صفحه 103 از 219 نخستنخست ... 35393949596979899100101102103104105106107108109110111112113153203 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1,021 تا 1,030 , از مجموع 2190

موضوع: درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

  1. #1021
    ApplyAbroad Guru
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    ارسال‌ها
    15,575

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط hooran نمایش پست ها
    با کسی که ادعا می کرد که بیش از سی سال است که کانادا ست صحبت می کردم و از شواهد و قرائن هم پدیدار بود که مدید مدتی است در این کشور است نکنه جالبی در پاسخ پرسش بنده مبنی بر اینکه چگونه دیدی این چند سال را ؟ راضی هستی یا دوست داشتی نمیومدی ؟ گفت: وقتی میایی انگار عنکبوت اینقدر تار و پود دور خودت می تنی که یک وقت بخود میایی می بینی که در داخل اون تار خودت حبس شدی. نه راه پس داری و نه راه پیش .

    قبل از اومدن فکر می کردم سخته ! الان که اومدم می بینم خیلی خیلی سخته !!!

    نوروز باستانی تان فرخنده باد !
    نکته جالبی است. منظور ایشان از تار عنکبوت ها دقیقا چی بود؟ وابستگی ها؟

  2. #1022
    Senior Member hooran آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2012
    ارسال‌ها
    535

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    با درود سال نو مبارک
    ایشون فرزندان بزرگسالی داشتند که فارسی می فهمیدن ولی حرف نمی تونستن بزنن، رفتار بچه های بزرگسال کوپ رفتار این اروپایی ماب ها ،اصلا فاصله دو نسل از فرسخها معلوم بود. منظورش از تار عنکبوت این بود که اومده صید کنه اینقد تنیده که دیگه خودش صید شده،بیشتر منظورش به خواست باطنی اش برای برگشتن بود و ناتوانی عملی اش برای انجام آن.
    نقل قول نوشته اصلی توسط ghlobe نمایش پست ها
    نکته جالبی است. منظور ایشان از تار عنکبوت ها دقیقا چی بود؟ وابستگی ها؟


  3. #1023
    Senior Member
    تاریخ عضویت
    Jul 2012
    رشته و دانشگاه
    Master of Computer Engineering - Senior Software Developer
    ارسال‌ها
    653

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط hooran نمایش پست ها
    با درود سال نو مبارک
    ایشون فرزندان بزرگسالی داشتند که فارسی می فهمیدن ولی حرف نمی تونستن بزنن، رفتار بچه های بزرگسال کوپ رفتار این اروپایی ماب ها ،اصلا فاصله دو نسل از فرسخها معلوم بود. منظورش از تار عنکبوت این بود که اومده صید کنه اینقد تنیده که دیگه خودش صید شده،بیشتر منظورش به خواست باطنی اش برای برگشتن بود و ناتوانی عملی اش برای انجام آن.
    خب من اون موضوع متن و حاشیه رو از منظر احتماعی و جایگاه اون گفتم ولی مثالهای فراوونی هم دارم که هم از دیدگاه احتماعی هم خانوادگی اینطور حسی ندارن و به راحتی تغییرات رو پذیرفتن. اصولا هر موضوعی که اینجا مطرح میشه مثالهای موافق و مخالفش(مثالهای نقضش) فراوون میشه اورد. همیشه میشه یه trade off ی بین اونچه که به دست میاریم و اونچه که از دست میاریم داشته باشیم که اینم بازم برمیگرده به نوع دیدگاهها و سلایق و ... که کفه کدومش از دید شخصی خودمون سنگین تر به نظر بیاد

  4. #1024
    Senior Member
    تاریخ عضویت
    Jul 2012
    رشته و دانشگاه
    Master of Computer Engineering - Senior Software Developer
    ارسال‌ها
    653

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    خواستم تا یه چیزایی در مورد غذا در کانادا بگم. من در شهرهای تورنتو و ونکوور و مونترال که بیشترین جمعیت ایرانیان کانادا نشین رو در خودش داره زندگی نکردم و بنابراین هیچ آشنایی در مورد عقاید و نظر کانادایی ها در مورد غذاهای ما ندارم. فقط تجربه استان و شهر خودمونو دارم که جمعیت بسیار کمی از ایرانی ها رو داره و مخصوصا شرکت خودمون که فقط من و همسرم ایرانی هاش هستیم.

    خلاصه بگم به افتخار عید نوروز ما شرکت ترتیب یه مهمونی potluck داد و منم به عنوان تنها خانم ایرانی اون خواستم سنگ تموم بذارم و با دو دیس بزرگ زرشک پلو مرغ (مرغ های تکه شده و سرخ شده که با زرشک و خلال بادوم و برنج زعفرانی لایه لایه بین برنج کشیده بودم)، دو ظرف شله زرد بسیار خوشمزه و دو عدد کیک گردوئی نقش به اصطلاح میزبان این مراسم رو ایفا کردم و خوشبختانه همه چی عالی بود و حسابی آبروداری شد

    خواستم تجربه مو از دید و برداشت همکارا (بیشتر کانادائین بعد هندی و دست آخر تعدادی چینی داریم) بگم که چقدر براشون ارزش داشت این زحمتم و چقدر از تست و خوردن این غذاهای سنتیمون لذت بردن و چقدر روز به روز بیشتر علاقه مند میشن از ما بدونن و چقدر براشون جالبیم و اینها بگم.

    اینها اصولا اینقدر برای غذا وقت نمیذارن و زیاد اهمیت نمیدن و وقتی میبینن ماها چقدر وقت صرف میکنیم تا غذاهای سنتی و خوشمزه مونو فراهم کنیم کلی متعجب میشن. ضمن اینکه من با اینکه میتونستم از کارت مخصوص اینگونه مراسم شرکت استفاده کنم و تا سقف 200 دلار هم بهم اعتبار داده بودن بابت فراهم کردن این غذها (که خودم پیشنهاد دادم من این حجم اماده میکنم)، از این کار صرفنظر کردم چون احساس کردم به عنوان اولین ایرانی شرکت دوست دارم میزبان این مراسم باشم و بعدشم واقعا هزینه اش اونقدر نمیشد که ارزش داشته باشه اینکارو کنم ولی با این زحمتی که کشیدم و با این هزینه شخصیم فقط خدا میدونه چه دیدی در ذهنشون ایجاد کردم.

    اینها رو نوشتم تا بگم که ما دیگه جزئی از این جامعه شدیم و به نظرم فقط نباید به فکر نفع بردن از اینها باشیم. همینکه علاقه مونو به قاطی شدن باهاشون نشون بدیم و همینکه برای این یکی شدنها هزینه (وقت و انرژی) بذاریم در نهایت همش به خودمون برمیگرده و خودمون احساس بهتری از بودن در این کشور و در بینشون خواهیم داشت. بازم تاکید میکنم اکثریت جمعیت شهر و شرکت ما کانادایی هستن و خیلی خوبه بتونیم باهاشون احساس یکی بودن داشته باشیم.

    یکی از خانومهای کانادایی حتی کلی تو اینترنت سرچ کرد ه بود و یه نوع برنج مخلوط ما رو که آخرشم نفهیدم چی بود درست کرده بود و با اینکه حسابی شفته شده بود ولی کلی لذت بردم از اینکه اینقدر براشو اهمیت داشت تا به فرهنگ ما و سنت ما رفتار کنه.

    خلاصه اینکه با اینکه خیلی سخته تو مراسمها و پات لاکها همش غذاهای سنتی اماده کنم ولی تا حالا تهایت سعیمو داشتم تا بیشتر و بهتر معرف خودمون باشم و خوشبختانه موفق بودم.

    شاید این پست بی ربط به عنوان تاپیک باشه ولی عنوان مرتبط دیگه ای پیدا نکردم. اگه بخوام جمع بندی کنم مثل همیشه میگم که برای داشتن احساس خوب در این کشور باید اول سعی کنیم اینجا رو دوست داشته باشیم و با تمام توانمون سعی کنیم باهاشو قاطی شیم(در عین حال که معرف فرهنگها و سنت های قشنگمون هم هستیم) و تنها در اینصورته که حس خوبه بودن در این کشور و انرژی ساطع از اون باعث جذب موفقیت ها و شرایط خوب برامون میشه. داشتن حس منفی و نفرت روزافزون از اینجا حاصلی جز ایزوله شدن بیشتر نخواهد داشت.

    حتی در جمع ایرانی های اینجا هم شکر خدا دوست های خیلی خوبی داریم که حتی یکیشون که هفته پیش به تورنتو موو کردن انگار از یکی از اعضای خانواده مون بخوایم دور بشیم دلگیر و ناراحت بودیم.

  5. #1025
    ApplyAbroad Hero ehsan1983 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    رشته و دانشگاه
    Génie des Matériaux-Université du Québec(Material Eng. Msc)
    ارسال‌ها
    1,739

    Cool پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط uxmal09 نمایش پست ها
    دقیقا. من خودم در سن چهل سالگی و با خانواده ام اومدم. ایران زندگی جا افتاده بود. اینجا ظرف چند ماه هم خودم و هم خانمم خدا رو شکر با تلاشی که کردیم مشغول کار تخصصی خودمون شدیم و از هر لحاظ که فکر بکنید جا افتادیم ولی هنوز متقاعد نشدم که برای همیشه بمونم. مهلتی برای خودم تعیین کردم و اگر در اون مهلت هنوز کفه ایران برام سنگین تر بود مطمئنا بر خواهم گشت.
    نمیدونم شاید مشکل از منه اما سخته قبول اینکه شما توی 40 سالگی وقتی زندگیتون با توجه به سنتون تو ایران رفتین کانادا که تازه از صفر شروع کنید و سالها طول خواهد کشید تا نتیجه گیری کنید که مهاجرتتون صحیح بوده یا نه ، اونوقت میگید "اگر در اون مهلت هنوز کفه ایران برام سنگین تر بود مطمئنا بر خواهم گشت"!!!!!
    یکم رویائی فکر نمی کنید؟؟؟ یعنی مثلا توی 45 سالگی دوباره میاید ایران(کشوری که یک روز آیندش از نظر مجرب ترین کارشناسان قابل پیش بینی نیست!!!) و دوباره از اول؟؟؟؟؟؟؟؟
    واقعا شاید مشکل از منه..درست فهمیدم؟؟؟؟!!
    کربلایم آرزوست...

  6. #1026
    ApplyAbroad Superstar
    تاریخ عضویت
    Apr 2010
    ارسال‌ها
    4,779

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط ehsan1983 نمایش پست ها
    نمیدونم شاید مشکل از منه اما سخته قبول اینکه شما توی 40 سالگی وقتی زندگیتون با توجه به سنتون تو ایران رفتین کانادا که تازه از صفر شروع کنید و سالها طول خواهد کشید تا نتیجه گیری کنید که مهاجرتتون صحیح بوده یا نه ، اونوقت میگید "اگر در اون مهلت هنوز کفه ایران برام سنگین تر بود مطمئنا بر خواهم گشت"!!!!!
    یکم رویائی فکر نمی کنید؟؟؟ یعنی مثلا توی 45 سالگی دوباره میاید ایران(کشوری که یک روز آیندش از نظر مجرب ترین کارشناسان قابل پیش بینی نیست!!!) و دوباره از اول؟؟؟؟؟؟؟؟
    واقعا شاید مشکل از منه..درست فهمیدم؟؟؟؟!!
    تصور می کنم هنوز تشریف نیاوردید کانادا.
    بله مدتی طول می کشه ولی حداقلش کسب تجربه است که با کمال میل انجامش می دم. ضمنا من نگفتم اگر برگردم ایران باید دوباره از اول شروع کنم می تونم برگردم سر همون کاری که بودم.
    اینجا مردم را خواهید دید بعد از ده یا بیست سال زندگی در کانادا به ایران باز می گردند. مسئله عجیبی نیست. هر کسی قصه زندگی خودش را دارد. ایران شاید آینده اش قابل پیش بینی نباشه ولی مزایای خودش رو داره.

  7. #1027

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    سلام. متاسفانه در ایران عادت کردیم به مسئله سن توجه و وزن زیادی میدهیم و شروع هر کار یا فعالیت جدید عجیب تلقی میشه درست زمانی که افراد میتوانند با تجربه ومهارت ارزشمندشون مفید واقع شوند با مهرسالخوردگی و قدیمی بودن اثرات مثبت وجودشان را بی ارزش میکنند!! درسفری که سالها قبل به کانادا داشتم شخصی با سن حدود 80 سال بعنوان مدیر یک موسسه مالی و پژوهشی در طول روز به فعالیتهای مختلف آموزشی و نظارتی مستقیم مشغول بود و حتی ساعات صبحانه و ناهار را با شرکت کنندگان در دوره های آموزشی میگذراند و از تجربیات کاریش میگفت که در واقع هر کدامشون یک درس بود .
    ولی در ایران افراد را تشویق میکنند با سابقه کار 20 یا 25 سال بازنشسته شوند.

    فراموش نکنیم تجربه شروعهای جدید شجاعت و پشتکار زیادی میطلبد که ستودنی است .
    CIO: May 2010 ,F1: Oct 2010 ,F2:March 2011 , In process:Apr 2012 ,Medical:October 2013 ,Pass request: Feb 2013

  8. #1028
    Senior Member hooran آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2012
    ارسال‌ها
    535

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    یک تفکر، تصور، یک باور نادرست یا هر چیز دیگری اسمش را بنامیم وجود دارد که نقطه چهل سالگی را نقطه پایان، نقطه بازنشستگی و نشستن در کنار پیاده رو خیابان زندگی میداند. به نوعی آخر خط رسیدن از داخل گود کنار کشیدن و به تماشاچی ها پیوستن. من این تفکر را در این مدت اقامتم که با افراد بسیاری در تماس بودم ندیدم و البته بر عکسش را زیاد دیدم و نکته بسیار مهم اینکه کسی اجازه ندارد از شما در رزومه های ارسالی یا درخواستی برای کار تقاضای اعلام سن بکند. باید اینگونه اندیشید که تازه زندگی بعد از چهل سالگی به شکل پخته تر و با استفاده از نتایج آزمون و تجربه خطاهای گذشته مسیر بهتر و درست تری را تضمین می کند.
    نقل قول نوشته اصلی توسط ehsan1983 نمایش پست ها
    نمیدونم شاید مشکل از منه اما سخته قبول اینکه شما توی 40 سالگی وقتی زندگیتون با توجه به سنتون تو ایران رفتین کانادا که تازه از صفر شروع کنید و سالها طول خواهد کشید تا نتیجه گیری کنید که مهاجرتتون صحیح بوده یا نه ، اونوقت میگید "اگر در اون مهلت هنوز کفه ایران برام سنگین تر بود مطمئنا بر خواهم گشت"!!!!!
    یکم رویائی فکر نمی کنید؟؟؟ یعنی مثلا توی 45 سالگی دوباره میاید ایران(کشوری که یک روز آیندش از نظر مجرب ترین کارشناسان قابل پیش بینی نیست!!!) و دوباره از اول؟؟؟؟؟؟؟؟
    واقعا شاید مشکل از منه..درست فهمیدم؟؟؟؟!!


  9. #1029

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    سلام
    منم مثل همه تون از اون دسته افرادی هستم که دوست دارن قبل از تجربه کردن هر کاری بشینم تو اینترنت تمام اطلاعاتش رو در بیارم خلاصه به قول خودمون اینترنت رو شخم بزنم با هدف اینکه اگر کاری رو شروع کردم توش نمونم و قبلش تمام اطلاعات و سختی های کار رو بدونم.......
    اما تا حالا شده به خودتون بگید که چقدر باید بدونم؟ تا کجا باید بدونم؟
    همه تون قبل از مهاجرت یه ذوق و شوقی درونت هست که براتون خیلی قشنگه. یه حس جدیده و همه تون برای کاری که میخواید انجام بدید دید باز و نگرش مثبت دارید ولی یه کم ترس دارید و دلتون میخواد یه چیزی از آینده مطمئن تون کنه... اینطور میشه که تو نت سرچ میکنید و با این نوع سایت ها مواجه میشید...
    سایت هایی که توش تجارب افراد زیادی نوشته شده ، چه تلخ چه شیرین...
    شما این تجارب رو میخونید ولی تجارب تلخ بیشتر به چشمتون میاد ... این فرآیند کسب اطلاعات ماه ها ادامه داره و شما یواش یواش اون حس ذوق و شوق در درون تون کم رنگ تر میشه و حس ترس تون قوی تر...
    به جایی میرسه که دیگه ذوق و شوقی وجود نداره و فقط برای اینکه بر حس ترست غلبه کنی هر روز میشینی پای نت تا اطلاعاتت بالاتر بره تا مبادا در آینده به مشکلی بخوری...
    حالا تبدیل به انسانی شدی با اطلاعات کامل از تجارب دیگران و در هر کاری حتی در آینده ، به هیچ چیز اعتماد نداری... به همه چیز بد بین شدی و خیلی محطاتانه عمل میکنی... و دیگه خبری از اون حس های قشنگ قبل از رفتن نیست.
    ما چرا مهاجرت میکنیم؟
    مطمئنا تجارب دیگران به ما خیلی کمک خواهد کرد و هیچ کس منکر این مسئله نیست ولی به نظرم باید تا حدی دونست که لازمه... نه بیشتر از اون(بعضا بعضی ها تا حدی میدونن که از کشور خودشون هم انقدر اطلاعات ندارن) ، باید یک مرز براش قرار بدیم.
    من از اون دسته افرادی هم که هیچ وقت مرز نذاشتم و همیشه ضربه اش رو خوردم و از کاری که دوست داشتم زده شدم.
    قرار نیست تمام تجربه های خاص ، و در بعضی مواقع نادر دیگران رو ما هم داشته باشیم...
    هر کسی که مهاجرت کرده تجربه ی خاص خودش رو داشته شما هم تجربه ی خودتون رو خواهید داشت.
    .
    .
    ولی اینکه با چه احساسی زندگی کنید یک چیز شخصیه و به خودتون مربوط میشه...
    من این تاپیک رو نخوندم....
    Hey you..! don't tell me there is no hope at all ... together we stand divided we fall

  10. #1030

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط david_gilmour نمایش پست ها
    سلام
    منم مثل همه تون از اون دسته افرادی هستم که دوست دارن قبل از تجربه کردن هر کاری بشینم تو اینترنت تمام اطلاعاتش رو در بیارم خلاصه به قول خودمون اینترنت رو شخم بزنم با هدف اینکه اگر کاری رو شروع کردم توش نمونم و قبلش تمام اطلاعات و سختی های کار رو بدونم.......
    اما تا حالا شده به خودتون بگید که چقدر باید بدونم؟ تا کجا باید بدونم؟
    همه تون قبل از مهاجرت یه ذوق و شوقی درونت هست که براتون خیلی قشنگه. یه حس جدیده و همه تون برای کاری که میخواید انجام بدید دید باز و نگرش مثبت دارید ولی یه کم ترس دارید و دلتون میخواد یه چیزی از آینده مطمئن تون کنه... اینطور میشه که تو نت سرچ میکنید و با این نوع سایت ها مواجه میشید...
    سایت هایی که توش تجارب افراد زیادی نوشته شده ، چه تلخ چه شیرین...
    شما این تجارب رو میخونید ولی تجارب تلخ بیشتر به چشمتون میاد ... این فرآیند کسب اطلاعات ماه ها ادامه داره و شما یواش یواش اون حس ذوق و شوق در درون تون کم رنگ تر میشه و حس ترس تون قوی تر...
    به جایی میرسه که دیگه ذوق و شوقی وجود نداره و فقط برای اینکه بر حس ترست غلبه کنی هر روز میشینی پای نت تا اطلاعاتت بالاتر بره تا مبادا در آینده به مشکلی بخوری...
    حالا تبدیل به انسانی شدی با اطلاعات کامل از تجارب دیگران و در هر کاری حتی در آینده ، به هیچ چیز اعتماد نداری... به همه چیز بد بین شدی و خیلی محطاتانه عمل میکنی... و دیگه خبری از اون حس های قشنگ قبل از رفتن نیست.
    ما چرا مهاجرت میکنیم؟
    مطمئنا تجارب دیگران به ما خیلی کمک خواهد کرد و هیچ کس منکر این مسئله نیست ولی به نظرم باید تا حدی دونست که لازمه... نه بیشتر از اون(بعضا بعضی ها تا حدی میدونن که از کشور خودشون هم انقدر اطلاعات ندارن) ، باید یک مرز براش قرار بدیم.
    من از اون دسته افرادی هم که هیچ وقت مرز نذاشتم و همیشه ضربه اش رو خوردم و از کاری که دوست داشتم زده شدم.
    قرار نیست تمام تجربه های خاص ، و در بعضی مواقع نادر دیگران رو ما هم داشته باشیم...
    هر کسی که مهاجرت کرده تجربه ی خاص خودش رو داشته شما هم تجربه ی خودتون رو خواهید داشت.
    .
    .
    ولی اینکه با چه احساسی زندگی کنید یک چیز شخصیه و به خودتون مربوط میشه...
    من این تاپیک رو نخوندم....

    حقیقتش من با این حرف موافق نیستم
    این مسئله 100% به روحیات شخص بستگی داره
    من خودم قبل از اومدن ته توی هممممممه چیز رو درآوردم، تجربیات بقیه رو هم خوندم و نتیجه این شد که وقتی ا مدم کانادا اینقدر Transitionم راحت بود که انگار نه انگار اومدم این سر دنیا...
    اگر آدم روحیه مثبت داشته باشه از تجربه های شیرین لذت میبره و از تجربیات تلخ درس میگیره
    اما روحیه منفی نگر باعث میشه از تجربیات تلخ بترسی و تجربیات شیرین رو هم یا به رویاپردازی و الکی خوب نشون دادن اوضاع تعبیر کنی یا خالی بندی!!
    در هرصورت، چیزی نیست که بشه یه نسخه پیچید و به همه تعمیمش داد

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •