موضوع جالبیه. من به عنوان یه دختر که هنوز ایرانه، اما برای لیسانس از آمریکا پذیرش گرفته صحبت میکنم. جایی که "هیچ" دوست یا فامیلی ندارم.
اول از همه اینکه خیلی سخته، خیلی! از همون اولش که باید رو مخِ خانوادت راه بری تا راضی شن. البته حق هم دارن، چون کمتر کسی حاضر میشه دختر 18 ساله اش رو بفرسته اونور دنیا که حتی هیچ تصویری هم ازش نداره.
برای شروع این پروسه باید کفش آهنی پوشید. راضی کردن ِ خانواده که ویزا کارد بگیرن و رفت و آمد بین محل زندگی و تهران تو زمستون تو جاده کندوانِ برفی برای امتحان تافل و مصاحبه و ترجمه ی مدارک و رفتن به ترکیه برای امتحان SAT و ....
الان که برمیگردم و مسیری که طی کردم رو نگاه میکنم با خودم میگم چه حوصله و اعصابی صرف کردم! (هرچند اگر زمان 100 بار دیگه هم برگرده عقب من همین مسیرو میام)
میدونم بعدش هم کلی مشکل و چالش دیگه پیش رو خواهد بود. خوشبختانه از نظر زبان مشکلی ندارم بواسطه ی سفر های متعدد و دوست های اینترنتی انگلیسی زبان و صحبت با اسکایپ و تلفن میدونم I will be fine! ولی این توجیهی برای رفع همه ی مشکلات اجتماعی و فردی تو روزهای اولیه نخواهد بود.
تازه این همه راه اومدم الان تقریبا میشه گفت وسطاش هستم. هنوز مصاحبه ویزا و کلی کار دیگه مونده. بماند که بعد از رفتن و شروع شدن کلاس ها یه سری ماجرای دیگه خواهم داشت!
جالب تر از همه اینه که الان نتیجه ی پذیرش هم اومده دمِ خونه بازم پدرِ خانواده یجورایی دو دلِ و گاهی میگه بیا بمون واسه فوق برو و.......
اطلاعات تکمیلی درباره ی وضعیت زندگی در اونور رو بعدا اضافه میکنم اگر همه چی خوب پیش بره.
(To be continued...)
علاقه مندی ها (Bookmarks)