سلام دوست عزيز
به نظر من در پاسخ سوال شما بايد سه بعد را در نظر گرفت
اگر باوري خيلي محكم در درون ما نهادينه شده باشه و به اون ايمان داشته باشيم هر جا بري آسمان خدا برات همون رنگه و تزلزلي در اونها به اين سادگي به وجود نمياد ، اما مسائلي هست كه آنها را در رده، رسم و رسومات بي پايه و اساس، خرده فرهنگها و يا گاها خرافات ميشه جاي داد، شايد وقتي دنيا ديده بشي متوجه اشتباه بودن و يا بومي بودن آنها بشي ، در واقع تو ديد وسيعي پيدا مي كني و با اشراف كاملتري به دنياي اطرافت نگاه ميكني ، اين اسمش ميكس نيست اسمش را مي شه گذشت زياد شدن ابعاد درونيت و تكامل و تجربه و پختگي. و اين را بدون همه جاي دنيا به آدمهاي با ثبات و در عين حال دنيا ديده احترام مي ذارند.
اما مطلبي هست كه نبايد اون را با اين مساله اشتباه بگيريم ، اگر ما به دو كشور و دو فرهنگ بتويم اشراف داشته باشيم، در واقع مي تونيم صاحب نظر باشيم و مي تونيم واقع بينانه مسائل را بررسي و مورد انتقاد قرار بديم. بذاريد جور ديگه اي بگم، انسان تا وقتي خودش در موقعيتي هست نمي تونه اشرافي به موقعيت موجود داشته باشه اما اگر كمي از شرايط دور باشه با كمرنگ شدن تعصبات و يا فشارهاي فرهنگي و عادتها و يا حتي تجربه يك زندگي جديد متوجه اشتباه بودن برخي از روالهاي قديمي زندگي خودش ميشه و تازه متوجه اشتباه بودن اونها ميشه. يك مثال ساده بوق زدن توي ايران و نزدن در خيلي كشورها است كه تا وقتي اينجايي متوجه آرامش رانندگي در اونجا و عصبيت و آشفتگي رانندگي در اينجا نميشي.
مساله مهم ديگه اي كه هست و شايد از ديد كساني كه تجربه زندگي در دو كشور نداشتند پنهان مي مانه مساله بازگشت شك فرهنگي در وطنه كه اتفاقا همانطور كه بالاتر گفتم مقاله بعدي در باره همين موضوعه، يعني فرد وقتي بعد از مدتها زندگي در كشور ديگه به وطنش بر ميگرده دچار شك فرهنگي خيلي بدي ميشه كه علائمش تقريبا مثل همان چيزهايي كه در بالا توضيح دادم،بنابراين شروع به انتقاد از وضع موجود ميكنه و اين نوعي سپره كه فرد ناخودآگاه براي دفاع از سردرگمي از تغييرات ناگهانيه تصورات ذهني قديميش از وطنش از خودش بروز مي ده.
اميدوارم در حد اطلاعات ناقصم تونسته باشم جواب شما را داده باشم.
در آخر من جناب نيستم من خانمم
علاقه مندی ها (Bookmarks)