صفحه 110 از 219 نخستنخست ... 1060100101102103104105106107108109110111112113114115116117118119120160210 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1,091 تا 1,100 , از مجموع 2190

موضوع: درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

  1. #1091
    Senior Member
    تاریخ عضویت
    Jul 2012
    رشته و دانشگاه
    Master of Computer Engineering - Senior Software Developer
    ارسال‌ها
    653

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط pejman57 نمایش پست ها
    سرکار خانم jill
    ممنون از وقتی که میگذارید و خوشحالم که شما رو اینقدر موفق میبینم که سوال منو امثال بنده اینقدر برای شما مسخره به نظر بیاد. به گفته یکی از دوستان مهاجر ،شوک مهاجرت مثل شوک از دست دادن یه عزیزه.واین استرس تا لحظه سوار شدن به هواپیما همراه شما بوده همراه ما هم خواهد بود.خدا رو شکر شما در موقعیت شغلی و مناسبی در مهاجرت گرفته اید والا اینطور نظر نمیدادید.مطمئنا هرکسی وارد این راه شده یه برنامه ریزی داشته اما چون اونجا نیستیم نمیشه همه جوانب رو از قبل سنجید. ضمن اینکه تصور بنده این بود که دوستانی مثل شما با کیس های مختلفی در ارتباط هستید و در این مورد بهتر میتونید نظر میدید.اگر بخوام در یک جمله بگم شما تو قلعه هستید و ما بیرونش .دوست داریم بدونم اون تو چه خبره . وآیا ارزشش رو داره یا نه .ممنون
    بهتون حق میدم از نوشته من دلگیر بشین. شاید بد نوشتم و نتونستم منظور واقعیمو برسونم. عذر میخوام اگه بد برداشت کردین. به خدا منم وضعیت خیلی خوبی ندارم و اصلا قصد ندارم با نوشته هام خدای نکرده کسی رو تحقیر کنم. آخه برای چی؟ هدف من و امثال من اتفاقا دلسوزی هموطن هامونه و کمک به اونها. اگه نوشته ای منفی و تلخ به نظر میاد، اگه احساس میکنین داره ته دلتونو خالی میکنه، اگه با اون تیپ نوشته ها تا حالا آشنایی نداشتین، اینها تفاوت دیدگاههاست نه چیز دیگه.

    ببینین اینجا مجبورین به یه زبان دیگه زندگی کنین. با موج عظیم اطلاعات جدید و متفاوت از هر نظر روبه رو میشین ، در گیر تناقضات و تفاوت های بزرگ فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی با محیط قبلیتون میشین و بسیار بسیار موارد دیگه.

    همین مورد رزومه نویسی خودش مبحث بزرگیه و شانستون رو برای گرفتن کار بسیار بسیار زیاد میکنه ولی آیا میدونین برای نوشتن اون چقدر لازم دارین وقت صرف کنین و مهارت هاشو کسب کنین؟ یا همون مهارت های مربوط به روز مصاحبه و ....

    در مورد شغل و نیازمندی هیا شغلی هم واقعا کسی نمیتونه اطلاعات دقیقی بهتون بده چون هر کسی با توجه به اون تجارب خاص خودش در استان، شهر و شرکت خودش داره راهنمائیتون میکنه. به نظر من یکی از بزرگترین عوامل موفقیت مهاجران مخصوصا ایرانی(به دلیل داشتن ضعف زبان و بسته بودن کشور مبدا از نظر داشتن ازتباط با دنیای بیرون از ایران) دوستی با گوگل هستش. شما اگه نتونین مهارت های سرچ در رابطه با رشته و شغل خودتونو از همون ایران پیدا کنین، خیلی صادقانه بهتون میگم (به امثال شماها-لطفا شخصی برداشت نکنین!) اینجا مشکل خواهید داشت. مخصوصا شمای نوعی که دارین با خانواده (حداقل یه بچه) تشریف میارین. فکر میکنین چقدر وقت دارین از جیب بخورین تا تازه اینجا متوجه بشین چی به چیه؟؟؟؟؟

    دوستان بارها در تاپیک های کاریابی آدرس سایت های معروف کاریابی رو گذاشتن. کمی وقت بذارین، در مورد رشته و شغلتون سرچ کنین. همه چی دستتون میاد. اسنان به استان و شهر به شهر، شرایط فرق میکنه. مگه همین الان در ایران شغل های در شهرهای مختلف یه وضعیت دارن؟

    دوستی که در تورنتو هست چطور میتونه شمای نوعی که میخواین مثلا برین ونکوور رو راهنمایی کنه؟ صادقانه و دوستانه ازتون میخوام به خودتون متکی باشین. نه اینکه بخوام بگم اصلا سوالی از کسی نپرسین. نه. اصلا همه ما اینجا هستیم برای همین هدف. ولی اول خودتون شروع کنین اطلاعات کسب کنین برا گرفتن کانفرم و یا چه میدونم تایید برای آرامش خودتون با کسانی که تجربه مشابه دارن در میون بذارین.

    لطفا دوباره به حرفم دقت کنین. شما وقتی میاین اینجا باید از نظر این مهارت (جستجوی همه چی در نت و متکی بودن به خودتون در این زمینه) قوی شده باشین. چون اینجا فرصت ندارین و هر روزی که میگذره یعنی کلی دلار از دست دادن. امیدوارم عمق مطالبمو گرفته باشین. حتی اگه از نوشته های اینچنینی دلگیر بشین و به اصطلاح بترسین ولی اگه باعث بشه متوجه شرایط بشین و شروع کنین، برای ماها کافیه. موفق باشین

  2. #1092
    Senior Member
    تاریخ عضویت
    Jul 2012
    رشته و دانشگاه
    Master of Computer Engineering - Senior Software Developer
    ارسال‌ها
    653

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط alibihamta نمایش پست ها
    دوستان من یک سوال دارم ممنون میشم زحمتشو بکشید
    من کلا تو زندگیم دنبال پول و رفاه و .. نیستم ولی عاشق ریسرچ هستم یعنی فقط میخام تحقیق کنم ولی به علت کمبود امکانات تو ایران مجبورم مهاجرت کنم رشتمم علم مواد هست
    به نظرتون الان مهاجرت برای من خوبه یا بده؟
    دوست عزیز من با توجه به شرایط خودم میتونم بگم: مهمترین عاملی که تا حالا در محیط کاری بنده که آکادمیک هم نیست، باعث شده بتونم خودمو در رقابت بالا بکشونم همین عشق ریسرچ و داشتن تجربه در اون بوده. جواب همه سوالات در نت هست (حداقل مشابه)، داشتن توانایی پیدا کردن جواب سوالاتتون، توانایی ارائه راه حل متفاوت و خلاقانه (حاصل تجربیات قبلیتون در این خصوص و اینکه با نحوه تفکر به اون شکل آشنا بوده باشین) بسیار بسیار در رشدتون در محیط کار موثر خواهد بود ولی نکته اینجاست قبلش باید بالاخره وارد محیط کار بشین تا بتونین خودتونو نشون بدین! اون بستگی به مهارت های رزومه نویسی، توانایی رائه خود به بهترین شکل در روز مصاحبه، سافت اسکیل هاتون و ... داره.
    البته من در مورد رشته مواد اطلاعی ندارم. اگه لازم PENG بگیرین و لایسنس های مربوطه، خب این خودش راهی دیگه میطلبه و داشتن اطلاعات مخصوص اون. باید همه جوانب رو در نظر بگیرین ببینین تا چه مدت مجبورین از جیب بخورین و یا هزینه های فرعی کنین تا به درآمدزایی برسین.

    به نکته دیگه هم الان یادم اومد بگم. خیلی از دوستان بودن اومدن اینجا با حرف این و اون و اینکه چون رشته قبلیشون در ایران الان اینجا زیاد خواهان نداشت رفتن با کلی صرف وقت و هزینه یه رشته کاملا جدید و متفاوت رو شروع کردن و خوندن(در سن بالای 35 سال و با داشتن مثلا 2 بچه)، خودتون میتونین تصور کنین طرف چقدر دیگه خسته و فرسوده میشه. حالا میخواد کار پیدا کنه تازه متوجه موانع کار پیدا کردن در اون رشته شده!!! تفاوت لایسنسش مثلا با استان دیگه. دامنه انتخابش محدود شده. نه راه پس داره نه پیش. داره به برگشت فکر میکنه. لطفا فقط یه لحظه در مورد شرایطش فکر کنین و فکر کنین اگه جای ایشون بودین چی کار میکردین؟ آیا اون راه رو میرفتین؟ دیدن راه و مسیر بقیه هم میتونه درس خوبی باشه.

    خواهشا با آگاهی پیش برین. مخصوصا در سنین بالاتر و با داشتن بچه برگشت از یه مسیر و اقدام دوباره برای مسیر دیگه میسر نیست. من دلم برای اون بچه های بی گناه میسوزه. مسوولیت سنگینی به دوش ما پدر مادرهاست. اگه جوونین و مجرد که دنیا مال شماست و اینده برای شما ولی اگه خانواده این و با بچه، خواهشا مراقب باشین

  3. #1093
    Senior Member hooran آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2012
    ارسال‌ها
    535

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    با کسب اجازه از محضر محترم Jill عزیز نکته ای عرض کنم : شوک مهاجرت به اندازه از دست دادن عزیز نیست در حدود متوسط است. از دست دادن عزیز نهایت درجه استرس است.، گرچه اونهم استرس اسمش است نه شوک. خیلی از مطالب اینوری به گفتن نمیاد ، حق باشماست ولی فکر کنم اصولا در مقایسه مطرح بشن بهتر خواهد بود.
    نقل قول نوشته اصلی توسط pejman57 نمایش پست ها
    سرکار خانم jill
    ممنون از وقتی که میگذارید و خوشحالم که شما رو اینقدر موفق میبینم که سوال منو امثال بنده اینقدر برای شما مسخره به نظر بیاد. به گفته یکی از دوستان مهاجر ،شوک مهاجرت مثل شوک از دست دادن یه عزیزه.واین استرس تا لحظه سوار شدن به هواپیما همراه شما بوده همراه ما هم خواهد بود.خدا رو شکر شما در موقعیت شغلی و مناسبی در مهاجرت گرفته اید والا اینطور نظر نمیدادید.مطمئنا هرکسی وارد این راه شده یه برنامه ریزی داشته اما چون اونجا نیستیم نمیشه همه جوانب رو از قبل سنجید. ضمن اینکه تصور بنده این بود که دوستانی مثل شما با کیس های مختلفی در ارتباط هستید و در این مورد بهتر میتونید نظر میدید.اگر بخوام در یک جمله بگم شما تو قلعه هستید و ما بیرونش .دوست داریم بدونم اون تو چه خبره . وآیا ارزشش رو داره یا نه .ممنون


  4. #1094

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط Jill نمایش پست ها
    دوست عزیز من با توجه به شرایط خودم میتونم بگم: مهمترین عاملی که تا حالا در محیط کاری بنده که آکادمیک هم نیست، باعث شده بتونم خودمو در رقابت بالا بکشونم همین عشق ریسرچ و داشتن تجربه در اون بوده. جواب همه سوالات در نت هست (حداقل مشابه)، داشتن توانایی پیدا کردن جواب سوالاتتون، توانایی ارائه راه حل متفاوت و خلاقانه (حاصل تجربیات قبلیتون در این خصوص و اینکه با نحوه تفکر به اون شکل آشنا بوده باشین) بسیار بسیار در رشدتون در محیط کار موثر خواهد بود ولی نکته اینجاست قبلش باید بالاخره وارد محیط کار بشین تا بتونین خودتونو نشون بدین! اون بستگی به مهارت های رزومه نویسی، توانایی رائه خود به بهترین شکل در روز مصاحبه، سافت اسکیل هاتون و ... داره.
    البته من در مورد رشته مواد اطلاعی ندارم. اگه لازم PENG بگیرین و لایسنس های مربوطه، خب این خودش راهی دیگه میطلبه و داشتن اطلاعات مخصوص اون. باید همه جوانب رو در نظر بگیرین ببینین تا چه مدت مجبورین از جیب بخورین و یا هزینه های فرعی کنین تا به درآمدزایی برسین.

    به نکته دیگه هم الان یادم اومد بگم. خیلی از دوستان بودن اومدن اینجا با حرف این و اون و اینکه چون رشته قبلیشون در ایران الان اینجا زیاد خواهان نداشت رفتن با کلی صرف وقت و هزینه یه رشته کاملا جدید و متفاوت رو شروع کردن و خوندن(در سن بالای 35 سال و با داشتن مثلا 2 بچه)، خودتون میتونین تصور کنین طرف چقدر دیگه خسته و فرسوده میشه. حالا میخواد کار پیدا کنه تازه متوجه موانع کار پیدا کردن در اون رشته شده!!! تفاوت لایسنسش مثلا با استان دیگه. دامنه انتخابش محدود شده. نه راه پس داره نه پیش. داره به برگشت فکر میکنه. لطفا فقط یه لحظه در مورد شرایطش فکر کنین و فکر کنین اگه جای ایشون بودین چی کار میکردین؟ آیا اون راه رو میرفتین؟ دیدن راه و مسیر بقیه هم میتونه درس خوبی باشه.

    خواهشا با آگاهی پیش برین. مخصوصا در سنین بالاتر و با داشتن بچه برگشت از یه مسیر و اقدام دوباره برای مسیر دیگه میسر نیست. من دلم برای اون بچه های بی گناه میسوزه. مسوولیت سنگینی به دوش ما پدر مادرهاست. اگه جوونین و مجرد که دنیا مال شماست و اینده برای شما ولی اگه خانواده این و با بچه، خواهشا مراقب باشین
    خیلی ممنون از شما
    من فکر میکنم اگه یک نفر به معنی واقعی مرد باشه هیچ مشکلی نمیتونه اونو از میدون به در کنه
    شاید شعار گونه باشه ولی یک حقیقته به نظر من مهمترین عامل موفقیت اینه که یک نفر قبل از مهاجرت خودشو واسه سختترین شرایط اماده کنه تا بعدش دچار شوک نشه
    در مورد رشته هم حق با شماست ولی عوض کردن شغل در سنین بالا یعنی اشتباه محض

  5. #1095
    Senior Member
    تاریخ عضویت
    Jul 2012
    رشته و دانشگاه
    Master of Computer Engineering - Senior Software Developer
    ارسال‌ها
    653

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل از یه وبلاگ مهاجرتی(من و شیرشاه در ابتدای راه)، ساکن اتاوا هستن، متن رو به این دلیل گذاشتم که احساس کردم تا حدی میتونین یه تصوری از تفاوت نوع زندگی و آدمهای اینطرف داشته باشین، احساسی که از بودن در این تیپ فرهنگ و بافت اجتماعی بهتون دست میده، به عنوان تاپیک میخوره و به نوعی تصوری از اینجا میده. با خودندنش میتونین متوجه بشین همه تیپ و سطح زندگی در این کشور هست. پولداراشون مخصوصا نسبت به وضعیت دلار الان ایران، واقعا پولدارن ولی نکته اینه اینجا این چیزها اونقدر که در ایران ملاکه و ارزش، نیست و ارزشهای انسانی و تحصیلات و تلاش انسانها بالاترین ارزشو داره. بارها شده در برخورد با اینها ازم از شغل و تحصیلاتم پرسیدن و وقتی شنیدن چنان به به و چه چه کردن که درست مثل احساس نویسنده این متن بهم دست داد. میتونین با شرایط ایران مقایسه کنین!!!! :

    --------------------------------------------------------------------
    ...
    با شروع فصل ,گاراژ سیل های بزرگی هم در سطح شهر راه می افتن که بیشتر از پرداختن به پول و دک کردن وسایل کهنه و مونده تو انباری ها جنبه فان و تماشا واسه خانواده ها دارن.هر خانواده ای با هر تعداد بچه که اینحا ماشاله زیر سه تا نیستن راه می افتن توی محله ها و گشت و گذار و تفریح و بگو و بخند و گپ و گفتگو با دیگران.بیشترین لذت رو از این می برم که اینجا یا بهتر بگم در شهر من از کلاس گذاشتن و ادا و اطوار سرمایه دار بودن هیچ خبری نیست.وای نمی دونید که چقدر از دوری با افراد متکبر و ندید به دید راحتم هر چند بعضی از هموطنای گلم جبران می کنن واسم ،اما شنیدم این قضیه چشم و هم چشمی و کلاس و افاده امدن توی ونکور و تورنتو خیلی بیشتر و زیاده. روزای گاراژ سیل حتی خانواده های متمول و پولدار هم توی حیاطشون یارد سیل راه انداختن و به شوخی و خنده وسایلشون رو می فروشن جالبه که یه پارچ لیموناد و مقداری کلوچه درست می کنن واسه بچه هاشون و یه دکه می زنن که بچه ها با قیمتی مثلا در حد 60 یا 70 سنت فروش داشته باشن. همچنین مواقعی همه اش به این فکر می کنم که بچه پولدارهای ما در ایران چقدر لوس و بی تربیت و بی ادب هستن و فکر می کنن مثلا چون پدرشون دکتره یا مادرشون وکیله بچه خدا هستن و .....از یکی از همین یارد سیل های نزدیک خونمون دو تا دوچرخه دست دوم اما تمییز خریدیم و حسابی به دوچرخه سواری و جستجو در شهر می پردازیم البته در کنارش کارای خریدمون هم انجام می دیم.جالبه بگم که خونه ما در منطقه ای از اتاووا هست که اصطبل سلطنتی و خونه پرمیر مینیستر و سفرا هست.وای ادم نمی تونه تصور کنه چه خونه هایی.چه ماشینایی.چه زندگی هایی.فقط بساط تفریحات تابستونیشون توی بالکن خونه ها به قیمت کل زندگی های ما در ایرانه اما جالبه از تواضع وفروتنیشون واستون بگم که مثال زدنیه. مثلا دوچرخه شوشوخان رو از یکی از همین مقام بالاها خریدیم ، نگاش می کردی نادونسته,فکر می کردی یه رفتگری , یه ادم بدبخت بیچاره ایه، اما اونقدر مهربون، اونقدر خودمونی، تا شوشوخان بره با دوچرخه یه دور ازمایشی بزنه کل شجره نامه زندگیشو واسم گفت، منم دهنم باز همینطوری نیگاش می کردم، اینکه بازنشسته شده و الان داره دانشگاه کارلتون تدریس می کنه و میخواد با دوست دخترش برن فرانسه و ایتالیا و کل اروپا بچرخن، اصلیتش بوسنیایی بود ، جالبتر از همه اینکه سه تا دختراش و دوماداش جراح و متخصص بودن، با اون مقام سیاسی و علمیش اونقدر متواضع و فروتن و فهمیده بود که حد نداره، وقتی از تحصیلات ما پرسید و حرف می زد انگار ما دونفر طراح سفینه های فضایی هستیم، چنان بهمون اعتماد به نفس می داد و تشویق و تمجیدمون می کرد که راستش من از شرمساری و خجالت اب داشتم می شد که چقدر این ادم بزرگواره و متاسفانه مدام با تحصیلکرده های دکتر مهندس مملکت خودم مقایسه اش می کردم، جالبه بگم که دوچرخه منو هم از سوزان خانم گرفتیم.ایشون سفیر کانادا در 75 کشور دنیا بودن، وای نمی دونید چه خونه ای داشت مثل .....نمی دونم بگم مثل چی، یه میز و صندلی خوشگل گذاشته بود روبه روی خونه اش ، بساط گاراژ سیلش رو هم رو چمنهای خونه قشنگش که بی شباهت به بهشت نبود چیده بود و در ارامش قهوه می خورد و مجله می خوند، هر کسی می امد واسه نگاه انداختن به وسایلش چتان گرم و مهربانانه خوش و بش می کرد که با خودت می گفتی ای ول ، یه خاله کانادایی هم داشتم و خودم نمی دونستم، وقتی رفتم طرفش داشت ست مروارید اصلش رو به قیمت 5 دلار به پیر زن همسایه که اونم زن یکی از سران باید باشه می فروخت، نا خوداگاه محو حرف زدنش شده بودم، جل الخالق ادم ست مروارید اصل رو تو گاراژ سیل می فروشه؟ بیاد ایران ببینه ما اشغالای ته انباریامونو گرونتر از وقتی نو بودن میخوایم به مردم قالب کنیم!خلاصه سر صحبت باز شد و وقتی فهمید ایرانی هستیم بحث به جاهای مختلفی کشیده شد، بهش گفتیم دنبال دوچرخه ایم، گفت چون خیلی ازتون خوشم امده یه دوچرخه نو داخل خونه دارم می فروشم بهتون، خدایش هم دوچرخه تک هست، بعد کلی صحبت و گپ و گفت و خنده در عین ناباوری ما را به خونه اش هر هفته واسه چایی دعوتمون کرد وقتی ازش جدا شدیم کل مسیر تا خونمون رو هر دو در این فکر بودیم که واو....یه ادم مهم در سیاست کانادا ما دوتا ایرانی رو به خونه خودش دعوت کرد!!!
    ...
    -------------------------------------------------------------------------------------


  6. #1096
    Member
    تاریخ عضویت
    May 2010
    رشته و دانشگاه
    Pure Mathematics
    ارسال‌ها
    316

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    سلام. ممنون بابت مطلبی که نقل قول کردید؛ در این مطلب یه دیدگاه رایج میان outsider ها رو دیدم که من با اون چندان موافق نیستم یا حس میکنم تا حدی فانتزی هست. در نایس بودن و ادب و شخصیت اجتماعی کانادایی بحث و صحبتی ندارم، گاها نایس بودنی وسواس بر انگیز هست که در آمریکا از شدتش کاسته میشه. ولی گاهی اوقات حس میکنم نداشتن تجربه ی زندگی با یه شهروند یا داشتن مکالماتی که در اونها افراد احساسات واقعی خودشونو نشون میدن باعث بشه outsider ها بعضا فقط یه "ویترین" زندگی آمریکایی یا کانادایی رو ببینن که بعضا با حقیقت میتونه متفاوت باشه.
    یه مثال کوچک، مثلا همین که چقدر برای تحصیل و مدارک ارزش قایل هستند. بله، معمولا طی مکالمات کوتاه در فروشگاه، آرایشگاه یا سوپرمارکت معمولا داشتن مدارک بالا compliment های خوبی رو میگیره، ولی چند نفر دانشجوی دکتری تجربه ی dating با افراد native رو داشتن که بدونن در مقام عمل تحصیلات چقدر ارزش داره؟ چقدر تجربه ی باز کردن سر صحبت با سیتیزن ها رو داشتن تا ببینن یکی از اولین سوالاتی که ازشون میشه داشتن ماشین و مدل اون هست؟ چقدر با بچه های پولدار بالای سن 20 سال رفت و آمد داشتن تا ببینن اونها با چه کلماتی یه خونه ی معمولی یا یه ماشین مدل پایینو توصیف میکنن؟ چند بار مراسم تجملاتی عروسی رو دیدن تا بدونن تشریفات یعنی چی؟ چند بار شده پای درد دل دانشجو های undergrad بشنون که "از شدت drama ای که دارن تحمل میکنن یا peer pressure سرشون داره میترکه"؟ یا این که فقط خنده ها و پارتی گرفتن ها و hang out ها رو میبینن؟ چند بار از یه فرد با شغل blue-collar شنیده که اگه مجبور نبود تن به این کار نمیداد؟( نقطه ی مقابل تفکری که میگه اینجا هیچ کاری عار نیست) این که پیش بیاد یه نفر وسیله ای با ارزش رو مثل گردنبند یا دوچرخه یا هرچیزی رو به ناچیزی به شما بفروشه بعد هم شما رو به یه coffee در منزلش دعوت کنه به نظر من اصلا منعکس کننده ی جو کلی نیست، هر چند افرادی اجتماعی با این تیپ شخصیتی در هر کشوری پیدا میشن حتی همون ایران. اگه کسی چند تا معامله مثل خرید ماشین انجام داده باشه متوجه میشه که جو عمومی در معامله سود بری طرفین معامله هست.
    به هر حال منظورم از این پست به هیچ وجه سیاه نمایی شرایط نیست، بلکه صرفا واقع گرایی هست: این که لبخند زدن ها و have a nice day گفتن ها و مناسبات اجتماعی به بهترین نحو منعکس کننده ی همه چیز نیست.ولی باید بازم تاکید کنم که نکات مثبت اینجا رو خیلی بیشتر ازینی میدونم که بخوام بهش بپردازم و اصولا بر کسی پوشیده نیست.
    خیلی وقتها دیدم اینجا افرادی رو که در مقوله ی زندگی خصوصیشون مشکلات اساسی داشتن ولی وقتی موقع شغلشون رسیده به بهترین نحو و با یه لبخند همیشگی کارشونو انجام میدن؛ چیزی که خیلی کمتر در ایران صدق میکنه و خیلی افراد در دادن انرژی منفی مسایل ناشی از زندگی شخصیشون اندک قصوری رو جایز نمیشمرن.

    نقل قول نوشته اصلی توسط Jill نمایش پست ها
    نقل از یه وبلاگ مهاجرتی(من و شیرشاه در ابتدای راه)، ساکن اتاوا هستن، متن رو به این دلیل گذاشتم که احساس کردم تا حدی میتونین یه تصوری از تفاوت نوع زندگی و آدمهای اینطرف داشته باشین، احساسی که از بودن در این تیپ فرهنگ و بافت اجتماعی بهتون دست میده، به عنوان تاپیک میخوره و به نوعی تصوری از اینجا میده. با خودندنش میتونین متوجه بشین همه تیپ و سطح زندگی در این کشور هست. پولداراشون مخصوصا نسبت به وضعیت دلار الان ایران، واقعا پولدارن ولی نکته اینه اینجا این چیزها اونقدر که در ایران ملاکه و ارزش، نیست و ارزشهای انسانی و تحصیلات و تلاش انسانها بالاترین ارزشو داره. بارها شده در برخورد با اینها ازم از شغل و تحصیلاتم پرسیدن و وقتی شنیدن چنان به به و چه چه کردن که درست مثل احساس نویسنده این متن بهم دست داد. میتونین با شرایط ایران مقایسه کنین!!!! :

    --------------------------------------------------------------------
    ...
    با شروع فصل ,گاراژ سیل های بزرگی هم در سطح شهر راه می افتن که بیشتر از پرداختن به پول و دک کردن وسایل کهنه و مونده تو انباری ها جنبه فان و تماشا واسه خانواده ها دارن.هر خانواده ای با هر تعداد بچه که اینحا ماشاله زیر سه تا نیستن راه می افتن توی محله ها و گشت و گذار و تفریح و بگو و بخند و گپ و گفتگو با دیگران.بیشترین لذت رو از این می برم که اینجا یا بهتر بگم در شهر من از کلاس گذاشتن و ادا و اطوار سرمایه دار بودن هیچ خبری نیست.وای نمی دونید که چقدر از دوری با افراد متکبر و ندید به دید راحتم هر چند بعضی از هموطنای گلم جبران می کنن واسم ،اما شنیدم این قضیه چشم و هم چشمی و کلاس و افاده امدن توی ونکور و تورنتو خیلی بیشتر و زیاده. روزای گاراژ سیل حتی خانواده های متمول و پولدار هم توی حیاطشون یارد سیل راه انداختن و به شوخی و خنده وسایلشون رو می فروشن جالبه که یه پارچ لیموناد و مقداری کلوچه درست می کنن واسه بچه هاشون و یه دکه می زنن که بچه ها با قیمتی مثلا در حد 60 یا 70 سنت فروش داشته باشن. همچنین مواقعی همه اش به این فکر می کنم که بچه پولدارهای ما در ایران چقدر لوس و بی تربیت و بی ادب هستن و فکر می کنن مثلا چون پدرشون دکتره یا مادرشون وکیله بچه خدا هستن و .....از یکی از همین یارد سیل های نزدیک خونمون دو تا دوچرخه دست دوم اما تمییز خریدیم و حسابی به دوچرخه سواری و جستجو در شهر می پردازیم البته در کنارش کارای خریدمون هم انجام می دیم.جالبه بگم که خونه ما در منطقه ای از اتاووا هست که اصطبل سلطنتی و خونه پرمیر مینیستر و سفرا هست.وای ادم نمی تونه تصور کنه چه خونه هایی.چه ماشینایی.چه زندگی هایی.فقط بساط تفریحات تابستونیشون توی بالکن خونه ها به قیمت کل زندگی های ما در ایرانه اما جالبه از تواضع وفروتنیشون واستون بگم که مثال زدنیه. مثلا دوچرخه شوشوخان رو از یکی از همین مقام بالاها خریدیم ، نگاش می کردی نادونسته,فکر می کردی یه رفتگری , یه ادم بدبخت بیچاره ایه، اما اونقدر مهربون، اونقدر خودمونی، تا شوشوخان بره با دوچرخه یه دور ازمایشی بزنه کل شجره نامه زندگیشو واسم گفت، منم دهنم باز همینطوری نیگاش می کردم، اینکه بازنشسته شده و الان داره دانشگاه کارلتون تدریس می کنه و میخواد با دوست دخترش برن فرانسه و ایتالیا و کل اروپا بچرخن، اصلیتش بوسنیایی بود ، جالبتر از همه اینکه سه تا دختراش و دوماداش جراح و متخصص بودن، با اون مقام سیاسی و علمیش اونقدر متواضع و فروتن و فهمیده بود که حد نداره، وقتی از تحصیلات ما پرسید و حرف می زد انگار ما دونفر طراح سفینه های فضایی هستیم، چنان بهمون اعتماد به نفس می داد و تشویق و تمجیدمون می کرد که راستش من از شرمساری و خجالت اب داشتم می شد که چقدر این ادم بزرگواره و متاسفانه مدام با تحصیلکرده های دکتر مهندس مملکت خودم مقایسه اش می کردم، جالبه بگم که دوچرخه منو هم از سوزان خانم گرفتیم.ایشون سفیر کانادا در 75 کشور دنیا بودن، وای نمی دونید چه خونه ای داشت مثل .....نمی دونم بگم مثل چی، یه میز و صندلی خوشگل گذاشته بود روبه روی خونه اش ، بساط گاراژ سیلش رو هم رو چمنهای خونه قشنگش که بی شباهت به بهشت نبود چیده بود و در ارامش قهوه می خورد و مجله می خوند، هر کسی می امد واسه نگاه انداختن به وسایلش چتان گرم و مهربانانه خوش و بش می کرد که با خودت می گفتی ای ول ، یه خاله کانادایی هم داشتم و خودم نمی دونستم، وقتی رفتم طرفش داشت ست مروارید اصلش رو به قیمت 5 دلار به پیر زن همسایه که اونم زن یکی از سران باید باشه می فروخت، نا خوداگاه محو حرف زدنش شده بودم، جل الخالق ادم ست مروارید اصل رو تو گاراژ سیل می فروشه؟ بیاد ایران ببینه ما اشغالای ته انباریامونو گرونتر از وقتی نو بودن میخوایم به مردم قالب کنیم!خلاصه سر صحبت باز شد و وقتی فهمید ایرانی هستیم بحث به جاهای مختلفی کشیده شد، بهش گفتیم دنبال دوچرخه ایم، گفت چون خیلی ازتون خوشم امده یه دوچرخه نو داخل خونه دارم می فروشم بهتون، خدایش هم دوچرخه تک هست، بعد کلی صحبت و گپ و گفت و خنده در عین ناباوری ما را به خونه اش هر هفته واسه چایی دعوتمون کرد وقتی ازش جدا شدیم کل مسیر تا خونمون رو هر دو در این فکر بودیم که واو....یه ادم مهم در سیاست کانادا ما دوتا ایرانی رو به خونه خودش دعوت کرد!!!
    ...
    -------------------------------------------------------------------------------------

    Quaecumque Vera

  7. #1097
    Senior Member
    تاریخ عضویت
    Jul 2012
    رشته و دانشگاه
    Master of Computer Engineering - Senior Software Developer
    ارسال‌ها
    653

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط s.m.h.sh نمایش پست ها
    سلام. ممنون بابت مطلبی که نقل قول کردید؛ در این مطلب یه دیدگاه رایج میان outsider ها رو دیدم که من با اون چندان موافق نیستم یا حس میکنم تا حدی فانتزی هست. در نایس بودن و ادب و شخصیت اجتماعی کانادایی بحث و صحبتی ندارم، گاها نایس بودنی وسواس بر انگیز هست که در آمریکا از شدتش کاسته میشه. ولی گاهی اوقات حس میکنم نداشتن تجربه ی زندگی با یه شهروند یا داشتن مکالماتی که در اونها افراد احساسات واقعی خودشونو نشون میدن باعث بشه outsider ها بعضا فقط یه "ویترین" زندگی آمریکایی یا کانادایی رو ببینن که بعضا با حقیقت میتونه متفاوت باشه.
    یه مثال کوچک، مثلا همین که چقدر برای تحصیل و مدارک ارزش قایل هستند. بله، معمولا طی مکالمات کوتاه در فروشگاه، آرایشگاه یا سوپرمارکت معمولا داشتن مدارک بالا compliment های خوبی رو میگیره، ولی چند نفر دانشجوی دکتری تجربه ی dating با افراد native رو داشتن که بدونن در مقام عمل تحصیلات چقدر ارزش داره؟ چقدر تجربه ی باز کردن سر صحبت با سیتیزن ها رو داشتن تا ببینن یکی از اولین سوالاتی که ازشون میشه داشتن ماشین و مدل اون هست؟ چقدر با بچه های پولدار بالای سن 20 سال رفت و آمد داشتن تا ببینن اونها با چه کلماتی یه خونه ی معمولی یا یه ماشین مدل پایینو توصیف میکنن؟ چند بار مراسم تجملاتی عروسی رو دیدن تا بدونن تشریفات یعنی چی؟ چند بار شده پای درد دل دانشجو های undergrad بشنون که "از شدت drama ای که دارن تحمل میکنن یا peer pressure سرشون داره میترکه"؟ یا این که فقط خنده ها و پارتی گرفتن ها و hang out ها رو میبینن؟ چند بار از یه فرد با شغل blue-collar شنیده که اگه مجبور نبود تن به این کار نمیداد؟( نقطه ی مقابل تفکری که میگه اینجا هیچ کاری عار نیست) این که پیش بیاد یه نفر وسیله ای با ارزش رو مثل گردنبند یا دوچرخه یا هرچیزی رو به ناچیزی به شما بفروشه بعد هم شما رو به یه coffee در منزلش دعوت کنه به نظر من اصلا منعکس کننده ی جو کلی نیست، هر چند افرادی اجتماعی با این تیپ شخصیتی در هر کشوری پیدا میشن حتی همون ایران. اگه کسی چند تا معامله مثل خرید ماشین انجام داده باشه متوجه میشه که جو عمومی در معامله سود بری طرفین معامله هست.
    به هر حال منظورم از این پست به هیچ وجه سیاه نمایی شرایط نیست، بلکه صرفا واقع گرایی هست: این که لبخند زدن ها و have a nice day گفتن ها و مناسبات اجتماعی به بهترین نحو منعکس کننده ی همه چیز نیست.ولی باید بازم تاکید کنم که نکات مثبت اینجا رو خیلی بیشتر ازینی میدونم که بخوام بهش بپردازم و اصولا بر کسی پوشیده نیست.
    خیلی وقتها دیدم اینجا افرادی رو که در مقوله ی زندگی خصوصیشون مشکلات اساسی داشتن ولی وقتی موقع شغلشون رسیده به بهترین نحو و با یه لبخند همیشگی کارشونو انجام میدن؛ چیزی که خیلی کمتر در ایران صدق میکنه و خیلی افراد در دادن انرژی منفی مسایل ناشی از زندگی شخصیشون اندک قصوری رو جایز نمیشمرن.
    ممنون از نظرتون. اتفاقا وقتی میخواستم در مورد اینکه به تحصیلات اهمیت میدن رو بنویسم دقیقا به همین فکر میکردم که اینم بنویسم اصولا این موضوع یعنی دنبال هر بهانه ای گشتن برای دادن compliment اینجا بسیار رایجه. به عنوان مثال حالا ارزش و جایگاه تحصیلات و شان اجتماعی اونو بذاریم کنار، به عنوان یه خانم و در محیط های اجتماعی ایران (محیط کار/دانشگاه/فعالیت های اجتماعی و ...) معمولا کم پیش میاومد کسانی حتی نزدیکان از ظاهرم/لباسم/و... تعریف کنن ولی اینجا معمولا زیاد از این موارد دیده میشه. درسته این جزو فرهنگشونه ولی بی جا هم نمیگن و وقتی واقعا چیزی خوب به نظر میرسه براشون حتما بهت میگن (منظورم اینه که خانمهای دیگه که دقت بیشتری دارن میگن البته گاهی تک و توک آقایون هم میگن) و به نظرم این خیلی مهمه و خیلی در احساس خوب داشتن مون تاثیر داره.

    همین have a nice day/nice chat/... گفتن هاشونم خب اگه واقعی واقعی و از ته دل هم نباشه چه ایرادی داره؟ من منظورم اینه اینکه همه تلاش کنن هر چند به ظاهر به بقیه حس خوب بدن خب این خودش خیلی میتونه عالی باشه. منظورم من مقایسه با ایرانه. خب مسلمه انسانها همه مشکلات و گرفتاری های شخصی و حتی عقاید شخصی خودشونو دارن ولی همه ما در ارتباطات احتماعی در حالت کلی با بیرونی ترین لایه شخصیتی افراد در تماسیم و این به نظرم خیلی مهمه که این لایه به چه شکلی باشه و ارائه بشه

    در مورد مسائل مالی هم به نظر من واقعا نمیشه نقش اون رو در اجتماعات انسانی نادیده گرفت و همه ما انسانیم و مسلما پول و دارایی و ثروت برای همه یه نکته مثبته ولی بازم منظورم در مقیاس با فرهنگ کلی و غالب در ایران بود. اینجا اون فرهنگ غالب دیدگاه مادی و ارزش دادن به اون نیست ولی این دلیل نمیشه نباشن کسانی که اگه ریزتر باهاشون صحبت کنی این علاقه و ارججیت رو نبینی. امیدوارم تونسته باشم منظورمو برسونم

  8. #1098
    ApplyAbroad Guru zini_zinparast آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2012
    ارسال‌ها
    4,789

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    بابا شما رو بخدا یه خورده کوتاه تر بنویسید چشامون در اومد!

    یه نکته در مورد ادب و رفتار این کانادایی ها بگم اگر در محیط کار واقعی نیست این بنده خداها که در محیط اجتماعی هم مودب هستند. سریال How I met your mother رو یاد بیارید که چقدر با ادب بودن این کانادایی ها رو مسخره می کردند
    Impossible is impossible because someone did not put effort to make it true





  9. #1099
    ApplyAbroad Superstar
    تاریخ عضویت
    Apr 2010
    ارسال‌ها
    4,779

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    صرفا تجربه و نظر شخصی ست: بعد از نزدیک به یک سال زندگی در کانادا سفری کوتاه داشتم به ایران. توقع و انتظارم پیش از سفر بالا بود، فکر می کردم بیشتر لذت ببرم ولی در عمل اینطور نشد. هیچکدام از مولفه ها ناشناخته نبودند اما بعد از این یک سال زندگی در محیطی آرام و قانونمند، مظاهر و مناسک خاص اجتماعی ایران با شدت بیشتری به چشم می آیند. و گرانی، امان از گرانی. شاید اگر مدت بیشتری می ماندم اینها مثل گذشته عادی می شد. نمی دانم. اما در کوتاه مدت... خیر.
    Solitary trees, if they grow at all, grow strong.

  10. #1100
    ApplyAbroad Guru zini_zinparast آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2012
    ارسال‌ها
    4,789

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط uxmal09 نمایش پست ها
    صرفا تجربه و نظر شخصی ست: بعد از نزدیک به یک سال زندگی در کانادا سفری کوتاه داشتم به ایران. توقع و انتظارم پیش از سفر بالا بود، فکر می کردم بیشتر لذت ببرم ولی در عمل اینطور نشد. هیچکدام از مولفه ها ناشناخته نبودند اما بعد از این یک سال زندگی در محیطی آرام و قانونمند، مظاهر و مناسک خاص اجتماعی ایران با شدت بیشتری به چشم می آیند. و گرانی، امان از گرانی. شاید اگر مدت بیشتری می ماندم اینها مثل گذشته عادی می شد. نمی دانم. اما در کوتاه مدت... خیر.
    دقیقا اگر لذت میبردید جای تعجب بود. متاسفانه ما بعد از مدتی زندگی در کانادا، دردها و رنجهای جایی که ازش اومدیم رو فراموش میکنیم و فقط بدیهای کانادا رو میبینیم. بهتره هر از چندگاهی اخبار داخلی کشورمون رو بخونیم تا یادمون بمونه....
    شما اگر بیشتر در ایران میموندید خدای نکرده ممکن بود دست به خود کشی بزنید عادت کردن برای هر کسی راحت نیست
    Impossible is impossible because someone did not put effort to make it true





علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •