صفحه 11 از 12 نخستنخست ... 23456789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 101 تا 110 , از مجموع 114

موضوع: کی و چطور موضوع رفتن رو با خانواده در میان بگذاریم؟

  1. #101
    Senior Member ahmadlove آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    ارسال‌ها
    838

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط zrahmati نمایش پست ها
    زندگي كه خاله بازي نيست، چون دلم تنگ ميشه پس بشينم ور دل مامانم و حسرت آرزوهامو بخورم ... نه دلتنگي انقدر مسئله مهمي نيست كه بخواد آدمو از كار و زندگيش بندازه ...
    فكر كنم مامانم بايد يواش يواش با اين قضيه كنار بياد ...
    معذرت میخوام واقعا اما باید بگم این حرفتون کاملا بی معنیه. من هم شاید یه کم اینجوری فکر میکردم اما حالا میفهمم ینی چی! شبی نیست خوابشون رو نبینم! فقط همین!
    باید بین همه چیز تعادل برقرار کنی. هم هوای اونارو داشته باش هم هوای خودت و ارزوهات! مامانم باید کنار بیاد معنی نداره! باید سعی کنی راضیش کنی.
    انتخاب هدف. پیدا کردن راههای موجود. بررسی هرکدوم از راهها. انتخاب یک راه. و رسیدن به هدف.

  2. #102
    Member zrahmati آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    رشته و دانشگاه
    مديريت بازرگاني ، علامه طباطبايي
    ارسال‌ها
    128

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط ahmadlove نمایش پست ها
    معذرت میخوام واقعا اما باید بگم این حرفتون کاملا بی معنیه. من هم شاید یه کم اینجوری فکر میکردم اما حالا میفهمم ینی چی! شبی نیست خوابشون رو نبینم! فقط همین!
    باید بین همه چیز تعادل برقرار کنی. هم هوای اونارو داشته باش هم هوای خودت و ارزوهات! مامانم باید کنار بیاد معنی نداره! باید سعی کنی راضیش کنی.
    خوب چه جوري بايد راضيش كنم وقتي كه ميگه اين همه جوون مثل تو خوب يا بد دارن اينجا زندگي ميكنن... اصلا براي چي از محل كارت اومدي بيرون ... ؟!!!
    من 1ساله كه قصد رفتن دارم و همه زندگيمو گذاشتم توي اين راه ... پارسال كه از محل كارم اومدم بيرون هيچ كس چيزي نگفت چون فكر ميكردن كه امكانش نيست و جدي نميگرفتن
    اما اين 4-5 ماهه اخير قضيه فرق كرده.. اولش دعوا بود كه بيا برو سر كار و اصلا لازم نكرده بري
    بعد من براشون بارها و بارها توضيح دادم كه شرايط چه جوريه و من دنبال چه جور زندگي اي هستم
    وقتي ديدن من كوتاه نميام حالا از طريق مسائل احساسي ميخوان منو منصرف كنن ...
    مادرم ترجيح ميده من دمه دستش باشم و به حرف و فكر و آرزوي من اهميت نميده- يه جورايي نارضايتي من رو از زندگي كه اينجا دارم حمل بر جاه طلبي و بلندپروازي ميزاره و توقع داره كه من به همين زندگي كه اينجا دارم بسازم و ريسك رفتن و زندگي بهتر احتمالي رو نپذيرم...
    متاسفانه يه سري دوست و آشنا هم دورو برش هستن كه هي ميان از معايب رفتن از كشور و سختياش براش ميگن و حرف اونا رو بيشتر از حرف من قبول داره
    توي اين يه مورد خاص چطوري بايد هواي خانواده م رو داشته باشم؟
    بشينم كنارشون كه دلم براشون تنگ نشه ؟ كه خوابشونو نبينم؟ يعني واقعا معناي زندگي همينه ؟

    به قول يكي از دوستانم " اگر قرار باشه آدم ها تا ابد کنار پدر و مادرشون زندگی کنند هیچوقت پیشرفت نمی کنند. اگر امثال پاریزی باستانی ها و خیلی های دیگه به جای مثلا ادامه تحصیل در خارج کنار پدر و مادرشون در پاریز یا دهات دیگه مونده بودند الان یا چوپون بودند یا کشاورز! پس اگه پدر و مادر آدم واقعا آدم را دوست دارند و پیشرفت بچه هاشون براشون مهمه باید از اینکه اونها به جایی برن که پیشرفت کنند خوشحال هم بشن..."

  3. #103
    Senior Member blur آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    رشته و دانشگاه
    Horticulture-Medicinal Plants (Urmia University)
    ارسال‌ها
    902

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط zrahmati نمایش پست ها
    خوب چه جوري بايد راضيش كنم وقتي كه ميگه اين همه جوون مثل تو خوب يا بد دارن اينجا زندگي ميكنن... اصلا براي چي از محل كارت اومدي بيرون ... ؟!!!
    من 1ساله كه قصد رفتن دارم و همه زندگيمو گذاشتم توي اين راه ... پارسال كه از محل كارم اومدم بيرون هيچ كس چيزي نگفت چون فكر ميكردن كه امكانش نيست و جدي نميگرفتن
    اما اين 4-5 ماهه اخير قضيه فرق كرده.. اولش دعوا بود كه بيا برو سر كار و اصلا لازم نكرده بري
    بعد من براشون بارها و بارها توضيح دادم كه شرايط چه جوريه و من دنبال چه جور زندگي اي هستم
    وقتي ديدن من كوتاه نميام حالا از طريق مسائل احساسي ميخوان منو منصرف كنن ...
    مادرم ترجيح ميده من دمه دستش باشم و به حرف و فكر و آرزوي من اهميت نميده- يه جورايي نارضايتي من رو از زندگي كه اينجا دارم حمل بر جاه طلبي و بلندپروازي ميزاره و توقع داره كه من به همين زندگي كه اينجا دارم بسازم و ريسك رفتن و زندگي بهتر احتمالي رو نپذيرم...
    متاسفانه يه سري دوست و آشنا هم دورو برش هستن كه هي ميان از معايب رفتن از كشور و سختياش براش ميگن و حرف اونا رو بيشتر از حرف من قبول داره
    توي اين يه مورد خاص چطوري بايد هواي خانواده م رو داشته باشم؟
    بشينم كنارشون كه دلم براشون تنگ نشه ؟ كه خوابشونو نبينم؟ يعني واقعا معناي زندگي همينه ؟

    به قول يكي از دوستانم " اگر قرار باشه آدم ها تا ابد کنار پدر و مادرشون زندگی کنند هیچوقت پیشرفت نمی کنند. اگر امثال پاریزی باستانی ها و خیلی های دیگه به جای مثلا ادامه تحصیل در خارج کنار پدر و مادرشون در پاریز یا دهات دیگه مونده بودند الان یا چوپون بودند یا کشاورز! پس اگه پدر و مادر آدم واقعا آدم را دوست دارند و پیشرفت بچه هاشون براشون مهمه باید از اینکه اونها به جایی برن که پیشرفت کنند خوشحال هم بشن..."
    شما هم از همون روش احساسی استفاده کنین...کاری کنین که احساسات مادرانه شون برای موفقیت و پیشرفت شما به همه حرفایی که می شنون غلبه کنه...شما تو محل کارتون مشکل نداشتین؟ احیانا موردی پیش نیومده که مثلا ارزش کارتون رو پایین آوردن؟ تو دانشگاه خدایی حالتونو نگرفتن؟ فعلا میخواین برین برا درس خوندن پس از دانشگاه بگین...اینکه چطور امکانات نمیدن...اینکه سواد ندارن استادا...اینکه دانشجوها رو اذیت میکنن و فضای دانشگاه خفقان آوره و بخاطر یه اعتراض صنفی ممکنه دانشجو اخراج شه...شما خودتون بهتر میدونین! والا من که به شخصه با این واقعیات روبرو شدم شمارو نمیدونم! ونهایتا بگین که انشاالله اگه وضع مملکت درست شد و همه چیز مرتب شد برمیگردین (حالا من منظورم نیست که حتما برگردین ولی تصمیم رو موکول کنین به تموم شدن درستون)...البته شما باز بهتر میدونین چی بگین که احساسات مادرتون به نفع منطقشون شهادت بده.
    اگر آهسته از بال اين دره‌ی برهنه بر پنجه‌ی پا بگذريم،
    می‌بينی که همه‌ی چکاوک‌ها با دو چشم بسته می‌خوانند،
    پس بی‌جهت به هر شب تاريک شک مکن!
    گاه با پلک بسته هم می‌توان از پل به چشمه رسيد. س.ع صالحی




  4. #104
    Senior Member ahmadlove آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    ارسال‌ها
    838

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط zrahmati نمایش پست ها
    خوب چه جوري بايد راضيش كنم وقتي كه ميگه اين همه جوون مثل تو خوب يا بد دارن اينجا زندگي ميكنن... اصلا براي چي از محل كارت اومدي بيرون ... ؟!!!
    من 1ساله كه قصد رفتن دارم و همه زندگيمو گذاشتم توي اين راه ... پارسال كه از محل كارم اومدم بيرون هيچ كس چيزي نگفت چون فكر ميكردن كه امكانش نيست و جدي نميگرفتن
    اما اين 4-5 ماهه اخير قضيه فرق كرده.. اولش دعوا بود كه بيا برو سر كار و اصلا لازم نكرده بري
    بعد من براشون بارها و بارها توضيح دادم كه شرايط چه جوريه و من دنبال چه جور زندگي اي هستم
    وقتي ديدن من كوتاه نميام حالا از طريق مسائل احساسي ميخوان منو منصرف كنن ...
    مادرم ترجيح ميده من دمه دستش باشم و به حرف و فكر و آرزوي من اهميت نميده- يه جورايي نارضايتي من رو از زندگي كه اينجا دارم حمل بر جاه طلبي و بلندپروازي ميزاره و توقع داره كه من به همين زندگي كه اينجا دارم بسازم و ريسك رفتن و زندگي بهتر احتمالي رو نپذيرم...
    متاسفانه يه سري دوست و آشنا هم دورو برش هستن كه هي ميان از معايب رفتن از كشور و سختياش براش ميگن و حرف اونا رو بيشتر از حرف من قبول داره
    توي اين يه مورد خاص چطوري بايد هواي خانواده م رو داشته باشم؟
    بشينم كنارشون كه دلم براشون تنگ نشه ؟ كه خوابشونو نبينم؟ يعني واقعا معناي زندگي همينه ؟

    به قول يكي از دوستانم " اگر قرار باشه آدم ها تا ابد کنار پدر و مادرشون زندگی کنند هیچوقت پیشرفت نمی کنند. اگر امثال پاریزی باستانی ها و خیلی های دیگه به جای مثلا ادامه تحصیل در خارج کنار پدر و مادرشون در پاریز یا دهات دیگه مونده بودند الان یا چوپون بودند یا کشاورز! پس اگه پدر و مادر آدم واقعا آدم را دوست دارند و پیشرفت بچه هاشون براشون مهمه باید از اینکه اونها به جایی برن که پیشرفت کنند خوشحال هم بشن..."
    دوست عزیز ما اینجا داریم بهم کمک میکنیم. رفتن یا نرفتن شما دست من نیست. فقط دارم تجربیاتم رو میگم.
    تمام حرفم این بوده که برو اما نه با ناراحتی و نارضایتی اونها. راضیشون کن. همه یه راهی دارن . اینکه بخوای احساس کنی باید با زور یا لج بازی بفهمن شرایط من وتو رو اصلا جواب نمیده. حرف اون دوستتون هم باید بزارین در کوزه! این حرف واسه کسانیه که تجربه ی مشترک دارن و همدیگرو میفهمن نه فرزند و پدر و مادری که دو نسل متفاوت و طرز فکر کاملا متفاوت دارن! در مورد مادرت یه جوری حرف میزنی انگار تو این ایران نیست یا خبر نداره از جایی! به قول blur از مشکلاتت تا حالا براش نگفتی؟ ندیده؟ چند بار بفرستش بیرون دنبال کار و کارای اداری تا ببینه چه وضعیه! اگر ادمهایی هستن که بد میگن خب تو ادمهایی نشونش بده که خوب میگن که بگن رفتن یه راهیه واسه موفقیت بیشتر و اینکه لزوما ریسک انچنانی نیست حداقل ریسکش کمتر از موندنه. و در ضمن وقتی باهاشون حرف میزنی خیلی من من نکن! چون پدر مادرها فکر میکنن بچه رو زاییدن و بزرگ کردن و ... یه جور احساس میکنن که بچه متعلق به اونهاست و ازش توقعات خاصی دارن. باید از راهش وارد شی
    انتخاب هدف. پیدا کردن راههای موجود. بررسی هرکدوم از راهها. انتخاب یک راه. و رسیدن به هدف.

  5. #105
    ApplyAbroad Guru
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    ارسال‌ها
    15,575

    پیش فرض پاسخ : مشکلی بنام دلتنگی و راه حل،اصلا راه حلی داره؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط zrahmati نمایش پست ها
    خوب چه جوري بايد راضيش كنم وقتي كه ميگه اين همه جوون مثل تو خوب يا بد دارن اينجا زندگي ميكنن... اصلا براي چي از محل كارت اومدي بيرون ... ؟!!!
    من 1ساله كه قصد رفتن دارم و همه زندگيمو گذاشتم توي اين راه ... پارسال كه از محل كارم اومدم بيرون هيچ كس چيزي نگفت چون فكر ميكردن كه امكانش نيست و جدي نميگرفتن
    اما اين 4-5 ماهه اخير قضيه فرق كرده.. اولش دعوا بود كه بيا برو سر كار و اصلا لازم نكرده بري
    بعد من براشون بارها و بارها توضيح دادم كه شرايط چه جوريه و من دنبال چه جور زندگي اي هستم
    وقتي ديدن من كوتاه نميام حالا از طريق مسائل احساسي ميخوان منو منصرف كنن ...
    مادرم ترجيح ميده من دمه دستش باشم و به حرف و فكر و آرزوي من اهميت نميده- يه جورايي نارضايتي من رو از زندگي كه اينجا دارم حمل بر جاه طلبي و بلندپروازي ميزاره و توقع داره كه من به همين زندگي كه اينجا دارم بسازم و ريسك رفتن و زندگي بهتر احتمالي رو نپذيرم...
    متاسفانه يه سري دوست و آشنا هم دورو برش هستن كه هي ميان از معايب رفتن از كشور و سختياش براش ميگن و حرف اونا رو بيشتر از حرف من قبول داره
    توي اين يه مورد خاص چطوري بايد هواي خانواده م رو داشته باشم؟
    بشينم كنارشون كه دلم براشون تنگ نشه ؟ كه خوابشونو نبينم؟ يعني واقعا معناي زندگي همينه ؟

    به قول يكي از دوستانم " اگر قرار باشه آدم ها تا ابد کنار پدر و مادرشون زندگی کنند هیچوقت پیشرفت نمی کنند. اگر امثال پاریزی باستانی ها و خیلی های دیگه به جای مثلا ادامه تحصیل در خارج کنار پدر و مادرشون در پاریز یا دهات دیگه مونده بودند الان یا چوپون بودند یا کشاورز! پس اگه پدر و مادر آدم واقعا آدم را دوست دارند و پیشرفت بچه هاشون براشون مهمه باید از اینکه اونها به جایی برن که پیشرفت کنند خوشحال هم بشن..."
    اگر بزرگتر قابل اطمینانی در فامیل هست که پدر و مادر بهش احترام میگذارند یا حرفش رو قبول دارند میتونید ازش بخواهید باهاشون صحبت کنه و صراحتا بهشون بگه: وظیفه شما اینه که برای بچه تون هرچی ممکنه راه باز کنید و امکان پیشرفت فراهم کنید نه اینکه سنگ جلوی پاش بندازید. اگر این بچه اینجا موند و به آرزوهاش نرسید یا نتونست کاری انجام بده و افسرده و بدبخت شد یا حتی گرفتار مسائل بدتر و اعتیاد و خدای نکرده خودکشی شد مسئولش فقط شما هستید! آیا حاضرید بچه تون پیش شما باشه ولی بدبخت باشه و شما رو سرزنش کنه بخاطر خودخواهی تون؟

    اگر کسی که در رده سنی خودشون باشه اینطور صریح موضوع رو براشون مطرح کنه مساله احساسی اش رو هم پررنگ کنه ممکنه یواش یواش کنار بیایند. البته شما باید شرایط خودتون رو هم بررسی کنید که آیا اگر از خانواده دور موندید میتونید با دلتنگی اش کنار بیایید؟ یا اینکه هرروز بهشون زنگ میزنید و اونها هم جواب میدن "نگفتیم؟!". آیا هزینه هایتان را قرار است خودتون تامین کنید؟ اگر به اندازه کافی روجیه مستقلی دارید که دوری از خانواده را راحت میتونید تحمل کنید و از نق نق شون هم ناراحت نمیشوید شدنی است.

  6. #106
    Junior Member Ensandoost آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    رشته و دانشگاه
    polymer
    ارسال‌ها
    8

    پیش فرض پاسخ : چه جوري ميشه پدر و مادر رو راضي كرد ؟ لطفا راهنمايي كنيد.

    نقل قول نوشته اصلی توسط roodmona نمایش پست ها
    حالا اقدام کن. تا کارات جور شه و بتونی بری یه چند سالی طول می‌کشه به مروره زمان شاید خانوادت راضی شن ولی باید خیلی روشون کار کنی و در جریان تلاشت برای ردیف شدن کارها قرار بگیرن ب علاوه اینکه اقدام برای مهاجرت به کانادا هزینه چندانی نداره و از طریق سایتش به راحتی می‌تونی فرم مهاجرت رو پر کنی البته به شرط اینکه شرایط و مینیمم 60 امتیاز رو بیاری. ولی من هم فکر می‌کنم که اگر واسه جایی اقدام کنی که خویشاوندی داری برات بهتر باشه. خانواده من صرف اینکه خاله م USA‌هستن مخالفتی با اونجا ندارن ولی با کانادا مخالفن چون اونجا کسی رو ندارم. خودم هم ترجیح می‌دم جایی باشم که یه خویشاوند داشته باشم. بالاخره سخته.
    میشه لطف کنید آدرس سایتی رو که به راحتی میتونیم فرم مهاجرت پر کنیم، معرفی کنید؟

  7. #107
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    ارسال‌ها
    14

    پیش فرض پاسخ : کی و چطور موضوع رفتن رو با خانواده در میان بگذاریم؟

    سلام دوستان

    من دو سالی هست درگیر کارهای اپلای و .... هستم و یکسالی میشه که پدرم بازنشسته شده و خانه نشین.(خوب منم نه سرکار میرم و نه دانشگاه دارم)
    به تازگی کارهای رفتنم داره جور میشه . پدرم صحبتی نمیکنه اما میبینم که شبها نمیخوابه...غذا نمیخوره...و خیلی مواقع میبینم که آهسته گریه میکنه ....حالت افسرده ها شده.
    پدرم خیلی در ظاهر ادم خشکی هست ولی در باطن به شدت احساساتی.حتی براش سخته دوری فامیل هامون که رفتند و نمیتونه باهاشون با اسکایپ و...حرف بزنه
    خلاصه مثل بچه های دیگه این فروم نه بهم میگه نرو نه جلومو میگیره ...اما منم نمیتونم اینجوری ولش کنم .
    کسی تجربه مشابه داشته؟
    خیلیها بهم گفتند عادت میکنه اما من از تجربه خارج رفتن دوستان و فامیل که رفتند و پدرم هنوز داره عکس العمل نشون میده فکر نمیکنم بتونه عادت کنه.

  8. #108

    پیش فرض پاسخ : کی و چطور موضوع رفتن رو با خانواده در میان بگذاریم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط MN83 نمایش پست ها
    سلام دوستان

    من دو سالی هست درگیر کارهای اپلای و .... هستم و یکسالی میشه که پدرم بازنشسته شده و خانه نشین.(خوب منم نه سرکار میرم و نه دانشگاه دارم)
    به تازگی کارهای رفتنم داره جور میشه . پدرم صحبتی نمیکنه اما میبینم که شبها نمیخوابه...غذا نمیخوره...و خیلی مواقع میبینم که آهسته گریه میکنه ....حالت افسرده ها شده.
    پدرم خیلی در ظاهر ادم خشکی هست ولی در باطن به شدت احساساتی.حتی براش سخته دوری فامیل هامون که رفتند و نمیتونه باهاشون با اسکایپ و...حرف بزنه
    خلاصه مثل بچه های دیگه این فروم نه بهم میگه نرو نه جلومو میگیره ...اما منم نمیتونم اینجوری ولش کنم .
    کسی تجربه مشابه داشته؟
    خیلیها بهم گفتند عادت میکنه اما من از تجربه خارج رفتن دوستان و فامیل که رفتند و پدرم هنوز داره عکس العمل نشون میده فکر نمیکنم بتونه عادت کنه.

    سلام دوست عزیز
    منم تقریبا شرایط مشابه شما رو داشتم ( والبته دارم)، تقریبا خیلی از پدرها همین طوری هستن، ولی من به این طریق که میگم تونستم خونواده رو قانع کنم و الان خودشون دارن برخلاف میل باطنیشون تشویق می کنن، مخالفتشون سر دلتنگیشون بود ولی خوب دنیا بعضی وقتا واقعا بی رحمه! اوایل که مخالفت میکردن و می گفتن همینجا واس دکتری بخون و .... من زیاد در شرایط آنی باشون بحث نمی کردم ولی به مرور زمان تک تک مسائل و مشکلاتی که زندگی اینجا داره رو براشون می گفتم، مثلاالان تو ایران بیشتر مدرک گرایی شده و چیزی به اسم پژوهش واقعا معنی واقعی خودشو نداره، یا بدون پارتی و حق خوری خیلی سخت میشه کار درستی اینجا پیدا کرد و بشه یه زندگی درست حداقلی با شرایط کنونی داشت، در مورد سیاستایی که تاثیرات بدی روی زندگی مردم داره و آینده ای که چندان نمیشه بش امیدوار بود (تقریبا جای امیدی نداره)، و مقایسه زندگی اینجا با زندگی در کشورای دیگه و ذکر نکات وشرایط مثبت زندگی خارج و در هین این گفته اشاره می کردم که دنبال رویا پردازی نیستم و اونجا مدینه فاضله نیست و باید زحمت کشید ولی فرق اونجا با اینجا در اینه که اینجا زحمت کشیدن زیاد معنایی نداره و اساساً اموربا یکسری قوانین دیگه می چرخه ولی در اونجا یه زندگی سالم در سطح زحمتمون می تونیم داشته باشیم... اینا رو با شناختی که از روحیاتشون دارم بشون می گفتم که حالا کار به اینجا رسیده پدرم برمیگرده میگه اگه امسال نشد واس سال بعد بیشتر تلاش کن و...
    به نظرم باید حسش پدرانش رو بیشتر متوجه وجه خوب رفتن کنین یه جورایی که حسش واس تشویقتون بر احساس دلتنگیش غلبه کنه، خب البته شما میگین مخالفت نمی کنه ولی اگه بشه یه جور ترغیبش کنین که خودش تشویقتون کنه به نظرم یواش یواش احساساتش به این سمت میره که راضی به موندنت نباشه
    موفق باشی

  9. #109
    Junior Member poonet آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    رشته و دانشگاه
    University of Tehran
    ارسال‌ها
    8

    پیش فرض پاسخ : کی و چطور موضوع رفتن رو با خانواده در میان بگذاریم؟

    سلام دوستان
    من خیلی خیلی 2 دل هستم... همش میگم که زندگی واقعا ارزششو داره؟؟ تو این دنیا مگه چیزی با ارزش تر از خانواده هم هست؟؟؟ میگم خدایی نکرده زبونم لال یه روزی اگه نباشن و من ایران نباشم آیا تا آخر عمرم میتونم خودمو ببخشم؟؟؟
    خیلی ناراحتم از این بابت و نمیدونم چیکار کنم...
    همین الانشم که تهران هستم و چندوقت یکبار که میرم خونه میبینم پدرم یکم تغییر کرده و من این گذر سن رو دارم متوجه میشم و هر بار بغضم میگیره...
    اینم اضافه کنم اصلا آدم وابسته ای نیستم و از دبیرستان دیگه مستقل بودم و از لیسانس هم که تهرانم...
    ولی آدم احساساتی هستم
    نمیدونم کار درست چیه.....

  10. #110
    ApplyAbroad Guru
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    ارسال‌ها
    1,884

    پیش فرض پاسخ : کی و چطور موضوع رفتن رو با خانواده در میان بگذاریم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط poonet نمایش پست ها
    سلام دوستان
    من خیلی خیلی 2 دل هستم... همش میگم که زندگی واقعا ارزششو داره؟؟ تو این دنیا مگه چیزی با ارزش تر از خانواده هم هست؟؟؟ میگم خدایی نکرده زبونم لال یه روزی اگه نباشن و من ایران نباشم آیا تا آخر عمرم میتونم خودمو ببخشم؟؟؟
    خیلی ناراحتم از این بابت و نمیدونم چیکار کنم...
    همین الانشم که تهران هستم و چندوقت یکبار که میرم خونه میبینم پدرم یکم تغییر کرده و من این گذر سن رو دارم متوجه میشم و هر بار بغضم میگیره...
    اینم اضافه کنم اصلا آدم وابسته ای نیستم و از دبیرستان دیگه مستقل بودم و از لیسانس هم که تهرانم...
    ولی آدم احساساتی هستم
    نمیدونم کار درست چیه.....

    دوست عزیز
    حرف هایی که زدین درسته ولی قبول کنید که منطقی نیست
    من کاری با درست بودن خارج رفتن و نرفتن ندارم. اینو بذارید کنار یه لحظه
    کلا مهاجرت خوب نیست همیشه و خیلی ها از دل خوش این کار رو نمیکنن.
    مهاجرت به قول یکی از استادهامون : کار هر کسی نیست. مهاجرت نشدنی نیست ولی آدم خاص خودشو میخواد. (نه ادم خوب یا بد!! نه ادم زرنگ یا غیر زرنگ!! نه ادم پر تلاش و یا تنبل!!! .....ادم خاص خودشو میخواد)

    حالا شما به جز مهاجرت هم خیلی وقت های دیگه ممکنه پیش خانواده نباشید
    همینی که تهران هستین اگه اتفاق خاصی (دور از جون ) برای یکی از افراد خانواده بیفته من نوعی فقط نوش داروی بعد مرگ سهراب میشم
    بر فرض هم که این نوش دارو برسه به دستشون ولی وقتی اثری نداشته باشه چه فرقی میکنه که من از امریکا برگردم یا از تهران و برم پیششون؟!!
    هیشکی از فردای خودش خبر نداره...ممکنه یه ساعت دیگه یه اتفاق خیلی ناگواری برای کسی بیفته و لی نمیشه با این فکر زندگی کرد....اینجوری همه زندگی ادم فلج میشه...

    احساسات رو همه دارن. کسی بی احساس نیست. من گریه های پدرم رو چند بار تو عمرم دیدم یکیش توی فرودگاه موقع خداحافظی بود که یه جوری گریه میکرد که مردم جمع شده بودن دورش که ببینن چی شده....حالا منو تصور کنید اونور گیت بودم و کلی چمدون دستم و نمیدونستم الان باید چیکار کنم....حاضر بودم زمین و گاز بزنم و یه لحظه برگردم اونور گیت و بگم نمیرم که نمیرم...
    همین الانم که دارم مینویسم ....هیچی ولش کن....
    خلاصه داشتم عرض میکردم که همه احساس دارند ولی بالاخره شما اگه منطقی فکر کنید بالاخره یه روزی یه جایی بچه ها از خانواده دور میشن و جدا میشن. توی این دوره زمونه تازه خیلی اسون تر هم شده
    حالا شما اگه واقعا این فلسفه رو دارید که ارزششو نداره خب این کار رو نکنید و کنار خانواده بمونید و ادامه تحصیلتون رو همین ایران بدین...خیلی ها این کار رو میکنن و بخدا من همیشه گفتم الانم باز میگم مهم اینه هر جایی که هستین دلتون خوش باشه...خارج از ایران و داخل ایران نداره...
    اگه این مسئله براتون اون قدرها مشکلی نشده و فقط یه نگرانی پو شاید دلتنگی ساده ست...مطمئن باشید اگه برید چیزی نمیشه و به این فکر کنید که شاید بتونید افتخار بزرگ تری برای خانواده بشید و پدرتون بهتون بیشتر افتخار نه و دلش شاد تر بشه....


    خلاصه:
    واقعا هر دو تصمیم درسته و غلط و درستی نداره. هر کدومو از یه زاویه نگاه کنید درسته و میتونه تصمیم ایده ال باشه
    شاید اگه یه روزی بشینید با پدر و خانواده هم صحبت کنید بهتر باشه... بالاخره خودتون میدونید ته دلشون چیه و چقدر این ته دل محکمه و غیر قابل تغییره...
    خودتونم بشینید فکر کنید. پس فردا خودتون هم پدر و مادر میشید و بچه شما ممکنه بخواد بره و .....
    خلاصه سوای این داستانا همینی که خودتون به یه فلسفه مشخص تر توی زندگیتون در این زمینه ها برسید یه پوینت مثبته...
    رفتن و رسیدن به یه هدف حالا هرچی که باشه یه هزینه هایی داره. شمایید که تصمیم میگیرید این هزینه ها ارزششو داره یا نه و باور کنید باور کنید بهتره فقط و فقط و فقط حرف دل خودتون رو گوش کنید
    چون بعدا ادم دنبال مقصر میگرده و خیلی خوبه اگه ادم توی هر مشکلی فقط یخه خودشو بتونه بگیره......حداقل حساب و کتابتون با خودتون مشخصه و میگید خودم این تصمیم رو گرفتم...

    این ویدئو رو حتما و حتما و حتما ببینید
    من تقریبا هر هفته میبینمش...


    امیدوارم کمکی کرده باشه حرف هام
    موفق باشید


علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •