امروز
گفتم برم خرید
بعد تو راه برگشت، گفتم پیاده بیام خونه که مسیرهای مناسب برای دویدن و ورزش در روزهای بعد رو شناسایی کنم
چون داشتم از تو کوچه پس کوچه ها میومدم (همه جدید بودن به چشمم) از یه جایی به بعد حس کردم گم شدم!
قبل از اینکه گوگل مپ به یاری بشتابد یه آقای بسیار مسنی داشت اونورا ورزش میکرد، دید من سرگردن دور و برمو نگاه میکنم
گفت خانم محترم شما به نظر میاد که گم شدین (کاناداییا واقعا مودبن بعد از سه ماه و نیم میتونم بگم که واقعا اینا مودبن) گفتم نه خونمون همین دور و براس من از کوچه های جدید اومدم و دارم با گوگل مپ راه رو پیدا میکنم.
گفت این خونه رو میبینی؟ (سه تا خونه اونورتر) گفتم بله، گفت این خونه ماست، الان ماشینو روشن میکنم برسونمتون.
بعد خانومش داشت باغچه شونو تمیز میکرد. منم اینور اصراررررر که اقا به جون مامانم میخوام مسیرهای مناسب برای دوییدن رو بیابم.
خلاصه این اقاهه اصرار که خانم محترم شما وسایلت زیاده، خانومه ازونور داد میزد میگفت جفری اونو بنداز تو ماشین برسون خونش نذار با اون همه بار راه بره، منم بودم که خدایا من الان چطوری به اینا بگم که دارم مسیرهای مناسب برای دویدن برای رزوهای آتی رو کشف میکنم؟!
این بار اولی نیست که این آدمها (اعم از دختر جوون، پسر، خانم مسن، آقای مسن) اصرار میکنن کمک کنن من برسم به مقصد.
تو ایرانم هم وطنا کمک میکنن (سه ماه از سال رو همیشههههههه خانومای یه محله توی تهران ما رو pick میکردن میرسوندن مقصدمون) ولی فکر نمیکردم کاناداییا اینقدر مهربون باشن.
من تو این سه ماه و خورده ای اینقدرررر ازین ادما محبت دیدم (هر روزم بهتر از دیروز محبت میکنن، هر روز هم ادمای بهتری رو میبینم) که واقعا متعجبم چرا باید ادمای یه کشور اینقدر خوب و مهربون و مهم تر مودب باشن؟؟؟
یادمه یه بار داشتم برفارو پارو میکردم (تقریبا 5 روز بود که رسیده بودم) یکی از همسایه ها که خونشون تقریبا بیست تا خونه اونورتره وقتی از جلوی خونمون رد میشد یادمه بهم سپرد که حتمااااا برم خونشون (یه خانم مسن) فکر میکردم چون تازه اومدم اینا اینطورین.
یادمه تو کافه ها وقتی متوجه میشدن من از خاورمیانه اومدم اینجا بهم چایی اصیل خاورمیانه میدادن (مجانی) فکر میکردم چون تازه اومدم اینجا اینطوریه.
ولی هنوز لطف و محبت این ادما قطع نشده هر روزم بهتر از دیروزه.
اینجام مشکلات خودشو داره، مثلا:
تو ایران من بعد از بیست و چند سال زندگی تو چند شهر مختلف اون مملکت، ندیدم که حتی یه بار یه ماشین رد شه تو روز بارونی و به سرعت رد شه و سمت من اب و گل پرت کنه. واقعا ندیده بودم تا جایی که حافظه ام یاری میکنه. اینجا 2 بار دیدم و خیلی تعجب کردم. ولی فقط همون دو بار بود.
ولی به صورت میانگین اینا ادمای بسیار بسیار بسیار مودب و خوب و مهربونین. من همین فیدبک رو از دانشجوهای ازمایشگاههام هم میگیرم. هم دخترا مودب و باشخصیت هستن و هم پسرا. ولی پسرا خیلی مودب و جنتلمنن. من ندیدم اینا دایرکت سوال بپرسن. همیشه اولش آی واز واندرینگ، یا جمله محترمانه میذارن.
نمیدونم!!!
شاید 3 سال دیگه من بیام اینجا بنویسم اینا آدمای خوبی نیستن!!! نمیدونم.
من تو دانشگاهی اینجا هستم.
تو محیط کار نیستم.
سوپرمارکت ندارم که طیف وسیعی از ادما رو ببینم.
ولی واقعا اون چیزی که تو این 3 ماه و ده روز از ادمای اینجا دیدم تو نود و نه درصد موارد فقط و فقط رفتار خوب و احترام و خوبی بوده.
واقعا خوشبحالم!!!
تو رویاهام دنبال همچین جایی بودم.
واقعا اگه دنبال یه جا برای زندگی هستین که بتونین ارامش داشته باشین و برای اهدافتون تلاش کنین اینجا بهترین جاست.
من نمیگم اینجا حسادت وجود نداره، هست، کمتر هست، نمیگم رقابت وجود نداره، هست، ولی کسی شما رو رنج نمیده. من نمیگم سیستم تربیتی اینا رو 100 درصد میپسندم، نه.
ولی به صورت میانگین خیلی خیلی خیلی خوبه.
مغز آدم ریلکس میکنه!!!
فکرتو نمیذاری سر چیزای بیخود!
تلاش میکنی برای اهدافت.
چی ازین بهتر؟!
علاقه مندی ها (Bookmarks)