صفحه 1 از 11 12345678910 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 107

موضوع: معضلات و مشکلات مهاجرت

  1. #1
    Member mahsa_re آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2012
    رشته و دانشگاه
    معماری
    ارسال‌ها
    145

    پیش فرض معضلات و مشکلات مهاجرت

    سپتامبر 27, 2013 بدست سیب به دست

    این روزها خیلی از دوستانم که همین پنج سال پیش حتی فکر مهاجرت به ذهنشان خطور نکرده بود سراغم می آیند و از من راه و چاه می پرسند و معلوم است که بطور جدی به مهاجرت فکر می کنند. با خودم فکر کردم که این جمع بندی شاید به کار کسانی که این روزها درگیر قضیه ی مهاجرت هستند کمکی کند. هرچند اصولا معتقدم که راهکار دادن در این زمینه انقدرها هم به کار نمیاید و خیلی چیزها هست که واقعا باید شخصا تجربه کنید و در ضمن از مورد به موردی قابل تعمیم نیست چون ادمها متفاوت هستند. این متن خلاصه ای ازنکاتی است که به نظرم کمتر به آن پرداخته شده است. به یاد داشته باشید که مهاجرت تصمیم بزرگی است و زندگی شما را برای همیشه تغییر خواهد داد. برای شما در هر تصمیمی که بگیرید آرزوی بهترین ها را داریم.

    It is all about Balance

    یکم: کفه ی ترازو

    چیزهایی که شما بعد از مهاجرت به دست می اورید (آزادی، رفاه، امنیت ..) همانقدر مهم است که چیزهایی که پشت سر می گذارید ( خانواده، دوست، خاک آشنا، شغل، ..) . بطور ساده هر قدر چیزهایی که شما پشت سر می گذارید کمتر باشد و دست آوردهای شما آن طرف ناچیزتر، کفه ی شما در دیگر سو سنگین تر خواهد بود و شما مهاجر موفق تری خواهید بود. بطور مثال اگر در ایران توی کارتان ناموفقید؛ حق شما خورده می شود، خانواده ای دارید که بارشان را باید بکشید، مهاجرت برای شما گزینه ی خوبی است. چون از شر چیزهایی که دوست ندارید خلاص می شود و این طرف هرچه که درانتظارتان باشد از انچه که تجربه می کنید بهتر خواهد بود. اما برعکس اگر شغلی دارید که به شما هویت می دهد، مورد احترام هستید، خانواده و حلقه ی دوستانی دارید که با انها خوشید و تنهایی هایتان را پر می کنید بیشتر به تصمیمتان فکر کنید چون خیلی از اینها رابه اسانی برای همیشه از دست می دهید. به یاد داشته باشید که ذهن آدمی ذهنی مقایسه گر است. شما ممکن است زیرک باشید و از دام مقایسه خودتان با دیگران در بروید اما از دام مقایسه امروز با گذشته ی خود به سختی می توان در آمد.
    You can not teach an old dog new tricks

    دوم: سگ پیر
    سن عامل بسیار بسیار مهمی است. بخشی از اهمیتش به قانون اول بر می گردد. بدیهی است که هرچه شما جوان تر باشید چیزهای کمتری را پشت سر خواهید گذاشت چون توی ایران ریشه نکرده اید و دست اوردهای زیادی ندارید که گذشتن از آن شما را غمگین کند. اما بخش دوم به خود خاصیت سن برمی گردد. با هر روز بالا رفتن سن توانایی شما برای اموزش و تطبیق پایین تر می اید و این در پروسه ی مهاجرت طبعات دردناکی خواهد داشت. شما اسامی ، کلمات، زبان ، قوانین جدید را به سادگی یاد نمی گیرید. هر چیزی را باید هزار بار بیشتر و با تلاش توی مغزتان فرو کنید. در ضمن ریسک پذیری ، اعتماد به نفس و شهامت هم معمولا چیزهایی هستند که با بالا رفتن سن سیر نزولی می گیرد. اهمیت سن به حدی است که توی وبسایت رسمی مهاجرت به استرالیا هیچ فرد بالای 42 سال تحت هیچ شرایطی واجد شرایط مهاجرت نخواهد بود. من شخصا مهاجرت کردن را برای هیچ کس که بالای سی سال باشد توصیه نمی کنم.


    If you want to go fast go alone, if you want to go far go together

    سوم: تند بروید تنها بروید، دور بروید با هم
    من شخصا همیشه با کله خری ذاتی خودم فکر می کردم که تنها سفر کردن اسان تر است. اما واقعیت این است که خصوصا در سالهای اول که اوضاع سخت تر می گذرد داشتن یک رفیق، یک همراه، یک همسفر (و هرچه بیشتر بهتر) به نحو عجیبی به شما قدرت می دهد. دوستانی را می شناسم که سالهای اول مهاجرت ناچار به کارهای خیلی پست تن داده اند اما از آن روزها به عنوان بهترین روزهای زندگی یاد می کنند. دلیلش به طور ساده این بوده که این دو دوست از دبیرستان با هم بوده اند و با هم از ایران خارج شده اند. آنها تعریف می کنند که بعد از کار با هم ابجو می خوردیم و به مشکلاتمان می خندیدیم. توجه بفرمایید که اگر هم تنها باشید بعد از یک روز سخت می توانید ابجو بخورید اما کسی نیست که باهاش بخندید و در نتیجه بعد از خوردن ابجو بیشتر احتمال دارد که به حال خودتان گریه کنید. داشتن همراه مهم است اما نکته ی ظریف این است که دو همراه باید دقیقا به یک اندازه تصمیم به مهاجرت داشته باشند. هیچ وقت کسی را به زور تشویق به همراهی با خود نکنید. مهاجرت راه دشواری است و انکه نمی خواسته وسط راه می برد و نه تنها یاری نمی شود که باری می شود که باید روی دوشتان بکشید و یا رهایش کنید که در هردو حالت فقط ادامه مسیر را دشوارتر خواهد کرد.

    The limits of my language means the limits of my world
    چهارم : هیچ کس زبانش خوب نیست
    واقعیت این است که اگر شما زبان را از 5-10 سالگی توی کشور دیگری یاد نگرفته اید زبان شما خوب نیست. نمره ی ایلتس یا تافل هم فقط حداقل توانایی های شما را در زبان انگلیسی نمایش می دهد و ربط چندانی به محاوره ی روزمره ندارد. زبان دریچه ی ارتباط شماست با دنیا. طبیعی ست که وقتی نتوانید خود را خوب بیان کنید میزان هوش و دانش و بقیه ی مهارت های شما هم به سادگی زیر سوال می رود. شما با زبان نه چندان خوب با لهجه ای غریب در محیطی رها خواهید شد که حتی یک کودک هشت ساله از شما به نحو موثرتری با محیط ارتباط برقرار می کند. هر کشوری برای خودش در این زمینه شرایط خاصی دارد. من از اروپا چیز زیادی نمی دانم. اما مثلا در انگلیس درست حرف زدن بسیار مهم است و تاکید روی گرامر درست بسیار. در استرالیا و نیوزیلند شما انواع ادمها را با لهجه های مختلفی خواهید دید که وقتی دهانشان را باز می کنند و به انگلیسی حرف می زنند حتی یک کلمه اش را به دلیل لهجه ی مخصوص انها در ابتدا نخواهید فهمید. این که شما بطور مداوم در ارتباط و فهم دیگران دچار اشکال می شوید بر روی توانایی شما برای یافتن کار، دوست یابی و حتی خرید یک بستنی هم تاثیر خواهد گذاشت. اگر برای شما درست حرف زدن؛ ارتباط انسانی، پذیرفته شدن در یک جمع به عنوان یک انسان فصیح و بلیغ مهم است به این قضیه فکر کنید.


    Money is the barometer of a society’s virtue

    پنجم: پول
    این که با چه میزانی از سرمایه از ایران خارج می شوید تیغ دو لبه است. اگر با پول کمی که برای چند ماه زندگی کفاف می دهد خارج شوید احتمال موفقیت شما بالاتر از کسی است که با سرمایه ای بین 50 تا 500 هزار دلار خارج شده چون فشاری که به شما خواهد امد شما رو توی جامعه ذوب می کند و باعث می شود که از ترس بجهید بالا و برای خودتان کاری دست و پا کنید. بدترین حالت نصفه نیمه است که نه انقدر در اضطرارید که کف زمین بشورید و نه انقدر پول دارید که نگران کار و در امد نباشید. اگر سرمایه ای که خارج می کنید بالای یک- دو میلیون دلاراست، شما اساسا آدم موفقی هستید و احتمالا هرجا بروید ادم موفقی خواهید بود و پیشنهاد می کنم وقت تان را با خواندن این نوشته هدر ندهید.


    Attachment is one of the most important needs of your soul

    ششم: مرز
    بسیار شنیده ایم که گفته اند «هرکجا باشم باشم، آسمان، فکر، زمین مال من است». واقعیت این است که زندگی شعر نیست. دنیا مرزهایی دارد و شما یک ایرانی هستید. هیچ کشور دیگری سرزمین شما و خاک شما نیست و نخواهد بود. شما می توانید در هر کشوری که بخواهید اقامت کنید، درست مثل هتلی که برای اقامت انتخاب کرده اید این هتل می تواند بسیار شیک، مرفه و اصلا هفت ستاره باشد. اما در هتل احساس خانه را نخواهید داشت. شما متعلق به خاک خودتان هستید و انجا را با همه ی بدیها، خوبی هایش می شناسید، با جرایم و جنایات وخرافاتش آشنا هستید. این ور آب شما روی زمان و مکان و فرهنگ سوار نیستید. در دراز مدت حسی شبیه عدم تعلق روی شما سوار می شود. البته عدم تعلق و چون سرو ازاد بودن خیلی هم خوب است ولی واقعیت این است که روح ادمی برای لذت بردن ازچیزها نیاز به احساس تعلق دارد. بدون حس تعلق از زیبایی، نظم و آزادی اطرافتان بهره ی چندانی نمی برید چون اینها «مال» شما نیست. تصاویر از برابر شما می گذرد، شما می بینید اما عمق حس جاری در محیط در روح تان نفوذ نمی کند و در یک کلام » حال نمی دهد». این که می بینید کسی در بهترین ساحل دنیا با بیکینی نشسته و مارگاریتا میخورد و هوس ساندویچ فری کثافته یا اتوبوس های شهر ری را می کند ادا نیست. این واقعیت مضحک روح ادم است .

    There is no U-turn on this road

    هفتم: باز آمدنی نیست، چو رفتی رفتی
    وقتی از ایران خارج می شدم با خودم گفتم می روم؛ می بینم، می سنجم. اگر شد می مانم و اگر نه بر می گردم. فکر می کنم خیلی ها هم با همین فکر از ایران بیرون رفته اند. در واقع این فکر کمک می کند که از شدت حجم واقعه ی پیش رو بکاهید و به شکل یک تجربه ی برگشت پذیر بهش نگاه کنید چون مغز ادم از چیزهای برگشت پذیر کمتر می ترسد. واقعیت این است که مهاجرت ( از نوع ایرانی آن) پروسه ی بی بازگشتی ست. ایرانی های زیادی به کار سیاه و حتی شستن زمین هم رضایت می دهند تا برنگردند. واقعیت این است که وقتی به راه رفتن توی محیط ازاد عادت کردید برایتان زندگی در شهری که هرکه از راه رسید بتواند جلویتان را بگیرد و ارشاد کلامی تان کند سخت می شود. وقتی به قطارهای خالی که سر ساعت می رسد؛ به نظم؛ به قانون به هوای پاک و بدون پارازیت، به اینترنت پر سرعت بدون *****؛ به رانندگی خوب؛ غذای خوب، شراب خوب و لباسهای رنگی خوب عادت کردید دیگر نمی توانید روال سایق را قبول کنید. دوستان زیادی داشتم که بعد از ده سال به ایران برگشته اند و بیشتر از چند هفته دوام نیاورده اند. آنهایی هم که ماندگار شده اند برای همیشه مثل کبوتر دو برجه بین این و آن معلقند. پیش از این که مهاجرت کنید به این فکر کنید که این تصمیم برای همیشه زندگی شما را تغییر خواهد داد.


    ویرایش توسط nimaafshar8 : October 5th, 2013 در ساعت 12:33 AM
    آرامش محصول تفکر نيست.آرامش هنر نينديشيدن به انبوه مسايلي است که ارزش فکر کردن را ندارد

  2. #2

    پیش فرض پاسخ : معضلات و مشکلات مهاجرت

    به نظرم خیلی اطلاعات صحیح و کاملی بود اما با بخش سن و تعاریفتون موافق نیستم. اگر در کشوری بعد از 42 سال به شما ویزا نمی دهند آنها به بهره اقتصادی کشور و میزان سالهای تولید شما نگاه می کنند نه هماهنگ شدن شما با محیط! من عقیده دارم در هر سنی باشید اگر هدف مشخصی داشتید می توانید با خیال راحت به خودتان اطمینان کنید و خارج شوید. اتفاقا بعد از سی سال سن بدی نمی تواند باشد چون تجربیات عشق و عاشقی های شدید، التهابات جوانی را پشت سر گذاشتید و هویت خود را پیدا کردید و حالا می دانید کی هستید و چی می خواهید و تنها کافیست انتخاب کنید چه بخشی از فرهنگ جدید منطبق با شما است یا نه و با چشم باز انتخاب می کنید . دوستان من که بین 13-23 خارج شدند اکثرا می گویند ما نمی دانیم به چه و کجا تعلق داریم و احساس بی هویتی می کنند. اما در سن بالاتر این مسئله کاملا حل هست. در زمینه قدرت یادگیری و آموزش زبان اگر در محیط خودتان را قرار دهید می توانید زبان را بیاموزید. متخصصان معتقدند که تاقبل از 12 سالگی سیناپسهای یادگیری زبان شکل می گیرند و پس از آن به سهولت قبل از 12 سالگی نیست پس چندان فرق ندارد 20 یا 30 یا 40 مهم این هست بخواهید و عزم کنید بیاموزید. اگر در بعد از سی سال اقدام کنید به دلیل داشتن سابقه کاری و تحصیلات عالی موقعیت جدید خودتان را در جامعه راجت تر پیدا می کنید و رزومه کاری شما حتما به کارتان خواهد آمد و ممکن است اگر پس انداری دارید برای چند مدت اول فشار کار کردن و درس خواندن همزمان را از دوشتان بردارد. زمانی شما قدرت انطباق ندارید که ذهنتان را قفل کرده باشید نه بر اساس سن و سالتان و زیر شصت و پنج سال راحت تر است اما بگویم همسایه ما در 68 سالگی مهاجرت کرد و حالا یک همسر آمریکایی هم دارد پس شمایید که تصمیم می گیرید نه اعداد و سالها. موفق باشید

  3. #3
    ApplyAbroad Guru
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    ارسال‌ها
    15,575

    پیش فرض پاسخ : معضلات و مشکلات مهاجرت

    قدرت تطبیق با محیط تا حد زیادی به قدرت جذب در سیستم اقتصادی و کاری هم بستگی دارد. افراد جوان مثلا زیر سی سال خیلی راحت تر میتوانند از رده های پایین تر شغلی شروع کنند، روشهای جدید را بیاموزند و در محیط کاری جذب شوند. در سنهای 45 و 50 سال این کار اگر غیرممکن نباشد بسیار دشوار است. مگر اینکه فرد مهاجر با سرمایه کافی و بعنوان سرمایه گذاز آمده باشد.

  4. #4

    پیش فرض پاسخ : معضلات و مشکلات مهاجرت

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghlobe نمایش پست ها
    قدرت تطبیق با محیط تا حد زیادی به قدرت جذب در سیستم اقتصادی و کاری هم بستگی دارد. افراد جوان مثلا زیر سی سال خیلی راحت تر میتوانند از رده های پایین تر شغلی شروع کنند، روشهای جدید را بیاموزند و در محیط کاری جذب شوند. در سنهای 45 و 50 سال این کار اگر غیرممکن نباشد بسیار دشوار است. مگر اینکه فرد مهاجر با سرمایه کافی و بعنوان سرمایه گذاز آمده باشد.
    کاملا موافقم.
    اما به این پارامتر ها باید دو تا چیز دیگه هم اضافه کرد. قدرت تطبیق بر اساس هر شخص هم فرق می کنه. یکی هست که کلا خیلی خوب می تونه با شرایط جدید کنار بیاد و یکی دیگه کم تر موفق هست. مورد دیگه میزان توقع هر فرد از جایی که می خواد بره و رویاهایی هست که قبل از رفتن برای خودش داشته. این شخص همین رویاهارو وقتی می خواسته بره با اطرافیان و دوستانش مطرح می کرده. همه ما وقتی در اطرافیان اعلام کردیم که می خوایم بریم با این سوال که "چرا می خوای بری؟" مواجه شدیم. و برای طرف کلی دلیل و مدرک آوردیم. این دلایل همون دلایلی هست که مارو متفاعد کرده برای رفتن. حالا اگه بریم و اونجا بتونیم به این رویاها برسیم و به عبارت دیگه خارج همون طوری که فکر می کردیم باشه، خوب مصلم بدونید که راحت تر خواهیم بود در تطبیق دادن خودمون. البته اینکه اونجا با اون چیزی که فکر می کنیم متفاوت باشه امری طبیعی هست (همون قضیه شنیدن کی بود مانند دیدن). اما مسئله در مورد درجه این تفاوت هست که زیاد باشه یا کم.

  5. #5

    پیش فرض پاسخ : معضلات و مشکلات مهاجرت

    (تاپیکی پیدا نکردم که به موضوع سوالم مشخصا مربوط باشه)
    سلام دوستان
    من یک مشکلی دارم: حدود 1 سال و چند ماهی میشه در آلمان زندگی می کنم. تو شهر کوچکی هم نیستم و نمیشه گفت شهر خیلی آلمانیه(منظورم اینه که افرادی با ملیت های محتلف زیادی اینجا هستند در مقایسه با اکثر شهر های آلمان). اما .....
    من هنوز که هنوزه اینجا زندگی برایم راحت و خوشایند نیست؛ بزرگترین خوشیم همینه که سرم به درس مشغول بشه یا جور دیگه ای خودم را سرگرم کنم. اکثر مواقع که میرم بیرون، معمولا حس خوبی بین آدم های اینجا ندارم. البته در مقایسه با 1 سال قبل خیلی بهتر شده، اما واقعا هنوز حتی so-so هم نشده.
    به نظر شما:
    الف- من آدم حساسی هستم و کلا هر جایی در اروپا یا آمریکا یا کانادا باشم همینه، غربته و سخته
    ب- آلمان جای چندان راحتی نیست به خصوص برای کسانی که از کشوری مثل ایران میان و آدمی که نسبتا هم درونگرا باشه

    نمی تونم بگم دقیقا چه چیزی اذیتم می کنه؛ رفتار مشخص یا زننده خاصی نیست. احساس می کنم غریبه ام و بازخورد عاطفی از محیط نمی گیرم. "همه" بیشتر می خواهند دوری کنند (منظورم از همه بیشتر آلمانی ها یا "سفید" ها به قولی). احساس می کنم اعتماد به من نیست، علاقه ای وجود نداره و ...
    البته انتظار ندارم کسی برای من اینجا ذوق کنه و ابراز احساسات کنه؛ نه، فقط در حد یک رابطه معمولی روزانه هم احساس می کنم اینجا بودن خیلی "سنگینه".
    گاهی با خودم فکر می کنم شاید چون درونگرا هستم، بهتره بروم به کشورهای شرق، مثل مالزی، چین، کره، فیلیپین، اندونزی، سنگاپور و ....
    بعضی وقت ها می گم آلمانی ها شاید خیلی خشک و سرد هستند و فرانسه بروم شاید بهتر باشه و ...
    گاهی به آمریکا و کانادا فکر می کنم و ....
    اصلا به نظر شما من به درد خارج بودن می خورم، یا بهتره برگردم ایران. نمی تونم تو این وضعیت روانی و عاطفی خیلی اینجا مفید باشم. وضعیتم اورژانسی نیست ها. اما بالاخره صبر هم لبریز میشه.
    موندم ایرانی ها چطوری اینجا سپری می کنند، که سختشون نیست.
    اینم بگم که زبان آلمانی بلد نیستم چون درسم کاملا انگلیسیه.
    متشکر
    بر قله‌هاي دور ....، جايي نوشته‌اند: "اينجا سراي توست....."

  6. #6
    ApplyAbroad Guru
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    ارسال‌ها
    15,575

    پیش فرض پاسخ : معضلات و مشکلات مهاجرت

    نقل قول نوشته اصلی توسط yaaraan نمایش پست ها
    (تاپیکی پیدا نکردم که به موضوع سوالم مشخصا مربوط باشه)
    سلام دوستان
    من یک مشکلی دارم: حدود 1 سال و چند ماهی میشه در آلمان زندگی می کنم. تو شهر کوچکی هم نیستم و نمیشه گفت شهر خیلی آلمانیه(منظورم اینه که افرادی با ملیت های محتلف زیادی اینجا هستند در مقایسه با اکثر شهر های آلمان). اما .....
    من هنوز که هنوزه اینجا زندگی برایم راحت و خوشایند نیست؛ بزرگترین خوشیم همینه که سرم به درس مشغول بشه یا جور دیگه ای خودم را سرگرم کنم. اکثر مواقع که میرم بیرون، معمولا حس خوبی بین آدم های اینجا ندارم. البته در مقایسه با 1 سال قبل خیلی بهتر شده، اما واقعا هنوز حتی so-so هم نشده.
    به نظر شما:
    الف- من آدم حساسی هستم و کلا هر جایی در اروپا یا آمریکا یا کانادا باشم همینه، غربته و سخته
    ب- آلمان جای چندان راحتی نیست به خصوص برای کسانی که از کشوری مثل ایران میان و آدمی که نسبتا هم درونگرا باشه

    نمی تونم بگم دقیقا چه چیزی اذیتم می کنه؛ رفتار مشخص یا زننده خاصی نیست. احساس می کنم غریبه ام و بازخورد عاطفی از محیط نمی گیرم. "همه" بیشتر می خواهند دوری کنند (منظورم از همه بیشتر آلمانی ها یا "سفید" ها به قولی). احساس می کنم اعتماد به من نیست، علاقه ای وجود نداره و ...
    البته انتظار ندارم کسی برای من اینجا ذوق کنه و ابراز احساسات کنه؛ نه، فقط در حد یک رابطه معمولی روزانه هم احساس می کنم اینجا بودن خیلی "سنگینه".
    گاهی با خودم فکر می کنم شاید چون درونگرا هستم، بهتره بروم به کشورهای شرق، مثل مالزی، چین، کره، فیلیپین، اندونزی، سنگاپور و ....
    بعضی وقت ها می گم آلمانی ها شاید خیلی خشک و سرد هستند و فرانسه بروم شاید بهتر باشه و ...
    گاهی به آمریکا و کانادا فکر می کنم و ....
    اصلا به نظر شما من به درد خارج بودن می خورم، یا بهتره برگردم ایران. نمی تونم تو این وضعیت روانی و عاطفی خیلی اینجا مفید باشم. وضعیتم اورژانسی نیست ها. اما بالاخره صبر هم لبریز میشه.
    موندم ایرانی ها چطوری اینجا سپری می کنند، که سختشون نیست.
    اینم بگم که زبان آلمانی بلد نیستم چون درسم کاملا انگلیسیه.
    متشکر
    خوب شما درونگرا هستید، زبان هم بلد نیستید پس با محلی ها هم نمیتوانید بجوشید. احساس نمیکنید مشکل لزوما از محیط نیست؟
    شاید اگر جایی بروید که زبانشان را بتوانید مسلط صحبت کنید باعث راحتی بیشترتان شود. البته درونگرایی را نمیشود کاریش کرد. در ایران برایتان مشکل زا نبود؟

  7. #7

    پیش فرض پاسخ : معضلات و مشکلات مهاجرت

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghlobe نمایش پست ها
    خوب شما درونگرا هستید، زبان هم بلد نیستید پس با محلی ها هم نمیتوانید بجوشید. احساس نمیکنید مشکل لزوما از محیط نیست؟
    شاید اگر جایی بروید که زبانشان را بتوانید مسلط صحبت کنید باعث راحتی بیشترتان شود. البته درونگرایی را نمیشود کاریش کرد. در ایران برایتان مشکل زا نبود؟
    پس منظورتون اینه که گزینه الف در مورد من صدق می کنه؟ من دنبال راه حل هستم.
    زبان شاید فقط بخشی از مشکل باشه؛ مردم اینجا هم اهل جوشیدن که هیچ نیستند، یکجورایی دوری می کنند. من مثلا در مورد small talk در آمریکا شنیدم، حتی از خود همکلاسی های آلمانی که مدتی در آمریکا بودند. خیلی براشون عجیبه بوده که کسی تو فروشگاه، کسی که نمی شناسه شما را، بیاد بپرسه هی فلانی، چطوری، چی می کنی، اوضاع چطوره؟اینکه کسی ممکنه در فروشگاه که اصلا شما را نمی شناسه باهاتون خوش و بش کنه، بپرسه چطوه اوضاع، کی هستی و ....
    اینجا اما اصلا و ابدا از این خبر ها نیست؛ حتی بین خودشون هم. روشنه که در برخورد با ما پس چطوری هستند. همه خشک و رق(یا رغ!) میان و میرن و از شما هم انتظار میره همونطور باشید، کم و بیش.
    در ایران، درونگرا بودن(مثل اکثر خصلت های انسانی) یک نکات مثبتی داشت و یک نکات منفی؛ اما اینجا همش ضرره!
    بر قله‌هاي دور ....، جايي نوشته‌اند: "اينجا سراي توست....."

  8. #8
    ApplyAbroad Guru
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    ارسال‌ها
    15,575

    پیش فرض پاسخ : معضلات و مشکلات مهاجرت

    نقل قول نوشته اصلی توسط yaaraan نمایش پست ها
    پس منظورتون اینه که گزینه الف در مورد من صدق می کنه؟ من دنبال راه حل هستم.
    زبان شاید فقط بخشی از مشکل باشه؛ مردم اینجا هم اهل جوشیدن که هیچ نیستند، یکجورایی دوری می کنند. من مثلا در مورد small talk در آمریکا شنیدم، حتی از خود همکلاسی های آلمانی که مدتی در آمریکا بودند. خیلی براشون عجیبه بوده که کسی تو فروشگاه، کسی که نمی شناسه شما را، بیاد بپرسه هی فلانی، چطوری، چی می کنی، اوضاع چطوره؟اینکه کسی ممکنه در فروشگاه که اصلا شما را نمی شناسه باهاتون خوش و بش کنه، بپرسه چطوه اوضاع، کی هستی و ....
    اینجا اما اصلا و ابدا از این خبر ها نیست؛ حتی بین خودشون هم. روشنه که در برخورد با ما پس چطوری هستند. همه خشک و رق(یا رغ!) میان و میرن و از شما هم انتظار میره همونطور باشید، کم و بیش.
    در ایران، درونگرا بودن(مثل اکثر خصلت های انسانی) یک نکات مثبتی داشت و یک نکات منفی؛ اما اینجا همش ضرره!
    اگر با ایرانیها راحت تر هستید میتونید جاهایی را انتخاب کنید که جوامع ایرانی بزرگی داره مثل تورنتو و کالیفرنیا.

  9. #9

    پیش فرض پاسخ : معضلات و مشکلات مهاجرت

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghlobe نمایش پست ها
    اگر با ایرانیها راحت تر هستید میتونید جاهایی را انتخاب کنید که جوامع ایرانی بزرگی داره مثل تورنتو و کالیفرنیا.
    نه چندان از بودن با ایرانی ها خوشم نمیاد به چند دلیل:
    1. اگر خوب بودند که همون ایران می موندیم دیگه! (نه؟)
    2. بودن با ایرانی ها باعث تضاد در من میشه؛ همش بین سیستم اینها و سیستم خودمون باید کلنجار برم.
    البته برگشت به ایران هم می تونه یک گزینه باشه. شاید من به درد خارج زندگی کردن نمی خورم. اما راستش را بخواهید یک وقتهایی فکر می کنم شاید باید بروم شرق. تا الان چند بار تجربه غرب را داشتم. راستش هیچ کدوم مثبت نبوده. نه به دلیل درسی؛ به دلیل رفتار و کردار و خلق و خوی مردمانش. گاهی فکر می کنم با طبع درونگرای من هم شرق بهتره: اما نمی دونم کجا. ژاپن و کره و ... که زبانشون سخته. سنگاپور هم که خیلی رقابته پذیرش. مالزی؟ دانشگاهاش سطحشون پایینه نسبتا. چین هم که باز زبان مشکلیه.
    گاهی هم باز شک می کنم که اگر در این کشورهای غربی با این استانداردهای بالای زندگی و امنیت و ... زیاد باحال نبوده زندگی برای من، تو اون کشورهای آسیایی که شاید زیاد مطلوب نباشند از این لحاظ ها می تونم زندگی کنم.
    نمیدونم؛ خودم هم موندم!
    بر قله‌هاي دور ....، جايي نوشته‌اند: "اينجا سراي توست....."

  10. #10
    ApplyAbroad Senior Veteran
    erfan1985 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    ارسال‌ها
    1,010

    پیش فرض پاسخ : معضلات و مشکلات مهاجرت

    من احساس میکنم تنها مشکل شما زبان هست. همون small talk که ازش صحبت میکنید رو چه طور میخایید انجام بدید وقتی که زبان بلد نیستی؟ چطور میخواید باهاشون بجوشید وقتی زبان بلد نیستی؟
    واقعیت اینه که اکثر کسایی که تو کشورهای اروپایی به زبان انگلیسی تحصیل میکنن دچار همین مشکل هستن. نمیتونن وارد جامعه بشن. و اکثرا هدفشون هم اونجا موندن نیست. این در مورد کسایی که به زبان بومی تحصیل میکنن صدق نمیکنه. من همون small talk رو با شاید نزدیک 15-10 تا المانی تازه وارد به کانادا انجام دادم. اصلا به نظرم سرد و خشک و فراری از جامعه و ... نبودن. تفاوت این بود که انگلیسی بلد بودن و نیز در موقعیتی بودن که نمیتونستن المانی صحبت کنن.

    اگر میخوایید المان بمونید باید المانی رو یاد بگیرید. وگرنه فرقی با یه ادم کر و لال نخواهید داشت. خیلی ها رو میشناسم که به خاطر همین مشکلات اروپا نموندن و اومدن اینجا با اینکه شرایط اقامت گرفتن هم داشتن. ضمنن اینجا هم همه چی به زبان بستگی داره. هر چی انگلیسیت بهتر باشه بیشتر تو جامعه اینجا حل میشی!

صفحه 1 از 11 12345678910 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •