صفحه 17 از 20 نخستنخست ... 7891011121314151617181920 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 161 تا 170 , از مجموع 195

موضوع: شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

  1. #161
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    ارسال‌ها
    45

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    ممنون از پاسخ تون
    آیا واقعا نمیشه فرزندان رو با ارزشهای خانوادگی(نه مذهبی) پرورش داد؟




    نقل قول نوشته اصلی توسط elhameli نمایش پست ها
    سلام

    با توجه به صحبت های شما، اگر تربیت دینی فرزندتون براتون مهم هست، ایران بهترین گزینه هست. دنیای خارج از کشور خیلی از مسائل اش با ایران متفاوت هست، مخصوصا اروپا که خانواده در اونجا معنی نداره... خواسته یا ناخواسته شما نمیتونید تربیت دینی برای فرزندتون داشته باشید. مگر تا 3-4 سالگی که بتونید فقط پاسپورت خارجی برای فرزندتون دریافت کنید....

    خارج از کشور برای افراد مجرد یا متاهلین بدون فرزند خیلی بهتر هست. خارج از مسائلی که مطرح کردید؛ شاید شما و همسرتون بتونید زندگی سالم، بدون مشروب و رقص و غیره ... را داشته باشید ولی نمیتونید جلوی فرزندتون رو در جامعه ای که همه چیز آزاد هست رو بگیرد....

    زندگی در خارچ از کشور به راحتی زندگی در ایران نیست.
    پیش به سوی دکترای ۹۷ در هلند
    جهت راهنمایی دادن، به من پیام بدهید.

  2. #162
    ApplyAbroad Guru
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    ارسال‌ها
    15,575

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    نقل قول نوشته اصلی توسط ffereshtte نمایش پست ها
    ممنون از پاسخ تون
    آیا واقعا نمیشه فرزندان رو با ارزشهای خانوادگی(نه مذهبی) پرورش داد؟
    بستگی داره منظورتون از ارزشهای خانوادگی چی باشه. اون مسائلی که ما در ایران بعنوان ارزش تلقی میکردیم عموما ارزشهای مذهبی ایران هستند نه ارزشهای خانوادگی. مثلا در خارج یا بر اساس مذاهب دیگر همین مشروب و رقص و غیره که دوستمان گفتند با زندگی خانوادگی سالم تناقضی نداره.

  3. #163
    ApplyAbroad Guru
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    ارسال‌ها
    1,884

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    نقل قول نوشته اصلی توسط ffereshtte نمایش پست ها
    دوست عزیز
    آیا شما در نظرات من، قضاوت راجع به جایی یا کسی دیدید ؟
    من در مورد طرز تفکر خودم گفتم و برام عجیب بود نظراتتون.
    لطفا بگید چرا فرمودید که مهاجرت برای ما خوب نیست؟
    آیا روحیه ی من شما رو اذیت کرد؟
    الان در همه جای دنیا پر از مسلمون های پایبند به دینشونه، چرا من باید به خاطر اعتقاداتم خودم رو محدود در مرزها کنم؟
    .

    دوست عزیز

    اول اینکه چیزی که شما کامنتتون رو روش ریپلای کردی چیزی نیست که من به طور خاص به شما جواب داده باشم. شما کامنت من به کس دیگه ای رو ریپلای کردی ! (عجیب بودنش شاید به همین دلیله براتون که اگه دقت میکردید شاید نمیبود، هرچند هنوزم با احترام به نظرات شما به همون حرف ها معتقدم)
    دوم اینکه نه شما و نه روحیه شما منو اذیت نمیکنه. امیدوارم دیگران رو هم نکنه : )
    هرکسی آزاده هر اعتقادی که میخواد داشته باشه و به نظر من محترمه. این آزادی و احترام تا جایی معنا داره که هر کسی برای خودش نگه داره نه اینکه بخواد تعمیم بده چیزی که توی ذهنشه.
    بنابراین من هم برای شما و هم برای اعتقاداتتون احترام قایلم

    سوم اینکه انسان های پایبند به دین و مهاجرت شمای نوعی مسیله نیست. تصمیم خودتونه و زندگی خودتون و هرجوری که بخوایید میتونید انجامش بدید.
    ولی دلیلی نداره بگید تلویزیون این آور آب برنامه های خشن و جنسی پخش میکنه و تلویزیون حوالی شما این کار رو نمیکنه
    دلیلی نداره چون توی ذهن من و شمای نوعی رقص بده پس همه جای بده. نه من جای خدام نه شما. بهتره جاش قضاوتی نکنیم تا وقتی که اون دنیا میبینیمش...
    دلیلی نداره چون شما اسم یه نوع تربیت رو دینی میذاری پس باقی تربیت ها غیر دینی باشه! اصلا همین تقسیم کردنش به دینی و غیر دینی خودش مسیله داره. این حقی نیست که به کسی داده شده باشه
    شما به قول خودتون دنبال کشوری هستین که توهین به اعتقادات و نژادتون کمتر باشه ! شمایی که داری میری به همون کشور که خیلی از اعتقاداتشون رو توی ذهنت حروم میدنی چه انتظاری دارید اخه
    شما که هنوز نرفته توی ذهنتون دارید به اعتقادات و نژاد اونها توهین میکنید. با این تفکرات خیلی از اون ور آبی ها تک تک سلول هاشون نسل در نسل حروم درست شده
    من اصلا بحثم این نیست که تفکر من و شمای نوعی درسته یا غلط!! (این جمله رو دوبار بخونید لطفا) اصلا بحث این نیست.

    بحث اینه من شما رو خونه م دعوت میکنم وقتی میایید توی خونه من توی خونه من هستین. شما نیمتونید تعیین کنید من برای شما چه غذایی درست کنم. یه غذایی آماده هست که برای من نوعی خیلی هم مقدسه. حالا یا شما میایید و منو خوشحال میکنید و با هم غذا رو میخوریم. یا اگه دوست ندارید از اول دعوتمو رد میکنید
    شما با این تفکرات اذیت میشید این ور
    خودتون هم بگذرونید این روند رو نسل بعدی شما و بچه هاتون اذیت میشن . چرا باید اونها رو تیو این دوگانگی با این عمق بندازید که براشون مهاجرت بشه شوک فرهنگی....اونا که گناهی نکردن. میتونن توی همون فضایی با آرامش بزرگ شن که خودتون میخوایید و یک دسته براشون
    شما باید برای سفر های خارجیتون بیایید و این ور دنیا رو ببینید.
    برای یه فرصت چند ماهه بیایید و فرصت مطالعاتی در اینده بیایید و این ور رو ببینید
    ولی دلیلی نداره بیایید این ور و دختر مو قرمزی رو ببینید که دماغش رو حلقه انداخته و نیمه برهنه ست و بعد تو دلتون بگید این میره جهنم (یا فرزندتون با این تفکر بزرگ شه که اونجوری بودن بده)....
    اون نمیره جهنم، اون بد نیست....من نوعی که قضاوتش کنم باید برم، من نوعی بد میشم. حداقلش اینه که واسیم تا برسیم به خود خدا

    چهارم اینکه حرفای من دلیلی برای درست بودنشون نیست اصلا. امیدوارم طبق متنی که توی امضاتون نوشتید: "دکترای 97 رو آن سوی آب ها باشید" و واقعا موفق باشید
    امیدوارم به همه آرزوهاتون برای خودتون و بچه هاتون در اینده ای نزدیک برسید
    من اگه چیزی گفتم یا عرض کردم فقط نظرات شخصیم بوده و هست
    امیدوارم همه حرفای من اشتباه باشه و شما این ور آب با آرامش مسیری رو که دوست دارید طی کنید


    موفق باشید


  4. #164
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    ارسال‌ها
    45

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    ممنون از توجهتون ، نظراتتون مطمینا مفیده.
    اما نظرات بنده رو با زبان خودتون ترجمه کردید و این درست نیست

    بیشتر از اینها نوشتم ولی انگار دکمه ارسال رو اشتباهی زدم و همه چی پرید، اگر لازم شد بعدا به زبان بین المللی اون پست رو ترجمه میکنم.

    فقط این رو بگم که من با وجود اعتقادم به دینم به سایر اعتقادات احترام میگذارم و اتفاقا علاقه مندم که دوستی کنم.
    و سوالم این بود که آیا سایر ملل هم همینطورن که این مدت با خوندن انجمن فهمیدم همه جا خوب و بد داره.

    در مورد تربیت دینی هم عرض کنم، این یک واقعیته که اعتقادات ما با مرزهای جغرافیا عوض نمیشه ولی خب اینکه در ایران لزومی نداره محتوای تی وی رو برای فرزند زیر دوازده سالم مدام چک کنم یکی از خوبیهای اینجاست برای چون منی. ولی مسلما در آن سوی آب ها هم بیکار نمینشینیم. به طور مثال با حذف تی وی روش های هیجان انگیز تری جایگزین کنیم.
    اما در کل
    شاید تربیت دینی به اون شکل که من بهش معتقدم در کشوری مثل کانادا حتی راحت تر هم باشه، چون اونجا کسی مجبور نیست تظاهر به کاری کنه که اعتقاد نداره و اتفاقا عامل به دین ما هم هستند گاهی و لذا فهموندن دین متعالی اونجا راحت تره . با توجه به اینکه در ایران مردم اکثرا مجبورن ریش بزارن و روسری زورکی بپوشن و .. لذا ممکنه کاری کنند که دین ناب رو فرزندم اشتباه بفهمه، مثلا دروغ بگن ، بی عدالتی کنن ، نفاق داشته باشند و .... (این بحث رو ادامه ندیم بهتره ...)


    در هر صورت کسی که آینده ی فرزندش رو فقط در این دنیا نمیبینه کمی باید بیشتر و محتاط تر عمل کنه و این کار ما رو سخت میکنه.

    من بی تجربه ( در مورد زندگی در آن سوی آب ها ) با بیان آزادانه اعتقاداتم در این فوروم مطمینا از همه نظرات استفاده میکنم.
    البته با مهاجرت تحصیلی و موقت میشه برای موندن یا برگشتن تصمیم گرفت.
    و چون شما پیشنهاد موندن در ایران و سفر کردن رو دادید بگم که:
    ۱- اون حسی که در ماجراجویی و شناخت فرهنگ های مختلف هست با یک سفره چند روزه حاصل نمیشه.
    ۲- در ایران با وجود همه ی خوبیهایی که گفتم مشکلاتی هست که گاهی به یک تنفس و دوری چند ساله از فضا نیاز هست.
    پیش به سوی دکترای ۹۷ در هلند
    جهت راهنمایی دادن، به من پیام بدهید.

  5. #165
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Dec 2016
    ارسال‌ها
    9

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    سلام فرشته خانم عزیز،ترجیحا استخاره کنید،ولی شخصا آدم معتقد و محجبه،هستم ،آن طرف آب هم بودم،دوستان راست میگویند،من هم به شما توصیه میکنم مهاجرت نکنید زیرا فرزندتان برگردد،هم خاطرات شادی و نشاط آن طرف را در سن رشد فراموش نمیکند،وروزی شما را به خاطر این که به جای او مجبور به مهاجرت کردید و بعد از مدتی تصمیم به برگشت گرفتید ،بازخواست خواهد کرد،که نمونه آن را در اقوام خودمان که بسیار خانواده های معتقد هستند داریم،فرزندان را هوای نکنید ،بمانید تا آنها روزی خودشان بتوانند همراهی کنند.فرزندان اقوام ما بعد از رفت و برگشت اجباری به علت محیط و عدم برآورده شدن تمایلات متاسفانه بعد از اندکی ،فرزندان به علت تسلط به زبان مقصد و داشتن پاسپورت آن کشور و دوستانی که آنجا داشتند،به آن کشور ثانی برگشتند و والدین تنها ماندند.عاقلانه تصمیم بگیرید نه عجولانه،سن فرزندتان در مرحله رشد دختر 8 تا 14 سالگی و پسر 10 تا 15 خیلی حیاطی است،میتوانید به مشاورین رجوع کنید،سن تشکیل شخصیت،
    خواهرم خیلی دقت کنید،همانطور که میبینید حتی والدین محجب،نتوانستن روی حجاب فرزندان خود تسلط داشته باشند دوره کودکان ما با خودمان زمین تا اسمان متفاوت است،طی تجربه 16 سال تدریس و تفاوت نسل ها تجربیات خود را تقدیم کردم ،باز هم صلاح مملکت خویش خسروان دارم.خواهرم موفق باشید

  6. #166
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    ارسال‌ها
    45

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    ممنون از دلسوزیتون و اشتراک گذاشتن تجاربتون با من
    ولی من اعتقادی به استخار ندارم در شرایطی که میتونم از عقل و فکرم استفاده کنم.
    البته حتما حتما با مشاوره مون صحبت میکنم ببینم بردن فرزندمون بهتره و یا نبردنش.
    و اگر فرزندمون مون دوست داشته باشه بمونه و یا بعدا برگرده از نظر من خیلی ایده آله
    مخصوصا اینکه در یکی از دانشگاه های معتبر بتونه پزشکی بخونه
    اینا همه در اهداف بلند مدتمون هست.
    البته ان شاءالله
    پیش به سوی دکترای ۹۷ در هلند
    جهت راهنمایی دادن، به من پیام بدهید.

  7. #167
    Junior Member
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    رشته و دانشگاه
    Sharif University of Technology
    ارسال‌ها
    67

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    نقل قول نوشته اصلی توسط ffereshtte نمایش پست ها
    شوک فرهنگی عبارت جالبیه
    من شخصا در طول دوران کودکیم انقدر شهر و مدرسه عوض کردم (البته داخل کشور خودمون) روحیه ی انعطاف پذیری بیش از حدی دارم.
    ولی خب برای چون منی که محجبه هستم و موافق با رقص و مشروب نیستم و تربیت دینی فرزندم برام اهمیت داره و رابطه ی جنسی خارج از خانواده رو حرام میدونم ، احتمالا برای سفر به یک کشور غیر مسلمان باید تمام جوانب رو بسنجم.
    وقتی تمام جوانب رو می سنجم نه صرفا از بابت دینم از بابت خیلی چیزها که کمترینش خانواده و فامیلم است باید سنجش بشه.
    اینجا در ایران در دانشگاه و خیابان و محل کار به من احترام میگذارند، تا داخل مترو یا اتوبوس مینشینم در کل مسیر با بغل دستی م حرف میزنم و دوستی میکنم.
    آب و هوای ایران فوق العاده است نه سرمای زیاد نه گرمای کشنده (البته من تهران هستم)
    امکانات مدرن و سنتی همه چیز موجوده، هر لحظه که اراده کنیم میتونیم بهترین تفریحات رو چه ارزون و چه گرون برای خودمون و فرزندمون فراهم کنیم. از پیاده روی و دوچرخه سواری و اسکیت گرفته تا بازدید از برج میلاد و دلفیناریوم و پرواز با پاراگلایدر و غواصی و ...
    شبکه های تلویزیونی برای تربیت فرزندم فوق العادست چون به هیچ وجه صحنه های خشونت آمیز و جنسی رو از طریق تی وی نخواهد دید.
    هزینه های درمانی ( اگر مساله ای حاد نباشه ) با بیمه تامین اجتماعی بسیار پایینه، حتی تازگی جاهایی رو میشناسم که کاملا رایگان هست.

    اینجا مسجد و زیارتگاه داره که ما میتونیم هر وقت دلگیر شدیم و مضطرب در آنجا آرامش بگیریم.
    هر وقت اراده کنیم میتونیم مطابق فرهنگ خودمون خرید ها ی سنتی انجام بدهیم مثل نان سنگک ،کباب و کله پاچه و شیرینی نخود چی و قطاب و سوهان و ، ترمه ، چرم ، مس ، فرش ایرانی و ....
    توی مترو فقط کافیه بگی کارت متروت رو نیاوردی و عجله داری مامور مترو خودش کارت میزنه و میگه از گیت رد شو ، با هزینه ای حدود پنج هزار تومان میشه با اتوبوس وی آی پی از تهران به قم رفت ! و با مقداری بیشتر میشه به اصفهان و مشهد و شمال رفت.
    همه جا پر از خانه معلم هست و حتی در مدرسه هم به مردم اسکان میدهند و امکان مسافرت ارزان فراهم است..... حتی میشه در بعضی پارکها چادر زد و در امنیت کامل سفر کرد ...

    ایران واقعا داره پیشرفت میکنه و من از این بابت خوشحالم ......


    اما با همه ی این خوبی ها
    گاهی در درون آدم روحیه ی ماجراجویی وجو داره
    و من شخصا معتقدم آدم در طول صد سال زندگیش باید بتونه با فرهنگ های مختلف آشنا بشه.
    من به شدت علاقه مندم در محیطی که جزء اقلیت مذهبی هستم با حجاب حضور پیدا کنم و درس بخونم و دوستانی پیدا کنم از یک کشور و دین دیگه
    دوست دارم دینم رو با اخلاق خوبم به مردم سایر کشورها هم بشناسونم (در حد بضاعتم)
    و البته استادانی ببینم متفاوت از چیزی که دیدم ( نه بهتر یا خوبتر فقط متفاوت)
    من دوست دارم با مردم یک کشور دیگه خودم از نزدیک آشنا بشم و صرفا به حرف ها ی خوب و بد دیگران راجع به یک کشور دیگه گوش ندهم و باور نکنم.

    تنها مشکل من با شوک فرهنگی که میفرمایید
    توهین به اعتقادات من و نژادمه (هر چند نژاد ما سفیده)
    و دنبال کشوری هستم که این موضوع در آن کمتر باشه
    هر چند در همین ایران خودمون گاهی انگشت شمار توهین هایی بر حجاب ما روا می آید اما تک و توک توهین در مقابل سیل احترامات ناچیز است.

    دوستان لطفا راجع به این مساله راهنمایی کنید کدام کشور بهتر است؟‌


    حالا به نظر شما کانادا بهترست یا نیوزلند یا هلند ؟ یا کجا ؟ برای دکترا (با فول فاند )
    ببخشید شما در مورد تهران دارید صحبت میکنید?این شهر که پر از ناهنجاریه.والا من خیلی از این چیزایی که شما میگیو ندیدم.شما که اینجوری فکر میکنی چرا میخای بری.همین ارمانشهرتون بمونید

  8. #168

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    والا منم چند سال ساکن تهران هستم...ولی این چیزایی که ایشون میگن اصلا نه دیدم نه شنیدم ایران واقعا داره پیشرفت میکنه و من از این بابت خوشحالم ...... ولی این جمله قبول دارم ... ایران واقعا داره پیشرفت میکنه فقط روبه عقب داره پیشرفت میکنه

  9. #169
    Member DrABP آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    رشته و دانشگاه
    PhD Student & Reseach Assistant @ Utah State University - Structural Engineering
    ارسال‌ها
    137

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    سلام. من حس میکنم به شدت به تجربه و راهنمایی بچه هایی که روزهای آخر حضور در ایران رو گذروندن و الان خارج از کشور هستن نیاز دارم.

    خب از خودم اگه بخوام بگم، همیشه دوس داشتم تو رشته خودم آدم باسواد و متخصص و برجسته ای باشم و به همین دلیل تصمیم گرفتم تا ارشد و دکترا ادامه بدم. فرآیند اپلای رو هم از اواخر 94 بعد از اتمام ارشد شروع کردم، یک سالی به زبان خوندن و مقاله و اینا گذشت، برای پاییز 2017 اپلای کردم ولی پذیرش فول فاند نتونستم بگیرم و اجبارا از تیر 96 سرباز شدم. منتها کم نیاوردم و ناامید نشدم و وسط سربازی (که متاسفانه یگان بسیار بدی هم افتاده بودم)، وسط شرایط پادگانی با هزار و یک بدبختی و خون دل خوردن تونستم نظر یک استاد رو جلب کنم و در نهایت از دانشگاه utah state برای بهار 2018 پذیرش فول فاندم اومد و از خدمت هم ترخیص شدم و الان هم توی کلیرنس هستم. 28 دسامبر هم ددلاینی هست که دانشگاه برای حضورم تعیین کرده، یعنی عملا 3 هفته دیگه!

    حالا درسته هنوز ویزا نیومده (و اگر نیاد زندگیم میره روی هوا چون نه تنها پذیرش بلکه معافیت تحصیلی و همه چی به فنا میره)، ولی فرض میکنیم طبق گفته افسر سفارت حتما به کلاسهام میرسم.

    مشکل من حال و هوای عجیب و غریب و متناقضیه که این روزها دارم... البته این تاپیک و تاپیکهای مشابه رو اکثرا خوندم و میدونم به خیلیها این احساسات دست میده. منتها بازم نیاز دارم یکی بهم در کنترل کردن احساسات و اوضاعم کمکم کنه.

    من تک پسرم و با اینکه خواهر دارم اما یه جورایی شرایط طوری شده که عملا اصلیترین همدم و انیس و مونس پدر و مادرم در سالهای اخیر من بودم. لیسانس و فوق لیسانس هم شهر خودم درس خوندم و نشد برم شهر دیگه. حتی سربازی هم کاملا شانسی هم آموزشی هم بعدش رو شهر خودم افتادم! خلاصه خواستم بگم وابستگی عاطفی متقابل من و پدر مادرم خیلی زیاده. خیلی.

    با این تفاسیر، این روزا حال عجیبی دارم... از یه طرف واقعا پذیرش رو به صورت معجزه وار گرفتم، تو اون شرایط وحشتناک محل خدمتم و اونم با توجه به اوضاع افتضاح فاند رشته ما، بنابراین کاملا قدرشو میدونم. واقعا خون دل خوردم براش، و خدا رو هم صدهزار بار شاکرم.

    ولی از طرف دیگه هر چی به اون 28 دسامبر کذایی نزدیک میشم، بیشتر وجودم رو ترکیبی از غم و دلهره و تردید فرا میگیره. گاهی وقتا بغض میکنم و حتی گریه! غم به خاطر جدایی از خانواده و عزیزان و شهر، دلهره به خاطر دوری اجتناب ناپذیر چندین ماهه از فضای درس و تحقیق و ترس از اینکه نکنه عملکردم یا نمراتم در دانشگاه جدید خوب نباشه و این حرفا، و احساس تردید هم در نتیجه همین افکار در من بوجود میاد. یعنی غم+دلهره نتیجه میده تردید و سوالات فلسفی که آیا اصلا این راه درست بوده، من آدم این راه بودم، و این جور سوالا!

    خب از طرفی اگه اپلای نمیکردم اینجا باید تا فروردین 98، یعنی تا 30 سالگیم خدمت سربازی رو تموم میکردم و تو این مدت عملا همون چیزی هم که از درسهام یادم بود میپرید و عملا اول 30 سالگی، به صورت صفر مطلق از خدمت میومدم بیرون و تازه باید فکر میکردم که چه خاکی به سرم بریزم! و به شدت از زندگی عقب میفتادم. با توجه به محل خدمتم، عملا امکان کار کردن هم وجود نداشت. بنابراین از این نظر اصلا و ابدا در شرایطی نیستم که بگم خب حالا اصلا میزنم زیر همه چیز و میمونم! الان در مسیری غیر قابل بازگشت هستم. یک مسیر 0 و 1. اگه 1 اتفاق نیفته، میشه 0. صفر مطلق. نرفتن یعنی بازگشت به سربازی، یعنی دیگه تا اتمام خدمت معافیت تحصیلی صادر نمیشه، یعنی خداحافظی با همه چیز.

    خیلیها دیدم نوشته بودن تو این شرایط به انگیزه هایی که قبل اپلای داشتی فکر کن. خب همه اونا تو ذهنم هست، گرفتن دکترا و افزایش سواد و تخصصم در زمینه مورد علاقم، تحصیل در یک دانشگاه خوب با امکانات خوب، کسب تجربه فوق العاده ارزشمند و شاید بی نظیر زندگی در کشوری مثل آمریکا و خودساخته شدن و آدم بسیار قویتری شدن از طریق غلبه بر مشکلات و سختی های زیاد زندگی در غربت، مستقل شدن و روی پای خود ایستادن، باز کردن راه برای پدر و مادر، تبدیل شدن به فرزندی که به وجودش افتخار کنن، و انگیزه هایی از این دست که شاید غالبا کلیشه ای و تکراری هم باشن. بماند که شاید سالها بعد افسوس میخوردم که چرا وقتی همچین موقعیتی داشتم لااقل اقدامی نکردم براش. خلاصه در شرایط آدمی مثل من، به نظرم اپلای کردن کار منطقی و دوراندیشی و سرمایه گذاری خیلی خوبی بوده.

    همیشه دوست داشتم یک شخصیت علمی برجسته باشم که هم در ایران موقعیت و کار خودم رو داشته باشم هم در آمریکا. در بین استادام هم قبلا دیده بودم چنین افرادی، 6 ماه ایران بود و تدریس میکرد، 6 ماه هم آمریکا بود و اونجا هم شغل تخصصی خودش رو داشت. ایده آلم همچین حالتی بوده همیشه. هرگز نمیتونم تصور کنم که برای همیشه خارح از ایران و دور از عزیزانم زندگی کنم.

    اینم بگم که از اون دست افرادی هم نیستم که دوس داشته باشن هر چی زودتر فرار کنن از ایران. محدودیتهای اینجا بعضا آزاردهنده هست اما هیچوقت برای من جوری نبوده که له له بزنم برای فرار از ایران و مهاجرت. خیلی آدم اهل تفریح و به قول معروف عشق و حالی هم نیستم که فرضا محیط بازتر آمریکا و زرق و برق هاش جذابیت آنچنانی برام داشته باشه. اوج تفریحم اینجا یه مسافرت شمال با 2-3 تا از رفقای صمیمیم بوده. آدمی بودم سر به زیر، آسه رفتم و آسه اومدم.

    شاید بیشترین انگیزه من از اپلای غیر از انگیزه های شخصی که بالاتر نوشتم، همین خوشحال کردن پدر و مادرم و جبران زحمات اوناست. این حتی بر انگیزه های شخصیم هم میچربه. نهایت آرزوم روزیه که لبخند رضایت و افتخار و غرور رو روی صورت پدر و مادرم ببینم، بتونم براشون پول بفرستم، دعوتشون کنم بیان آمریکا و بگردونمشون. پدر و مادرم عمر و سلامتیشون رو به پای من گذاشتن، و حالا حس میکنم وقت جبران کردنه و این رو وظیفه خودم میدونم.

    خوشبختانه دوست نزدیکم برای پاییز 2017 بر خلاف من پذیرش گرفت و چند ماهیه آمریکاست. خیلی باهاش صحبت کردم و کاملا الان توجیه هستم که باید برای سخت ترین روزها خودم رو آماده کنم. کاملا میدونم با چی قراره رو برو بشم. میدونم اونجا هم آسمون همین رنگه. تو حال و هوای فیلمهای هالیوودی نیستم که الان برم آمریکا دیگه چه خبررررره و دیگه الان همه جا نیویورکه و هر شب دیسکو و میسکو و کلاب ملابه! میدونم که درسه و درسه و درس. زحمت و زحمت و زحمت. فشاره و استرس.

    با همه این حرفا، با همه این حرفا، الان خیلی حس عجیبی دارم! الان که پذیرش فول فاندم رو گرفتم (چیزی که این همه براش وقت و پول و عمر و تلاش و استرس صرف کردم) و ویزا هم قاعدتا باید به موقع برسه و خلاصه الان که طبیعتا باید خوشحال و در آرامش باشم، نیستم! هر کسی از فامیل و رفقا منو میبینه کلی تبریک و خوش بحالت و اینا میگه ولی من در درونم غوغاست!

    با خود پدر و مادرم که احساساتمو در میون گذاشتم، از ته دل گفتن ما هم برامون دوری و دلتنگی خیلی سخته ولی به خدا راضی ایم که بری و به هدفهات برسی و به خدا خوشحالیم برات و همینکه پیشرفتت رو ببینیم دنیا برامون ارزش داره و این حرفها. به رفقا که میگم بعضیهاشون میگن این حس و حالت طبیعیه و بهشون محل نذار و میری اونجا عادت میکنی و به پیشرفتت فکر کن و اینا. یه عده دیگه واقعا بهم میتوپن و میگن چیه دوس داشتی تا 30 سالگی خدمتتو تموم کنی؟؟ میگن دیوانه ای اگه ذره ای تردید و دلهره به دلت راه بدی. بعضیهاشون که ازدواج کردن و توی دل مشکلات زندگی و کسب و کار هستن میگن خفه شو و فقط برو و دیگه هم برنگرد! کلا بخوام بگم اصلا براشون قابل درک نیست که با اون همه بدبختی این موقعیت رو بدست آوردم و پذیرش فول فاند گرفتم اما الان آنچنان خوشحال نیستم و از دلهره و تردید و استرس حرف میزنم. اصلا نمیتونن هضم کنن.

    گاهی وقتها به قول همون رفیقم که الان اونجاست، با امید دادن و روحیه دادن به خودم که بابا به هدفت رسیدی و پیشرفت میکنی و چیه نکنه دوس داری برگردی خدمت و این چیزا موفق میشم به این حس و حال غم و دلهره و تردید غلبه کنم. اما بعضی وقتها هم نمیتونم. به قول همون رفیقم وقتی نابود میشی که دیگه جذابیت های اولیه محیط جدید و آدمهای جدید تو آمریکا برات عادی بشه! برای همه این چیزا دلهره دارم و بهش که فکر میکنم دلم مثل سیر و سرکه میجوشه!

    گفتم که گریه میکنم تو خلوت خودم بعضی وقتها... مثلا یک قلمش رو بگم همون لحظه جدایی تو فرودگاه مثل یک کابوس میمونه برام! یا مورد دیگه ایروان که بودم همون شب اول با پدر و مادرم مکالمه تصویری داشتم. تماس که تموم شد نمیدونم یه دفعه چرا بدجور بغض کردم و بغضمم شکست! یک لحظه تصور کردم دیگه ارتباط من و پدر مادرم تو آمریکا کلا میشه همین! نمیدونم شاید بچه ننه به حساب بیام. شاید اصلا آدم نباید اینقدر احساساتی باشه یا به والدینش وابسته باشه. شاید این اصلا یک نقص بزرگ در منه که باید رفعش کنم. ولی به هر حال پدر و مادرم مهمترین افراد زندگیم هستن. مادرم در اثر 32 سال کار به عنوان مدیر و معاون مدرسه جفت زانوهاش آب آورد و آرتروز و پارسال هم که سرطان سینه... تازه هنوز 60 سالش نشده. خب 32 سال برای کی کار کرد؟ برای کی زحمت کشید؟ خودشو فدای کی کرد؟ من و خواهرام. پدرم هم همینطور.

    خلاصه دوستان عزیزم خیلی حرف تو دلمه ولی بیشتر از این دیگه اطاله کلام میشه. همین پست رو هم امیدوارم حوصله کنین و بخونین. با این حس و حالم چیکار کنم؟ چقدر از این حس و حال طبیعیه؟ چطور برشون غلبه کنم؟ نکنه این حس و حال ادامه پیدا کنه و خدای نکرده اونجا فرضا افسرده بشم؟

    خیلی نیاز به کمک دارم، خیلی زیاد. متتظرتونم.
    ویرایش توسط DrABP : December 3rd, 2017 در ساعت 07:16 AM
    We March to Victory. Or We March to Defeat. But We Go Forward; Only Forward
    ---King Stannis Baratheon---

  10. #170
    Local Moderator
    rtrt آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    ارسال‌ها
    1,633

    پیش فرض پاسخ : شوك فرهنگي / غم غربت - راهكارهاي آن

    نقل قول نوشته اصلی توسط DrABP نمایش پست ها
    سلام. من حس میکنم به شدت به تجربه و راهنمایی بچه هایی که روزهای آخر حضور در ایران رو گذروندن و الان خارج از کشور هستن نیاز دارم.

    خب از خودم اگه بخوام بگم، همیشه دوس داشتم تو رشته خودم آدم باسواد و متخصص و برجسته ای باشم و به همین دلیل تصمیم گرفتم تا ارشد و دکترا ادامه بدم. فرآیند اپلای رو هم از اواخر 94 بعد از اتمام ارشد شروع کردم، یک سالی به زبان خوندن و مقاله و اینا گذشت، برای پاییز 2017 اپلای کردم ولی پذیرش فول فاند نتونستم بگیرم و اجبارا از تیر 96 سرباز شدم. منتها کم نیاوردم و ناامید نشدم و وسط سربازی (که متاسفانه یگان بسیار بدی هم افتاده بودم)، وسط شرایط پادگانی با هزار و یک بدبختی و خون دل خوردن تونستم نظر یک استاد رو جلب کنم و در نهایت از دانشگاه utah state برای بهار 2018 پذیرش فول فاندم اومد و از خدمت هم ترخیص شدم و الان هم توی کلیرنس هستم. 28 دسامبر هم ددلاینی هست که دانشگاه برای حضورم تعیین کرده، یعنی عملا 3 هفته دیگه!

    حالا درسته هنوز ویزا نیومده (و اگر نیاد زندگیم میره روی هوا چون نه تنها پذیرش بلکه معافیت تحصیلی و همه چی به فنا میره)، ولی فرض میکنیم طبق گفته افسر سفارت حتما به کلاسهام میرسم.

    مشکل من حال و هوای عجیب و غریب و متناقضیه که این روزها دارم... البته این تاپیک و تاپیکهای مشابه رو اکثرا خوندم و میدونم به خیلیها این احساسات دست میده. منتها بازم نیاز دارم یکی بهم در کنترل کردن احساسات و اوضاعم کمکم کنه.

    من تک پسرم و با اینکه خواهر دارم اما یه جورایی شرایط طوری شده که عملا اصلیترین همدم و انیس و مونس پدر و مادرم در سالهای اخیر من بودم. لیسانس و فوق لیسانس هم شهر خودم درس خوندم و نشد برم شهر دیگه. حتی سربازی هم کاملا شانسی هم آموزشی هم بعدش رو شهر خودم افتادم! خلاصه خواستم بگم وابستگی عاطفی متقابل من و پدر مادرم خیلی زیاده. خیلی.

    با این تفاسیر، این روزا حال عجیبی دارم... از یه طرف واقعا پذیرش رو به صورت معجزه وار گرفتم، تو اون شرایط وحشتناک محل خدمتم و اونم با توجه به اوضاع افتضاح فاند رشته ما، بنابراین کاملا قدرشو میدونم. واقعا خون دل خوردم براش، و خدا رو هم صدهزار بار شاکرم.

    ولی از طرف دیگه هر چی به اون 28 دسامبر کذایی نزدیک میشم، بیشتر وجودم رو ترکیبی از غم و دلهره و تردید فرا میگیره. گاهی وقتا بغض میکنم و حتی گریه! غم به خاطر جدایی از خانواده و عزیزان و شهر، دلهره به خاطر دوری اجتناب ناپذیر چندین ماهه از فضای درس و تحقیق و ترس از اینکه نکنه عملکردم یا نمراتم در دانشگاه جدید خوب نباشه و این حرفا، و احساس تردید هم در نتیجه همین افکار در من بوجود میاد. یعنی غم+دلهره نتیجه میده تردید و سوالات فلسفی که آیا اصلا این راه درست بوده، من آدم این راه بودم، و این جور سوالا!

    خب از طرفی اگه اپلای نمیکردم اینجا باید تا فروردین 98، یعنی تا 30 سالگیم خدمت سربازی رو تموم میکردم و تو این مدت عملا همون چیزی هم که از درسهام یادم بود میپرید و عملا اول 30 سالگی، به صورت صفر مطلق از خدمت میومدم بیرون و تازه باید فکر میکردم که چه خاکی به سرم بریزم! و به شدت از زندگی عقب میفتادم. با توجه به محل خدمتم، عملا امکان کار کردن هم وجود نداشت. بنابراین از این نظر اصلا و ابدا در شرایطی نیستم که بگم خب حالا اصلا میزنم زیر همه چیز و میمونم! الان در مسیری غیر قابل بازگشت هستم. یک مسیر 0 و 1. اگه 1 اتفاق نیفته، میشه 0. صفر مطلق. نرفتن یعنی بازگشت به سربازی، یعنی دیگه تا اتمام خدمت معافیت تحصیلی صادر نمیشه، یعنی خداحافظی با همه چیز.

    خیلیها دیدم نوشته بودن تو این شرایط به انگیزه هایی که قبل اپلای داشتی فکر کن. خب همه اونا تو ذهنم هست، گرفتن دکترا و افزایش سواد و تخصصم در زمینه مورد علاقم، تحصیل در یک دانشگاه خوب با امکانات خوب، کسب تجربه فوق العاده ارزشمند و شاید بی نظیر زندگی در کشوری مثل آمریکا و خودساخته شدن و آدم بسیار قویتری شدن از طریق غلبه بر مشکلات و سختی های زیاد زندگی در غربت، مستقل شدن و روی پای خود ایستادن، باز کردن راه برای پدر و مادر، تبدیل شدن به فرزندی که به وجودش افتخار کنن، و انگیزه هایی از این دست که شاید غالبا کلیشه ای و تکراری هم باشن. بماند که شاید سالها بعد افسوس میخوردم که چرا وقتی همچین موقعیتی داشتم لااقل اقدامی نکردم براش. خلاصه در شرایط آدمی مثل من، به نظرم اپلای کردن کار منطقی و دوراندیشی و سرمایه گذاری خیلی خوبی بوده.

    همیشه دوست داشتم یک شخصیت علمی برجسته باشم که هم در ایران موقعیت و کار خودم رو داشته باشم هم در آمریکا. در بین استادام هم قبلا دیده بودم چنین افرادی، 6 ماه ایران بود و تدریس میکرد، 6 ماه هم آمریکا بود و اونجا هم شغل تخصصی خودش رو داشت. ایده آلم همچین حالتی بوده همیشه. هرگز نمیتونم تصور کنم که برای همیشه خارح از ایران و دور از عزیزانم زندگی کنم.

    اینم بگم که از اون دست افرادی هم نیستم که دوس داشته باشن هر چی زودتر فرار کنن از ایران. محدودیتهای اینجا بعضا آزاردهنده هست اما هیچوقت برای من جوری نبوده که له له بزنم برای فرار از ایران و مهاجرت. خیلی آدم اهل تفریح و به قول معروف عشق و حالی هم نیستم که فرضا محیط بازتر آمریکا و زرق و برق هاش جذابیت آنچنانی برام داشته باشه. اوج تفریحم اینجا یه مسافرت شمال با 2-3 تا از رفقای صمیمیم بوده. آدمی بودم سر به زیر، آسه رفتم و آسه اومدم.

    شاید بیشترین انگیزه من از اپلای غیر از انگیزه های شخصی که بالاتر نوشتم، همین خوشحال کردن پدر و مادرم و جبران زحمات اوناست. این حتی بر انگیزه های شخصیم هم میچربه. نهایت آرزوم روزیه که لبخند رضایت و افتخار و غرور رو روی صورت پدر و مادرم ببینم، بتونم براشون پول بفرستم، دعوتشون کنم بیان آمریکا و بگردونمشون. پدر و مادرم عمر و سلامتیشون رو به پای من گذاشتن، و حالا حس میکنم وقت جبران کردنه و این رو وظیفه خودم میدونم.

    خوشبختانه دوست نزدیکم برای پاییز 2017 بر خلاف من پذیرش گرفت و چند ماهیه آمریکاست. خیلی باهاش صحبت کردم و کاملا الان توجیه هستم که باید برای سخت ترین روزها خودم رو آماده کنم. کاملا میدونم با چی قراره رو برو بشم. میدونم اونجا هم آسمون همین رنگه. تو حال و هوای فیلمهای هالیوودی نیستم که الان برم آمریکا دیگه چه خبررررره و دیگه الان همه جا نیویورکه و هر شب دیسکو و میسکو و کلاب ملابه! میدونم که درسه و درسه و درس. زحمت و زحمت و زحمت. فشاره و استرس.

    با همه این حرفا، با همه این حرفا، الان خیلی حس عجیبی دارم! الان که پذیرش فول فاندم رو گرفتم (چیزی که این همه براش وقت و پول و عمر و تلاش و استرس صرف کردم) و ویزا هم قاعدتا باید به موقع برسه و خلاصه الان که طبیعتا باید خوشحال و در آرامش باشم، نیستم! هر کسی از فامیل و رفقا منو میبینه کلی تبریک و خوش بحالت و اینا میگه ولی من در درونم غوغاست!

    با خود پدر و مادرم که احساساتمو در میون گذاشتم، از ته دل گفتن ما هم برامون دوری و دلتنگی خیلی سخته ولی به خدا راضی ایم که بری و به هدفهات برسی و به خدا خوشحالیم برات و همینکه پیشرفتت رو ببینیم دنیا برامون ارزش داره و این حرفها. به رفقا که میگم بعضیهاشون میگن این حس و حالت طبیعیه و بهشون محل نذار و میری اونجا عادت میکنی و به پیشرفتت فکر کن و اینا. یه عده دیگه واقعا بهم میتوپن و میگن چیه دوس داشتی تا 30 سالگی خدمتتو تموم کنی؟؟ میگن دیوانه ای اگه ذره ای تردید و دلهره به دلت راه بدی. بعضیهاشون که ازدواج کردن و توی دل مشکلات زندگی و کسب و کار هستن میگن خفه شو و فقط برو و دیگه هم برنگرد! کلا بخوام بگم اصلا براشون قابل درک نیست که با اون همه بدبختی این موقعیت رو بدست آوردم و پذیرش فول فاند گرفتم اما الان آنچنان خوشحال نیستم و از دلهره و تردید و استرس حرف میزنم. اصلا نمیتونن هضم کنن.

    گاهی وقتها به قول همون رفیقم که الان اونجاست، با امید دادن و روحیه دادن به خودم که بابا به هدفت رسیدی و پیشرفت میکنی و چیه نکنه دوس داری برگردی خدمت و این چیزا موفق میشم به این حس و حال غم و دلهره و تردید غلبه کنم. اما بعضی وقتها هم نمیتونم. به قول همون رفیقم وقتی نابود میشی که دیگه جذابیت های اولیه محیط جدید و آدمهای جدید تو آمریکا برات عادی بشه! برای همه این چیزا دلهره دارم و بهش که فکر میکنم دلم مثل سیر و سرکه میجوشه!

    گفتم که گریه میکنم تو خلوت خودم بعضی وقتها... مثلا یک قلمش رو بگم همون لحظه جدایی تو فرودگاه مثل یک کابوس میمونه برام! یا مورد دیگه ایروان که بودم همون شب اول با پدر و مادرم مکالمه تصویری داشتم. تماس که تموم شد نمیدونم یه دفعه چرا بدجور بغض کردم و بغضمم شکست! یک لحظه تصور کردم دیگه ارتباط من و پدر مادرم تو آمریکا کلا میشه همین! نمیدونم شاید بچه ننه به حساب بیام. شاید اصلا آدم نباید اینقدر احساساتی باشه یا به والدینش وابسته باشه. شاید این اصلا یک نقص بزرگ در منه که باید رفعش کنم. ولی به هر حال پدر و مادرم مهمترین افراد زندگیم هستن. مادرم در اثر 32 سال کار به عنوان مدیر و معاون مدرسه جفت زانوهاش آب آورد و آرتروز و پارسال هم که سرطان سینه... تازه هنوز 60 سالش نشده. خب 32 سال برای کی کار کرد؟ برای کی زحمت کشید؟ خودشو فدای کی کرد؟ من و خواهرام. پدرم هم همینطور.

    خلاصه دوستان عزیزم خیلی حرف تو دلمه ولی بیشتر از این دیگه اطاله کلام میشه. همین پست رو هم امیدوارم حوصله کنین و بخونین. با این حس و حالم چیکار کنم؟ چقدر از این حس و حال طبیعیه؟ چطور برشون غلبه کنم؟ نکنه این حس و حال ادامه پیدا کنه و خدای نکرده اونجا فرضا افسرده بشم؟

    خیلی نیاز به کمک دارم، خیلی زیاد. متتظرتونم.
    سلام
    من با شرایط مشابه شما اومدم امریکا، (خیلی گزینه هایی که گفتین در مورد منم صادق بود)، خیلی از ایران زده نبودم، خیلیم زرقو برق اینور برام مهم نبود، تنها دختر خانواده هم بودم، همیشه هم پیش خانواده بودم تا این که اومدم اینجا. حتی سفر تکی نرفته بودم.
    ولی حرفم اینه که بیاید، تجربه کنید، خوب نبود یا طاقت نیوردید برگردید.
    منم قبل از اومدن همش نگران اون لحظه ای بودم که خونواده از فرودگاه بر می گردن خونه، ولی خب گذشت اون لحظه هم. الانم یه سالو خورده ای گذشته و هم اونا راضین هم من! سختی اینجا می کشیم، ولی ایرانم سختی کم نبود، فقط نوعش فرق داره.

    خلاصه این که: حس و حالتون طبیعیه، ولی این دوران رو با این دید بگذرونید که همیشه راه برگشت براتون هست، ولی این شانس تجربه رو از دست ندید. خانواده هم راضی نیستن که شما از ایندت بگذری که پیش اونا باشی.
    بعد از رسیدن به امریکا هم می تونید اقدام کنید که بیان پیشتون!
    موفق باشید و تا موقع رفتن از کنار هم بودن لذت ببرید

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •