همه دوستان به نكات مهمي اشاره كردند. من معتقدم با توجه به اینکه خانواده اولين مكاني هست كه سنگ بناي تربيتي كودكان و نوجوانان در آنجا گذاشته مى شه ، تك تك این واکنشها در دراز مدت می تونه اثرات سوئي بر زندگي نوجوان بذاره.مشكلات سنين نوجواني و بلوغ در خانواده هائي كه روابط دوستانه و صمیمانه بين والدين با يكديگر و با فرزندان بر قراره، خيلي كمتر از خانواده هائي هست كه عواملی چون خجالت يا ترس( با تعبير اشتباه و نام قشنگ احترام ) مانع ارتباط دوستانه نه تنها بين زنان و شوهران با يكديگر، بلکه بین آنان و فرزندانشان نیز مي شه. به نظر من هر قدر بيشتر با موعظه، سرزنش و یا تهديد با فرزندانمان برخورد كنيم، آنها را سریعتر وادار به تسليم و پذيرش ارزش ها و معيارهاي فرهنگ محيطي جديد مي كنيم.( جنبه هاي منفي ) اين مشكل براي نوجواناني كه هنوز به بلوغ فكري نرسيدهاند، حتي در خود كشورهاي غربي هم مسئله سازه. فرزندان براي رشد صحيح نياز به توجه و عشق بي منت دارند.كمبود عشق و محبت در خانواده ميتونه منجر به فرار فرزندان (به خصوص دختران)، فحشا، خودكشي و بيماريهاي رواني و نهایتا متلاشی شدن خانواده بشه.
طبق نظر روانشناسان و جامعه شناسان:
يكي از دلايلي كه دختران در سنين نوجواني به طرف جنس مخالف خود كشيده ميشوند، صرف نظر از تمایلات غریزی، نياز وافری است که آنها به مورد توجه و علاقه بودن دارند. والدین و به خصوص پدران ميتوانند با نشان دادن توجه و علاقه مستقيم خويش به دختران نوجوانشان نقش بسيار مهمي را در اين رابطه بازي كنند و مانع كشيده شدن آنان به طرف جنس مخالف خود، حداقل تا زمانيكه به بلوغ فكري کامل نرسيدهاند بشوند.
آشنا كردن فرزندان با مسايل اخلاقي و مذهبي و همچنين معاشرت با خانواده هاي معتقد به اين اصول، مي تونه به نظر من تا حد زيادي در كم كردن اين تنش موثر باشه.
به هرکجا که روی آسمان به رنگ شیشه های عینکی ست که به چشم زده ای.
Landing :2014
موضوع ديگر، فردگرایی و تنوع راههاي زندگي در غرب و تاثير آن در سست شدن پيوندهاي عاطفي خانواده است. موضوع را به نقل از يك نشريه جامعه شناسي بررسي مي كنيم:
معاشرت و رفت و آمدهاي خانوادگي از قديم، یکی از رایج ترین و ارزانترین سرگرمي های مردمان در تمامی كشور های در حال توسعه از جمله کشور ما بوده و می باشد و این سرگرمی به صورت عادت در بین ما در آید، بطوری که حتی در بین اقشاری که به لحاظ مادی با اجداد خویش تفاوت بسیار کرده اند، هنوز رفت و آمد و مهمانی دادن و مهمانی رفتن یکی از رایج ترین سرگرمی هاست، با این تفاوت که به زواید و تکلفات و تشریفات آن افزوده گشته است. یکی از شرایط داشتن چنین سرگرمی وجود خانواده و فامیل بزرگ است که آن نیز منوط به آنست كه ازدواج در جواني صورت گيرد و فرزندانی متعدد در خانواده متولد گردند. در حالیکه در كشورهاي مدرن شرایط دیگری حاکم است، بهبود وضع اقتصادي، توزيع عادلانهتر ثروت، وجود امنيت نسبي و حمایت قانون از فرد باعث شده که دنباله روی از سنتها و آداب جای خود را به انتخاب فردی دهد. در این جوامع زندگی تنها در درس خواندن، کارگرفتن، ازدواج کردن و بچه دار شدن خلاصه نمی شود. یکی از بزرگترین دستاوردهای دموکراسی "خود بودن، یعنی برای خود و نه برای رضایت و خواست دیگران زندگی کردن" است. فرزندان مهاجران فرهنگ حاكم بر جامعة ميزبان را به دلیل متنوع تر بودن راههای زندگی بر فرهنگ سنتی خویش ترجیج می دهند. حاصل این رجحان عدم تمایل به ازدواج، احتمال ازدواج با غیر هموطن و عدم تمایل به داشتن فرزند و یا فرزندان متعدد است. باین ترتیب گسترش معمول خانواده در مهاجرت از دست می رود.
و حال والدين چه مى كنند؟
والدین در این رابطه نیز سعی زیادی می کنند که فرزندانشان را وادار به اطاعت از فرهنگ سنتی و آداب و رسوم خویش نمایند. اما وجود امکان ورود جوانان به بازار کار و حمایتی که دولت از آنان می کند را می توان از دلایل عدم موفقیت والدین در این امر دانست. استقلال مالي منجر به استقلال فردي، شخصيتي و فکری ميگردد که اولین نشانه آن عدم اطاعت از والدین است. به بیان دیگر والدين نميتوانند از طریق تهدید به قطع و یا کاهش کمکهای مالي، فرزندان خود را به پيروي از سنتها و آداب و عادات خویش قرار دهند. چرا كه اگر چنين كنند فرزندان ميتوانند خانه را ترك گفته و بهطور مستقل زندگي خود را هر چند با دشواری ادامه دهند.
و در اين صورت نتيجه چه خواهد شد؟
از آنجا كه كانون خانواده تنها ماية اميد و دلخوشي بسياري از مهاجران نسل اول در اين كشورها است، والدین در بسیاری از اوقات مجبور می شوند در جهت حفظ آن، استقلال راي و شخصيت فرزندان خود را بهرسميت بشناسند و بهگونهاي بلاعوض آنها را از حمايتهاي عاطفي و خدماتي و مالي خود بهرهمند سازند. اين وضعيت هر اندازه كه براي والدين دل آزار و غيرمنصفانه می نماید، براي فرزندان گوارا و خوشايند است، چرا كه آنان از دو نعمت بزرگ برخوردارند، يكي آزادي و استقلال غربي و ديگر داشتن والدين شرقي كه از هيچ نوع محبتي براي آنان دريغ نمی دارند. غرق شدن فرزندان در جامعه و فرهنگ ميزبان، فراموش كردن آداب و رسوم همراه با ضعيف شدن زبان مادري، خود منجر به احساس تنهايي در والدين و بهدنبال آن افسردگي در آنان می گردد به بخصوص براي مهاجريني كه بطور عادتي بيشترين سرگرمي زمان ميانسالي شان را معاشرتهاي فامیلی و ارتباطات تنگاتنگ با فرزندان و نوه هايشان تشكيل ميداده است. نداشتن كار و برنامه هایی كه والدين بتوانند با آن اوقات فراغت خويش را پر كنند به اين احساس در غربت بیشتر دامن ميزند. عباراتي چون «در خارج بچهها ديگر مال آدم نيستند» يا «در خارج آدم بچههایش را از دست ميدهد» در رابطه با همين مسأله گفته ميشود.
بحران هويت
در اين قسمت سعي مي كنم ابتدا، تاثير مهاجرت را بر ايجاد احساس بي هويتي در نسل اول و سپس در نسل دوم بازگو كنم.هويت انسان مجموعه اي از عادات و آداب و رسوم و خلقيات است كه با گذشت زمان ريشههاي عميقتري پيدا مي كند. اين عادات و آداب كه ريشه در زندگي و روابط خانوادگي و قومي ما دارد، در مهاجرت دچار بحران ميشود. پس از مهاجرت مكاني كه انسان به آن انس گرفته و شان اجتماعي، هويت ملي و شغلي او از دست ميرود. در چنين شرايطي اگر مهاجر از اعتماد به نفس و هويت فردي محكمي برخوردار نباشد، احساس نوعي پوچي، بي ارزشي، تنهائي و بيگانگي ميكند. انسان در وطن خود در هر شغلي كه هست،ده ها و يا صدها نفر او را مي شناسند، كه اين در فرد احساس متمايز بودن از ديگران و "كسي بودن" را به وجود ميآورد كه اين بخشي از هويت او را تشکیل می دهد.در ضمن اينكه بستگان، دوستان و آشنايان، و شهر و دياري كه گذشته و زندگي او را در خود شكل داده، اين هويت را محكم تر مي كند.حال همه اين ها در مهاجرت به نوعي فرو پاشيده ميشود و شخصی که تا دیروز در دیار خود کسی بوده است یا خیال می کرده است که کسی است، پس از مهاجرت تبدیل به "هیچکس" می گردد و این امر مهاجر را با بحراني سخت و دردناك روبرو مي كند. در اين بين کسانی که هویتشان بسته به قابلیتها و خلاقیت های درونی خویش است-کمتر دچار چنین بحرانهایی می گردند چون كه پس از مدت کوتاهی می توانند همان قابلیتها را در محیط جدید نیز به كار بگيرند و برای خویش هویتی کسب نمایند.
البته اگه بتونن تو محیط جدید کاری پیدا کنند ولی خوب بعضی وقتها هم این هیچکس بودن خوب است. خود من در زمانی که در ایران بودم بقول شما واسه خودم کسی بودم والبته به نوعی می شد گفت که مشهور شده بودم و این شناخته شدن ضمن اینکه حسن های بسیاری داشت اما عملا دست و پای من و خانواده را بسته بود و نمی توانستم برای خودم زندگی کنم و به ناچار برای مردم زندگی می کردم و هرکاری می خواستم بکنم با خودم می گفتم مردم چی میگن ولی از ایران که آمدم بیرون از این مسائل راحت شدم و برای خودم زندگی می کنم. البته چشمم هم به روی خیلی چیزا باز شد و بسیاری از عقایدم تغییر کرد و البته برخی باورهایم هم استوارتر شد مثلا من هیچ موقع به دنبال تجملات زندگی نبودم اما افراد بسیاری در دور وبر بودند که هرروز دنبال این مسائل و چشم و هم چشمی بودند. ببینید هرکدام از ما چقدر تزئینات زائد در خونه هامون تو ایران داشتیم: مثلا ظروف کریستال و ویترین های شیشه ای که به نوعی برده این وسائل بودیم و هر روز باید اینها را خاک گیری می کردیم یا مثلا فرش فلان که باید همش دست و دلت بلرزه که روش چیزی نریزه اینها عملا هیچ فایده ای که نداشتند بماند مایه دردسر هم بودند وقتی رفتم فرانسه، دیگر خبری از این وسائل زائد نبود، اونجا بود که فهمیدم بخش مهمی از استرس ها ناشی از همین مسائل پیش پا افتاده است البته باید بگم اینجا در کانادا هم تا حدی همون فرهنگ مصرف و تجمل گرائی حاکم است اما من دیگه گول این مسائل را نمی خورم اگه ایرانم برگردم تصمیم گرفتم همون زندگی ساده رو داشته باشم و این مسائل ظاهری اصلا توجه نکنم. باور کنید این تجمل گرایی و چشم هم چشمی رو بذاریم کنار نصف مشکلات اون جامعه حل میشه
افتتاح پرونده: ژوئیه 2005 دمشق
دریافت ویزا: مارس 2011 ورشو
من هم مثل شما و خيلي افراد ديگه كه به كانادا اومدند واسه خودم كسي بودم تو خيابون تو مغازه ها تو مراكز تفريح اكثرا مريض هام منو مي ديدند و مي اومدند تعريف مي كردند واسه همين بايد كمي بيشتر حواسم جمع مي بود.البته اصلا از اين وضع ناراحت نبودم فقط مجبور مي شدم از كساني خريد كنم يا با كساني معامله كنم كه يا منو نمي شناختند و يا اگر مي شناختند، مطمئن بودم كه صرف اسمم، گرون تر حساب نمي كنند. اين شناخت و مورد لطف بودن باعث غرور نبود ولي به هر حال نوعي و بخشي از اعتماد به نفس بود ولي وقتي به كانادا اومدم كاملا براي مدتي اين احساس را داشتم كه هيچم. تمام دانش و تجربه ام اينجا به نظر صفر مي اومد. خوشبختانه زود خودمو جمع كردم و ايمان دارم كه چيزي كم نداريم فقط به زمان و كسب تجربه و گذراندن دوره هاي خاص، نياز داريم و بس.
اما برايم جالب بود كه از تجمل گرايي افراد كانادا گفتيد. ممكنه بفرماييد در چه گروه و يا مليتي آن را ديده ايد؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)