نوشته اصلی توسط
chemistrymaste
بعد از یه سال و خورده ای زندگی توی این کشور دارم یاد میگیرم که:
1. Overthinking و overreacting نکنم. واقعا نیازی نیست همه عمرو بشینی همه چی رو پیش بینی کنی. قبول دارم که فرهنگ و شرایط کشور ما متفاوته و ما واقعا اگه همش پیش بینی نکنیم و نگران فردا نباشیم، واقعا فردا نامعلوم میشه و ممکنه حتی به تیرگی بگراید! ولی همین که میبینی که توی دنیا آدمایی وجود دارن که اونجوری زندگی نمیکنن، خیلی بهت حس خوبی میده.
2. کانادا داره کمک میکنه من اون حس عذاب وجدان و گناهکار بودن همیشگیمو که توی جامعه م اتوماتیک بهم منتقل شده بذارم کنار کم کم. خیلی چیزا در جهان در کنترل من نیست. قرار نیست براش حس گناه کنم که. مقصر همه چیز من نیستم.
3. دارم یاد میگیرم چیزایی که در کنترل من هست رو به درستی کنترل کنم. کارایی که از عهده م برمیاد رو به درستی انجام بدم و بقیه ش رو بسپرم به زمان و به دنیا.
4. دارم یاد میگیرم که توی این دنیا نه من جای کسی رو تنگ کردم نه کسی جای من رو تنگ کرده. دنیا خیلی بزرگتر از این حرفاست.
5. اینجا به بچه ها یاد دادن: اگه سلام کردی و دیدی زیاد گرم نمیگیرن، توام گرم نگیر. چیزی که یه ایرانی ممکنه حس کنه: این کاناداییا سرد هستن! البته تو نگاه اول نه، بعد یه ماه ممکنه به این برسی (دیدم که میگم)، ولی قضیه ش اینه که به این طفلکا یاد دادن که بابا! اگه کسی باهات گرم نمیگیره شاید حوصله نداره کلا، شاید گرفتاره، مشغوله. اصلا کلا از آدمیزاد خوشش نمیاد، خلوتشو به هم نزن!
6. یه جور عقده هست، که ما متوجه ش نیستیم ولی گریبان خیلییییاااامونو گرفته (اگه اغراق نکنم و نگم همه مون، که کم ندیدم توی ایرانیای دور و برم) دارم یاد میگیرم اون رو بذارم کنار.
7. دارم یاد میگیرم آدما رو اونجوری که هستن قبول کنم و ته مخم حرص نخورم.
8. به من یاد داد این کشور: تو نیکی می کن و در دجله انداز، تو ایران اینو هر ررووووززززز توی گوش ما میخونن و تهش ما میشیم یه عالمه آدم زیرآب زن که نه هوای همو داریم نه کلا احترامی برای بشریت قائل هستیم و فقط میخوایم خرمون از پل رد بشه. چه بسا، خیلی وقتا عمدا بقیه رو اذیت میکنیم (اذیتای کوچیک یا بزرگ) که یه ذره دلمون راضی بشه و اون عقده هایی که از بچگی در ما مونده یه ذره کمتر بشه. اینجا یاد گرفتم که اگر گریه من باعث خنده کسی بشه یه ذره غیرعادیه ولی اکی هست. ولی خنده من نباید دل کسی رو به درد بیاره. دقیقا برعکس اون چیزی که خیلی وقتا توی کشورم دیدم.
نمیفهمم. این بچه های کانادایی، این شاگردام، همه، اینا با اون درسای نسبتا ضعیفشون، مگر چجوری اینا رو تربیت کردن، که درس و تحصیل اینا از درس و تحصیل هم سن هاشون توی ایران ضعیفتره ولی درونشون و تربیتشون اینقدر غنی هست؟! اینقدر بی عقده هستن؟ حس انتقام گرفتن ندارن؟! همش کمکت میکنن! نمیگم همشون. ولی اکثر جامعه اینجوریه.
مگه به اینا چی یاد میدن تو این مدارس؟!
کاش میشد یه فرصتی داشتم، میشدم 6 ساله، میرفتم مدرسه اینا درس میخوندم ببینم چجوری اینا رو تربیت میکنن؟!
به دخترای کانادایی میگن خشک و سرد هستن، ولی من دخترای کانادایی خیلیییی بامعرفت و بامحبتی میشناسم اینجا که بابت داشتن همچین دوستایی خیلی خدا رو شکر میکنم. دخترای اینجا به شدت باجرات و قوی و مهربون و دوست داشتنی هستن (و پسراشون باشخصیت و دوباره دوست داشتنی).
9. یاد گرفتم که بیشتر از اون چیزی که فکر میکردم توانایی دارم. یاد گرفتم که خودم رو دوست داشته باشم و برای خودم احترام قائل باشم (فارغ از گفتنش، خیلی از ماها میگیم برای خودمون احترام قائلیم ولی هیچ احترام قائل نیستیم عملا)
در نهایت یاد دارم میگیرم که "تمام" آدمها و موجودات رو دوست داشته باشم. این دستاوردم برام به شدت باارزشه.
کمیستری عزیز؛ این متن ات رو چند بار خوندم، هم لذت بردم و هم به فکر فرو رفتم. خوشحالم از اینکه چنین تجربه های نابی داری و اونها رو با ما به اشتراک میگذاری.
به نظر من اینکه ما چنین موجوداتی شدیم با یکسری مختصات خاص از قبیل اینکه تمام عمرمون رو مشغول پیش بینی و دودوتا چهارتا کردن باشیم یا اینکه تمام مدت من حس میکنم مردم مون دارن با ترس دور و برشون رو نگاه میکنن که کسی مبادا سرشون کلاه بزاره یا اموالشونو بدزده و یا غارت کنه و .... به نظرم اینا همه مربوط میشه به اتفاقاتی که در طول تاریخ برای مردم مون افتاده، به خاطر بلاهایی که سرشون اومده. من یادمه چند سال پیش 1 دفعه و 1 شبه قیمت خونه 3 برابر شد؛ حالا شما فرض کن طرف 30 ساااال آزه گار کار کرده و خون جگر خورده تا 1 خونه خریده و حالا توی همون زمان از شانس بدش میخواسته مثلا خونشو عوض کنه و از قضا خونه قبلی رو فروخته بوده و توی این زمان قیمت ها 3 برابر شدن.... دیگه خوتون میدونید که چه بلایی سر اون آدم میاد.... (آسیب دیده اصلی: مردم. منتفع: عده ای رانت خوار) یا در زمان جناب شارلاتان ا.ن. قیمت دلار 1 دفعه از 1000 تومن شد 3000 تومن (آسیب دیده اصلی: مردم. منتفع: عده ای رانت خوار) بعدش هم جناب کلید دار اومد با کلللی وعده و البته در این زمان هم دلار از 3000 تومن داره به 5000 تومن میرسه (آسیب دیده اصلی: مردم. منتفع: عده ای رانت خوار). تازه اینها 1 بخش خیللللی خیللللی کوچیکی از بعضی اتفاقات همین چند سال اخیر هستن و شما سر این قصه رو بگیری 1 مثنوی نوشته میشه...
این جمله خیلی قشنگه: دارم یاد میگیرم چیزایی که در کنترل من هست رو به درستی کنترل کنم. کارایی که از عهده م برمیاد رو به درستی انجام بدم و بقیه ش رو بسپرم به زمان و به دنیا. و ای کاش اینجا هم این جوری بود. متاسفانه اینجا هیچ کس و هیچ چیز سرجای خودش نیست و هیچ کس کارشو درست انجام نمیده. من اگه توی جامعه سالم باشم میگم من کارمو درست انجام میدم و بقیه هم کارشونونو درست انجام میدن و در نتیجه برآیند مثبته نگرانی از بابت نتیجه ندارم ولی بدبختانه اینجا مرم بیچاره مون دائم باید در ترس و هراس و پیش بینی و رصد کردن باشن تا حداقل کلاه بزرگتری سرشون نره...
به نظرم دلیل تمام رفتارها و عقده ها و مشکلاتمون همین هاست. ما اگه مدارسمون رو هم عین سیستم اونجا پیاده کنیم به نظرم درست نمیشه چون اون معلم، چون والدین اون بچه ها و کل جامعه با همچین مسائلی دست و پنجه نرم میکنه و نتیجه همینی میشه که هستیم.....
به امید روزهای بهتر
علاقه مندی ها (Bookmarks)