عزیز دلم خواهش میکنم. نظر لطفته. فکر میکنم به خاطر مثبت بودن تو هست که همه چیز رو مثبت میبینی و تحسین میکنی. این طرز تفکر تو عالیه.
والا، من از بقیه جهان خبر ندارم به اون صورت. فقط میدونم که آلمانم دقیقا همین شکلی بود.
بعدها وقتی اومدم کانادا و با آلمانیا رفیق شدم، دیدم تجربه هایی که این المانیا از کشور خودشون که توش مثلا 28 سال زندگی کردن با تجربه های من فرق داره (مثلا میگفتن آلمانیا اصلا friendly نیستن یا سرد و خشکن). من قبول دارم که سیستم اروپا از سیستم کانادا ملت رو تنبل تر رشد میده و محافظه کار تر و کلا همه لبخنداشون بیشتره و نایس ترن و محافظه کارترن (شما تا وقتی که با این آدمها یه جا زندگی نکنین یا از نزدیک باهاشون کار نکنین این رو درک نخواهید کرد)، ولی آدمای آلمانی توی المان و کانادا رو اگه بیشتر از آدمهای خود کانادا نایس تر و فرندلی نبینم، کمتر از اونها نمیبینم. اروپاییا توی روابط شجاع ترن و به اندازه مردم کانادا ریسک گریز و ترسو فرم نیستن. خیلی مهربونن و خیلی جدی هستن، درسته اخلااقای روی اعصاب هم دارن ولی میشه باهاشون دوستی ساخت که این خیلی باارزشه. بعدها وقتی با آمریکاییا دوست شدم و متوجه شدم که اونها حتی از اروپاییا شجاع تر به نظر میرسن و خیلی اجتماعی ترن و مرام و اینها خیلی سرشون میشه و خیلی هم ریسک میکنن برای رفیقاشون و کلا آدمای پایه و شجاع و فرندلی و اگاه و باهوشی هستن (حداقل این افرادی که با اونها رابطه ساختم)، ازشون خیلی خوشم اومد! وقتی باهاشون روابط خوبی کم کم ساختم (برای امریکاییا خیلی هم تی ایی کردم به جز دوستی هایی که با بیرون دانشگاهیا ساختم) اونجا متوجه شدم که احتمالا آسمون دنیا همه جا یه جوره و به قول Anihoo کاربر این فروم، دنیا به رنگ اون عینکیه که به چشممون زدیم.
کلا توی مهاجرت، خودت رو برای چند سال سختی آماده کن (اینو یکی باید به خود من هم بگه هر از گاهی چون یادم ممکنه بره) و بقیه ش درست میشه.
من و دوستای ایرانیم هر بار که صحبت میکنیم با هم (اونها هم دخترن و توی استانهای مختلف کانادا درس میخونن) میبینم که دغدغه هامون توی این دو سال یا هر مدتی که کانادا بودیم، به شرطی که همه شرایط اولیه مون یکسان بوده باشه (دانشجوی اینترنشنال، مجرد، بی کس اومدیم کانادا و با بدبختی هر روز سال رو سپری کردیم اوایل) واقعا تجربیاتمون تا حدی مشابه بوده و هرچی بلا سر من اومده سر اونها هم اومده و هرچی اتفاق خوب برای من افتاده احتمالا برای اونها هم افتاده و فقط نحوه تعبیر ما از مسائل مختلف متفاوت بوده.
خود من گاهی که دنیا به کامم تلخ میشه و به هم میریزم از خودم میپرسم خاک تو سرت چرا نمردی تو راحت بشی؟
ولی قضیه اینه که این روزها گذرا هستن و روزای خوش میرسن و آدم میگه خدایا شکرت که دووم آوردم
یادت نره مهاجرت سختی داره.
من هنوز سختی های مهاجرت رو ننوشتم اگه بنویسم مطمئنم نصف فروم از مهاجرت کردن منصرف میشن. اینو جدی میگم. کلا هیچ جا ننوشتم یه سری از سختی های مهاجرت رو (نمیخوام کسی رو از مهاجرت منصرف کنم).
ولی نمینویسم چون میدونم گذرا هستن این اتفاقاتی که برای من افتادن و تموم شدن و رفتن پی کارشون و در عوض دست اوردهام خیلی خیلی زیاد بود.
همون طور که توی پست قبلی بهت گفتم،
نترس، پاشو بیا!
موفق باشی دختر!![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)