والا من ته حالا با این صحنه مواج نشدم اما مامان من هی تیکه می اندازه که واسه چی میخوای بری..من یه بار خیلی منطقی توضیح دادم که اینجا اینده ای ندارم و من اونجوری راحتترم خوشحال ترم...بعد یه یک ربعی جفتمون گریه کردیم بعدش دیگه بحثش نشد اصلا...البته شاید چون من کل دوران لیسانس و فوق رو تهران بودم یکم خانواده عادت کردن..من به نظرم شماهم گریه کنین..چون وقتی یه خانوم گریه میکنه تنها راه همدردیه نه این که اون موقع واسش راه نشون بدی..
علاقه مندی ها (Bookmarks)