ها
    سلام،

    قصد دارم تجربه شخصی خودم رو به اشتراک بگذارم که بعدا کسی اشتباه منو مرتکب نشه. من برای ادامه تحصیل ارشد با فاند کامل از آمریکا در یک رشته خوب
    دوستانی که زندگی خوب و رفاه دارید، سنی ازتون گذشته و شاغلید، شما چه اگه به تحصیل علاقه دارید، چه فقط قصدتون مهاجرته (که کاملا با شرایط فعلی و آتی ایران قابل درکه) میتونید به خیلی کشورهای خوب دیگه برید. حتی اگه قصد دارید آمریکا برید هم حداقل شهرهای بزرگ و پرجمعیت رو انتخاب کنید و امیدوارم ویزاتون هم مالتی بشه. در ضمن به هیچ عنوان پل های پشت سر رو خراب نکنید چون ممکنه کار به جایی برسه که هزار بار افسوس گذشته رو بخورید. من الان در شرایطی هستم که دیگه انگیزه ای برای زنده موندن ندارم و دلم میخواد زندگیم زودتر تموم شه. خیلی تفاوت هست بین خوشبختی که در ایران داشتم و اندوهی که امروز هست که باعث شده این اواخر هر روز به خودکشی فکر کنم. امیدوارم سرنوشت هیچ فرد تحصیل کرده ای مثل من نشه.
    سلام دوست عزیزم
    شدیدا درکتون میکنم.
    احتمال میدم شما سال اولتون هست که توی امریکا هستین و وارد سال دوم نشدین.
    منم مثل شما دانشجویی وارد کانادا شدم و مجردم و نسبت به کسی که ازدواج کرده و یا با پی آر اومده و یا با خانواده کاملا درک میکنم چی میگین.
    من کانادا هستم و یه سال و پنج ماهه که اینجام.

    پروسه مهاجرت دانشجویی اینجوریه.
    اینا رو کسی بهت میگه که ب اسونی میتونه احساساتش رو بنویسه و هرچی که دارم برات مینویسم زندگی واقعی منه و ذره ای اضافه و کم نداره.
    میخوام بدونی، که بهت حق میدم و خیلی کار خوبی کردی که اومدی اینا رو نوشتی. شهامت میخواد و هرکس جرات نداره. من بهت افتخار میکنم. تصویر ما از کسی که مهاجرت میکنه اینه که همش بیاد بگه همه چی عالیه و اگه یکی دو تا اشکالم بنویسه ما میزنیم سرش که ساکت شو. ولی تو خلاف امواج شنا کردی.

    تو پروسه مهاجرت مخصوصا اگه تنها بیای (دانشجویی بیای که چه بهتر! چون درگیر درس و دانشگاه میشی و وقت سر خاروندن نداری) میتونی شدیدا خودت رو پیدا کنی. میتونی رشد کنی. شما دانشجو هستی و دانشجو وقت سر خاروندن نداره چون تمام وقتش به ریسرچ و تی ایی و کورس و نمیدونم ریپورت و سمینار میگذره.
    پس مرده بودن شهر یا زنده بودنش اونقدر اهمیت پیدا نمیکنه. من همیشه وقتی با رفیقای ایرانیم صحبت میکنم و میگن این شهر مرده هست، و میگن نمیدونم نمیشه مثل تهران دور دور کرد و پیاده روی کرد کنار خیابون، میپرسم شما دانشجویین، مگه اونقدر وقت دارین؟ بعد خب میبینم که درسشونو نمیخونن و کارشون گیر دادن به این شهره.
    منم وقتی وارد این شهر شدم، اولین چیزی که از خودم پرسیدم، این بود که چرا این شهر اینقدر خوشگله و چرا اینقدر کوچیکه؟!! چرا اینجوریه؟
    ولی بعدش عاشق همه چیز میشی.
    الان باید شما فکرتو بذاری روی درست و سعی کنی بگذرونی روزها رو.
    دومین کاری که من کردم این بود که رفتم توی کامیونیتی های مختلف شهرمون عضو شدم همونطور که دوستمون هم گفت و این به شدت وقت آدم رو میگیره.
    یا همیشه دوست داشتم کورسهای معلمی رو تو یه کشور جهان اول بگذرونم و همه رو پارسال انجام دادم.
    یا دوست داشتم ببینم اینجا کاموا بافی و گلدوزی چجوریه، و رفتم توی همچین کامینیتی هایی
    شروع کردم به پرزنتیشن ارائه کردن توی خانه سالمندان و جاهای دیگه
    اگه توی شهر خوش آب و هوایی هستین هر روز برین یه ساعت تو حاشیه خیابون بدوئین. خیلی کمک میکنه.
    این دو سال رو که البته برای شما احتمالا 8 ماهش یا 4 ماهش گذشته، برای خودسازی اختصاص بدین. حیفه که این وقت رو از دست بدین.

    ولی میخوام بگم و همونطور که آقای سرانعیمی گفت، تموم میشن این روزا.
    میدونم که خیلی سخته. من همه این روزا رو که نوشتی رو گذروندم. ولی خیلی قوی میشی.
    اینقدر قوی میشی که دور و بریات تعحب میکنن ازت. اینقدر قوی میشی که خودتم باور نمیکنی. بخدا باور نمیکنی بعدها.
    من قبل اومدنم به کانادا چند تا معضل توی مغزم داشتم، مثل زندگی با حیوانااتی مثل گربه و موش و سگ، و فکر میکردم نهایت مرگ میتونه این باشه که تو با یه موش تو یه خونه زندگی کنی، ولی وقتی شروع کردم به غذا دادن به موش های هم خونه ایم (خونه نبود و دیگه دوست شده بودیم و ازم خواسته بود اینکارو انجام بدم) فهمیدم که بابا!!! دیدن موش آخر دنیا نیست.
    وقتی سگ ها و گربه هامون دم در منتظر میموندن که خونه بیام و ماچ کنیم همو فهمیدم که این معضلات ذهن من عملا معضل نبوده. من بزرگ کرده بودمشون.
    وقتی با آدمهایی زندگی کردم که توی ایران ازونها برای ما یه تابو ساختن و تونستم باهاشون کنار بیام و بیرون برم و دوست بشم، یاد گرفتم که اگه ناراحت بودم یا ناراضی به خاطر دنیای کوچیک خودم بوده.
    دقت کن، من یه سال و یه ماه قبل همینجا اومدم پرسیدم که کسی با گربه ها زندگی کرده؟ خطرناکن؟ بیماری میگیرم؟
    من همون دخترم!
    این روزها میگذرن. روزای اوله، ترسیدی. comfort zone و safe zone و همه زون هات به هم ریخته.
    من وضع مالیم به شدت عادی بود توی ایرانو شما که وضعت بهتر از من بوده احتمالا بیشترم اذیت میشی. من یه ذره kingdom مم رو از دست دادم، شما همه شو. چون وضعت از من بهتر بوده توی ایران.
    ولی اینو میخوام بگم
    اگه فرض کنیم شما قراره 70 سال عمر کنی، و فرض کنیم الان 32 ساله و دو سال دیگه که فوق بگیری میشی 34 ساله.
    باز بیشتر از نصف عمرتو داری برای زندگی کردن درسته؟ همین یه سال و خورده ای ای که داری رو بذار روی شناختن خودت. خیلی زود میگذره بهت قول میدم.
    هدفم از گذاشتن این پست این هست که بهت بگم تنها نیستی. منم تو این کشور دوست و همسایه همین روزها رو گذروندم. تنها هم گذروندم و هیچ کس رو نداشتم. یه دونه دوستمم که اینجا بود الان یه سال و نیمه که ندیدمش و کلا بعد از اومدنم محو شد و تو خیابون ببینم نمیشناسمش اینقدر دوریم از هم.
    باز حداقل تو از اول میدونستی که تنها هستی.
    پس بجنگ
    دست برندار!
    من این راهو اومدم
    درست شد
    مال تو هم درست میشه من بهت قول میدم.

    نهایتا، اینو از سریال mom که درباره زندگی یه مادر و دختره که هر دو با alcoholism درگیرن و ترک کردن برات میذارم.
    یه جا
    دختره به اسپانسرش میگه از مامانم خسته شدم! همه کاراش میره رو اعصابم
    اسپانسرش بهش میگه بعد ازین
    هر وقت هر کارش رفت روی اعصابت
    برو براش یه کار خوب انجام بده
    دختره با وجود مخالفت شروع میکنه
    و به تدریج با شرایط کنار میاد و باعث آشتی کردن مادرش با نامزد مادرش میشه! و مادره یهو میاد کارت عروسیشو پخش میکنه که یعنی داریم میریم!! ازدواج کردم! و دختره گریه میکنه و میگه
    I started to love her
    and she is leaving me!!

    هر شرایط سختی رو شروع کنی به دوست داشتن، و باهاش کنار بیای
    بزودی از شرش راحت میشی
    تو هر آدمی اگه یه نقطه داغون ببینی
    و باهاش کنار بیای
    بزودی از دستش راحت میشی
    به هر دلیلی خدا از سر راهت برش میداره یا تو رو برمیداره فرقی نداره.
    و در نهایت اینو از من داشته باش:
    Whatever that doesn't kill me
    makes me stronger!!!

    بجنگ
    دست برندار

    never give up!

    ما یه بخشی از یه کتاب خیلی بزرگیم.
    که نه اولش معلومه نه آخرش
    ما یه نقطه هم نیستیم
    یه لحظه ایم
    این لحظه رو دریاب.
    حیفه دوست من.
    من مطمئنم دو سال دیگه میای و از این روزات به خوبی و خوشی یاد میکنی.
    زندگی برای تجربه هست.
    بجنگ
    دست برندار.
    بجنگ

    پروژه های سخت به آدمای سرسخت میرسه یادت نره.

    و keep us updated
    دوست دارم ببینم داستانت رو چطوری میسازی.
    ویرایش توسط chemistrymaste : May 13th, 2018 در ساعت 08:05 PM


    "We believe in "Possibility

    به هر چیزی که فکر کنید از ته دلتون، بهش میرسید!

  6. #1346
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    May 2018
    ارسال‌ها
    8

    پیش فرض پاسخ : چرا آمریکا؟هدف؟اخرش که چی؟

    ممنونم از همدردی و راهنمایی های خیلی ارزشمند دوستان. خیلی خوشحالم که همچین هموطن های مهربون و فهیمی دارم. در کنار گفته های ارزشمد شما عزیزان، عده ای هم عقیده دارن تحصیل در آمریکا رو رها کنم و عطاش رو به لقاش ببخشم و برای ادامه تحصیل به دیگر کشورهای پیشرفته مثل استرالیا و کانادا فکر کنم (به خاطر ویزای مالتیپل و اقامت مطمئن در آینده) که اتفاقا من کمی هنوز این شانسو دارم که اگه زود بجنبم از ترم پاییز بتونم در ملبورن استرالیا (یکی از بهترین شهرهای دنیا) ادامه تحصیل کنم. اما با رفتن جدا از اینکه زحماتی که این یک ساله در آمریکا کشیدم هدر میره، وقتی به رفتن فکر میکنم، یک ترسی وجودمو فرا میگیره که اگه میموندم و همه چیز به خوبی پیش میرفت و کار و گرین کارتمو گرفته بودم، قطعا آمریکا از جهت رفاهی، درآمدی و تفریحی خیلی سرتر از اروپا و استرالیا بود و من این شانسو برای همیشه از دست داده ام. جالبه که در شرایط عادی از موندن تو این زندگی و تحمل تنهایی احساس انزجار میکنم و حتی شرمنده خودم هستم که با خودم چنین کردم، اما وقتی حرف رفتن و شروع مجدد در یک کشور دیگه میشه، اصلا برام ممکن نیست. نظر شما چیه؟

  7. #1347

    پیش فرض پاسخ : چرا آمریکا؟هدف؟اخرش که چی؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط david_87 نمایش پست ها
    ممنونم از همدردی و راهنمایی های خیلی ارزشمند دوستان. خیلی خوشحالم که همچین هموطن های مهربون و فهیمی دارم. در کنار گفته های ارزشمد شما عزیزان، عده ای هم عقیده دارن تحصیل در آمریکا رو رها کنم و عطاش رو به لقاش ببخشم و برای ادامه تحصیل به دیگر کشورهای پیشرفته مثل استرالیا و کانادا فکر کنم (به خاطر ویزای مالتیپل و اقامت مطمئن در آینده) که اتفاقا من کمی هنوز این شانسو دارم که اگه زود بجنبم از ترم پاییز بتونم در ملبورن استرالیا (یکی از بهترین شهرهای دنیا) ادامه تحصیل کنم. اما با رفتن جدا از اینکه زحماتی که این یک ساله در آمریکا کشیدم هدر میره، وقتی به رفتن فکر میکنم، یک ترسی وجودمو فرا میگیره که اگه میموندم و همه چیز به خوبی پیش میرفت و کار و گرین کارتمو گرفته بودم، قطعا آمریکا از جهت رفاهی، درآمدی و تفریحی خیلی سرتر از اروپا و استرالیا بود و من این شانسو برای همیشه از دست داده ام. جالبه که در شرایط عادی از موندن تو این زندگی و تحمل تنهایی احساس انزجار میکنم و حتی شرمنده خودم هستم که با خودم چنین کردم، اما وقتی حرف رفتن و شروع مجدد در یک کشور دیگه میشه، اصلا برام ممکن نیست. نظر شما چیه؟
    دوست عزیز من زیاد دیدم ایرانی هایی که از دانشگاههای امریکا فارغ التحصیل شدند و الان در استرالیا و اروپا دارند کار می کنند (استاد دانشگاه ، پژوهشگر و....) اما برعکسش را ندیدم (البته شاید فقط من ندیده باشم!). شما اگر واقعا نمی توانید وضع موجود را تحمل کنید بهتر است خود را به یک دانشگاه که در یک شهر بزرگ امریکاست انتقال دهید. در ضمن اینقدر اهل "مقایسه" نباشید. هیچ مکان و سرزمینی برتر از دیگری نیست هرجایی خوبی و بدی خودش را دارد. شما فعلا اولویت را بگذارید روی درستان و سعی کنید رزومه علمی تان را تا می توانید بهبود بخشید و زیاد به آینده و...فکر نکنید که آینده خوابی است چون پارها! آینده هم مانند گذشته است و وجود ندارد و تنها "حال" است که وجود دارد.

    شما حتی استرالیا و یا کانادا هم بروید فکر کنم همین مشکلاتی که الان دارید را آنجا هم خواهید داشت چون نگاه شما به زندگی از نوع مقایسه هست شما همه اش در گذشته اید. البته قبول دارم کسانی که شرایطشان در ایران خوب بوده واقعا در خارج از ایران زجر بیشتری می کشند تا کسانی که در ایران صفر صفر بودند. اما خب کاری که شده با حسرت و اندوه درست نمی شود. تنها سعی کنید نگاهتان را به زندگی تغییر دهید. زندگی فقط خوشی و شادی و رفاه نیست.
    سعی کنید زیاد تنها نباشید تا می توانید خود را وارد اجتماعات کنید. در فعالیتهای دانشجویی شرکت کنید و مدام به مکانهای شلوغ شهر بروید....تا می توانید از تنهایی با خود اجتناب کنید اینجوری دیگر افکار منفی هم به سرتان نمی زند.

    پیروز باشید.
    ویرایش توسط sarah9093 : May 13th, 2018 در ساعت 09:44 PM

  8. #1348
    Senior Member MAHAN7 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2013
    ارسال‌ها
    938

    پیش فرض پاسخ : چرا آمریکا؟هدف؟اخرش که چی؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط david_87 نمایش پست ها
    ممنونم از همدردی و راهنمایی های خیلی ارزشمند دوستان. خیلی خوشحالم که همچین هموطن های مهربون و فهیمی دارم. در کنار گفته های ارزشمد شما عزیزان، عده ای هم عقیده دارن تحصیل در آمریکا رو رها کنم و عطاش رو به لقاش ببخشم و برای ادامه تحصیل به دیگر کشورهای پیشرفته مثل استرالیا و کانادا فکر کنم (به خاطر ویزای مالتیپل و اقامت مطمئن در آینده) که اتفاقا من کمی هنوز این شانسو دارم که اگه زود بجنبم از ترم پاییز بتونم در ملبورن استرالیا (یکی از بهترین شهرهای دنیا) ادامه تحصیل کنم. اما با رفتن جدا از اینکه زحماتی که این یک ساله در آمریکا کشیدم هدر میره، وقتی به رفتن فکر میکنم، یک ترسی وجودمو فرا میگیره که اگه میموندم و همه چیز به خوبی پیش میرفت و کار و گرین کارتمو گرفته بودم، قطعا آمریکا از جهت رفاهی، درآمدی و تفریحی خیلی سرتر از اروپا و استرالیا بود و من این شانسو برای همیشه از دست داده ام. جالبه که در شرایط عادی از موندن تو این زندگی و تحمل تنهایی احساس انزجار میکنم و حتی شرمنده خودم هستم که با خودم چنین کردم، اما وقتی حرف رفتن و شروع مجدد در یک کشور دیگه میشه، اصلا برام ممکن نیست. نظر شما چیه؟
    یک نکته!
    اروپا پایتخت فرهنگی و هنری دنیاست!
    شما تو اروپا زندگی کنی، در عرض 4 ساعت با هواپیما از هلند میری ایتالیا!

    شما عکسای هلند رو تو نت سرچ کن، میفهمی امریکا جذابه یا هلند.

    آمستردام، برلین، پاریس ، رم و میلان اینجاها درس بخونی، حداقل از لحاظ حوصله سر رفتن صفر حدی هستش!

    استرالیا شهر توش خیلی مهمه، ولی یکی از نکات بسیار بسیار خوبه اروپا همین ویزای شنگن و راحتی و گشت گذار توش هستش. همه جاش واقعا قشنگه!
    دردسر اروپا زبان هستش و گرنه زندگی تو اروپا اگر ک مشکل زبان نبود، به مراتب راحتتر از امریکا بود.
    شما از بروکسل با بلیط 1 ملیونی هواپیمایی ایجیین میتونی بری تهران و برگردی تازه ارونترم میتونی ....

    شما تو مثلا بیا و تو شهر لووین بلژیک درس بخون حوصبله ت سر رفت اخر هفته برو پاریس یا لندن یا ...
    شما تو شهرای کوچیکه فرانسه مثل استراسبورگ درس بخون، ولی اگر اهل طبیعت باشی، میفهمی وسط بهشتی!
    Stand on the shoulders of giants
    Life is like riding a bicycle, To keep your balance, you must keep moving
    بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
    پستهای قبلیم رو برای درک عمیق از تفاوت امریکا و اروپا بخون


  9. #1349
    ApplyAbroad Veteran

    تاریخ عضویت
    Oct 2012
    ارسال‌ها
    1,209

    پیش فرض پاسخ : چرا آمریکا؟هدف؟اخرش که چی؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط david_87 نمایش پست ها
    ممنونم از همدردی و راهنمایی های خیلی ارزشمند دوستان. خیلی خوشحالم که همچین هموطن های مهربون و فهیمی دارم. در کنار گفته های ارزشمد شما عزیزان، عده ای هم عقیده دارن تحصیل در آمریکا رو رها کنم و عطاش رو به لقاش ببخشم و برای ادامه تحصیل به دیگر کشورهای پیشرفته مثل استرالیا و کانادا فکر کنم (به خاطر ویزای مالتیپل و اقامت مطمئن در آینده) که اتفاقا من کمی هنوز این شانسو دارم که اگه زود بجنبم از ترم پاییز بتونم در ملبورن استرالیا (یکی از بهترین شهرهای دنیا) ادامه تحصیل کنم. اما با رفتن جدا از اینکه زحماتی که این یک ساله در آمریکا کشیدم هدر میره، وقتی به رفتن فکر میکنم، یک ترسی وجودمو فرا میگیره که اگه میموندم و همه چیز به خوبی پیش میرفت و کار و گرین کارتمو گرفته بودم، قطعا آمریکا از جهت رفاهی، درآمدی و تفریحی خیلی سرتر از اروپا و استرالیا بود و من این شانسو برای همیشه از دست داده ام. جالبه که در شرایط عادی از موندن تو این زندگی و تحمل تنهایی احساس انزجار میکنم و حتی شرمنده خودم هستم که با خودم چنین کردم، اما وقتی حرف رفتن و شروع مجدد در یک کشور دیگه میشه، اصلا برام ممکن نیست. نظر شما چیه؟
    سلام
    به نظر من با اولین پرواز به ایران برگردید. اشخاصی که افکار خودکشی دارند باید تحت نظر روان پزشک باشند و نیاز به حمایت مستقیم خانواده دارند(با توجه به پاراگراف اخر پست اول شما).
    من الان در شرایطی هستم که دیگه انگیزه ای برای زنده موندن ندارم و دلم میخواد زندگیم زودتر تموم شه. خیلی تفاوت هست بین خوشبختی که در ایران داشتم و اندوهی که امروز هست که باعث شده این اواخر هر روز به خودکشی فکر کنم.
    درس و کار و گرین کارت در این مرحله برای شما الویت نداره و حمایت مجازی هم نمیتونه چندان موفق عمل کنه و مسکن بسیار موقتی هست.حتما در کنار خانواده باشید. موفق باشید

  10. #1350
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    May 2018
    ارسال‌ها
    8

    پیش فرض پاسخ : چرا آمریکا؟هدف؟اخرش که چی؟

    بله حتما اروپا خیلی مزیت ها داره. من در این مورد خاص خودم فقط منظورم موندن در آمریکا یا رفتن به استرالیا بود. در واقع فکر رهایی از محدودیت های عدم امکان خروج از کشور، خاتمه سال ها دوری بدون منطق از دوستان و پدر و مادرم و اتمام دلهره و اضطراب ناشی از سختی ها و بگیر نگیرهای اقامت گرفتن در آمریکا به خصوص در دوره رییس جمهور جاری آمریکا خیلی وسوسه کننده است. در برابرش به طور کامل آمریکا رو از دست میدم، باید دوباره از صفر شروع کنم و در شرایطی از نو تلاش کنم برای تحصیل که قطعا شرایطم از لحاظ مالی به مراتب بدتر از وضعیت فعلی من در آمریکاست.

    نقل قول نوشته اصلی توسط MAHAN7 نمایش پست ها
    یک نکته!
    اروپا پایتخت فرهنگی و هنری دنیاست!
    شما تو اروپا زندگی کنی، در عرض 4 ساعت با هواپیما از هلند میری ایتالیا!

    شما عکسای هلند رو تو نت سرچ کن، میفهمی امریکا جذابه یا هلند.

    آمستردام، برلین، پاریس ، رم و میلان اینجاها درس بخونی، حداقل از لحاظ حوصله سر رفتن صفر حدی هستش!

    استرالیا شهر توش خیلی مهمه، ولی یکی از نکات بسیار بسیار خوبه اروپا همین ویزای شنگن و راحتی و گشت گذار توش هستش. همه جاش واقعا قشنگه!
    دردسر اروپا زبان هستش و گرنه زندگی تو اروپا اگر ک مشکل زبان نبود، به مراتب راحتتر از امریکا بود.
    شما از بروکسل با بلیط 1 ملیونی هواپیمایی ایجیین میتونی بری تهران و برگردی تازه ارونترم میتونی ....

    شما تو مثلا بیا و تو شهر لووین بلژیک درس بخون حوصبله ت سر رفت اخر هفته برو پاریس یا لندن یا ...
    شما تو شهرای کوچیکه فرانسه مثل استراسبورگ درس بخون، ولی اگر اهل طبیعت باشی، میفهمی وسط بهشتی!

موضوعات مشابه

  1. قبرس یا مالزی؟
    توسط dexoey در انجمن تحصیل در قبرس
    پاسخ: 115
    آخرين نوشته: November 30th, 2017, 04:22 PM
  2. نوشتن SOP و نداشتن مقاله و سابقه کار پژوهشی؟
    توسط mSky در انجمن Statement of Purpose - SoP
    پاسخ: 11
    آخرين نوشته: March 7th, 2015, 11:49 PM
  3. چقدر قبل از زمانی که می خوای بری باید درخواست ویزا کنی؟
    توسط داوود در انجمن انتخاب سفارت و گرفتن وقت مصاحبه
    پاسخ: 6
    آخرين نوشته: September 29th, 2008, 08:13 AM
  4. پاسخ: 9
    آخرين نوشته: August 15th, 2008, 11:36 PM

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •