من امروز با استاده مصاجبه داشتم. تو اسکایپ. خیلی خوب بود و من دو تا قرص 20 میلی گرم ایندرال خوردم تا استرس نگیرم. ولی وقتی اومد تنها بود و من اولش با اعتماد به نفس کامل شروع کردم معذرت خواهی که چرا من در مورد ساعت تفاوت کانادا و تهران اشتباه کرده بودم تو میلم. بعد خیلی خوشش اومد. چون احساس کرد خیلی تسلط دارم به زبان. و داشتم البته. و بعدش شروع کرد گفت در مورد پروژت توصیح بده. مننم از قبل آماده بودم. شروع کردم مثله فرفره توضیح دادن. بیشتر خوشش اومد. بعد هی گفت شاگردم اون بوده گفتم می شناسمش و گفت این کلمات رو که نوشتم تو سایت دیدی؟ گفتم آره. منظورش کلمات تخصصی علایق و پروژه هاش بود. گفتم می دونم همشو. یه درس داشتم که برای فوقی ها بود ولی من رفتم سرش نشستم همه اینا رو می دونم
بعد یه کم در مورد پروزش حرف زد و همکاراش و گفت داتشگاهمون کوچولوهه ولی تو اگه دوست داری کار ایکسپریمنتال بکنی می تونم بفرستمت دانشگاه های دیگه مهمان شی. ولی این بستگی داره به استادهای اونا! اگه هم پول بهت دادند برو یه کشور دیگه و بعد برای پروژه برگرد
اصلا با هم می ریم.
بعد دیگه من سوال پرسیدم. از فاند و پروژه و وضعیت زندگی و این که اینی که می ده برای زندگی معمولی اون جا کافیه یا نه و این که امتخان زبانمو بد دادم و نمی تونم دیگه ثبت نام کنم و اینا.
همه را حواب داد.
بعد هم گفت ببینم می تونم کاری واست کنم که بی خیال شن و بعدا بری دوباره یه زبان بدی چون بهش گفتم نمی تونم ثبت نام کنم جاها تو ایران پره تا ددلاین!
گفت تو خوب حرف می زنی و همین کافیه برای این که بتونی پس کلاسا بر بیای. ولی ببینم چی می شه. تجربه مشابه نداشتم که مطمئنت کنم.
بعدشم گفتیم بای بای و اون قطع کرد. منم آخر باری ها واقعا نمی تونستم حرف بزنم! نمی دونم چرا!؟ بهش گفتم من در مورد رسوم خدافطی چیزی نمی دونم نمی دونم الان باید چی بکم! بعد اون گفت اوکی. ولی فکر کنم نفهمید چی می خواستم بگم. بی خیال. ولی از اسپیکینگ من خیلی خوشش اومد با این که دم به دقه می گفتم صدات نمی آد و نمی فهمم چی می گی و اینا. واقعا نمی اومد صداش.ولی دلیلش بیش تر همون تسلط اولیه ام روی اولین جملات ارنباط و توضیح پروژه ام بود.
علاقه مندی ها (Bookmarks)