صفحه 171 از 219 نخستنخست ... 71121161162163164165166167168169170171172173174175176177178179180181 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1,701 تا 1,710 , از مجموع 2190

موضوع: درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

  1. #1701
    ApplyAbroad Guru zini_zinparast آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2012
    ارسال‌ها
    4,789

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط Beginner نمایش پست ها
    چقدر خوب. نگاه متین و نظرات قابل تاملی دارید.
    برای من، خوندن نظرات شما، یه جورایی میشه گفت هم خوانی "تصورات" با "انتظارات" رو تداعی کرد.
    از یه طرف حس خوبی داره مهاجرت به چنین فرهنگی، از یه طرف دلمون میگیره که چرا فرهنگ خودمون اینگونه نیست.
    در مورد ناهنجاری های خاص ما ایرانیها (که خود منم به شدت ازشون بهرمندم) امیدوارم امیدوارم در ارتباط با اون جامعه، ازشون کاسته بشه.
    و مگر زندگی چیست؟ خیال آسوده یک نگاه ...
    فکر کنم کاملا مشخص باشه که چرا فرهنگ ما دارای ضعفهای بنیادی هست.
    متاسفانه ما ایرانیها در طول تاریخ کمتر اهل سفر به کشورهای مختلف بودیم و این مانع از پیشرفت فرهنگی ما شده. حتی همین الان تو ایران خیلی ها بر این باورند که ایرانیها باهوش ترین مردمان دنیا هستند؟ چرا؟ چون تنها اسم چند پورفسور ایرانی رو شنیدند و فکر میکنند کل دنیا معطل این پروفسورها هستند. نتایج عدم آشنایی با ملل دیگر باعث خودبزرگ بینی، عقب افتادگی فرهنگی و علمی و اقتصادی در ما ایرانیها شده است.
    Impossible is impossible because someone did not put effort to make it true





  2. #1702
    ApplyAbroad Hero chemistrymaste آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2012
    رشته و دانشگاه
    Biophysical and Bioanalytical Chemistry
    ارسال‌ها
    1,261

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط zini_zinparast نمایش پست ها
    فکر کنم کاملا مشخص باشه که چرا فرهنگ ما دارای ضعفهای بنیادی هست.
    متاسفانه ما ایرانیها در طول تاریخ کمتر اهل سفر به کشورهای مختلف بودیم و این مانع از پیشرفت فرهنگی ما شده. حتی همین الان تو ایران خیلی ها بر این باورند که ایرانیها باهوش ترین مردمان دنیا هستند؟ چرا؟ چون تنها اسم چند پورفسور ایرانی رو شنیدند و فکر میکنند کل دنیا معطل این پروفسورها هستند. نتایج عدم آشنایی با ملل دیگر باعث خودبزرگ بینی، عقب افتادگی فرهنگی و علمی و اقتصادی در ما ایرانیها شده است.
    زینی جان، من موافقم باهاتون.
    ولی یه چیزو هم فراموش نکنیم. شرایط آب و هوایی و موقعیت خاص خاورمیانه (همین که اروپا رو به هند و آسیای شرقی متصل میکنه) واقعا خیلی و خیلی توی این قضایا دخیله. نمیخوام بشینم اینجا سی صفحه بنویسم که چرا اینجوریه و اینا چه ربطی به هم دارن، حرفم اینه که درسته ما مردم عادی هم تقصیرکاریم ولی واقعا یه چیزایی از کنترل ما خارجه. از طرفی اگه دقت کنیم، میبینیم که استرالیا و کانادا امریکا، اینا مثلا همین اواخر کشور شدن (همین کانادای خودمون 150 ساله که کشور شده) ولی اینا تمام پیشرفتشون تو این 150 سال رخ نداده. یه بخش زیادش از این قضیه میاد که کشورایی مثل انگلیس که سالیان سال (هزاران سال) آزمون و خطا داشتن اومدن این کشورا رو با دانش دو سه هزار ساله شون ساختن. یعنی این کشورا اون راه ما رو طی نکردن، بلکه یه شبه همه چی اکی شده. ولی قبول دارم که فرهنگ سازی ای که اینجا شده، واقعا کمک میکنه. منظورم اینه، قبول دارم که ما مقصریم. ما تو طول تاریخ زیاد سفر نرفتیم هرکیم رفته برگشته شروع کرده به تحولات و سر سه سوت هم انداختنش زندون و یا بلایی سرش اومده (نمونه ش حاج سیاح، مصدق و... خیلیییی زیادن). منظورم اینه که اینجوری نیست که همه ش مردم دخیل باشن. ولی بله ما هم موثر هستیم در این مسیر.
    یکی از مشکلات ما اینه که خیلی با بی مسئولیتی زندگی میکنیم. دومیش اینه که تقریبا یه سانتی متر پیش رو رو میبینیم و نه ده متر جلوترو حتی. ما فقطططط میخوایم کار خودمون راه بیفته. خودخواهانه هم کار میکنیم. نمیگم هممون ولی خیلیامون. من اینجا ایرانیای نسبتا قابل توجهی رو دیدم که واقعا و واقعا به خودشون فقط فکر میکنن! خیلی تعجب میکنم که طرف توی مخش یه لحظه حتی به دور و بریاش فکر نمیکنه. یه جورایی حس میکنیم همه حق ما رو خوردن و ما باید حقمونو از همه بگیریم (ولی خب اشتباه میکنیم)
    و خیلی مسائل دیگه

    این اخلاقا مختص ایرانیا نیست. اتفاقا توی مردم خاورمیانه هم هست و برای همینه که نظریه ای که توی مخم دارم که میگه خاورمیانه ایا همشون تقریبا شبیه هم فکر میکنن رو تقویت میکنه.
    حرفم اینه که آدمی آدمه. شما الان قانون رو از کانادا یا هر کشوری برداری سر سه ثانیه تمام کشور به هم میریزه.
    این کشورا قانون دارن و این قانون رو بچه از وقتی به دنیا میاد میبینه و در نتیجه جاستین ترودو هم بشی اینجا، از بچگی توی مخت فرو کردن که باید رعایت کنی قانونو. و اون نسل به نسل با وجدان و روحیات شخصیت هم آمیخته میشه و خب به مرور زمان جامعه زیباتر و قابل تحمل تری رو رقم میزنه (که من و شما ازش لذت میبریم).
    حالا دوستان
    من یه سوالی دارم
    وقتی اینجا برف شدید میبارید و من داشتم برفا رو پارو میکردم و خب دیگه از توانم خارج بود هر روز 3 متر برفو جا به جا کنم، یه روز صبح دیدم یه نفر اومده داره حیاطمونو با ماشین برف پاک کنی تمیز میکنه. رفتم بیرون، دیدم همسایه مونه (با هم سلام علیک داریم و صحبت میکنیم) پرسیدم شما اینورا چه میکنی؟! گفتش دیشب دیدم میپری بیرون یکمی برف پارو میکنی باز میری تو باز میای بیرون باز تو میری باز میای بیرون
    گفتم من ماشین برف پاک کنی دارم بیام اینجا رو تمیز کنم.
    دو باره یکم بعدش که یه برف شدید اومد و باز هم از توان خارج بود تمیز کردنش
    اومدم برفا رو پارو کنم و بعد از هفت هشت بار تلاش، ناامید شدم
    و باز همسایه مون همون شبش اومد با ماشینش تمیز کرد حیاطمونو!
    بازم وقتی رفتم بهش بگم ای بابا شما چرا اینقدر زحمت میکشی گفت بابا ما میبینیم تو تنهایی میپری بیرون برفا رو تمیز میکنی خب دلمون نمیاد. ما ماشین داریم خب تمیز میکنیم دیگه!
    از هم خونه ایام پرسیدم گفتن قبلا اینا این کارا رو برای ما نکردن و این اولین باره که همچین کاری رو در حق ساکنای خونه ما میکنن (اونم دو بار!)
    داشتم فکر میکردم که برم یه تشکری بکنم. چون این خانواده ها و بچه هاشون خیلی helpful هستن برای من.
    به نظرتون باید شیرینی ای کیکی چیزی بگیرم ببرم؟! واقعا چیزی به ذهنم نمیاد. دوست دارم بهشون بگم که کاری که کردن برام باارزش بوده و هست فقط نمیدونم چجوری بیانش کنم! از دوستام پرسیدم. گفتن آره توی suburb مرسوم هست که کیک بپزی ببری خونه کسی و حال و احوال کنی. ولی الان این شامل حال من میشه؟!
    ممنونم.


    "We believe in "Possibility

    به هر چیزی که فکر کنید از ته دلتون، بهش میرسید!

  3. #1703
    ApplyAbroad Guru zini_zinparast آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2012
    ارسال‌ها
    4,789

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    شما هر وقت یه مطلبی مینویسید من نیم نمره چشمم ضعیف تر میشه. از شوخی که بگذریم فکر میکنم شما میتونید نویسنده خوبی بشید.
    مردمانی که کانادا رو ساختند همان مردمانی هستند مارکوپولو داشتند و کلا اهل سفر رفتن بودند وگرنه قاره آمریکا کشف نمیشد.
    والا در مورد سوال شما نمیدونم. اگر کیک خونه پز باشه فکر کنم ایده خوبی باشه
    Impossible is impossible because someone did not put effort to make it true





  4. #1704
    ApplyAbroad Hero
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    ارسال‌ها
    1,946

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    به نظر من خودتون نپزيد چون اصلا سليقه طرف را نميدونيد و نميدونيد حساسيت داره يا نه ، يك بسته شكلات هم كار را راه ميندازه

  5. #1705
    ApplyAbroad Hero anihoo آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    ارسال‌ها
    1,695

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط chemistrymaste نمایش پست ها
    زینی جان، من موافقم باهاتون.
    ولی یه چیزو هم فراموش نکنیم. شرایط آب و هوایی و موقعیت خاص خاورمیانه (همین که اروپا رو به هند و آسیای شرقی متصل میکنه) واقعا خیلی و خیلی توی این قضایا دخیله. نمیخوام بشینم اینجا سی صفحه بنویسم که چرا اینجوریه و اینا چه ربطی به هم دارن، حرفم اینه که درسته ما مردم عادی هم تقصیرکاریم ولی واقعا یه چیزایی از کنترل ما خارجه. از طرفی اگه دقت کنیم، میبینیم که استرالیا و کانادا امریکا، اینا مثلا همین اواخر کشور شدن (همین کانادای خودمون 150 ساله که کشور شده) ولی اینا تمام پیشرفتشون تو این 150 سال رخ نداده. یه بخش زیادش از این قضیه میاد که کشورایی مثل انگلیس که سالیان سال (هزاران سال) آزمون و خطا داشتن اومدن این کشورا رو با دانش دو سه هزار ساله شون ساختن. یعنی این کشورا اون راه ما رو طی نکردن، بلکه یه شبه همه چی اکی شده. ولی قبول دارم که فرهنگ سازی ای که اینجا شده، واقعا کمک میکنه. منظورم اینه، قبول دارم که ما مقصریم. ما تو طول تاریخ زیاد سفر نرفتیم هرکیم رفته برگشته شروع کرده به تحولات و سر سه سوت هم انداختنش زندون و یا بلایی سرش اومده (نمونه ش حاج سیاح، مصدق و... خیلیییی زیادن). منظورم اینه که اینجوری نیست که همه ش مردم دخیل باشن. ولی بله ما هم موثر هستیم در این مسیر.
    یکی از مشکلات ما اینه که خیلی با بی مسئولیتی زندگی میکنیم. دومیش اینه که تقریبا یه سانتی متر پیش رو رو میبینیم و نه ده متر جلوترو حتی. ما فقطططط میخوایم کار خودمون راه بیفته. خودخواهانه هم کار میکنیم. نمیگم هممون ولی خیلیامون. من اینجا ایرانیای نسبتا قابل توجهی رو دیدم که واقعا و واقعا به خودشون فقط فکر میکنن! خیلی تعجب میکنم که طرف توی مخش یه لحظه حتی به دور و بریاش فکر نمیکنه. یه جورایی حس میکنیم همه حق ما رو خوردن و ما باید حقمونو از همه بگیریم (ولی خب اشتباه میکنیم)
    و خیلی مسائل دیگه

    این اخلاقا مختص ایرانیا نیست. اتفاقا توی مردم خاورمیانه هم هست و برای همینه که نظریه ای که توی مخم دارم که میگه خاورمیانه ایا همشون تقریبا شبیه هم فکر میکنن رو تقویت میکنه.
    حرفم اینه که آدمی آدمه. شما الان قانون رو از کانادا یا هر کشوری برداری سر سه ثانیه تمام کشور به هم میریزه.
    این کشورا قانون دارن و این قانون رو بچه از وقتی به دنیا میاد میبینه و در نتیجه جاستین ترودو هم بشی اینجا، از بچگی توی مخت فرو کردن که باید رعایت کنی قانونو. و اون نسل به نسل با وجدان و روحیات شخصیت هم آمیخته میشه و خب به مرور زمان جامعه زیباتر و قابل تحمل تری رو رقم میزنه (که من و شما ازش لذت میبریم).
    حالا دوستان
    من یه سوالی دارم
    وقتی اینجا برف شدید میبارید و من داشتم برفا رو پارو میکردم و خب دیگه از توانم خارج بود هر روز 3 متر برفو جا به جا کنم، یه روز صبح دیدم یه نفر اومده داره حیاطمونو با ماشین برف پاک کنی تمیز میکنه. رفتم بیرون، دیدم همسایه مونه (با هم سلام علیک داریم و صحبت میکنیم) پرسیدم شما اینورا چه میکنی؟! گفتش دیشب دیدم میپری بیرون یکمی برف پارو میکنی باز میری تو باز میای بیرون باز تو میری باز میای بیرون
    گفتم من ماشین برف پاک کنی دارم بیام اینجا رو تمیز کنم.
    دو باره یکم بعدش که یه برف شدید اومد و باز هم از توان خارج بود تمیز کردنش
    اومدم برفا رو پارو کنم و بعد از هفت هشت بار تلاش، ناامید شدم
    و باز همسایه مون همون شبش اومد با ماشینش تمیز کرد حیاطمونو!
    بازم وقتی رفتم بهش بگم ای بابا شما چرا اینقدر زحمت میکشی گفت بابا ما میبینیم تو تنهایی میپری بیرون برفا رو تمیز میکنی خب دلمون نمیاد. ما ماشین داریم خب تمیز میکنیم دیگه!
    از هم خونه ایام پرسیدم گفتن قبلا اینا این کارا رو برای ما نکردن و این اولین باره که همچین کاری رو در حق ساکنای خونه ما میکنن (اونم دو بار!)
    داشتم فکر میکردم که برم یه تشکری بکنم. چون این خانواده ها و بچه هاشون خیلی helpful هستن برای من.
    به نظرتون باید شیرینی ای کیکی چیزی بگیرم ببرم؟! واقعا چیزی به ذهنم نمیاد. دوست دارم بهشون بگم که کاری که کردن برام باارزش بوده و هست فقط نمیدونم چجوری بیانش کنم! از دوستام پرسیدم. گفتن آره توی suburb مرسوم هست که کیک بپزی ببری خونه کسی و حال و احوال کنی. ولی الان این شامل حال من میشه؟!
    ممنونم.
    هرجور از ته دلت برمیاد. من باشم از خونه پزش بیشتر خوشم میاد.
    به هرکجا که روی آسمان به رنگ شیشه های عینکی ست که به چشم زده ای.

    Landing :2014



  6. #1706
    Junior Member nmn آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2008
    ارسال‌ها
    86

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط chemistrymaste نمایش پست ها
    بعد از یه سال و خورده ای زندگی توی این کشور دارم یاد میگیرم که:
    1. Overthinking و overreacting نکنم. واقعا نیازی نیست همه عمرو بشینی همه چی رو پیش بینی کنی. قبول دارم که فرهنگ و شرایط کشور ما متفاوته و ما واقعا اگه همش پیش بینی نکنیم و نگران فردا نباشیم، واقعا فردا نامعلوم میشه و ممکنه حتی به تیرگی بگراید! ولی همین که میبینی که توی دنیا آدمایی وجود دارن که اونجوری زندگی نمیکنن، خیلی بهت حس خوبی میده.
    2. کانادا داره کمک میکنه من اون حس عذاب وجدان و گناهکار بودن همیشگیمو که توی جامعه م اتوماتیک بهم منتقل شده بذارم کنار کم کم. خیلی چیزا در جهان در کنترل من نیست. قرار نیست براش حس گناه کنم که. مقصر همه چیز من نیستم.
    3. دارم یاد میگیرم چیزایی که در کنترل من هست رو به درستی کنترل کنم. کارایی که از عهده م برمیاد رو به درستی انجام بدم و بقیه ش رو بسپرم به زمان و به دنیا.
    4. دارم یاد میگیرم که توی این دنیا نه من جای کسی رو تنگ کردم نه کسی جای من رو تنگ کرده. دنیا خیلی بزرگتر از این حرفاست.
    5. اینجا به بچه ها یاد دادن: اگه سلام کردی و دیدی زیاد گرم نمیگیرن، توام گرم نگیر. چیزی که یه ایرانی ممکنه حس کنه: این کاناداییا سرد هستن! البته تو نگاه اول نه، بعد یه ماه ممکنه به این برسی (دیدم که میگم)، ولی قضیه ش اینه که به این طفلکا یاد دادن که بابا! اگه کسی باهات گرم نمیگیره شاید حوصله نداره کلا، شاید گرفتاره، مشغوله. اصلا کلا از آدمیزاد خوشش نمیاد، خلوتشو به هم نزن!
    6. یه جور عقده هست، که ما متوجه ش نیستیم ولی گریبان خیلییییاااامونو گرفته (اگه اغراق نکنم و نگم همه مون، که کم ندیدم توی ایرانیای دور و برم) دارم یاد میگیرم اون رو بذارم کنار.
    7. دارم یاد میگیرم آدما رو اونجوری که هستن قبول کنم و ته مخم حرص نخورم.
    8. به من یاد داد این کشور: تو نیکی می کن و در دجله انداز، تو ایران اینو هر ررووووززززز توی گوش ما میخونن و تهش ما میشیم یه عالمه آدم زیرآب زن که نه هوای همو داریم نه کلا احترامی برای بشریت قائل هستیم و فقط میخوایم خرمون از پل رد بشه. چه بسا، خیلی وقتا عمدا بقیه رو اذیت میکنیم (اذیتای کوچیک یا بزرگ) که یه ذره دلمون راضی بشه و اون عقده هایی که از بچگی در ما مونده یه ذره کمتر بشه. اینجا یاد گرفتم که اگر گریه من باعث خنده کسی بشه یه ذره غیرعادیه ولی اکی هست. ولی خنده من نباید دل کسی رو به درد بیاره. دقیقا برعکس اون چیزی که خیلی وقتا توی کشورم دیدم.
    نمیفهمم. این بچه های کانادایی، این شاگردام، همه، اینا با اون درسای نسبتا ضعیفشون، مگر چجوری اینا رو تربیت کردن، که درس و تحصیل اینا از درس و تحصیل هم سن هاشون توی ایران ضعیفتره ولی درونشون و تربیتشون اینقدر غنی هست؟! اینقدر بی عقده هستن؟ حس انتقام گرفتن ندارن؟! همش کمکت میکنن! نمیگم همشون. ولی اکثر جامعه اینجوریه.
    مگه به اینا چی یاد میدن تو این مدارس؟!
    کاش میشد یه فرصتی داشتم، میشدم 6 ساله، میرفتم مدرسه اینا درس میخوندم ببینم چجوری اینا رو تربیت میکنن؟!


    به دخترای کانادایی میگن خشک و سرد هستن، ولی من دخترای کانادایی خیلیییی بامعرفت و بامحبتی میشناسم اینجا که بابت داشتن همچین دوستایی خیلی خدا رو شکر میکنم. دخترای اینجا به شدت باجرات و قوی و مهربون و دوست داشتنی هستن (و پسراشون باشخصیت و دوباره دوست داشتنی).

    9. یاد گرفتم که بیشتر از اون چیزی که فکر میکردم توانایی دارم. یاد گرفتم که خودم رو دوست داشته باشم و برای خودم احترام قائل باشم (فارغ از گفتنش، خیلی از ماها میگیم برای خودمون احترام قائلیم ولی هیچ احترام قائل نیستیم عملا)
    در نهایت یاد دارم میگیرم که "تمام" آدمها و موجودات رو دوست داشته باشم. این دستاوردم برام به شدت باارزشه.
    کمیستری عزیز؛ این متن ات رو چند بار خوندم، هم لذت بردم و هم به فکر فرو رفتم. خوشحالم از اینکه چنین تجربه های نابی داری و اونها رو با ما به اشتراک میگذاری.
    به نظر من اینکه ما چنین موجوداتی شدیم با یکسری مختصات خاص از قبیل اینکه تمام عمرمون رو مشغول پیش بینی و دودوتا چهارتا کردن باشیم یا اینکه تمام مدت من حس میکنم مردم مون دارن با ترس دور و برشون رو نگاه میکنن که کسی مبادا سرشون کلاه بزاره یا اموالشونو بدزده و یا غارت کنه و .... به نظرم اینا همه مربوط میشه به اتفاقاتی که در طول تاریخ برای مردم مون افتاده، به خاطر بلاهایی که سرشون اومده. من یادمه چند سال پیش 1 دفعه و 1 شبه قیمت خونه 3 برابر شد؛ حالا شما فرض کن طرف 30 ساااال آزه گار کار کرده و خون جگر خورده تا 1 خونه خریده و حالا توی همون زمان از شانس بدش میخواسته مثلا خونشو عوض کنه و از قضا خونه قبلی رو فروخته بوده و توی این زمان قیمت ها 3 برابر شدن.... دیگه خوتون میدونید که چه بلایی سر اون آدم میاد.... (آسیب دیده اصلی: مردم. منتفع: عده ای رانت خوار) یا در زمان جناب شارلاتان ا.ن. قیمت دلار 1 دفعه از 1000 تومن شد 3000 تومن (آسیب دیده اصلی: مردم. منتفع: عده ای رانت خوار) بعدش هم جناب کلید دار اومد با کلللی وعده و البته در این زمان هم دلار از 3000 تومن داره به 5000 تومن میرسه (آسیب دیده اصلی: مردم. منتفع: عده ای رانت خوار). تازه اینها 1 بخش خیللللی خیللللی کوچیکی از بعضی اتفاقات همین چند سال اخیر هستن و شما سر این قصه رو بگیری 1 مثنوی نوشته میشه...
    این جمله خیلی قشنگه:
    دارم یاد میگیرم چیزایی که در کنترل من هست رو به درستی کنترل کنم. کارایی که از عهده م برمیاد رو به درستی انجام بدم و بقیه ش رو بسپرم به زمان و به دنیا. و ای کاش اینجا هم این جوری بود. متاسفانه اینجا هیچ کس و هیچ چیز سرجای خودش نیست و هیچ کس کارشو درست انجام نمیده. من اگه توی جامعه سالم باشم میگم من کارمو درست انجام میدم و بقیه هم کارشونونو درست انجام میدن و در نتیجه برآیند مثبته نگرانی از بابت نتیجه ندارم ولی بدبختانه اینجا مرم بیچاره مون دائم باید در ترس و هراس و پیش بینی و رصد کردن باشن تا حداقل کلاه بزرگتری سرشون نره...
    به نظرم دلیل تمام رفتارها و عقده ها و مشکلاتمون همین هاست. ما اگه مدارسمون رو هم عین سیستم اونجا پیاده کنیم به نظرم درست نمیشه چون اون معلم، چون والدین اون بچه ها و کل جامعه با همچین مسائلی دست و پنجه نرم میکنه و نتیجه همینی میشه که هستیم.....
    به امید روزهای بهتر

  7. #1707
    ApplyAbroad Hero chemistrymaste آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2012
    رشته و دانشگاه
    Biophysical and Bioanalytical Chemistry
    ارسال‌ها
    1,261

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    nmn عزیزم

    ممنونم ازت به خاطر خوندن پستم و به خاطر نظرت.
    اینا رو خطاب به تو نمینویسم. یه مدت بود توی مغزم بود و این کامنت تو بهانه شد تا همه رو روی کاغذ بیارم.


    مسائلی که من ازشون صحبت میکنم، مستقل از پول هستن. اگه بخوام بشینم بنویسم خیلی باید بنویسم. ولی مستقل از پول و یا پولداری مردم کانادا هستن. مردم کانادا پولدار نیستن. گشنه هم نیستن. یه جور دیگه به زندگی نگاه میکنن که اون نگاه رو من دوست دارم.

    مثلا:
    داشتم ثبت نام میکردم برای یه کار داوطلبانه، که تو تابستون هر ماه یه بار برم برای مردم مسن خانه سالمندان شهرمون پرزنتیشن ارائه بدم. درباره رشته خودم، درباره مسائل محیط زیستی، چیزای ساده، در حد ده دقیقه. که بگی آره مثلا کره زمین در خطره بیاین کوشا باشیم در حفظش یا مثلا بله گل لاله این فواید رو داره یا حتی درباره یه چیز بانمک ولی مفید صحبت کنی. در حد ده دقیقه. حس هست، برای منفعتش نمیرم. یه حس رضایت شخصی هست که دوست داری با خدمت کردن به کودکان، سالمندان و خانم های حامله و یا افراد معلول و یا هرکسی که یه مسئله ای مشکلی داره توی زندگیش (حتی اگه مراقب امتحان موندن به حای کسی هست تا اون بتونه به کار واجبترش بپردازه) به دستش بیاری و اون رضایت رو با خیلی چیزا در جهان نمیشه عوض کرد. داشتم به دوستم (کانادایی الاصله) میگفتم که توام میای؟ گفت آره! گفتم توام پرزنت میکنی؟ گفت نه والا من ازون کارای پرزنتیشن آماده کردن و اینا بلد نیستم وقتم نمیذارم! ولی باهات میام! بریم خوش بگذرونیم منم دو تا چیز یاد بگیرم! ولی بعضی دوستای ایرانیم فکر میکنن من احمقم که این کارو میکنم.
    یا فکر میکنن تو گیر این کار داوطلبانه ای
    یعنی توی مغز اکثر ایرانیا این نمیگنجه که تو ممکنه یه کار عام المنفعه بکنی برای رضایت خودت، مگر یه تخته ت کم باشه یا احمق باشی یا منفعتی نهانی در بر داشته باشه
    یعنی هر کارییی که تو میکنی باید تهش منفعت شخصی خودت رو در برداشته باشه.
    میتونم بگم بیشتر خاورمیانه ایا احتمالا همین فکرو میکنن نمیگم همه چون اولا مردم همه کشورا رو که خوب نمیشناسم در ثانی شهر ما خیلی خاورمیانه ای نداره که بشینم دونه دونه آنالیزشون کنم که بله این کشور اینجوریه اون یکی اونجوریه (اونقدرا هم وقت نیست). ولی بیشتر فیدبکی که گرفتم همین بوده اکثرا. نه برای اینکار. برایند کلی رو میگم توی این 14 ماه.
    آدم باید خودش خیلی بدفکر و منفی و بدذات و همه احمق پندار باشه که اینجوری فکر کنه.
    میخوام فیدبک های مختلف رو دریابی.

    ما خیلی پولدار توی ایران داریم که الان اومدن اینجا، اینجام خیلی ساله که زندگی میکنن. حرف زدنشون در حد عمو آخر بابابزرگمه که پاشو هرگز از ایران بیرون نذاشته و هیچ شناختی نسبت به مابقی جهان نداره.
    پول به ما خیلی چیزا میده. خیلی چیزا رو هم نمیتونه میده. همینطور که رفاه در کانادا به ادماش خیلی چیزا داده و خیلی چیزا رو هم نداده.


    من اینجا خاورمیانه های میشناسم که همش میگن بدبختم ندارم داریم میمیریم بیچاره شدیم نمیدونم بچه ها تور و خدا کارای منو انجام بدین و... خیلی هم دروغ میگن. و به تدریج جامعه اعتمادش رو به این از دست داده.
    ما عادت کردیم گریه کنیم ناله کنیم خودمون به فقر و بدبختی بزنیم تا کارمون جلو بره.
    ما یه حافظه کوتاه مدت داریم انگار و فکر میکنیم همه مثل مان
    ما همه رو احمق فرض میکنیم و فکر میکنیم مثلا آره من یه سال کمیستری رو میبینم، دیگه نمیبینم، ازش کار بکشم

    واقعا آدم چند بار میتونه از بقیه سواری بگیره؟
    یه روز جامعه تو رو پس میزنه اونم جامعه کانادا.

    من اینجا از یه عده شنیدم (ایرانی) که وقتی میخواستن خونه کرایه کنن رفتن پیش صابخونه گریه کردن گفتن فقیریم بیچاره ایم (طرف میلیاردره، میلیاردر، میفهمی؟) و صابخونه بیچاره باور کرده که اینا گشنه و فقیرن و بهشون خونه رو خیلی ارزونتر داده. فکر میکنی تا کی میتونن سوار مردم بشن؟
    خیلیییی مسائل توی کشور ما به پول ربط نداره. پول میتونه بهت خیلی چیزا بده ولی فرهنگ رو نخواهد داد. ما پولدار بی فرهنگ خیلی داریم. فقیر بافرهنگ هم خیلی داریم.
    اتفاقا من تو کانادا ایرانی پولدار خودخواه بی فرهنگ دیدم.
    این کشور به من فرصت داده که فارغ از همهمه و دخالت این و اون، بشینم روی خودم کار کنم و به خودم فکر کنم.
    مثلا: قبلنا هول هولکی ناهارمو میخوردم انگار الان جنگ میشه حمله میکنن. الان میشینم با آرامش غذا میخورم.
    یا
    برای کارهایی که به روش غیرکاغذی میشه اقدام کرد، فقط ایمیلای تایید رو به مسئول مربوطه ارسال میکنم حتی اگه کاغذی فرستادن تایید هم یه آپشن باشه. ولی ایرانیا بیشترشون میرن دنبال گرفتن تایید کاغذی و واسادن دم در استاد و استاد اینو پر کن!
    این چیزای کوچیکو میگم.
    تو دقت کنی به جمله های من، مسائل مالی توشون پیدا نمیکنی.
    سطح رفاه من اینجا پایین تر اومده. بالاتر نرفته. ولی عقده هام داره کمتر میشه.

    منظورم این نیست که اینجا مدینه فاضله هست اینجا بهشته نه.
    برای مهاجرا که اصلا مدینه فاضله و بهشت نیست.
    ولی یه چیزایی رو میده که تو توی ایران نمیگیری.
    ریشه همه مشکلات پول نیست.
    رفاه مالی یه عامل هست. همه چیز نیست. من تو ایران هم دوران پولداری رو تجربه کردم هم بی پولی و سختی و هم وضعیت متوسط مالی رو، هر سه رو. ولی هیچوقت عوض نشدم به اون صورت.
    ایران یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیاس ولی اون وضعیتمونه. یکی از مسائل و مشکلات ما اینه که ما حس میکنیم همه ما رو بدبخت کردن و ما هیچ نقشی نداشتیم. اره تو الان از خودت میپرسی وا مگه من چیکار کردم توی این مملکت که مستحق شنیدن این حرفم؟ من خودم و توی نوعی رو میگم. کلی میگم.
    اگه به موقع، از خیلی سال قبل یه ذره احساس مسئولیت تو اکثریت مردم ما بود و بیشتر از یه سانتی متر اونور رو میدیدن این وضع ما نبود. ما هزار ساله که تو ایران در وضعیت فان داشتن و بی خیالی به سر میبریم و با خوشحالی حالا بچه هم تند تند میاریم توی ایران بعدم میگیم چرا وضع من اینجوریه؟

    اینجا مشکلات خودشو داره. برای من دانشجو که هیچ کس رو ندارم به جز خودم اتفاقا شرایط سختی هم داره. ولی من اینا رو نمینویسم اینجا (یه روز اگه حوصله کنم مینویسم ولی طولانی میشه) چون میدونم گذرا هستن و موندنی نیستن. چیزی که گذرا هست و توی کوتاه مدت تجربه میکنی رو یا نباید بنویسی یا باید کنارش هشت تا ستاره بزنی که این گذرا هست حاجی. من چیزایی که توی طولانی مدت برام خواهد موند رو مینویسم. چیزایی که برای به دست آوردنشون خیلی زحمت کشیدم ولی به منزله این نیست که اینجا مدینه فاضله هست و من هرچی میبینم و میشنوم گل و بلبله. نه اصلا. اتفاقا هر روز من هزار جور چالش دارم که بخدا اگه به سه تاش اشاره کنم نصف این فروم میان مینویسن "ناراحتی از جایگاهت؟ برگرد ایران! از خداته کانادا باشی پس حرف نزن (اینو دقیقا شنیدم از آدمای تحصیل کرده و به اصطلاح آدم حسابی هم شنیدم)" و یا " تو آدم منفی ای هستی" و یا "خدا رو شکر که ما وضعمون از تو بهتره" یا خیلی چیزای دیگه. اینجا هم مشکلاتشو داره. متاسفانه شعور بعضی ایرانیا نمیکشه که بابا! اون چیزی که به عقل ناقص تو میرسه، به عقل ناقص تر منم میرسه! حتما دلیلی داره برنمیگردم! حتما علت داره.
    ملت اینجورین. ملت حافظه شونو ضعیف نشون میدن برای اینکه کارشون جلو بره.
    دیدین ایرانی جماعت و کلا خاورمیانه ایا خیلی قول میدن، حتی وقتی ازشون نمیخوای که قولی بدن؟ بعدم زیر همه شون میزنن و میگن وظیفه م نبود که. داشتم لطف میکردم!! و میرن!! چون ته مغزشون با بی مسئولیتی زندگی میکنن. با بی تعهدی زندگی میکنن و بقیه رو آدم نمیدونن. دیدی تو black mirror، تو یکی از اپیزودهاش طرف با چاقو و تفنگ همه هیولاهارو داره میکشه. بعدش که اون دستگاهه توی مغزش غیرفعال میشه میفهمه اینا آدمن؟ هیولا نیستن؟ قبل از این اونا رو حیوونای خطرناک میدید طرف. عین همین قضیه هست. ما یه دستگاه توی مغزمون داریم انگار، که بقیه رو آدم حساب نمیکنه. اگه حساب کنیمشون که براشون ارزش قائل میشیم و فرت و فرت قول نمیدیم وهر جور خواستیم با بقیه رفتار نمیکنیم.
    من از کاناداییا این رفتارو ندیدم.
    ولی نود درصد خاورمیانه ایا (اگه نگم صد در صد، چون فرض میکنیم هیچ چیزی 100 درصد احتمال نداره) به آسونیییی حرف مفت میزنن.
    اینا چیزای معمولین. اینا مستقل از پول هستن. اینا نتیجه تربیت هستن.
    یکی دیگه از مسائل: من توی کانادا 5 تا دختر حداقل میشناسم و کلی پسر که هر کدوم یه دوره ای افسردگی داشتن توی زندگیشون یا دارن. ولی به راحتی میگنش و از من و بقیه سالمترن.
    ایرانیا نصفشون حداقل از نظر روحی روانی مشکل دارن، بعد اونوقت پاش میفته میگن ما سالمترین و بی نقص ترین آدمای جهانیم. هیچ کس جرات نمیکنه خودشو نشون بده. هیچ کس جرات نداره بگه تو زندگی منم مشکلات بوده ولی همه مینالن. دقت کردی ایرانیا همه با ترس و لرز با هم و با بقیه برخورد میکنن. همش میترسن خود واقعیشون لو بره و مردم بفهمن اینا کین. یکیم که صادقانه رفتار میکنه به شدت مورد سوء استفاده قرار میگیره. یا از بقیه میترسن، میترسن اذیتشون کنن طفلکا. نمیگم همه. من اینجا هم وطنای دوست داشتنی هم دارم که به وجودشون افتخار میکنم ولی ما هم همدیگه رو یا آزمون و خطا پیدا کردیم و به تدریج.
    اینا مستقل از مسائل مالی هست.
    اینا ریشه در تربیت داره.
    در کل،
    اگه قرار باشه حرف آخری بزنم برای این پست
    مهم ترین درسی که این یه سال و خورده ای به من یاد داد این هست که زندگی سختی و راحتی رو با هم داره. زندگی همینه. باید بجنگی، دست برنداری، تو روزای خوشحالیت به خودت مغرور نباشی و تو روزایی که غم داری مایوس نباشی. "چرخ روزگار میچرخه" و دائما یکسان نباشد حال دوران، غم مخور یه روزی همه چیز درست میشه و تو به همه خواسته ات میرسی. من الان دقیقا دارم همون مسیر فانتزیامو (که اتفاقا سختی هم توش داره) طی میکنم پس همه میتونن.
    همین.`
    ویرایش توسط chemistrymaste : February 9th, 2018 در ساعت 07:45 PM


    "We believe in "Possibility

    به هر چیزی که فکر کنید از ته دلتون، بهش میرسید!

  8. #1708
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    ارسال‌ها
    77

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    سلام
    من این چند وقته دارم درباره مهاجرت تحقیق میکنم , چون آدمی نیستم بی برنامه برم جلو ضرر کنم . چون اعتقاد دارم یه وقت میای از چاله در بیای می افتی تو چاه و روزی هزار بار آرزوی برگشت می کنی !
    من از یکسری در مورد مهاجرت می پرسم شروع می کنن به ناله و میگن افسرده میشی و کسی هوای کسی دیگه رو نداره و باید مثل اسب کار کنی و توانایی هات زیاد باشه , پول نیست گرونیه , درمان هزینه اش زیاده , کسی بهت محل نمیده اینجا غربته و کلی چیزای دیگه ....
    البته یه عده هم میگن کاش زودتر اومده بودم و چند سال قبلم رو تو شرایط بدم تباه نمی کردم ....
    حالا موندم اونایی که دسته اول هستن و ناله می کنن چرا بر نمیگردن ؟ اگر بده بیاید ایران چرا موندید ؟ اینش خیلی مشکوک هستش ....
    بنظر شما کی راست میگه ؟ بنظر شما بی خانمان شدن منتظر مهاجر هستش یا پیشرفت ؟
    واقعا از اینکه هر کسی یه چیزی میگه آدم بهم میریزه , البته ما ایرانی ها اونجا هم کلی ریختیم سیستم رو بهم , مثلا خیلی هاشون از ایرانی های اونجا بیزارن و ازشون بد گویی می کنن !!!!
    ظاهرا ایرانی ها اونجا هم از هم فراری هستن و بعضا با هم درگیری های فیزیکی و فحش و فحش کاری هم دارن ! ( چاقو کشی و اسلحه کشی )
    ممنون
    مرگ ما زمانی فرا میرسه که در زندگی هیچ انگیزه ای نداریم !

  9. #1709
    ApplyAbroad Guru
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    ارسال‌ها
    15,575

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط leo90 نمایش پست ها
    سلام
    من این چند وقته دارم درباره مهاجرت تحقیق میکنم , چون آدمی نیستم بی برنامه برم جلو ضرر کنم . چون اعتقاد دارم یه وقت میای از چاله در بیای می افتی تو چاه و روزی هزار بار آرزوی برگشت می کنی !
    من از یکسری در مورد مهاجرت می پرسم شروع می کنن به ناله و میگن افسرده میشی و کسی هوای کسی دیگه رو نداره و باید مثل اسب کار کنی و توانایی هات زیاد باشه , پول نیست گرونیه , درمان هزینه اش زیاده , کسی بهت محل نمیده اینجا غربته و کلی چیزای دیگه ....
    البته یه عده هم میگن کاش زودتر اومده بودم و چند سال قبلم رو تو شرایط بدم تباه نمی کردم ....
    حالا موندم اونایی که دسته اول هستن و ناله می کنن چرا بر نمیگردن ؟ اگر بده بیاید ایران چرا موندید ؟ اینش خیلی مشکوک هستش ....
    بنظر شما کی راست میگه ؟ بنظر شما بی خانمان شدن منتظر مهاجر هستش یا پیشرفت ؟
    واقعا از اینکه هر کسی یه چیزی میگه آدم بهم میریزه , البته ما ایرانی ها اونجا هم کلی ریختیم سیستم رو بهم , مثلا خیلی هاشون از ایرانی های اونجا بیزارن و ازشون بد گویی می کنن !!!!
    ظاهرا ایرانی ها اونجا هم از هم فراری هستن و بعضا با هم درگیری های فیزیکی و فحش و فحش کاری هم دارن ! ( چاقو کشی و اسلحه کشی )
    ممنون
    شما از خواندن پست های این تاپیک به نتایج بالا رسیده اید یا اینکه این تاپیک هنوز جزو تحقیق و برنامه شما نیامده است؟

  10. #1710
    ApplyAbroad Superstar
    تاریخ عضویت
    Apr 2010
    ارسال‌ها
    4,779

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط leo90 نمایش پست ها
    سلام
    من این چند وقته دارم درباره مهاجرت تحقیق میکنم , چون آدمی نیستم بی برنامه برم جلو ضرر کنم . چون اعتقاد دارم یه وقت میای از چاله در بیای می افتی تو چاه و روزی هزار بار آرزوی برگشت می کنی !
    من از یکسری در مورد مهاجرت می پرسم شروع می کنن به ناله و میگن افسرده میشی و کسی هوای کسی دیگه رو نداره و باید مثل اسب کار کنی و توانایی هات زیاد باشه , پول نیست گرونیه , درمان هزینه اش زیاده , کسی بهت محل نمیده اینجا غربته و کلی چیزای دیگه ....
    البته یه عده هم میگن کاش زودتر اومده بودم و چند سال قبلم رو تو شرایط بدم تباه نمی کردم ....
    حالا موندم اونایی که دسته اول هستن و ناله می کنن چرا بر نمیگردن ؟ اگر بده بیاید ایران چرا موندید ؟ اینش خیلی مشکوک هستش ....
    بنظر شما کی راست میگه ؟ بنظر شما بی خانمان شدن منتظر مهاجر هستش یا پیشرفت ؟
    واقعا از اینکه هر کسی یه چیزی میگه آدم بهم میریزه , البته ما ایرانی ها اونجا هم کلی ریختیم سیستم رو بهم , مثلا خیلی هاشون از ایرانی های اونجا بیزارن و ازشون بد گویی می کنن !!!!
    ظاهرا ایرانی ها اونجا هم از هم فراری هستن و بعضا با هم درگیری های فیزیکی و فحش و فحش کاری هم دارن ! ( چاقو کشی و اسلحه کشی )
    ممنون

    به همون دلیل که طرف صحبت عزیزان در ایران وقتی می شی دائم از بدبختی و گرونی و آلودگی و اوضاع بد ناله می کنن اما ماشالله سفرها و مهمانی ها و هزینه کردهاشون ترک نمی شه و حاضر نیستن یک میلیمتر از جاشون تکون بخورن. اگه انقدر بده چرا حرکت نمی کنید؟ ایرانی های خارج فرقی با ایرانی های داخل وطن یا هر نژاد و قوم دیگه ای ندارن. بعضی ها متفرعن بعضی ها صمیمی. این چاقو و اسلحه کشی را کجا دیدید؟
    Solitary trees, if they grow at all, grow strong.

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •