قبل از پاسخ به سوال شما از دوستان روانشناس كه از كاربران اين فروم هستند صميمانه درخواست مي كنم در تكميل و ارايه راهكارهاي بهتر، ما را ياري كنند.
منظور من از همسان سازي در اين مورد اين است كه شرايط زندگي را در محيط جديد طوري فراهم كنيم كه تا حد معقول و غير افراطي شبيه محيط سابق زندگي فرزندانمان باشد. اين روش حتي براي بزرگسالان نيز كار مي كند. مثال مي زنم:
پسر من پتويي در ايران داشت كه به شدت به آن علاقه داشت و حاضر نبود با زيباترين و بهترين پتوي ديگري آن را عوض كند؛ ما قصد آوردن آن را نداشتيم و پدرش قول پتويي بهتر را به او داده بود و او نبر ظاهرا قبول كرده بود. حدود دو هفته قبل از آمدنمان به كانادا به خانه پدر و مادرم رفتيم و من در طي اين مدت متوجه دل نكندن پسرم از اين وابستگي، شدم و در آخرين لحظه بار يكي از چمدان ها را خالي كردم و آن را جا دادم. اسباب بازي هايشان را كه علاقه زيادي به آن ها داشتند در چمداني مجزا قرار دادم. هدايا و عكس ها و كتاب هايي كه به نوعي با آن ها پيوند داشتند و برايشان مفهوم داشت، خصوصا كادوهايي كه از پدر و مادرم گرفته بودند، با وجود اضافه شدن به بارهايمان، همه را آوردم ( تمامي اين ها را حدود دو ماه قبل از آمدن با پرسيدن نظرشان و خواسته اشان ليست كرده بوديم ). بعد مقداري از لوازم خانه و حتي فرشي كه بچه ها بيشتر به آن عادت داشتند را همراه آوردم و تابلوهاي اتاقشان را.
با قرار دادن اين وسايل در خانه جديد كمي از غربت آن كم شد هر چند كه در هر صورت بايد اين را قبول كنيد كه چند ماه اول خيلي براشون سخت مي گذره خصوصا شب ها كه بيشتر ياد ايران مي افتند. سعي كنيد در اين مدت از طريق اينترنت عزيزانتان را ببينند و صحبت كنند. علاوه بر اين ها، آن ها را به اماكن تفريحي جديد كه متفاوت تر از ايران است ببريد ( واندرلند كه عاشقش مي شند ). غذاهاي جديد را امتحان كنيد تا علاقه آن ها را پيدا كنيد و مقداري وسايل جديد و جذاب برايشان تهيه كنيد و اگر وابستگاني داريد با آن ها بيشتر در ارتباط باشيد.با ذكر نمونه و مثال هايي برايشان توضيح دهيد كه اين شرايط برطرف شده و به زودي با پيدا كردن دوست هاي جديد علاقه مندي جديد ايجاد خواهد شد.
بلی این مطلب دقیقن تایید میشه. اینجا درسته مردمشون خداروصدهزار مرتبه شکر اهل تجملات نیستند، اما به عنوان یک جامعه مبتنی بر بازار آزاد، خیلی خیلی خوب مصرف گرا هستند. قصد مقایسه ندارم اما دوستان ما که از اروپا اومدن اینجا این ویژگی رو کمتر دارند، اما دلیل نمیشه من بگم اروپایی ها کمتر یا بیشتر مصرف گرا هستند.
Essentially, all models are wrong, but some are useful.(George E. P. Box)----------------------------------------------------------------------
به قوانین انجمن احترام بگذاریم.
بحث را با پرداختن به هویت فرهنگی جوانان و نوجوانان ادامه مي دهيم كه یکی از موضوعات مهمی است که باید به آن توجه خاص شود.
همان طور كه قبلا گفته شد، عدم توانایی نوجوان در شناخت و بيان هویت فرهنگی اش برای خود و دیگران، می تواند موجب اضطراب های شدید در او شود.این اضطراب ها در بسیاری از موارد به رفتار های غیر سالم در نوجوان منجر می شوند. از اینرو در این مطلب سعی داريم تا انواع برخوردهای نوجوانان مهاجر ایرانی، در مقابل دو فرهنگ ایرانی و فرهنگ کشور کانادا را بررسي كنيم تا بلكه بتواند به حل مشکلات احتمالی دو فرهنگی بودن اين عزیزان کمک کند.
یکی از ساده ترین روش ها يي که بعضی از جوانان و نوجوانان مهاجر برای کاهش فشار ناشی از تضادهای درونی وبیرونی، استفاده مي كنند، حذف کامل یکی از مدل های فرهنگی و الگو کردن دیگری است. تا حدي كه ممكن است اين روش به تحقير كامل يكي از دو فرهنگ منجر شود. برای بررسی بیشتر این موضوع به سه تقسیم بندی مي پردازيم:
روش اول این است که فرد، فرهنگ ایرانی را الگوی خودقرار داده و شخصیت خود را با آن شکل می دهد و با اين احساس كه تنها اين ایرانی ها هستند که ارزش های زندگی را می فهمند، هویتش را شكل مي دهد. او ایرانی بودن را به علت فرهنگ قديمي و اصيل ترش، یک مزیت در این اجتماع دانسته و احساس هیچ کمبودی هم ندارد. و محكم بودن پيوند هاي عاطفي در خانواده را مي ستايد.
روش اول به نظرمن کمتر خواهان دارد، چون زرق و برق فرهنگ کانادایی به مراتب بالاتر هست و به سرعت در جنگ فرهنگی ، به دلیل شرایط نابرابر رسانه ای، محیطی ، اکثر جوانان به سمت فرهنگ کانادایی خواهند رفت. البته ممکن هست بعد از مدتی دوباره به فرهنگ ایرانی متمایل شوند ولی عموما این اتفاق نمی افتد.
در هر صورت با نتایج روش اول موافق هستم. اما مضرراتی هم خواهد داشت، عدم پیدا کردن جایگاه مناسب در جامعه کانادا خواهد بود. البته این مساله به نظر من در سنین نوجوانی طبیعی هست حتی این مسایل در مقیاس کوچک در مهاجرت های داخل کشور هم رخ داده و می دهد.
می گن دو تا دنیای موازی داریم دنیای ما و دنیای تو آینه ها، باز می گن یه عدشون تونستند تو بین ما نفوذ کنند، باز می گن تنها تفاوتشون چپ دست بودنشونه.
با نظرتون كاملا موافقم و معمولا اين نوع رويكرد كمتر اتفاق مي افتد.و در واقع اين حالت بيشتر براي نسل اولي ها روي مي دهد.
در واقع صاحب چنین تفکری حضور خود را در این کشور به اجبار می داند و اگر روزی در ايران شرايط مطابق سلیقه اش شود ديگر دلیلی برای ماندن در كانادا نمي بيند. اما اين شخص هر چند ایرانی بودن را برای خود به عنوان " مزیت "عنوان می کند، ولی نتیجه ای که به دست مي آورد، نتیجه ای منفی است. با اينكه خودش را از غیر ایرانی ها به مفهوم مثبت کلمه متمایز حس می کند، ولی چون معتقد است که محیط اطراف او این خصوصیت را ندارد، در نتیجه احساس می کند که این مسئله به ضررش تمام می شود. در حقیقت این دیدگاه از مکانیسم دفاعی استفاده می کند که در آن سعی دارد تصویر خوبی از خود برای خود بوجود بیاورد و در این مسیر، نکات منفی را به غیر ایرانی ها نسبت دهد. در حقیقت او با این روش سعی می کند کاری کند که این "احساس متفاوت بودن " بر تصویری که از خود دارد تاثیر منفی بر جای نگذارد.
مدل یا روش دوم:
در اين روش فرزند ما، ارزش های دو فرهنگ را بسته به موقعيت مورد استفاده قرار می دهد. او بر اساس شرايطي که در آن قرار می گیرد، رفتارش را با محیط فرهنگی حاکم منطبق می کند ولی این تنها برای حفظ ظاهر است و قادر به عمق بخشیدن درونی ارزش ها نیست. این کار برای این است که فرد بتواند خود را در هر دو اجتماع و مردم هر دو فرهنگ مورد پذیرش قرار دهد.البته باید گفت این مسئله می تواند آگاهانه یا غیر آگاهانه باشد.به عنوان مثال یکی از جوانان می گفت: وقتی در کانادا زندگی می کنم " احساس می کنم کانادائی هستم. زیرا که در اینجا زندگی می کنم و خودم را با این کشور تطبیق می دهم و وقتی برای تعطیلات به ایران می روم خودم را بیشتر ایرانی احساس می کنم. در حقیقت هر بار که به کشوری می روم خودم را با آنجا تطبیق می دهم."
علاقه مندی ها (Bookmarks)