تاثیر فرهنگ و تمدن ایرانی بر روابط اجتماعی در جامعه غربی

[behnaz_usa]

با سلام من فکر میکنم سادگی زندگی ایتجا آدم را جذب میکنه. اما امیدوارم هر کسی که دوست داره یک همدم خوب پیدا کنه. در مورد تاثیر فرهنگ و تمدن ایرانی بر روابط اجتماعی در جامعه غربی کاملا شخصی هست و هر کسی بسته به ظرفیتش و اینکه از زندگی اش چی میخواهد عمل میکنه.

[ahmadlove]

دوستان من 7 ماه بلژیک زندگی میکنم. همه چی خوبه. اما "روابط انسانی" وجود نداره به معنای واقعی. از هیچکس هیچ انتظاری نباید داشته باشین. هیچ انتظاری. شاید به نظر مسخره بیاد و یه عده بگن اگر این روابط انسانی رو نخوایم کیو باید ببینیم! خب میتونین تشریف بیارین و تجربش کنین چون این چیزی نیست که نبودش رو بشه با حرف نشون داد بلکه باید باید ادم از دستش بده تا بفهمه چه ارزشی داره. فقط تمام سعیتون رو بکنین در حالیکه از همه چی لذت میبرین دپرس نشین.

[rahi2012]

دوستان من 7 ماه بلژیک زندگی میکنم. همه چی خوبه. اما "روابط انسانی" وجود نداره به معنای واقعی. از هیچکس هیچ انتظاری نباید داشته باشین. هیچ انتظاری. شاید به نظر مسخره بیاد و یه عده بگن اگر این روابط انسانی رو نخوایم کیو باید ببینیم! خب میتونین تشریف بیارین و تجربش کنین چون این چیزی نیست که نبودش رو بشه با حرف نشون داد بلکه باید باید ادم از دستش بده تا بفهمه چه ارزشی داره. فقط تمام سعیتون رو بکنین در حالیکه از همه چی لذت میبرین دپرس نشین.

تعریف روابط انسانی ؟

[Ghahraman2012]

یعنی اینکه فرهنگ اونا با فرهنگ ما خیلی فرق داره همین

[behnaz_usa]

صداقت و سادگی در خیلی موارد دیده میشود. ( شدم مثل آن برنامه مهران مدیری که از مریخ مخابره میکرد. )

[yaaraan]

تعریف روابط انسانی ؟

شما در خارج از کشور و به خصوص در کشوری که فرهنگش با فرهنگ ما خیلی متفاوت باشه زندگی کردید؟ مثلا در اروپا؟ اگر اونجا بوده باشید، حس می کنید یک چیزی را در مقایسه با ایران از دست دادید، "رابطه" را. رابطه یعنی وجود یک ارتباط بین 2 انسان. این بر اساس درک و تفاهم شکل میگیره. لزوما هم کلامی یا رفتاری نیست. وقتی در محیطی قرار میگیرید که اختلاف فرهنگی زیادی داره، شما "درک" نمی شوید و اونها را هم "درک" نمی کنید.

[rahi2012]

شما در خارج از کشور و به خصوص در کشوری که فرهنگش با فرهنگ ما خیلی متفاوت باشه زندگی کردید؟ مثلا در اروپا؟ اگر اونجا بوده باشید، حس می کنید یک چیزی را در مقایسه با ایران از دست دادید، "رابطه" را. رابطه یعنی وجود یک ارتباط بین 2 انسان. این بر اساس درک و تفاهم شکل میگیره. لزوما هم کلامی یا رفتاری نیست. وقتی در محیطی قرار میگیرید که اختلاف فرهنگی زیادی داره، شما "درک" نمی شوید و اونها را هم "درک" نمی کنید.

زبان یک مقوله ذهنی و روانی هست و چنانچه بافت فکری و زبانی یکسان نباشند نا همخوانی شدید رخ میده و درک هم برامده از همین ساخت هست. کسی اگر زبان انگلیسی را ضعیف بلد باشه منظور خود زبان تکلمی نیست بلکه روش فکری اون مدنظره نمیتونه درک بکنه و درک بشه. این مسئله در بین فارغ التحصیلان دانشگاهی ایرانی که در رشته های مهندسی و پزشکی بودند بسیار بسیار شدیدتر هست. بنا به وضعیت تحصیلی و ... چندان فرصت تغییر ساخت ذهنی و ...که در اثر مطالعه و در درجه بعد شناخت محیطی بدست میاد ضعیف هست و غالبا هم رخ نمیده. یعنی با یک استاد دانشگاه در رشته فنی که در بهترین دانشگاه آمریکا تدریس هم میکنه صحبت که میکنی میبینی ساخت ذهنیش طوریه که حتی فاکتورهای خیلی ریز جامعه آمریکایی رو هم نمیتونی باهاش مطرح کنی چون غیر قابل قبول هست براش. شناخت محیطی و زندگی در اون جامعه هم به خودی خود نمیتونه روی کسی که از 20-25 سالگی اونجا رفته تاثیر چندانی بگذاره. چون روش تربیتی رشد یافتگی از سنسن بسیار پایین شروع میشه و مستمر هست هم از طریق آموزش هم اجرا.
بله من تجربه زندگی هم در آمریکا هم در چند کشور اروپایی رو داشتم و اتفاقا ایرانی ها رو نمیفهمم و با دوستان غیر ایرانی خودم رابطه بهتری و مستمر تری دارم! مثلا اینکه در نیویورک دوستی که با هم بودیم اصلا نه بنده رو میشناخت نه میدونست کی هستم نه چقدر پول دارم یا ندارم نه اینکه ماشین دارم یا ندارم و ..... و با هم رابطه خوبی داشته و داریم رو مقایسه میکنم با همکلاسی یا دوست!!!!ی در دانشگاهم در ایران که روزهاییکه من ماشین ببرم دانشگاه حدودا 10- تا 15 تماس خواهم داشت و وقتی نبرم خیر! (: میبینم درکم از اونجا بهتر بوده و هست. این فقط یک نمونش بود.
در مورد اون تفاوت بیس های تحصیلی هم اینو بگم در رشته قبلیم که مهندسی بود یکی از اساتیدی که از نظر بقیه کلا غرب زده بود و... باهاش صحبت میکردیم یک هزارم مسایلی که با استادی معمولی در این رشته انسانی فعلیم هستم نمیتونستم مطرح کنم. چون ساخت ذهنیش کشش نداشت. بیشتر از این نمیشه اینجا توضیح داد بنا به محیط عمومی.

[yaaraan]

زبان یک مقوله ذهنی و روانی هست و چنانچه بافت فکری و زبانی یکسان نباشند نا همخوانی شدید رخ میده و درک هم برامده از همین ساخت هست. کسی اگر زبان انگلیسی را ضعیف بلد باشه منظور خود زبان تکلمی نیست بلکه روش فکری اون مدنظره نمیتونه درک بکنه و درک بشه. این مسئله در بین فارغ التحصیلان دانشگاهی ایرانی که در رشته های مهندسی و پزشکی بودند بسیار بسیار شدیدتر هست. بنا به وضعیت تحصیلی و ... چندان فرصت تغییر ساخت ذهنی و ...که در اثر مطالعه و در درجه بعد شناخت محیطی بدست میاد ضعیف هست و غالبا هم رخ نمیده. یعنی با یک استاد دانشگاه در رشته فنی که در بهترین دانشگاه آمریکا تدریس هم میکنه صحبت که میکنی میبینی ساخت ذهنیش طوریه که حتی فاکتورهای خیلی ریز جامعه آمریکایی رو هم نمیتونی باهاش مطرح کنی چون غیر قابل قبول هست براش. شناخت محیطی و زندگی در اون جامعه هم به خودی خود نمیتونه روی کسی که از 20-25 سالگی اونجا رفته تاثیر چندانی بگذاره. چون روش تربیتی رشد یافتگی از سنسن بسیار پایین شروع میشه و مستمر هست هم از طریق آموزش هم اجرا.
بله من تجربه زندگی هم در آمریکا هم در چند کشور اروپایی رو داشتم و اتفاقا ایرانی ها رو نمیفهمم و با دوستان غیر ایرانی خودم رابطه بهتری و مستمر تری دارم! مثلا اینکه در نیویورک دوستی که با هم بودیم اصلا نه بنده رو میشناخت نه میدونست کی هستم نه چقدر پول دارم یا ندارم نه اینکه ماشین دارم یا ندارم و ..... و با هم رابطه خوبی داشته و داریم رو مقایسه میکنم با همکلاسی یا دوست!!!!ی در دانشگاهم در ایران که روزهاییکه من ماشین ببرم دانشگاه حدودا 10- تا 15 تماس خواهم داشت و وقتی نبرم خیر! (: میبینم درکم از اونجا بهتر بوده و هست. این فقط یک نمونش بود.
در مورد اون تفاوت بیس های تحصیلی هم اینو بگم در رشته قبلیم که مهندسی بود یکی از اساتیدی که از نظر بقیه کلا غرب زده بود و... باهاش صحبت میکردیم یک هزارم مسایلی که با استادی معمولی در این رشته انسانی فعلیم هستم نمیتونستم مطرح کنم. چون ساخت ذهنیش کشش نداشت. بیشتر از این نمیشه اینجا توضیح داد بنا به محیط عمومی.

والا چه عرض کنم؛ در مورد مثال ماشین در ایران که درکش خیلی آسونه، خب لابد شما همکلاسی هاتون یا دوستهاتون در ایران، دغل دوستانی هستند مثل مگس گرد شیرینی! همه دوستان ایرانی که اینطوری نیستند.
اما اونچه کنم من در مورد "درک" گفتم، مثالش اینه که من وقتی یک ایرانی "ببینم"( فقط ببینم)، یا یک فردی از فرهنگی نزدیک به ایران(همون کشورهای دور و بر خودمون)، همون دیدن، هزار تا اطلاعات به من میده، درک می کنم که این شخصیتش تا حدودی چی هست، چه جور آدمیه، چه کلاس اجتماعی داره، چه روحیاتی داره و ....
اما تو یک کشور اروپایی، بنده فرق بین استاد دانشگاه و کارگر مکدونالد را نمی تونستم تشخصیص بدم(از این مثال استفاده کردم، چون استادی داشتیم می گفت اگر زحمت نکشیده بودم باید می شدم کارگر مک دونالد. من با خودم می گفتم من که فرق بین تو و اون را نمی فهمم!).
فهمیدن روحیه و طرز رفتار و اخلاق اینها برای من که ساده نیست، اگر غیر ممکن نباشه. نمی گم هیچی نمیشه فهمید. اما خیلی نمیشه، و چه بسا خیلی وقت ها اشتباه.

[rahi2012]

والا چه عرض کنم؛ ....

ببینید روحیه برامده از یک تاریخ هست و من و شما و هر شرقی دیگری هرکاری کنیم نمیتونیم صد در صدی مثل اونها باشیم فقط میتونیم ساختار فکری و شخصیتیمونو توسعه بدیم. عقلانی فکر کنیم (به قول دکتر سریع القلم(مشاور بین الملل رییس جمهور) کسی که فهم انگلیسی نداشته باشد نمیتواند عقلانی فکر کند. بازم به قول دکتر سریع القلم فرق 8 با 8:1 دقیقه رو بفهمیم و خیلی فاکتورهای دیگه تا بتونیم به مسئله درک برسیم. برون داد شخصیتی فرد غیر غربی برامده از آمال و آرزوها و ایدئال هاش و برون داد فرد غربی هم برآیند همون فاکتورهاست. حالا اون امال و آرزوها و ایدئال ها که جهت دهنده تلاش های اون فرد در کنار شکل دهنده لایف استایل اجتماعی اون هست که بازم میگم برآمده از یک تاریخ هست و "مسئله هایی" که اون داره ناشی از همون "سیر تطور تاریخی" هست . خب حالا این شخصیت های برامده از تاریخ با هم تطابق ندارن و همدیگرو درک نمیکنند چرا؟ به امار زیر دقت کنید
در اوایل دهه 1970 از نظر توسعه صنعتی کشورهای آفریقایی بین از "200 سال" آسیایی"150 سال" خاورمیانه"100 سال" و امریکای لاتین "50 سال" از کشورهای صنعتی غرب عقب تر بوده اند که فاکتورهای این عقب ماندگی دامنه گسترده ای رو تشکیل میده که فرهنگ و سیاست و اجتماع و ... همگی زیر مجموعش هستند (ر.ک cf:bairoch p.cit p.63-91)
یعنی در حالت خوشبینانه فرد غیر غربی بتونه یک فرد غربی متعلق به دامنه 50 تا 100 سال قبل غربی رو کامل درک کنه. البته راههای برای نزدیکی هست و یه جاهایی هم شاید بشه با جهش(: رفت که بستگی به ساخت ذهنی و زبانی طرف داره.
برای توضیح کامل این مسئله در باره هویت ایرانی و ناهمخوانیش با فرهنگ غربی میتونید رجوع کنید به کتاب "تراشیدم پرستیدم شکستم. نوشته دکتر مهرزاد بروجردی استاد علوم سیاسی دانشگاه سیراکیوز نیویورک) و همچنین برای علل این ناهمخوانی کتا (عقلانیت و توسیعه یافتگی. دکتر محمود سریع القلم. استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی) و برای فهم اون فرهنگ آمریکایی که راحتتر بشه چرایی سخت بودن تشخیص شخصیتی و ... رجوع کنید به منبع زیر
(Howard Zinn, A People’s History of the United States, Harper Perennial Modern Classics,)

[yaaraan]

والا بنده خیلی هم تمایلی ندارم مثل اینها باشم؛ و فکر هم نمی کنم ساختار و شخصیت اینها آنچنان چیز معرکه ای باشه که بخواهم به سمتش ساختار فکری و شخصیتی خودم را توسعه بدهم، به قول شما. این را البته کلی عرض کردم، وگر نه بله مثل همه جا اینجا هم آدم های خیلی آدم هست و هم آدم هایی که آدم نیستند. ولی به صرف بودن از اینها، بنده چندان ارزشی در اون نمی بینم. شرمنده.
این حرف جناب سریع القلم، که هر پست دولتی هم می خواهد داشته باشه، می بخشید مزخرفه یا در مورد خودشون صدق می کنه. پس لابد حضرت "سارتر"، منطق نمی دونسته دیگه نه؟ چون ایشون فرانسوی زاده شدند (و فکر نمی کنم زبان انگلیسی دونستن ایشون را سارتر کرده باشه). خیام و کلی از متفکرین شرقی و هندی و یونانی و چینی هم بی منطق بوده و هستند. یا لابد کلی از متفکرین آلمانی و روسی و ... همه بی منطق بوده و هستند؟ ژتپن چی؟کره چی؟ اینها هم قبل از دونستن انگلیسی همه بی منطق بودند!!!
فرق بین 8 و 8:01 را من که خوب می دونم چیه، اما در همین آلمان، که دیگه معروفترین کشور به قانونمداری هست، بنده دیدم همکلاسی های آلمانی سوالات امتحانی را کش می رفتند (یا با موبایل عکس می گرفتند یا با هر وسیله ای)، که به صراحت خلاف مقررات اینجاست.
نمیخواهم بگم همه آلمانی ها اینطوری هستند و اینجا افتضاحه، نه! اما اونطور مدینه فاضله ای هم که فکر می کنید نیست.
من توسعه صنعتی را دلیل عقب یا جلو بودن کشوری نمی دونم. (انسان از دید من از روی فهم و عقل و منطق و رفتارش توسعه یافته است(که ممکنه با صنعتی بودن همبستگی داشته باشه)). اما ابعاد دیگه انسان چی؟ ابعاد معنوی چی؟ توحش غربی را هم در نظر داشته باشید. توحش متمدن!
همین اروپای متمدن 2 بار در قرن گذشته خوب به جون همدیگه افتادند.
نه آقا جان! انسان با رعایت مقررات راهنمایی و رانندگی و صف ایستادن و مقررات ایمنی و ... انسان نمیشه. البته اینها بد نیست، همش خوبه و لازمه؛ اما چیزهای دیگه ای هم لازمه که بنده چندان در غرب نمی بینم.
این را اضافه کنم که بنده "ضد غربی" نیستم، وگرنه نمی اومدم غرب. اما در بست و تمام عیار هم نمیتونم هر چیزی در غرب را بپسندم. این هم یک سیستمیه بر آمده از تاریخ و تجربیات بشر در یک تمدن خاص.