سلام، ایشالله به زودی از تنهای تنها بودن در بیاین و در کنار یار پست بذارین (شوخی)
راستش من منظورم این نبود که یاد خاطرات اذیت نمیکنه. من خودم دوران دانشجوییم نزدیک خونواده نبودم و با اینکه تو مملکت خودم و با همزبون های خودم داشتم زندگی میکردم، یه موقع هایی میشد که بگم " کاشکی منم نزدیک خونمون دانشجو بودم و الان تو خونه خودمون پیش بقیه بودم" مخصوصا وقتی آدم از غریبه ها دلش میرنجه، گاهی جز پدر و مادرش تکیه گاه دیگه ای آرومش نمیکنه
ولی به طور کلی، منظورم اینه که وقتی هدفی داری که برات مهمه و داری برای رسیدن به اون هدف تلاش میکنی , برای رسیدن به اون هدف سختی هایی رو از قبل متحمل شدی، خیلی راحت تر از بقیه میتونی گرفتاری های پیش روت رو پشت سر بذاری، و می دونی که ارزش چیزایی که قراره به دست بیاری احتمالا بالاتر از این خاطراتی هست که بخواد آدم رو در جایی به اسم زادگاهش پایبند کنه. تحت این شرایطه که سختی هایی به نام دلتنگی رو راحت تر میتونی باهاش کنار بیای و تا حدودی سعی میکنی در بین مشغله های روزمرت محوش کنی.
همه چیز در زندگی ماها یه روزی خاطره میشه، آدم باید سعی کنه بابته یاد این خاطرات آیندش رو برای موندن در زادگاهش از بین نبره، حداقل تحت شرایط فعلی و یا حداقل برای امثال من که با سال ها تحصیل در این مملکت نهایته شغل خوبمون اینه که یه استاد در دانشگا های دره پیت قراره بشیم، تو این مملکت انگاری استادای ذانشگاه هم حتی دوست ندارن بازنشسته بشن و تجربیاتشون رو در اختیار جوونتر ها بذارن ...
و باز هم برای خودم میگم که اگه بخوام به همین جایی هم که گفتم برسم، باز هم مثل دوران دانشجوئیه قبلیم مجبورم دور از خونواده باشم، پس سختی دوری و دلتنگی رو برای رسیدن به چیز با ارزشتری تحمل میکنم نه دکترا و کار در ایران.
موفق باشین
علاقه مندی ها (Bookmarks)