یک چیزی رو میخواستم به هم زبان هام بگم.
یک چیزی رو که باید قبولش کنیم این هست، که فرقی نمیکنه از کدام کشور میایم، و چه پاسپورتی داریم. بسته به فرهنگ و سایر مسایل کشوری که واردش میشیم، خیلی چیزها تغییر میکنن. ولی میتونم بگم که مهاجر همیشه مهاجر میمیونه. اون مهاجر میتونه فوق العاده وفق باشه و مهاجر بمونه. میتونه مهاجر معمولی باشه و مهاجر بمونه. اگه این فکت رو قبول کنیم تقریبا همه مشکلاتمون حل میشه.
متاسفانه واقعیت این هست. ما توی منطقه ای که اسمش الان ایران هست به دنیا اومدیم. و پاسپورت اول ما پاسپورت ایرانی ست.
نه بد هست نه خوب. صرفا یک پراپرتی هست.
من کانادا که بودم، میدیدم که جنس مذکر غیرایرانی واقعا چشماش درمیومد میدید من دارم پیشرفت میکنم (ایرانیا اینجوری نبودن، خوشحال هم میشدن از موفقیتت). حتی تو دانشگاه وقتی انرژی و اشتیاق داشتم، میدیدم که یک سری هم دپارتمانیا (یک امریکایی پررو اونموقع داشتیم که چون خانمش که موتیره بود مثل ماها، ترکش کرده بود، ا ما تنفر بود، کوبیده بود از مینه سوتا اومده بود انتاریو استاد شده بودو با همه دعوا میکرد و همه ازش متنفر بودن)، انگار دقیقا ارث باباشون رو خوردی. تقریبا همه شون هم مرد بودن. ولی همه مردها اینجوری نبودن. یک امریکایی دیگه داشتیم که یکی از دو تا از بهترین استادهای کل ساینس بود (اون یکی هم استاد من بود که اون هم مهاجر اروپایی بود). ولی این حس رو به عنوان دختر مهاجر پوست رنگی تو ساینس میداشتی که چرا سر به سر من فقط میذارن.
چقدر سردردها من دادم به دوستای بیچاره م. چقدر دوستام کمکم میکردن. من اون موقع نمیفهمیدم بولی کردن چیه.
حتی بعدها متوجه شدم که تو ایران هم بولی شدم ولی مهم نبوده یا انقدر مشکلات زیاد بود که مهم نبوده. اولین باری که بهم واقعا تو سنین بزرگسالی برخورد مسخره شدن و بولی شدن و واکنش نشون دادم وقتی بود که دوستم بهم گفت گرگ زاده (چون شهرستانی بودم). گفت عاقبت گرگ زاده گرگ شود، گرچه با ادمی (تهرانیا) بزرگ شود. من تا ته فکر اون رو خوندم و اون دوستی هرگز به شکل اولش برنگشت. و این رو به همه تهرانیا نسبت ندید خیلیاشون ادمهای خوبین.
خلاصه، من باورم نمیشد که تو وقتی زن هستی و مهاجر هستی و تو ساینس هستی، تو رو بولی خواهند کرد و عملا سد پیشرفتت هم ممکنه بشن.
یادمه دوستای سفیدم میگفتن ببین برای ما هم این اتفاق میفته، این واقعیت جامعه هست. تو تو ساینسی، غرب وحشی هست. این رو قبول کن و بدون که اگه اینو ایگنور کنی سخت تر میشه زندگی.
من بعدها، شاید بعد سه چهار سال فهمیدم چرا اینقدر دارن تلاش میکنن حق و حقوق زن رو جا بندازن تو جامعه.
ما از ایران میایم. تو ایران با وجود مصائب مربوط به بچه و پاسپورت و اجازه و غیره، باز هم مردد احترام زیادی برای زن قایل هست. غرب اینطوری نیست. واقعا عقب هستن. و زن ها دارن سخت تلاش میکنن که حقوق اولیه شون رو چا بندازن.
نمونه ش گبی پتیتو که برایان لاندری کشتش. و پلیس اومد گبی رو شب تو وایومینگ تنها ول کرد وسط بیابون و برایان رو برد هتل. و خود پلیس گفت میدونی من زنم رو اینجوری پانیش میکنم تا دستش بیاد با من مخالفت نکنه. در حالی که گبی گریه میکرده که تلفنمو بده. برایان تلفنش رو میگیره. اون رو پرت میکنه از ماشین بیرون. و میره.
روز بعد، برایان از هتل برمیگرده، و گبی رو میکشه.
اینقدر این بشر عقده ای و حقیر بوده که میره کامنتهای اینستاگرم گبی رو میبنده که کسی نگه گبی حالت چطوره؟ اخر هم خودش رو کشت و اعتراف کرد گبی رو خودش کشته.
برای همین، چیزی که من یاد گرفتم و بعد ازون زندگیم خیلی بهتر هم شد، این بود که اولا تو دنیا ما اسیب خواهیم دید چون مهاجر هستیم. نسل اول اینطوری نمیشه. اونهایی که با پدر و مادرشون میان مشکلات دیگه خواهند داشت. ولی ما به عنوان مهاجران، در حقمون تبعیض قائل خواهد شد. ما اذیت ممکنه بشیم. حتمی نیست ولی هست.
اصلا لزومی نداره منتظر بشید که پاسپورت بگیرید که بگید من امریکاییم.
مهاجر بودن دل و جرات میخواد. مهاجر هدفمند و موفق بودن یک افتخار هست.
به خودتون افتخار کنید و خودتون رو همینجوری قبول کنید و از جامعه مقصد (اغلب از شما کم هوش ترن چون اورج جامعه تو کل دنیا همینه متاسفانه) هیچ انتظاری نداشته باشید که شما رو بفهمن.