صفحه 51 از 219 نخستنخست ... 414243444546474849505152535455565758596061101151 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 501 تا 510 , از مجموع 2190

موضوع: درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

  1. #501
    Senior Member sama7452 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2011
    رشته و دانشگاه
    دانشگاه فردوسی - الکترونیک
    ارسال‌ها
    950

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط J Panahi نمایش پست ها
    دو سال و نیم شده اومدم مونترال اصلا وابدا اون چیزی نبود که فکر می کردم جلوی تهران مثل دهات میمونه واقعا. 6 ماه پیش بعد از دو سال رفتم ایران یه سر بر عکس حرفای صد من یه غازی که میزنن که دوباره بری حالت بهم می خوره و با کله بر میگردی واقعا آرزو می کردم که یه کار خوب تو تهران داشتم و هیچوقت مجبور نمی شدم بر گردم مونترال. اصلا مهاجرت خوبیش همینه دیگه می فهمی دنیا دست کیه. نمی گم پشیمونم اینجا فوقم رو گرفتم با معدل خیلی خوب و کلی چیز یاد گرفتم که هر جای دنیا باشم به دردم می خوره. ولی اگه تو ایران شرایط مالیتون خوبه و به اندازه کافی دوست و آشنا واسه خوش گذرونی دارین خیلی خیلی خیلی خیلی بیشتر فکر کنید واسه مهاجرت چون اختلاف اونقدری نیست که آدم از تو ایران فکر میکنه. خلاصه ایران جهان سوم نیست عقب مونده نیست جهنم هم نیست اینجا هم بد نیست.

    نظر شما کاملا محترمه. ولی من شخصا بهیچ عنوان حاضر نیستم با میل خودم برگردم ایران زندگی کنم. مگه اینکه جبر زمونه منو وادار به این کار کنه. شاید اگه برای مدت طولانیتری میموندین و شرایط جدید ایران رو بعنوان یک مقیم دائم و نه یک مسافر تجربه میکردین، کمی نظرتون تغییر میکرد. من بهیچ عنوان نمیتونم تحمل کنم که بچم بخاطر پنج سانت کوتاه بودن مانتوش، شب بره توی منکرات بخوابه؛ تازه اگه درجا یک میلیون تومن پرداخت کنم، گناهش فی الفور پاک بشه. استرسی که همه توی وطنمون متحمل میشن، کم نیست. یکسال آخری که ایران بودیم، همسر من چندبار برای فشارخونش مشکل پیدا کرد و آخرش ناچار شدن برای 24 ساعت مانیتور کنن فشارش رو. میدونین نتیجه چی بود؟ قشارخون عصبی؛ اونم فقط زمان رانندگی!!! تازه این کمترین و پیش افتاده ترین مسائله. از آلودگی هوا و اثرات مخرب پارازیت و هزار مشکل بهداشتی پیدا و پنهان که نمیگم دیگه.
    من الان کار درست و حسابی مثل ایران ندارم ولی برنامه برای زندگیم دارم و خداروشکر آرامش فکری دارم . اگه خدا کمک کنه، فقط ترجیح میدم برای دیدن عزیزانم برگردم ایران! حداقل درحال حاضر اینطوری فکر میکنم.
    به سلامتی زندگی ، که اگه خوش بگذره اسمش میشه " خاطره " اگه پدرت دربیاد اسمش میشه " تجربه " !!

  2. #502
    ApplyAbroad Superstar pimi810 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    ارسال‌ها
    2,396

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط mina7 نمایش پست ها
    مثال های وحشتناکتر از بحث مانتو و اینها هم من زیاد تو ذهنم دارم (البته نه اینکه بگم صحنه کتک زدن و رو زمین کشیده شدن ملت به خاطر روسری و مانتو کم رو اعصاب من بوده ها نه!) یکی از دوستانم تعریف میکرد که از آشنایانش تو پمپ بنزین کارت سوختشو وارد کرده بوده که بنزین بزنه، یهو یکی میاد کارتو درمیاره پرت میکنه اونور، و در پاسخ به اعتراض هم فحش میده، خلاصه کار به درگیری میکشه و در نهایت این فرد بعد از کلی برو بیا، مجبور میشه 500 هزار تومن هم بده تا رضایت فرد مقابل رو جلب کنه، چرا که ایشان عضو فلان ارگان بوده. آیا ممکنه آدم بتونه در چنین جای بی درو پیکری زندگی آرومی داشته باشه؟ مگه اینکه واقعا بتونه اونقدر خودشو بیخیال کنه که چیزی تو محیط اطراف اذیتش نکنه، و تا همون حد و حدودی که بهش اجازه داده شده زندگی و تفریحاتش رو داشته باشه. اما امان از اون روزی که آدم حساسی باشی و اونجا باشی
    تو این فروم کم و بیش همه موضع منو در مورد زندگی تو ایران می دونن، اما به نظر من این چیزا اصلا دلیل محکمی برای مهاجرت نیستن. آدم "حساسی" باشی تو آمریکا و کانادا هم نمی تونی سر کنی. من دوستی دارم که تو ایران ناراضی بود اومده آمریکا بازم ناراضیه و به فکر مهاجرت به یه جای دیگه...
    اینجام ترافیک هست. مشکل رانندگی هست. برخورد بد هست. حلبی آباد هست. آدم عوضی هست. دکتر بد هست. چاله چوله هست. برق هم میره موبایل هم خط نمیده، تو بعضی اتوبان ها رادیو هم خط نمیده!!! ...
    ببخشید ولی به نظر من "مانتو" دلیل جالبی برای مهاجرت نیست. دلیل ها باید خیلی محکم تر از این حرفا باشه. حالا باز آدم مجرد جون یه جوری جمش می کنه، من میبینم بعضی ها با زن و بچه قنداقی و فاند دانشجویی زندگیشون رو ول می کنن میان اینور فقط به خاطر اینکه از ایران در برن!

    مهاجرت با قهر کردن جور در نمیاد.
    !One hundred sixty-three thousand sq mi of awesomeness

  3. #503
    Senior Member sama7452 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2011
    رشته و دانشگاه
    دانشگاه فردوسی - الکترونیک
    ارسال‌ها
    950

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط pimi810 نمایش پست ها
    تو این فروم کم و بیش همه موضع منو در مورد زندگی تو ایران می دونن، اما به نظر من این چیزا اصلا دلیل محکمی برای مهاجرت نیستن. آدم "حساسی" باشی تو آمریکا و کانادا هم نمی تونی سر کنی. من دوستی دارم که تو ایران ناراضی بود اومده آمریکا بازم ناراضیه و به فکر مهاجرت به یه جای دیگه...
    اینجام ترافیک هست. مشکل رانندگی هست. برخورد بد هست. حلبی آباد هست. آدم عوضی هست. دکتر بد هست. چاله چوله هست. برق هم میره موبایل هم خط نمیده، تو بعضی اتوبان ها رادیو هم خط نمیده!!! ...
    ببخشید ولی به نظر من "مانتو" دلیل جالبی برای مهاجرت نیست. دلیل ها باید خیلی محکم تر از این حرفا باشه. حالا باز آدم مجرد جون یه جوری جمش می کنه، من میبینم بعضی ها با زن و بچه قنداقی و فاند دانشجویی میان اینور فقط به خاطر اینکه از ایران در برن!
    به عرض من توجه نفرمودید دوست گلم. من نگفتم مهاجرت کردیم که بچمون 5 سانت مانتو کوتاهتر بپوشه. دارم درمورد استرسای بی دلیلی که اون فضا به هرکسی و در هر موقعیتی وارد میکنه، صحبت میکنم. مخلص کلام من این بود که آرامش توی زندگی نقش اساسی داره که من اینجا تاحدودی بهش دست پیدا کردم ولی توی وطن خودم نه.

    من که نه زن دارم، نه قنداقی! فاند هم ندارم! پس اصلا توی توی اون کتگوری قرار نمیگیرم.
    به سلامتی زندگی ، که اگه خوش بگذره اسمش میشه " خاطره " اگه پدرت دربیاد اسمش میشه " تجربه " !!

  4. #504
    Senior Member
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    ارسال‌ها
    845

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط pimi810 نمایش پست ها
    تو این فروم کم و بیش همه موضع منو در مورد زندگی تو ایران می دونن، اما به نظر من این چیزا اصلا دلیل محکمی برای مهاجرت نیستن. آدم "حساسی" باشی تو آمریکا و کانادا هم نمی تونی سر کنی. من دوستی دارم که تو ایران ناراضی بود اومده آمریکا بازم ناراضیه و به فکر مهاجرت به یه جای دیگه...
    اینجام ترافیک هست. مشکل رانندگی هست. برخورد بد هست. حلبی آباد هست. آدم عوضی هست. دکتر بد هست. چاله چوله هست. برق هم میره موبایل هم خط نمیده، تو بعضی اتوبان ها رادیو هم خط نمیده!!! ...
    ببخشید ولی به نظر من "مانتو" دلیل جالبی برای مهاجرت نیست. دلیل ها باید خیلی محکم تر از این حرفا باشه. حالا باز آدم مجرد جون یه جوری جمش می کنه، من میبینم بعضی ها با زن و بچه قنداقی و فاند دانشجویی میان اینور فقط به خاطر اینکه از ایران در برن!
    من اینو قبول دارم که یه سری آدمها هستن که همه جا ناراضی ان. اما به جز اون دسته از آدمها، برای بقیه نباید تاثیر شرایط رو در میزان رضایت فرد نادیده گرفت. من هم بارها گفتم اگه به هوای این مهاجرت کنی که پا در سرزمین فرشتگان خواهی گذاشت مسلما سرخورده میشی. اما اگه نسبی به ماجرا نگاه کنی میبینی که همین بهتر بودن نسبی اوضاع در اینجا کافیه که به آدم رضایت بده. برای من که بوده. چون بسیاری از بی درو پیکری های گذشته رو اینجا نمیبینم و با اینکه در ایران کار و شرایط اولیه زندگی آسوده رو داشتم و اینجا در مقایسه با گذشته صفر هستم، اما دقیقا مثل سما جان فکر میکنم، یعنی در حال حاضر مگر جز جبر زمانه، والا تحت هیچ شرایطی حاضر به برگشت به ایران نیستم.
    باز میگم میزان اهمیت مسائل برای افراد مختلف فرق میکنه. شاید برای شما مساله مهمی نباشه اما اتفاقا من دو مورد رو میشناسم که به دلیل "مانتو" مهاجرت کردن و موندنی شدن و علیرغم شرایط عالی در ایران برنگشتن. حتی یادمه استاد ما توی دانشگاه یه بار داشت از گیر دادن به دانشجوها انتقاد میکرد، چون میگفت که بعضی دانشجوهای با ارزش رو داریم به خاطر همین مساله از دست میدیم!
    خلاصه اینکه واقعا به تعداد آدمهای دنیا نوع نظر و نگاه به دنیای اطراف فرق میکنه و نمیشه گفت که زن و شوهر با بچه قنداقی و فاند دانشجویی صد در صد اینجا به بن بست و نارضایتی خواهند رسید.
    Culture lives in everything we do

  5. #505

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط pimi810 نمایش پست ها
    تو این فروم کم و بیش همه موضع منو در مورد زندگی تو ایران می دونن، اما به نظر من این چیزا اصلا دلیل محکمی برای مهاجرت نیستن. آدم "حساسی" باشی تو آمریکا و کانادا هم نمی تونی سر کنی. من دوستی دارم که تو ایران ناراضی بود اومده آمریکا بازم ناراضیه و به فکر مهاجرت به یه جای دیگه...
    اینجام ترافیک هست. مشکل رانندگی هست. برخورد بد هست. حلبی آباد هست. آدم عوضی هست. دکتر بد هست. چاله چوله هست. برق هم میره موبایل هم خط نمیده، تو بعضی اتوبان ها رادیو هم خط نمیده!!! ...
    ببخشید ولی به نظر من "مانتو" دلیل جالبی برای مهاجرت نیست. دلیل ها باید خیلی محکم تر از این حرفا باشه. حالا باز آدم مجرد جون یه جوری جمش می کنه، من میبینم بعضی ها با زن و بچه قنداقی و فاند دانشجویی زندگیشون رو ول می کنن میان اینور فقط به خاطر اینکه از ایران در برن!

    مهاجرت با قهر کردن جور در نمیاد.
    اما همین چیزهای کوچولو کوچولو کوچولو، سر هم جمع می شه، میشه یک کوه گنده لو (= عظیم) همین این چیزها هست که آدم رو ناراضی نگه می داره، نمی گذاره آرامش داشته باشی، نمی گذاره از داشته هات لذت ببری. من به عنوان کسی که توی ایران کمبود پول نداشتم، کار خوب، خونه و ماشین داشتم می گم که از مهاجرتم ناراضی نیستم، گرچه در حال حاضر خیلی سختی می کشم، کار تخصصی ندارم (ولی یک منبع درآمدی دارم)؛ این قدر پیاده روی می کنم که فکر کنم زانوهام آب آورده ( کالسکه هل می دهم، کلی هم خرید می کنم که باید این ها رو پای پیاده بیارم، در حالی که توی ایران ماشین راحت زیر پام بود). اینجا (حداقل کلگری) در مقایسه با تهران (به نظر من) اصلاً ترافیک نداره، رانندگی مردم عالیه، حلبی آباد ندیدم و قس علی هذا... . و البته که نفس انسان بودن ایجاب می کنه که توی هر جامعه ای هیچ وقت 100% افراد، عالی و ایده آل نباشند و بنابراین، اینجا هم آدم بد، کلاش یا عوضی قطعاً وجود داره.
    چرا همه می خوان از ایران در برن؟ خوب حتماً یک سری چیزها غیرقابل تحمل شده. ایران استرس های آدم دائمیه، جزء لاینفک زندگیه، ربطی به پولداری و بی پولی هم نداره، هرکسی برای خودش استرس داره. از توی تلویزیون امواج منفی صادر می شه تا مغز آدم ها تا افکار منفی این و اون، همه جا پر از انرژی منفیه. توی ایران باید در خونه ات هزار جور قفل و بست داشته باشه، اخرش هم تنت بلرزه که دزده با مأمورها رو هم نریزند، زندگیت به تاراج بره، کاری هم نتونی بکنی. من توی محله خوشنام کلگری زندگی نمی کنم (در واقع همه می گن بده) تاحالا نه اینجا دزدی دیدم، نه شنیدم، بارها و بارها در خونه ام باز بوده، خوب آرامش و اطمینان به همین چیزها مربوط میشه دیگه، مگه آرامش چیه، مگه من نوعی از زندگی چی می خوام؟ این قدر گفتنی زیاده، و این قدر البته مرزهای سخن گفتن هست که نمیشه بیشتر از این توضیح داد. فقط برای نمونه، برای اینکه یادتون نره چه چیزهایی امثال من رو وادار به این به قول شما، فرار کرده، اینجا را نگاه کنید. اون چیزهایی که مطرح شده، بخشی از دردهای دائمی زندگی مردم ماست.
    آن که حقیقت را نمی داند، فقط بی شعور است، اما آن که حقیقت را می داند و آن را دروغ می نامد، تبهکار است (برتولت برشت)

  6. #506
    Senior Member reza1532 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    ارسال‌ها
    927

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط J Panahi نمایش پست ها
    دو سال و نیم شده اومدم مونترال اصلا وابدا اون چیزی نبود که فکر می کردم جلوی تهران مثل دهات میمونه واقعا. 6 ماه پیش بعد از دو سال رفتم ایران یه سر بر عکس حرفای صد من یه غازی که میزنن که دوباره بری حالت بهم می خوره و با کله بر میگردی واقعا آرزو می کردم که یه کار خوب تو تهران داشتم و هیچوقت مجبور نمی شدم بر گردم مونترال. اصلا مهاجرت خوبیش همینه دیگه می فهمی دنیا دست کیه. نمی گم پشیمونم اینجا فوقم رو گرفتم با معدل خیلی خوب و کلی چیز یاد گرفتم که هر جای دنیا باشم به دردم می خوره. ولی اگه تو ایران شرایط مالیتون خوبه و به اندازه کافی دوست و آشنا واسه خوش گذرونی دارین خیلی خیلی خیلی خیلی بیشتر فکر کنید واسه مهاجرت چون اختلاف اونقدری نیست که آدم از تو ایران فکر میکنه. خلاصه ایران جهان سوم نیست عقب مونده نیست جهنم هم نیست اینجا هم بد نیست.
    سلام
    اولن ظاهرا هر جا یه موضوعی مطرح میشه منم بدون دعوت با سر میپرم توش و اینکه دوست عزیزمون هم درست میگن , هم اشتباه.
    ببینید دوستان مهاجرت نسخه ای نیست که برای همه پیچیده بشه؟شما یک آدم مولتی میلیاردر که نیستی که بخوای به موناکو بری که به واسطه عدم دادن مالیات بهشت پولدارهاست.من میشناسم آدمهای پولداری در کانادا که به طور کامل دارن از ایران ساپورت میشن ( دیگه ببینید چقدر پول دارن) و کاملا از زندگی در اونجا راضی هستند و در مقابل هستند دوستانی که مقام و موقعیت خودشون رو در ایران فدا کردن ( چون برای بعضیها دیگه قابل برگشت نیست حتی اگه فردای همون روز بر گردن) رفتن و ناراضی هستند چون در ایران بسیار راحت اون رو بدست آوردن.برای کار بزرگ انگیزه بزرگ میخواد( مثلا من سیگار رو هر کاری کردم نتونستم ترک کنم الا بعد از ازدواج و انگیزه بزرگ چماق همسر جان اونم اگه پزشک باشه ).مهاجرت کار بزرگی هست و باید آدم فرصت طلب و رنج کشیده باشی تا قدرش رو بدونی.بزارین یه حقیقتی رو بگم.من بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه برای استخدام در کار اولم با پارتی بازی رفتم(یعنی یک ثانیه هم بی کار نموندم) سوئالات مصاحبه من در حد چطوری پسر گلم بود !!!! بعد از یک سال خسته شدم(البته بچه و بی تجربه بودم اون زمان) و گفتم من دیگه سر کار نمیرم میخوام کار دلخواهم رو پیدا کنم!همه میگفتن نکن اینکارو الا پدرم که میگفت بکن.من هم از خدا خواسته استعفا دادم و بعد از چند ماه اللی تللی به بابام گفتم بابا یه کاری برام جور میکنی؟ گفت من که بنگاه کاریابی نیستم خودت بورو دنبال کار !!! واینجا بود که من تازه صابون پارتی بازی و بیکاری و شرایط عدم صلاحیت برای احراز شغل جدید و نه گفتنها و متاسفیمها رو با پوست و خونم درک کردم.و اون موقع ایران برام جهنم بود به معنای واقعی و حتی تصمیم گرفتم مهاجرت کنم و میگفتم اینجا جهنم شده واسم ولی بعد فهمیدم حتی شرایط مهاجرت به گینه بیسائو رو هم ندارم !! پس موندم و ساختم هم خودم هم شخصیت خودم رو چون مجبور بودم و چون جوان بودم و بی تجربه.
    جالا فرض کنید کسی با این شرایط در کانادا روبه رو بشه دیگه واویلا !!!!!بله نه تنها کانادا بلکه هیج جایی رو این کره خاکی بهشت برین نیست.ولی دوست من شما وقتی مهاجرت میکنی دیگه نباید مثل توریست یا حتی یک دانشجو( اونی که اومده فقط درس بخونه و پلن موندن نداره) به محیط اطراف نگاه کنی.شما برای زنده موندن و لذت بردن باید فرهنگ اونجا رو بپذیری و اگر با ملاکهای شما منافات داره باید اونجا رو ترک کنی چون داری خودتو نابود میکنی.برای من نوعی با توجه به بکگراندی که دارم جایی که از طرف اجتماع محترم شمرده بشم( چون پولدار نیستم تا این احترام هر چند مصنوعی رو در ایران داشته باشم) و جایی که بتونم برای زندگیم برنامه ریزی کنم( چون این حق رو دارم به عنوان کسی که تخصص فنی داره فقط به فکر بهبود مهارتهای کاری خودم باشم و برنامه ریزی پولم رو بسپارم به دولتی که وظیفش هست اینکار رو برای من و امثال من انجام بده) زندگی کنم.و حالا بعد از چندین سال کار کردن من در میادین نفتی ایران در بدترین شرایط آب و هوایی و کار کردن فرشته وار همسرم برای افرادی در محروم ترین نقاط ایران( من الان دارم در بینشون زندگی میکنم و میبینم چه ها که ندارند.البته اونها خوشبخت هستند جون نمیدونند باید چه چیزهایی داشته باشند و ندارند و این تنها ما هستیم که داریم محرومیت رو زجر میکشیم) بیایم و ببینیم ارزش تمام پس انداز چندین سالمون اونقدر بی ارزش شده که حتی یه خونه 20 متری هم نمیشه گرفت!.برای منه نوعی کانادا جایی برای پولدار شدن نیست.جایی برای آسایش فارغ از مسولیت نیست.جایی نیست که همه با لبخند گشاده منتظر قدوم مبارک من باشند.جایی هست که من دوست دارم آرامش رو تجربه کنم.دوست دارم برای پولی که کم یا زیاد در خواهم آورد برنامه ریزی بلند مدت داشته باشم. جایی که دوست دارم شیله پیله های فرهنگ خودم رو آزادانه بریزم دور و جایی که برای قرزندان به دنیا نیامده من برنامه ریزی داشته باشن و هزاران چیز دیگه.
    دوست من مهاجرت یک تجربه همراه با ریسک هست و اگر به نظر شخص عاقل درست در نیومد باید برگرده چون قرار نیست زندان برای خودش درست کنه.همونطور که امضای من میگه یه روز اومدی یه روزم میری به همین سادگی.پس سخت نگیر.
    ببخشید روده درازی کردم دوستان.
    یه روز اومدی یه روزم میری , به همین سادگی!

  7. #507
    ApplyAbroad Hero anihoo آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    ارسال‌ها
    1,695

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    یادتونه اولی میگفت ما برای شرف و حیثیت میجنگیم و شما برای پول و دومی جواب داد معلومه هرکی برای چیزی میجنگه که نداره.....

    قضیه مهاجرت خیلی مفصلتر و پیچیده تر از این حرفهاست که بشه توی چند تا جمله نسخه ی همه رو پیچید. اینکه بگیم هرکی رفاه مادی داره و کار خوب داره پس بیخود میره سراغ مهاجرت....
    هرکس برای داشتن چیزهایی سختی مهاجرت رو به جون میخره که نداره...
    حالا شما ممکنه بخاطر پول باشه من بخاطر شرف و حیثیت....

    گاهی کسی بهانه ای میاره که مثلا من توی ایران نمیتونم با دمپایی برم بیرون.... فوری شمشیر نکشین روش که حالا با دمپایی نرو مگه چی میشه... اصلا با دمپایی پات کثیف میشه و این حرفها....
    بابا این طرف ریز ریز ریز تحمل کرده و کرده و کرده تا اینکه سر دمپایی سرریز شده و بریده... صداش درومده.... حوصله هم نداره بشینه سی و خورده ای سال فشار و عذاب رو برای شما بشکافه تا شما بدونی وقتی نمیتونه دمپایی پاش کنه چطور روانش بهم میریزه....

    وقتی یکی رو میبینی تا بهش حرف میزنی پاچه ت رو میگیره خودت خیلی خوب میدونی که مساله حرف تو نیست مساله اینه که طرف بریده... تحت فشار بوده .... صبر و ظرفیت و تحملش تموم شده ... حالا تو بهش بگو هوی... برمیگرده سرتاپات رو میشوره میذاره کنار.....

    نیت مهاجرت همیشه و همه جا بهتر کردن زندگی بوده.... حالا باید دید این بهتر بودن زندگی از نظر من و تو چیه.... مسلما فرق داره....
    متاسفانه اصرار داریم چون فکر میکنیم خودمون درست تر فکر میکنیم بقیه هم مثل ما باشن...

    همینجا توی ایران وقتی دنبال مدرسه ی خوب برای بچه هام میگشتم معیارهای من از یک مدرسه خوب با بقیه پدر مادرها فرق داشت.... وقتی میرفتیم یه مدرسه رو ببینیم بقیه سوال میکردن معلم فلان درستون کیه... چند ساعت ریاضی دارن... چند نفر توی کلاسن.... زبان چند ساعت.... ما میپرسیدیم چند ساعت ورزش دارن.... هنر چقدر دارن.... بچه ها چقدر باهم صمیمین.... کلاستون نور کافی داره؟

    خلاصه اینکه نظر شما محترم و خیلی هم مفید. چون بالاخره یه عده با شما هم عقیده ن و نظرات و صحبتهای شما کمکشون میکنه تا بتونن بهتر تصمیم بگیرن ولی تعمیم دادنش به همه اشتباهه.

    به هرکجا که روی آسمان به رنگ شیشه های عینکی ست که به چشم زده ای.

    Landing :2014



  8. #508
    Senior Member hooran آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2012
    ارسال‌ها
    535

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    سلام
    مطلب جالبی مطرح کردید. برای تشکیل یک ذهنیت مشترک علاقمندم ازتون بپرسم که فرق بین ده و شهر چیست ؟ از دیدگاه شما تعریف روستا یا همون ده یا دهات چیست؟
    هوران
    نقل قول نوشته اصلی توسط J Panahi نمایش پست ها
    دو سال و نیم شده اومدم مونترال اصلا وابدا اون چیزی نبود که فکر می کردم جلوی تهران مثل دهات میمونه واقعا. 6 ماه پیش بعد از دو سال رفتم ایران یه سر بر عکس حرفای صد من یه غازی که میزنن که دوباره بری حالت بهم می خوره و با کله بر میگردی واقعا آرزو می کردم که یه کار خوب تو تهران داشتم و هیچوقت مجبور نمی شدم بر گردم مونترال. اصلا مهاجرت خوبیش همینه دیگه می فهمی دنیا دست کیه. نمی گم پشیمونم اینجا فوقم رو گرفتم با معدل خیلی خوب و کلی چیز یاد گرفتم که هر جای دنیا باشم به دردم می خوره. ولی اگه تو ایران شرایط مالیتون خوبه و به اندازه کافی دوست و آشنا واسه خوش گذرونی دارین خیلی خیلی خیلی خیلی بیشتر فکر کنید واسه مهاجرت چون اختلاف اونقدری نیست که آدم از تو ایران فکر میکنه. خلاصه ایران جهان سوم نیست عقب مونده نیست جهنم هم نیست اینجا هم بد نیست.


  9. #509
    ApplyAbroad Guru zini_zinparast آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2012
    ارسال‌ها
    4,789

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط anihoo نمایش پست ها
    ...
    هرکس برای داشتن چیزهایی سختی مهاجرت رو به جون میخره که نداره...
    حالا شما ممکنه بخاطر پول باشه من بخاطر شرف و حیثیت....
    ...
    یکی از دوستان یه امضای جالبی داشت که محتواش اینطوری بود (دقیقا نمیدونم کدوم کاربر بود)
    عمق نگرانیهای ما، فاصله ما رو از خدا نشون میده
    البته دقیقا این نبود اما یه چیزی تو همین مایه ها بود
    این رو همین طوری نوشتم و منظور من تایید یا رد صحبت دوستان نیست
    Impossible is impossible because someone did not put effort to make it true





  10. #510
    Senior Member mehran23 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2011
    ارسال‌ها
    751

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    يه چيزي كه مشخصه اينه كه كانادا يك كشور پيشرفته با استانداردهاي روز جهاني و ما يه كشور جهان سومي هستيم كه تو خيلي از زمينه هاي عمدتا زير ساختي دچار مشكلات عديده هستيم. نبايد با هم تعارف داشته باشيم. وب هر جايي يه بديهايي هم داره هر جايي كه حتي ممكنه در نظر ما بد بياد. دو مورد ساده رو خدمتتون عرض كنم من توي هلند آدماي زيادي رو ديدم كه توي خيابون ادرارميكنن يه گوشه اي ، راستش خيلي چندش آور بود و خيلي تو ذوقم خورد يا توي سوييس توي جلسه و مترو و رستوران و هم جا توجه دستالشو در مياره و محكم فين ميكنه توش، بلند. خوب اينا فرهنگي بود خيلي چيزاي ديگه هم هست. كانادا هم مشكلاتي داره. اولا كه ما خودمون اونو انتخاب كرديم بعضيا هم رفتن استراليا يا جزير سنت نميدونم چي. اگه كار مشكله خوب تو ايران كه مشكلتره. اگه نرخ بيكاري اونجا هفت و خورده اي درصده و اينجاصحبت سي و چهل درصد هست. خدا عالمه. و چيزاي ديگه. بهر حال بنظر من بايد خوبيها رو ديد و ازشون لذت برد و سعي كرد كه يا بديها رو اصلاح كنيم و يا اينكه باهاشون خوش باشيم. يه جمله يادم مياد از كنفوسيوس يا يه بزرگ ديگه به اين مفهوم كه:
    خوشبختي اون نيست كه چيزايي كه دوست داريم داشته باشيم، بلكه خوشبختي اونه كه چيزايي رو كه داريم دوست داشته باشيم.

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •