نقل قول نوشته اصلی توسط mina7 نمایش پست ها
من قبل از اومدن خیلی ازین مساله میترسیدم، و وقتی ایران بودم تا مدتها قبل از اومدنم ترسش رو داشتمو براش غصه میخوردم اما الان که یکساله اینجام نه تنها هوم سیک نشدم بلکه !home escaper هم شدم و هر چی میگردم هیچ نشانه ای از علاقه به بازگشت در خودم نمیابم الا برای بودن در کنار والدین و عمه و عمو و دخترخاله اینا (که به قول دوستمون یافتن دوستان خوب میتونه در این زمینه کمک کننده باشه)
البته من به قول شما احساس میکنم یه چیزیم هست، اما اون چیز یه حس خوبه، یعنی کلا احساس میکنم الکی خوشم و میزان رضایتم از زندگی بالا رفته. یادمه قبلا که گفتم آدم حساسی هستم، یکی از دوستان گفته بود اگه حساس باشی اینجا هم ناراحتی چون اینجا هم ممکنه موبایل آنتن نده یا تو اتوبان نتونی رادیو بگیری! در حالیکه منظور من از حساسیت مشکلات بزرگتری بود. مثلا 1001 اتفاقی که در اخبار می شنیدم و برام فاجعه محسوب میشد (شنیدن خبر شکنجه کودک 4 ساله توسط والدین معتاد و سپردن کودک به همون والدین بعد از مرخصی از بیمارستان).
ورودی های مغزی از این دست به همراه سایر مشکلات خورد خورد روی هم جمع میشه و بطور ناخود آگاه باعث ایجاد استرس و نهایتا نارضایتی از زندگی میشه. اما اینجا این آرامش رو دارم که تا حد زیادی قوانین منطقی حاکمه و اجرا میشه.
خلاصه اینکه من تا کنون هیچ علامت فیزیکی و روانی از هوم سیک شدن در خوردم ندیدم و میتونم نمونه ای برای رد فرضیه ی شما باشم
بنده رو هم پشت سر مینا جون تو لیست خوشحالها بنویسید
من اینجا خدا رو شکر بیکاری نکشیدم، ولی در عین حال کار خیلی پولسازی هم ندارم و بقول این خارجکی ها یه جورایی
با ضرب وزور make the ends meet! ولی انرژی مثبتی که از محیط و آدمها میگیرم، اون احساس امنیت و رضایتی که دارم، در کنار امکانات و آزادیها و زیباییهای اینجا، باعث شده با اطمینان بگم حالا حالاها قصد برگشتن ندارم . بیشتر دنبال گرفتن ویزا واسه خانواده هستم که اونا هم بیان و این آرامش رو حتی برای مدت اندک، تجربه کنن

شاید هم همه اینا توهمه و تو آب ونکوور یه چیزی میریزن که ملتو الکی خوش میکنه