صفحه 57 از 219 نخستنخست ... 7474849505152535455565758596061626364656667107157 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 561 تا 570 , از مجموع 2190

موضوع: درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

  1. #561
    Senior Member s30min آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2008
    ارسال‌ها
    797

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط .:HoDa:. نمایش پست ها
    در مورد شخص خود من اقلن اینطور نیست!
    من تو ایران خودم سهام‌دار شرکت بودم و واسه خودم مدیر یه بخش عریض و طویل بودم و کارم هم طبق سیستم مدیریتی ایران خیلی راحت و با درآمد معقول بود!
    اینجا از صفر شروع کردم... یه شغل پایه دارم با حقوقی که برای یه زندگی دونفره به سختی کفاف می‌ده و همین هم برام خوبه، چون دارم صرفه‌جویی و درست و به جا خرج کردن رو یاد می‌گیرم و بهمون سخت هم نمی‌گذره!
    اما چیزی که اینجا به من آرامش می‌ده نه شغله، نه پوله، نه حتی دوست و آشناست که اینجا تازه داریم با چار نفر دوست می‌شیم و کسی رو نداریم.... بلکه چشم‌انداز آینده‌مه... اینکه می‌تونم برای خودم هدف تعیین کنم و بهش برسم و حوادث غیرمترقبه (!) جلوم رو نگیره
    اینکه بدون اینکه عضو سازمان یا شرکت خاصی باشم و مزایا بگیرم، می‌تونم تو 30 سالگی یه خونه بخرم و آروم‌آروم قسطش رو بدم
    اینکه از در و دیوار شهر و آدم‌هاش آرامش می‌باره و همه -پولدار و بی‌پول- از زندگیشون تو همون سطحی که هستن راضین... همین که هر روز 100 نفر با لبخندهای واقعی -نه مصنوعی- تو خیابون باهات چشم تو چشم می‌شن، اقلن برای من که خیلی لذت‌بخشه
    من هم بعنوان یه کسی که روزانه با کلی مراجع برخورد می‌:کنم، وقتی بهشون لبخند می‌زنم واقعیه، نه اینکه چون وظیفه‌مه انجامش بدم... هر روز هم با کلی آدم حرف می‌زنم و برام از زندگی و کارشون و برنامه‌های زندگی و سفرشون می‌گن و طوری شده که با خودم فک می‌کنم فقط ایرانیا نیستن که سر درد و دلشون باز بشه دیگه نمی‌شه جلوشون‌و گرفت!
    وقتی از اطرافت انرژی مثبت می‌گیری، خودت هم مثبت و شاداب با بقیه برخورد می‌:کنی.

    تو یه جمله... اینجا سبک زندگی آدم اصلاح می‌شه! اما به شرطی که به تغییرات تن بدی و درمقابل تجربیات و کارای جدید جبهه نگیری.
    بقول یکی هم که می‌گفت: انتقاد کردن اگر راه‌حلی ارائه بدی خوبه، اگرنه، می‌شه همون غرغر کردن بی‌هدف... فقط روح خودت رو می‌خوره و اعصاب بقیه رو خرد می‌کنه!
    راستش من اصلا منظورم شما یه مینا جون نبود ...من به طور کلی گفتم...و طبق آمار در تورنتو (در مورد ونکوور نظری ندارم) به طور متوسط 9 ماه طول میکشه تا کسی بتونه کار پیدا کنه وقتی میگن کار منظورشون کار سروایول هم هست...حالا اگه مثلا همسر من سر سه ماه کار پیدا کرده، من به دوستم نمیگم کانادا عالیه، اینجا بیای سه ماهه کار پیدا میکنی بلکه میگم طبق آمار 9 ماه طول میکشه کار پیدا کنی و من خیلی ها رو میشناسم که همزمان با ما اومدن و هنوز کار ندارن و اگه کسی زودتر از این کار پیدا کنه معنی اش این بوده که خوش شانس بوده....و من اینجا خیلی ها رو میشناسم که از ترس اینکه پولشون تموم بشه و نتونن کار پیدا کنن شب ها خوابشون نمی بره و کسایی که توی ایران برای خودشون کسی بودن و اینجا توی رستوران دیگ میشورن تا بتونن خرجشون دربیارن و وقتی میرم خرید خانم های جوون ایرونی میبنیم که در اثر کار سرواویل پوست دستاشون داغون شده یا کسایی که هزارتا ناراحتی کمر و گردن میگیرن به خاطر کارهای سروایول....وقتی قیافه نگران ایرانی هایی که توی مراکز تازه واردین و با زبان های انگلیسی خیلی پایین و با استرس اینکه کی کارپیدا میکنن میاد جلوی چشمم هرگز دلم نمیاد به کسی داره تو ایران زندگی اش میکنه و زندگی خوبی داره توصیه کنم که مهاجرت کنه....من برای شما که رفتید بانک (که یه کار رویایی برای یه تازه وارد در در تورنتو محسوب میشه)!!خوشحالم و امیدوارم بقیه هم همین قدر خوش شانس باشن ولی واقعیت قضیه اینه که مهاجرت سال های اولش خیلی خیلی سخته و یه روحیه عالی و میل شدید به مبارزه میخواد و من که اصلا و ابدا به هرکسی مهاجرت توصیه نمیکنم!!
    لندینگ در تورنتو July 2012
    Thank God

  2. #562
    Senior Member reza1532 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    ارسال‌ها
    927

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط s30min نمایش پست ها
    راستش من اصلا منظورم شما یه مینا جون نبود ...من به طور کلی گفتم...و طبق آمار در تورنتو (در مورد ونکوور نظری ندارم) به طور متوسط 9 ماه طول میکشه تا کسی بتونه کار پیدا کنه وقتی میگن کار منظورشون کار سروایول هم هست...حالا اگه مثلا همسر من سر سه ماه کار پیدا کرده، من به دوستم نمیگم کانادا عالیه، اینجا بیای سه ماهه کار پیدا میکنی بلکه میگم طبق آمار 9 ماه طول میکشه کار پیدا کنی و من خیلی ها رو میشناسم که همزمان با ما اومدن و هنوز کار ندارن و اگه کسی زودتر از این کار پیدا کنه معنی اش این بوده که خوش شانس بوده....و من اینجا خیلی ها رو میشناسم که از ترس اینکه پولشون تموم بشه و نتونن کار پیدا کنن شب ها خوابشون نمی بره و کسایی که توی ایران برای خودشون کسی بودن و اینجا توی رستوران دیگ میشورن تا بتونن خرجشون دربیارن و وقتی میرم خرید خانم های جوون ایرونی میبنیم که در اثر کار سرواویل پوست دستاشون داغون شده یا کسایی که هزارتا ناراحتی کمر و گردن میگیرن به خاطر کارهای سروایول....وقتی قیافه نگران ایرانی هایی که توی مراکز تازه واردین و با زبان های انگلیسی خیلی پایین و با استرس اینکه کی کارپیدا میکنن میاد جلوی چشمم هرگز دلم نمیاد به کسی داره تو ایران زندگی اش میکنه و زندگی خوبی داره توصیه کنم که مهاجرت کنه....من برای شما که رفتید بانک (که یه کار رویایی برای یه تازه وارد در در تورنتو محسوب میشه)!!خوشحالم و امیدوارم بقیه هم همین قدر خوش شانس باشن ولی واقعیت قضیه اینه که مهاجرت سال های اولش خیلی خیلی سخته و یه روحیه عالی و میل شدید به مبارزه میخواد و من که اصلا و ابدا به هرکسی مهاجرت توصیه نمیکنم!!
    سلام
    من هم گفته سیمین خانوم رو تایید میکنم.مهاجرت نسخه ای نیست که برای همه پیچیده بشه.خیلیها واقعا تحملش رو ندارن.یادم میاد پدرم همیشه یه داستانی رو از یکی از دوستاش تو زمان شاه خدا بیامرز تعریف میکرد که این بنده خدا پسر بسیار خوشگل و خوشتیپی بوده و تو محل که راه میرفته نعش کش پشت سرش راه میافتاده فقط جنازه جمع میکرده( اصن یه وضعی) بعدش یهو دری به تخته میخوره این بابا میره ایتالیا مهد خوشگلهاو اینا........
    بعد دو ماه میبینن طرف بر میگرده بهش میگن فلانی چرا برگشتی گفت: من تو ایران کسی بودم واسه خودم یه خیابون 2 کیلومتری بود با اسم من اونجا که رفتم هیشکی محلم نمیزاشت داشتم دق میکردم و محال هست که دیگه پا بزارم تو ایتالیا!!!!!!
    دوستان مهاجرت یعنی ریسک و از این بالاتر یعنی انگیزه.خوشبختانه دوستان زیادی تو این فروم هستند که متمول بودند و ایشالله باشند هنوز و خودشون اذعان( نمیدونم املاش درسته یا نه) علارغم شغل راحت و پر درآمد در ایران اومدن و در کانادا از صفر یا با مشاغل سخت تر مشغول به کار هستند.دوستانه من اگر شما 5 نفر هستید با این شرایط میتونید 50 نفر رو ببینید که با شرایط شما الان هستند و از اینکه در این شرایط قرار بگیرند مو بتنشون سیخ میشه.و تفاوت شما با اونها فقط در انگیزه هست که همین تواناییهای خفته شما رو بیدار میکنه و ظاهرا کرده.
    مورد بعد اینکه حالا بعضی از دوستان اشاره کردند که ما اگر به ایران هم برگردیم کارمون حاضره.به نظر من اگر حاضر هم نبود و مسجل شدکه در این مملکت جایی نداریم( حتما نباید به دید منفی نگاه کرد) باید آدم برگرده به ایران چون ارزش گوهری که درون خاک افتاده باشه با همون خاک برابره و زمانی ارزش میگیره که رو نگین انگشتر باشه.پس اگر انگشتر تو کانادا نبود باید برگشت چون ما همون گوهری هستیم که بودیم.
    یه روز اومدی یه روزم میری , به همین سادگی!

  3. #563
    Banned
    تاریخ عضویت
    Aug 2012
    ارسال‌ها
    1,261

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط .:HoDa:. نمایش پست ها
    در مورد شخص خود من اقلن اینطور نیست!
    من تو ایران خودم سهام‌دار شرکت بودم و واسه خودم مدیر یه بخش عریض و طویل بودم و کارم هم طبق سیستم مدیریتی ایران خیلی راحت و با درآمد معقول بود!
    اینجا از صفر شروع کردم... یه شغل پایه دارم با حقوقی که برای یه زندگی دونفره به سختی کفاف می‌ده و همین هم برام خوبه، چون دارم صرفه‌جویی و درست و به جا خرج کردن رو یاد می‌گیرم و بهمون سخت هم نمی‌گذره!
    اما چیزی که اینجا به من آرامش می‌ده نه شغله، نه پوله، نه حتی دوست و آشناست که اینجا تازه داریم با چار نفر دوست می‌شیم و کسی رو نداریم.... بلکه چشم‌انداز آینده‌مه... اینکه می‌تونم برای خودم هدف تعیین کنم و بهش برسم و حوادث غیرمترقبه (!) جلوم رو نگیره
    اینکه بدون اینکه عضو سازمان یا شرکت خاصی باشم و مزایا بگیرم، می‌تونم تو 30 سالگی یه خونه بخرم و آروم‌آروم قسطش رو بدم
    اینکه از در و دیوار شهر و آدم‌هاش آرامش می‌باره و همه -پولدار و بی‌پول- از زندگیشون تو همون سطحی که هستن راضین... همین که هر روز 100 نفر با لبخندهای واقعی -نه مصنوعی- تو خیابون باهات چشم تو چشم می‌شن، اقلن برای من که خیلی لذت‌بخشه
    من هم بعنوان یه کسی که روزانه با کلی مراجع برخورد می‌:کنم، وقتی بهشون لبخند می‌زنم واقعیه، نه اینکه چون وظیفه‌مه انجامش بدم... هر روز هم با کلی آدم حرف می‌زنم و برام از زندگی و کارشون و برنامه‌های زندگی و سفرشون می‌گن و طوری شده که با خودم فک می‌کنم فقط ایرانیا نیستن که سر درد و دلشون باز بشه دیگه نمی‌شه جلوشون‌و گرفت!
    وقتی از اطرافت انرژی مثبت می‌گیری، خودت هم مثبت و شاداب با بقیه برخورد می‌:کنی.

    تو یه جمله... اینجا سبک زندگی آدم اصلاح می‌شه! اما به شرطی که به تغییرات تن بدی و درمقابل تجربیات و کارای جدید جبهه نگیری.
    بقول یکی هم که می‌گفت: انتقاد کردن اگر راه‌حلی ارائه بدی خوبه، اگرنه، می‌شه همون غرغر کردن بی‌هدف... فقط روح خودت رو می‌خوره و اعصاب بقیه رو خرد می‌کنه!
    گذری برای اون پست پزشکی اومدم بخونم به این پست شما برخوردم (چون تو این تاپیک کاری ندارم ((
    اما در باره این پست باید بگم اصلی ترین انگیزه مهاجرت همین مسایل اجتماعی هستند وگرنه بالاخره بالا یا پایین قشر تحصیلکرده یه کاری میگرند و با پولش مشغول میشند و کمتر در تحقیقات اجتماعی نتیجه گرفته شده که غیر از کشورهای بسیار از هم پاشیده مثل سواملی و یا دچار سیستم اقتصادی از هم پاشیده و نا همخوان با منحنی جی (ایران فعلا جزوش نیست هرچند دامنه نوسانات اقتصادی خیلی بالاست) مهاجران علت مهاجرتشون رو مسایل اقتصادی عنوان کرده باشند و عموما علت العلل مهاجرت همین زمینه های اجتماعی و روانی هستند . تنها عاملی هم که میتونه سختی های مهاجرت رو قابل تحمل کنه همین مسایل هست وگرنه علت اصلی اگر مسایل اقتصادی قرار بگیره خیلی نمیشه به آینده مهاجرت امیدوار بود. البته نقش اقتصاد بسیار مهم هست اما در حد خودش. نه عامل انگیزشی. وقتی هم برای کسی عامل اقتصاد تبدیل به عامل انگیزشی بشه معمولا در جامعه میهمان دچار تضاد و دوگانگی هویتی خواهد شد. و معمولا خیلی نمیتونه این حس آرامشی رو که میگید داشته باشد.

  4. #564
    ApplyAbroad Guru zini_zinparast آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2012
    ارسال‌ها
    4,789

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط rahi2012 نمایش پست ها
    گذری برای اون پست پزشکی اومدم بخونم به این پست شما برخوردم (چون تو این تاپیک کاری ندارم ((
    اما در باره این پست باید بگم اصلی ترین انگیزه مهاجرت همین مسایل اجتماعی هستند وگرنه بالاخره بالا یا پایین قشر تحصیلکرده یه کاری میگرند و با پولش مشغول میشند و کمتر در تحقیقات اجتماعی نتیجه گرفته شده که غیر از کشورهای بسیار از هم پاشیده مثل سواملی و یا دچار سیستم اقتصادی از هم پاشیده و نا همخوان با منحنی جی (ایران فعلا جزوش نیست هرچند دامنه نوسانات اقتصادی خیلی بالاست) مهاجران علت مهاجرتشون رو مسایل اقتصادی عنوان کرده باشند و عموما علت العلل مهاجرت همین زمینه های اجتماعی و روانی هستند . تنها عاملی هم که میتونه سختی های مهاجرت رو قابل تحمل کنه همین مسایل هست وگرنه علت اصلی اگر مسایل اقتصادی قرار بگیره خیلی نمیشه به آینده مهاجرت امیدوار بود. البته نقش اقتصاد بسیار مهم هست اما در حد خودش. نه عامل انگیزشی. وقتی هم برای کسی عامل اقتصاد تبدیل به عامل انگیزشی بشه معمولا در جامعه میهمان دچار تضاد و دوگانگی هویتی خواهد شد. و معمولا خیلی نمیتونه این حس آرامشی رو که میگید داشته باشد.
    نمیدونم چی شد که بحث به اینجا کشید؟
    نکته ای که من اول خدمت دوستان گفتم این بود که اگر کسی اینجا محل درامد و دوستان خوب داشته باشه دچار هوم سیک نخواهد شد و یا بسیار کم دچار خواهد شد.
    در اینجا مسلما مسایل اجتماعی برای همه قابل قبول نیست!!! بخصوص آنهایی که در ایران تنها به دنبال فرار از مشکلات بودن و در اینجا به دنبال مدینه فاضله!!! اما آنهایی که در ایران با مشکلات جنگیدن اینجا هم با مشکلات می جنگند و مسلما آینده خوبی خواهند داشت. من فکر نکنم که تنها یک عامل باعث شود که یک فرد مهاجرت کندو برای هر فرد متفاوت است. فردی ممکن است
    1- تنها برای مسایل اقتصادی مهاجرت کند
    2- تنها برای مسایل اجتماعی مهاجرت کند
    3- تنها برای مقایسه مهاجرت کند
    4- تنها برای شغل مرتبط تر به رشته خودش مهاجرت کند
    5- تنها برای آینده فرزندان خود مهاحرت کند.
    6- تنها برای فرار از مشکلات مهاجرت کند
    7- تنها برای چشم و هم چشمی مهاجرت کند
    8- تنها .....
    بنابراین نگرش ها متفاوت خواهد بود. مثلا ما بیشتر برای مقایسه اومدیم اینجا (البته هنوز پی آر نداریم)، خوب بنابراین سعی می کنیم خوبیها و بدیهای اینجا رو در نظر بگیریم تا تصمیم خودمون رو به طور جدیتر بگیریم (البته گرفتیم ) به خاطر همین هم هست که برخی موارد رو به عنوان نکات منفی ذکر می کنم نکاتی که دوستان به عنوان نکات مثبت در نظر میگیرن!!! شاید من هم چند سال دیگه مانند دوستان همه چیز رو مثبت ببینم اما فعلا دارم مقایسه می کنم !!! دقیقا این موارد بر می گرده به دغدغه افراد که با هم متفاوت است و در ضمن نسبت به زمان هم تغییر می کند.
    Impossible is impossible because someone did not put effort to make it true





  5. #565

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط mina7 نمایش پست ها
    چه جالب! دیروز عین همین جمله از ذهن من گذشت "احساس میکنم دوباره متولد شدم"
    نمیخوام جوگیر بازی دربیارم اما واقعا چند وقت پیش که داشتم یه سر میرفتم ایران همش استرس داشتم که نکنه مشکلی پیش بیاد نتونم دوباره برگردم، دیروز هم دوباره همین حس به سراغم اومده بود که نکنه این فقط یه فرصت محدود بوده و من به زودی باید برگردم!
    شایدم به قول هدا جان مشکل از آب ونکووره آدمو شنگول میکنه!
    و البته در مورد قدیمی تر بودن مترو و اینها من فکر میکنم نکته مثبتیه چون نشون میده خیلی زودتر اون امکانات فراهم شده بوده
    این احساس تولد دوباره فقط مختص کاناداست؟! آیا در امریکا هم ممکنه این حس دست بده؟

  6. #566

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط zini_zinparast نمایش پست ها
    نمیدونم چی شد که بحث به اینجا کشید؟
    نکته ای که من اول خدمت دوستان گفتم این بود که اگر کسی اینجا محل درامد و دوستان خوب داشته باشه دچار هوم سیک نخواهد شد و یا بسیار کم دچار خواهد شد.
    در اینجا مسلما مسایل اجتماعی برای همه قابل قبول نیست!!! بخصوص آنهایی که در ایران تنها به دنبال فرار از مشکلات بودن و در اینجا به دنبال مدینه فاضله!!! اما آنهایی که در ایران با مشکلات جنگیدن اینجا هم با مشکلات می جنگند و مسلما آینده خوبی خواهند داشت. من فکر نکنم که تنها یک عامل باعث شود که یک فرد مهاجرت کندو برای هر فرد متفاوت است. فردی ممکن است
    1- تنها برای مسایل اقتصادی مهاجرت کند
    2- تنها برای مسایل اجتماعی مهاجرت کند
    3- تنها برای مقایسه مهاجرت کند
    4- تنها برای شغل مرتبط تر به رشته خودش مهاجرت کند
    5- تنها برای آینده فرزندان خود مهاحرت کند.
    6- تنها برای فرار از مشکلات مهاجرت کند
    7- تنها برای چشم و هم چشمی مهاجرت کند
    8- تنها .....
    بنابراین نگرش ها متفاوت خواهد بود. مثلا ما بیشتر برای مقایسه اومدیم اینجا (البته هنوز پی آر نداریم)، خوب بنابراین سعی می کنیم خوبیها و بدیهای اینجا رو در نظر بگیریم تا تصمیم خودمون رو به طور جدیتر بگیریم (البته گرفتیم ) به خاطر همین هم هست که برخی موارد رو به عنوان نکات منفی ذکر می کنم نکاتی که دوستان به عنوان نکات مثبت در نظر میگیرن!!! شاید من هم چند سال دیگه مانند دوستان همه چیز رو مثبت ببینم اما فعلا دارم مقایسه می کنم !!! دقیقا این موارد بر می گرده به دغدغه افراد که با هم متفاوت است و در ضمن نسبت به زمان هم تغییر می کند.
    شما مطمئنید که بیشتر برای مقایسه اینجا هستید؟ مقایسه امری هست که برای همه رخ می دهد، با هر هدفی که باشند...
    معلومه از روز اول که می آیید اینجا، دارید از کوچکترین چیزها مقایسه می کنید تا بزرگترین چیزها، واسهء این که ببینید می تونید قبول کنید تصمیم به مهاجرتتون کار درستی بوده یا نه...
    اهداف مهاجرت برای هر کسی متفاوته، اما من به شخصه نظر خودم رو می گم:
    اول راجع به اونهایی که می گن به خاطر بچه هاشون اومدن (که خیلی ها رو شامل می شوند) به نظر من این فقط یک فرافکنی هست (نه 100%، ولی تا حد زیادی) من پدر و مادر خودم رو ول کردم که برای بچه هام آینده بسازم؟ متأسفانه بیشتر اون بچه هایی هم که من دیدم، به هیچ عنوان درک نمی کنند که واقعاً والدینشون چه لطماتی برای آیندهء اونها خورده اند و اصلاً هم قدرشناس این موضوع نیستند که هیچ، طلبکار هم هستند. من 2 تا بچه دارم ولی انگیزه مهاجرتم به هیچ عنوان بچه هام نبوده اند (گرچه اونها هم از مزایای این مهاجرت بهره می برند).
    دوم، متأسفانه به دلیل شرایط بسیار ابلهانه ای که به لحاظ آزادی های فردی در ایران وجود دارد، انگیزهء خیلی ها، فقط و فقط آزادی هست و بس، از همین منظر هست که معمولاً رضایت خانم ها در مهاجرت بیش از آقایون هست. البته این امر دلایل دیگری هم دارد، من جمله عدالتی که واقعاً اینجا بین زن و مرد وجود دارد.
    سوم، چیزی که من فکر می کنم ته ته مهاجرت خیلی از ماها باشه: فرار! خیلی از ما اگر چندین و چند دلیل برای مهاجرت داشته باشیم، حتماً حتماً لاشون رد پای فرار به چشم می خوره. برای خود من فرار از بی عدالتی، دروغ، بی قانونی، فرار از ضوایط ابلهانه اداری و علمی، فرار از چشم و هم چشمی های افراد، فرار از ....
    در یک کلام فرار از هر اون چیزی که برایمون زندگی رو نامطلوب کرده بود.
    و وقتی که می آییم اینجا، واقعاً این رو حس می کنیم که بخش عمدهء چیزهایی که ازشون فرار کردیم (متأسفانه نه همشون) دیگه اینجا وجود ندارند، ولی در عوض یک سری موارد منفی دیگه وجود دارند (البته نه به اون شدت و حدت قبل)
    یاد استاد عزیزم، دکتر امینی می افتم، همیشه می گفت:
    "می دونی، ظرف داشته های هر کسی یک مقدار مشخصی هست. همیشه برای به دست آوردن یک چیز، باید، چیز دیگه ای رو بدهی، چون ظرف داشته هایت، جا برای همه چیز نداره."
    اینه که مهاجرت، همیشه و همیشه، به معنای از دست دادن یک سری چیزها، برای به دست آوردن چیزهای دیگه هست.
    آن که حقیقت را نمی داند، فقط بی شعور است، اما آن که حقیقت را می داند و آن را دروغ می نامد، تبهکار است (برتولت برشت)

  7. #567
    ApplyAbroad Guru zini_zinparast آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2012
    ارسال‌ها
    4,789

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط ApPleAA نمایش پست ها
    این احساس تولد دوباره فقط مختص کاناداست؟! آیا در امریکا هم ممکنه این حس دست بده؟
    این همش بستگی به انتظار شما از اونجا داره. ممکنه شما در همون ایران هم از یه شهر برید مثلا در شمال زندگی کنید بعد احساس خوبی داشته باشید و حس کنید که دوباره متولد شدید!!!
    کسی نمیتونه به شما بگه که واقعا این اتفاق میوفته یا خیر. چون هر کسی دغدغه ها و انتظارات خاص خودش رو داره.
    اما به هرحال کسی اینور بیشتر این احساس بهش دست میده که در ایران مدتی کار کرده باشه و وارد محیط اجتماعی در اونجا شده باشه وگرنه اگر یه فرد از 18 سالگی بیاد اینجا و درک درستی از زندگی در ایران نداشته باشه. اینجا هم قدر خیلی چیزها را نخواهد دانست. یکی از دوستان میگفت که من هر سال میرم ایران تا کمی بچه ام قدر اینجا رو بدونه و بفهمه که همه چیز به این راحتی هم که فکر می کنه نیست!!!
    ویرایش توسط zini_zinparast : June 24th, 2013 در ساعت 10:16 PM
    Impossible is impossible because someone did not put effort to make it true





  8. #568
    ApplyAbroad Hero dexoey آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    رشته و دانشگاه
    HTW Berlin - Construction and Real Estate Management
    ارسال‌ها
    1,070

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط s30min نمایش پست ها
    دانشگاه ها و بعضی مشاغل هم سهمیه خاصی برای معلولین در نظر میگیرن...
    میشه لطفا چندتا مثال از هر دوشون بزنید؟
    از ایرانی بودنم بسیار متنفرم.
    به علت جو حاکم بر این سایت، حضور من بسیار کمرنگ می باشد.

  9. #569
    Senior Member hooran آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2012
    ارسال‌ها
    535

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    مهاجرت برای هر فرد یک فرصت است ( همه افراد جامعه نمی توانند مهاجرت کنند) ، برای اون بنده خدایی که در اقصی نقاط وسط کوه و بیابان در یک کشور دور افتاده زندگی می کند تلاش برای رسیدن به اپتیمومهای متوسط زندگی یک تلاش از سر دانایی و عدم بسندگی به شرایط موجود است ،در فرآیند مهاجرت از روستا به حومه شهر های بزرگ و مهاجرت از حومه به مرکز شهر و از مرکز شهر به شمال شهر( شمال فرهنگی اقتصادی و رفاهی ...) تمایل انسان برای گریز ازحضوردر حاشیه و تمایل به بودن در متن جامعه است . همین اشل را می توان با کست بندی اجتماع برای مهاجرت از داخل به خارج استفاده کرد(مهاجرت طیف طبقه متوسط به بالا از جوامع جهان سومی !؟ و در حال پیشرفت { با توجه به تئوری های سینگولاریتی باید جور دیگر خطاب کرد }به جوامع پیشرفته ) . نکته اینکه به علت های تاریخی و فرهنگی و نوستالژی های گوناگون تمایل ماها به مهاجرت به غرب بیشتر است تا مثلا برای مهاجرت به مثلا ما لزی.نکته دیگر اینکه آدمی به تجربه قبلی ها نگاه می کند وقتی به دور بر نیگا میکنی می بینی فلان کس با دو کلاس سواد رفته مثلا کاندا ساندیچی راه انداخته و بعد از چهار سال با هر تر فندی با با و مامانش را هم میاره اونجا و راضی هم هستن ،یک مغز فرهیخته و دود چراغ خورده که در فرایند "برین درین "هم قرار دارد چرا برای بدست آوردن این فرصت تلاش نکند ؟ بسته به شرایط هر فرد انگیزه فرق می کند ولی مهاجرت یک فرصت است و فرصتی است که آزمودنش به شکستش می ارزد . دوستانی که با پست های بنده منو می شناسن شاید با سیر نوسانات روحی من در فرآیند مهاجرت آشنا باشند و من اکنون فکر می کنم اگر این فرصت را از دست بدهم تا پایان عمرم بر آن پشیمان خواهم بود .آیا وارد گود شدن و شکست خوردن و کنار کشیدن بهتر است یا در کناری نشستن و به پیروزی ها و شکست های دیگران نظاره کردن بهتر است ؟.
    در ابعاد اجتماعی کمی با دید بلند مدت تر نگاه کنیم :تاثیرات مثبت فراوان مهاجرین برای جامعه مادر بسیار چشمگیر است .
    از اینکه این مطالب غلط غلوط را خوندید ممنونم
    نقل قول نوشته اصلی توسط rahi2012 نمایش پست ها
    گذری برای اون پست پزشکی اومدم بخونم به این پست شما برخوردم (چون تو این تاپیک کاری ندارم ((
    اما در باره این پست باید بگم اصلی ترین انگیزه مهاجرت همین مسایل اجتماعی هستند وگرنه بالاخره بالا یا پایین قشر تحصیلکرده یه کاری میگرند و با پولش مشغول میشند و کمتر در تحقیقات اجتماعی نتیجه گرفته شده که غیر از کشورهای بسیار از هم پاشیده مثل سواملی و یا دچار سیستم اقتصادی از هم پاشیده و نا همخوان با منحنی جی (ایران فعلا جزوش نیست هرچند دامنه نوسانات اقتصادی خیلی بالاست) مهاجران علت مهاجرتشون رو مسایل اقتصادی عنوان کرده باشند و عموما علت العلل مهاجرت همین زمینه های اجتماعی و روانی هستند . تنها عاملی هم که میتونه سختی های مهاجرت رو قابل تحمل کنه همین مسایل هست وگرنه علت اصلی اگر مسایل اقتصادی قرار بگیره خیلی نمیشه به آینده مهاجرت امیدوار بود. البته نقش اقتصاد بسیار مهم هست اما در حد خودش. نه عامل انگیزشی. وقتی هم برای کسی عامل اقتصاد تبدیل به عامل انگیزشی بشه معمولا در جامعه میهمان دچار تضاد و دوگانگی هویتی خواهد شد. و معمولا خیلی نمیتونه این حس آرامشی رو که میگید داشته باشد.


  10. #570
    Senior Member
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    ارسال‌ها
    845

    پیش فرض پاسخ : درستی یا نادرستی تصور ذهنی شما پیش و پس از رفتن به کانادا (فقط کانادا)

    نقل قول نوشته اصلی توسط ApPleAA نمایش پست ها
    این احساس تولد دوباره فقط مختص کاناداست؟! آیا در امریکا هم ممکنه این حس دست بده؟
    والا یکی از دوستانم که چند ماهه رفته آمریکا خیلی ناراضیه و میگه مردمش اصلا خوب نیستن. حالا نمیدونم بستگی به شهری که ایشان رفته داره یا چی. در همین کانادا هم خیلیا هستن که به دنیا نمیان واقعا، بستگی داره اگه خیلی از مواردیکه در زندگی برای شما مهمه با شرایط رایج در اینجا همخوانی داشته باشه ممکنه رخ بده. دلایل نارضایتی افراد در اینجا هم تا جاییکه من دیدم رنج وسیعی داره از اینکه اینجا به آدم نگاه نمیکنن! یا دخترای کانادایی تحویل نمیگیرن! تا مسائل جدیتر مثل بیکاری.
    دوم، متأسفانه به دلیل شرایط بسیار ابلهانه ای که به لحاظ آزادی های فردی در ایران وجود دارد، انگیزهء خیلی ها، فقط و فقط آزادی هست و بس، از همین منظر هست که معمولاً رضایت خانم ها در مهاجرت بیش از آقایون هست. البته این امر دلایل دیگری هم دارد، من جمله عدالتی که واقعاً اینجا بین زن و مرد وجود دارد.
    در زمینه آزادیها قبول دارم که میتونه دلیلی برای رضایت خانم ها باشه. در مورد من هم بالاخره نمیگم بی تاثیره، اما من شاید خودم خیلی ازون آزادی ها استفاده نکنم (یادمه داشتم میومدم دوستم به شوخی میگفت تو که انقدر بچه مثبتی هستی مشروب هم نمیخوری میری کانادا واثه چی آخه!) اما وقتی وجود آزادی رو در محیط حتی برای بقیه می بینم احساس شادی می کنم. قبلا همیشه ازینکه می دیدم یه سری افراد در کار بقیه دخالت میکنن و این رو حق خودشون و قانون هم میدونن حرص میخوردم. اما اینجا ازینکه آزادی انتخاب افراد رو می بینم، مثلا یه دختر دوست داره تیپ پسرونه می زنه یا یه پسر با تیپ و آرایش دخترونه هست و حتی داره مثلا تو جایی مثل شاپرز کار میکنه، واقعا لذت می برم که اینها به این سطح رسیدن و حرمت انتخاب هر انسانی حفظ میشه.
    Culture lives in everything we do

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •