سلام مجدد دوستان. ببخشید با تاخیر زیاد میام.
ساعت کاری گمرک بیله سوار، از ساعت حدود 8-8:30 صبح تا ساعت 4 بعدازظهر هستش. ورودی مسافر و با ورودی ماشین به محوطه اصلی کمرگ فرق میکنه. شماره تماس نگهبان ورودی ماشین رو داریم که انتهای پست براتون میذارم. کنار موطه اصلی گمرک پارکینگ قرار داره. پارکینگ هم روباز هست. هزینه پارکینگ رو از نگهبان اونجا شوال کردیم. به ازای هر شب 3000 تومن.
بعد از اینکه اطلاعات مورد نیاز فردای سفر رو کسب کریم، حالا نوبت پیدا کردن هتل جای خواب و استراحت بود. روبه روی گمرک اصلی چند تا مثلا هتل و مسافرخونه هست و مردم اونجا همینکه ببینن پلاک ماشین تون برا منطقه نیست، افراد مختلفی میان و پیشنهاد اتاق بهتون میدن. ما به دلیل شرایط خاص بنده و اینکه خیلی روی تمیزی و بهداشت محل اقامت حساس هستیم، بهترین مهمانسرای اونجا رو به ازای شبی 65هزارتومن اوکی کردیم. یه ساختمون 4-5 طبقه. آسانسورش از طبقه اول و بعد از طی حدود 20 تا پله شروع میشد. صاحب هتل یه آقای مسنی بودن و بسیار سخگیر در مورد قیمت هتل. هزینه اتاق دو نفره ش رو میگفت تعرفه دولتی و سازمان گردشگریه و شبی 70000 تومنه تازه بدون احتساب صبحانه و فقط برای خواب و استحمام!!! ازمون شناسنامه هامون رو گرفت و مار رو راهنمائی کرد به سمت. اتاق در طبقه دوم واقع بود. انصافا تمیز بود. دو تا تخت تک نفره توش بود و یخچال و تی وی و حموم نسبتا تمیز و خوب و دو تا رادیاتور....مشکل اتاق سرمای اتاق بود که با وجودیکه بهشون گفتیم و اومدن رادیاتورها رو چک کردن، دمای اتاق اصلا تغییر نکرد و با تمهیدات لازم خوابیدیم که سرما نخوریم.!!! پارکینگ هم برای ماشنی نداشت و ما ماشین مون رو زیر پنجره اتاق و دو هتل پارک کردیم. آقای هتلدار میگفت دوربین داره دورتا دور هتل و کلا هم امن هست و مشکلی برا ماشین گذاشتن توی کوچه نیست. اسم هتل و تلفنش رو آنتهای پست براتون میذارم.
صبح حدود 6 بیدار شدیم و بعد از دوش و جمع و جور کردن وسایل، از صبحونه هتل صرفنظر کردیم. خودمون از سوپریهای اطراف تل شیر و کیک و چای گرفتیم و یه صبحانه سرهمی، زدیم! از حدود ساعت 7 صبح فعالیت و سر و صدای کسافرانی که میخواستن باکو به ضوح از نجره اتاق شنیده میشد و ما تا به خودمون بیایم و جمع و چور کنیم و خردی کوچیکی که از سوپری کریدم، دیدم یه صفی دم در ورودی آدم رو گمرک تشکیل شده و همه هم کلی بار و بندیل باهاشون بود . فهمیدیم اینا همون آذربایجانی هائئ هستن که میان و خریدشون رو این ور انجام میدن و یا دکترشون و کارهای پزشکیشون رو ایران انجام میدن.دم ورودی ماشین رو گمرک هم اتوبوسهای مسافربری ایرانی چندتا شت سر هم وایستاده بودن و منتظر اجازه ورود و انجام تشریفات گمرکی.
بعد از گذشتن ماشین توی پارکینگ و دریات رسیدش، رفتیم به سمت در ورودی مسافر رو گمرک. از صف دیگه خبری نبود و همه رفته بودن داخل. یه مسافت حدود 500 متری رو باید پیاده طی میکردی تا میرسیدی به سالن اصلی ترانزیت. سالن مرتب و تمیزی بود. سه تا گیت چیکنگ بود که جلوی هرکدومش صف بود و آذربایجانیها با بار و بندیلشون جلوی هر سه یت صف بسته بودن و یه چند نفر ایرانی که عوارض خروج رو نداده بودنو از جمله ما منتظر اومدن مامور بانک ملی و پرداخت عوارض. ساعت از 9 صبح هم گذشته بود که مسئول و کارمند بانک ملی اومدن. چندبارهم با آقائی که توی اتاق با لیبل مدیر امورگمرکی صحبت کردیم و از بابت تاخیر مامور بانک معترض شدیم و هر بار ایشون میگفت تا چند دقیقه دیگه میان!!!! دیگه همه آذربایجانیها از گیت رد شده بودن و دم گیت ها خالی بود و منتظر مسافرهای ایرانی. بعد از پرداخت نفری 25 هزار عوارض، وارد گیت شدیم و از گیت سپاه خودمون رد شدیم و رفتیم به سمت محدوه ی آذربایجان. یه مسافتی رو باید مجددا پیاده روی میکردیم. جالب بود هیچ کدوم از تابلوها انگلیسی ننوشته بود و همه ش به زبون آذری بود برا همین ورودی اصلی به سالن ترانزیت اونا رو درست نتونستیم پیدا کنیم. از یکی از مامورهای خودشون سوال کردیم وبا پانتومیم و ایما و اشاره حالیمون کرد که از کدوم سمت بریم داخل. ازیکی دو تا راهروی باریک که نرده اطرافش بود و مسیر رفت و برگشت رو از هم جدا کرده بودن، رد شدیم و رسیدیم به آخرین راهروی ورودی به گیت های چکینگ اونا. یا ابوالفضل!!!! آذربایجانیها با اونهمه بار و بندیل، توی صف بودن و من اینجا توی دلم اون مامور بانک رو ناسزا گفتم که اگه به خاطر تاخیر اون نبود ما الان مجبور نبودیم توی اون صف وحشتناک بایستیم و یکی دو ساعتی الاف بشیم! مجبور بودیم که توی صف بایستیم. بالاخره بعد از حدود 1.5 ساعتی نوبت ما شد. من قبلش با همسرم هماهنگ کرده بودم در مورد رشوه گرفتن مامورهای آذری. یکی دو تا ایرانی هم توی صف بهمون یادآور شدن که اگه به یکیشون رشوه دادین باید به همه شون بدین. بنابراین خودتون رو بزنین کوچه علی چپ که نمیدونین اونا چی میگن و خوشبختانه با همین ترفند، از زیر رشوه دادن در رفتیم!
قبل از سفر توی یکی از سایتها خونده بودم که اگر قبلا سفر به ارمنستان داشتیم، ممکنه مامورین گمرک از ورودمون ممانعت کنن(به خاظر اختلافات ارمنستان و آذربایجان) و یا اینکه حداقل سوال پیچمون کنن. اینو شب قبلش از اون نگهبان دم در سوال کرده بودیم و ایشون از افسرهای ایرانی سوال کرده بودن خوشبختانه به ما اطمینان دادن که مشکلی نیست نهایتا در حد یکی دو تا سوال ممکنه ازتون توضیح بخوان. خوشبختانه وقتی ماموره داشت چک میکرد هیچ سوالی هم در مورد سفر به ارمنستان مون ازمون نپرسیدن. و ما به سلامت از گیت رد شدیم و وارد خاک آذربایجان شدیم.. بعد از یت های چکینگ، مجددا از طریق یه راهروی باریک به فضای محوطه ی گمرک میرسیدیم. بیرون اون راهرو، سرویس بهداشتی نه چندان تمیزی بود که ایرانی بود و یه خانمی در حال تمیز کردنش بود. یه کم جلوتر از سرویس بهداشتی، یه ون وایستاده بود و منتظر مسافر. ما بر اساس طمالعه ای که که کرده بودیم فهمیدیم اینا همون ون هائی هستند که یک مانات میگیرن و مسافر رو تا محوطه پارکینگ و تاکسیهای دم در میرسونن. قبل از اینکه بریم سمت ون یه آقائی اومد سمت من و با ایما و اشاره فهمیدم که راننده است و داره پیشنهاد میکنه که ما رو تا باکو ببره. بهش اعتماد کردم و باهاش اوکی کردم. حتی پیشنهاد داد اگر هتل ندارین باکو/ف من میتونم بهتون منزل!!!! هم بدم. نرخ کرایه رو که ازش پرسیدم و گفت 10 مانات، دیگه اعتمادم 100 درصد شد که نمیخواد کلاهبرداری کنه و باهاش اوکی کردم. همسرم که اومد و بهش گفتم با این آقا اوکی کردم یه خورده بداخلاق شد که چرا اینقدر زود به آدما اعتماد میکنم! گفتم مشکلی نداره. همسرم رو قانع کردیم و ایشون هم با ما سوار ون شد وون کذائی برای یه مسافت بسیار کوتاه، یک مانات رو گرفت و توی محوطه پارکینگ پیاده شدیم. خود راننده کمک مون کرد و چمدون رو گذاشت صندوق عقب. یه مسافر دیگه هم اومد و ما قبول کردیم که من و همسرم ردیف عقب رو کامل بگیریم و با سه نفر مسافر راه بیفته به سمت باکو. ماشینش بنز تر و تمیزی بود و واااااااااااااای چه سبقتهائی میگرفت و یه وقتهائی که چه سرعتی میرفت! خوب بود از خستگی یه تیکه راه رو خواب بودیم و وقتی بیدار شدیم توی یه اتوبانی بودیم که میرفت تا باکو. جاده اون اوائلش که افتضاح بود پر از چاله چوله و دست انداز. راننده هم مسیر رو حفظ بود هر جا که میدونست پلیسی نیست و دوربینی، با سرعت وحشتناک و سبقتهای وحشتناکتر جاده رو طی میکرد. بعد از حدود 2.5 ساعت رسیدیم باکو. مسافر جلوئی اونجائی که باید پیاده شد. ولی ما از اول با راننده طی کردیم که ما رو ببره تا به قول خودش منزلی که پیشنهاد داده با همون 30 مانات. راننده هم در طول مسیر ازمون سوال کرده بود که برای چی اومدین و کی برمیگردین؟ با ایما و اشاره و پانتومیم بهش حالی کردیم ما را سفارت امریکا اومدیم و فردا هم بر میگردیم. این بنده خدا هم فکر کرده بود ما همون روز کار سفارت داریم و برا همین صاف ما رو برد دم سفارت. اونجا دوباره با پانتومیم بهش حالی کردم که فردا کار سفارت داریم و ما رو ببر اون منزلی که گفتی ببینیم. توی راه یکی دوبار تلفنی برای جور کردن منزل، با یک کسی صحبت کرد ولی ما نفهمیدیم جریان چیه! تا اینکه قوتی بهش گفتیم کا سفارتمون فرداست، اونجا فهمیدیم منزل یشنهادیش اوکی نشده (چرا و به چه دلیل دقیق نفهمیدیم). پرسید که کجا میرین حالا؟ ما هم که به دلیل ضیغ وقت نتونسته بودیم هتلی رزرو کنیم و یا آدرس چندتا هتل نزدیک سفارت رو حداقل یادداشت کنیم، به ذهنم رسید و بهش گفتم هتل آوند(دیگه مطمئن بودم هتل آوند نزدیک سفارته). از یه رهگذری سوال کرد هتل آوند کجاست و اونم راهنمائی کرد و بعدش ما رو برد دم هتل. ما هم که از اول تصمیم به سفر و شروعش همه ش با علامت سوال اومده بودیم جلو، وقتی هتل آوند رو دیدم انگار که خدا یه هدیه بزرگ بهم داده و از اینکه الاف و سردرگم نشده بودیم، خیلی خوشحال بودیم. ورودی هتل آوند خیلی عجیب غریب بود. در رو که باز کردیم با یه کاونتر روبرو شدیم و دو تا صندلی خاک گرفته که هیچ کس هم پشتش نبود. به همسرم گفتم به جان خودم از شانس بد ما، آوند تعطیل کرده! یا اینکه ورودیش اینجانیست. من که تو این فکرا و صحبتها با همسرم بودم راننده جلوتر از ما از راه پله ای که کنار کاونتر بود با چمدونمون رفت بالا. همسرم هم پشت سرش با تردید رفت و من ولی پائین منتظر شدم که اگه دیدیم خبری نیست، برگردیم بریم جای دیگه. خوشبختانه پذیرش هتل بالا بودو همسرم صدا کرد که منم برم بالا. خانومه نسبتا بلد بود انگلیسی صحبت کنه بنابراین از اون جهنمی که با راننده داشتیم و برای حالی کردن هر چیزی باید کلی زحمتمی کشیدیم و فیلم بازی میکردیم تا کلمه ای رو بهش حالی کنیم، خلاص شدیم. در مورد قیمت اتاق دوتخته ازش پرسیدیم گفت 50 مانات و من چون یه چیزائی توی ذهنم از قیمت هتلها بود و قبل از سفر یه چرخ کوتاهی توی booking.com و tripadviser زده بودم، قیتشون رو منطقی دیدم و به همسرم گفتم همین اوکیه. بیخیال هر چی کمبوده اگه داره. ما چند سفر به کشورهای اطراف داشتیم ولی هیچ وقت هتل کمتر از 4 ستاره نرفته بودیم و این آوند تجربه سه ستاره ما بود! چند تا اتاق رو نشون داد تا اینکه یکی رو اوکی کردیم. راننده هم واستاده بود که با ما برای فردا هماهنگ کنه. از طریق اون خانومه که دیگه حالا شده بود مترجم باهاش طی کردیم فردا دود ساعت 1 با همون قیمت 30 مانات (صندلی عقب ماشینش رو کامل رزرو کردیم) دم هتل باشه. ازش تشکر و خدا حافظی کردیم.
تل آوند هتل بدی نبود. اتاقاش و وسایلش تمیز و بزرگ بود. اسپیلت داشت که همین موضوع خوشحالمون کرد که دیگه مجبور نیستیم سرمای اتاق شب قبل رو دوباره تجربه کنیم. تی وی داشت. کمد با رخت آویز. یه یخچال کوچولو و مینی بار. سرویس بهداشتیش تمیز بود و کلینکس و سشوار و شامپو سر و بدن به تعداد داشت. دم پائی یکبارمصرف هم داشت. در کل خوب بود.پرسنل پذیرشش خیلی مهربون و دوست داشتنی بودن و یه آقای خیلی خوب انگلیسی حرف میزد.
فقط صبحونه ش بسیار ساده و سبک بود. برای ما که توی تجربیات قبلی با لیست بلندبالائی از صبحونه سلف سرویس روبرو میشدیم، مواجه شدن با این صبحونه ساده، حسابی سورپرایز بود. نون بود و مربای تمشک و کالباس و تخم مرغ آب پز و کرده و خامه و آب میوه و چای.
علاقه مندی ها (Bookmarks)