من فکر کنم به نوع پاسپورتتون و علامت روش هم بستگی داره مثلا الله باشه یا عقاب های آمریکا! (منبع safainla.us) شما اگه پاس آمریکا رو داشته باشید شاید بتونید کار صفا رو انجام بدین
دوبی
در فرودگاه تهران هيچکس به هيچکس نيست. چه برسه به اينکه بخاد برای تسلی خاطر خسته مسافران از راه دور آمده با روی خوش بگه: به وطنتون خوش آمديد. حالا مشکل از اينجور چيزها نيست. ميدونم که مسايل مهمتری هست که بايد بهش رسيدگی بشه اما خوب اين يکی هم در جای خودش نکته قابل تامليه. و اما دو روز پيش برای پرواز ماهان به دوبی دير کرده بودم. پنجاه دقيقه تا پرواز مونده بود که برادرام منو دم درب فرودگاه پياده کردند. رفتم سريع از بازرسی رد شدم و رفتم دم باجه هواپيمايی ماهان که بارم رو تحويل بدم. يک پسر جوون خوش قيافه ای از متصديان هواپيمايی ماهان بود پاسپورتم رو خواست و بعد از نگاه کردن به پاسپورتم ويزای دوبی رو ازم خواست. منم اون يکی پاس رو دادم بهش. يک نگاه کرد و با يک لبخندی که هنوز توی ذهنمه گفت: خوش به سعادتت. حالشو ميبری ها! خندم گرفته بود. دوتا دختر خانوم باجه بغلی داشتند گذرنامه و ويزاشون رو مثل من چک ميکردند برگشتند به اينطرف که اين بابا چی داره به اين پسره ميگه! متصدی ماهان گفت آقا با اجازه ات من يک زيارتی بکنم اينو و شروع کرد به ورق زدن پاسپورتم... من سرمو گذاشته بودم روی پيشخون و حالا نخند کی بخند آخه چنين رفتاری رو اصلا انتظار نداشتم. بعد مدارکم رو بهم برگردوند و گفت خوش باشی. ازش سوال کردم که بيست و پنج تومن خروجی رو کجا بايد بدم. با جديت گفت ميری اونجا (اشاره به بازرسی گذرنامه) و اين پاسو ميکوبی تو صورت اون مرتيکه که اونجاست! بعدشم رد ميشی ميری! باز من خندم گرفته بود گفتم نه آقا جدی عرض ميکنم. بانک کجاست؟ گفت: منم جدی ميگم. بانک نری بيخودی پول بدی ها. ميری اونجا همينی که گفتم, اينو ميکوبی تو صورت يارو و رد ميشی ميری. آقايی که شما باشيد تمام مدت تا برسم به دوبی داشتم ميخنديدم از حرف اين جوون. همينی هم که گفت شد. رفتم و خروجی هم ندادم و سوار هواپيما شدم. دلم خيلی خون بود. از دست اين عربها. يک بار سال ۱۹۹۷ و يک بار هم ۱۹۹۸ برای امتحان تافل و ويزای آمريکا تنها به امارات سفر کرده بودم و هر دو بار منو از صف کشيده بودند بيرون و بازجويی بدنی کرده بودند. خيلی دلم از اين قضيه پر بود. رسيدم دوبی و رفتم توی صف بازرسی گذرنامه. وقتی نوبتم شد رفتم جلو پاسپورت رو گذاشتم جلوی مامور مربوطه. يک نگاهی کرد و بعد با اون لهجه عربی اش گفت: Hello My Friend توی دلم گفتم الان ديگه اينو نگی چی ميخای بگی. با عزت و احترام توی پاس رو مهر زد و يک Have a Good Day و يا علی. گفتم ايیییینه... شماها رو بايد اينطوری آدم کرد...