حدود ۷.۸ ماه پیش اینجا در مورد یکی از دوستام نوشتم خیلی راحت بدون هیچ هزینه چندانی رفت کانادا و تورنتو و با اینکه من زودتر از ایشون شروع کردم پروسه مهاجرت رو ولی هنوز ایرانم. ممکنه یک خورده طولانی شه چون میخوام کامل بنویسم براتون.
من به شخصه از سن کم ۱۴-۱۵ سالگی تا الان که مارچ سال دیگه میشه ۲۱ سالم عاشق مهاجرت کردن بودم و این دوسته من آقای X از همون سال ها هر وقت تنها میشدیم موضوع بحثمون مهاجرت و زندگی بهتر و اینجور مسائل بود. تا اینکه یک سال و نیم پیش حدودا من بهش تماس گرفتم که X جان من رفتم پیش یک آقایی که کار های مهاجرت رو انجام میده قرارداد بستیم و احتمال زیاد ۶ ماه دیگه کانادام ( چقد خوش خیال بودم) اگه تو هم دوست داری بیا با همین کارامونو همزمان انجام بده یک کالج بریم درس بخونیم هزینه هاش اینجوریه و ...
X ئه دوس داشتنیه من هم قرار شد با خانوادش صحبت کنه( خالش تو کانادا سیتیزن هستن) خلاصه یک هفته بعد اومد پاتوق همیشگیمون دیدمش و بهم گفت با خالم صحبت کردم گفته دعوت نامه میفرستم زود کاراشو انجام بده پاشو بیا همراه با مادربزرگت و مامانت و خواهرت. گفتم X مگه میشه اینقد راحت ؟ گفت آره میشه و برام توضیح داد کل قضیه رو و اینکه یک مقدار دودل بود ولی از یک طرف به خاطر خانوادش نمیتونست رد کنه ( به قول معروف نه راه پیش داشت نه رااهه پس) راستش رو بخواید مشکل اصلیش مسئله عاطفی بود که چندماه بود براش پیش اومده بود از شانس بدش که البته ممکنه واسه هرکسی پیش بیاد ( یکی برای پدر و مادرش یکی برای دوستاش و یکی هم مثل X برای دوست دخترش). X داستانه ما خلاصه بعد یک عالم صحبت و نصیحت از طرف دوستاش که یکیش من باشم ۱ ماه و نیم بعد تورنتو بود. انگلیسیش عملا صفر بود در نتیجه وقف پیدا کردن با شرایط جدید- فرهنگ جدید و ... براش سخت تر و سخت نر شد. Xئی که من حاضرم جونمم براش بدم منزوی و منزوی تر شد جوری که با حقوق ۴۰۰۰ دلاری و ماشین زیر پاش و زندگی که ۱۰۰ ساله دیگه هم تو ایران بهش نمیرسید بعد ۱.۵ سال و نیم اصلا خوشحال نیست! این همه حرف زدم که به اینجا برسم چون در آخر این مهمه که خوشحالید یا نه. الان هر چند ماه یک بار ازش خبر میگیرم( اونم تازه اگه من بگیرم) و چند روز پیش ویدیو کال کردیم بعد از شاید ۴.۵ ماه که گفت دراگ هم میزنه ( منظورم Cannabiss نیست اصلا).
بخوام براتون کوتاهش کنم بهشتی که فکرش رو میکنید میتونه براتون یک جهنم روی زمین باشه. من همیشه میگم الانم میگم به خودشم گفتم که من اگه شرایط X رو داشتم اگه خوشحالترین آدم دنیا نبودم حداقل خیلی خوشحال تر از الانم بودم که ۲ ماهه زیره ۸.۹ صبح خواب به چشمام نیومده(با جشمان خونین ساعت ۶:۳۵ دقیقه صبح تایپ میکند
).
مهاجرت به کانادا یا خیلی جای دیگه ولی مخصوصا کانادا عملا یک قدم رو به جلو به حساب میاد( حساب دو دوتا چهارتاست) ولی اگه شزایطش رو ندارید خواهش میکنم یا مهاجرت نکنید یا حداقل زمان خیلی بیشتری رو به فکر کردن و مشاوره گرفتن بپردازید. قضیه اینه که تو بعضی وقتا هیچ چی نداری اما با هیچیت خوشحالی اما وقتی میرسه که همچیت سرجاشه سیستمی که داری توش زندگی میکنی هم درست کار میکنه اما به هیچ عنوان نمیتونی دلت رو بهشون شاد کنی.
شرمنده طولانی شد. تصوراتتون رو بهم نزنید چون شرایط هر کس با کسه دیگه میتونه هزاران برابر فرق کنه.
ارادت
علاقه مندی ها (Bookmarks)