منم میترسم از اینکه همونطور که در ایران مدرسه ای درس خوندیم(یا بهتره بگیم بهمون خواندوندند!) اونجا هم که میریم نتونیم وارد کارهای کاربردی بشیم و نهایتش خیلی شانس بیاریم بشیم یک استاد دانشگاه که فقط بلده درس بده و کارهای سطحی انجام بده ولی از عمق ماجرا بی خبره!
منظورم از کار سطحی اینه که فرضا دانش آموز ما توی دبیرستان یادمیگیره حساب دیفرانسیل چیه و اگر درسخون(نخبه!) باشه شما بهش هر معادله ای بدی حل میکنه ولی اصلا نمیدونه این معادلات معنیش چیه؟ اصلا به چه دردی میخوره؟ کجای زندگیش کاربرد داره؟ آیا میدونه یه مسئله از زندگیش رو معادله کنه و با چیزایی که یاد گرفته حلش کنه؟؟ و ......
حس میکنم تو دانشگاه (حتی ارشد) هم داریم همین راهو میریم و یکسری مطالب جزیره وار یاد میگیرم(نه *میدونیم به چه درد میخوره و نه حتی خیلی وقتها میتونیم بهم ربطشون بدیم...به خیلی دلایل!!) و 4 تا پروژه متلب هم باش انجام میدیم و بعدشم درسا تموم میشه و یک مدرک بهمون میدن و میگیم آقا ما بیکاریم! کار بهمون بدید!!
(*منظورم از دونستن، پیاده سازی کاربردیش هست!)
منم فکر میکنم پر کردن این گپ در دوره دکترا کار خیلی سخت و مشکلی باشه(و همیشه هم ما عقبیم!! مقایسه کتید یه کسی که از 14-15 سالگی تو مدرسه برنامه نویسی یاد گرفته و دانش و تفکرش رو ساخته با کسی که تازه 19-20 سالگی تو دانشگاه میخواد استارت برنامه نویسی رو بزنه...اونم چه برنامه نویسی ای آخه ....). بعدشم تا آخر دوره ارشد هیچ پروژه درست و درمون غیرآکادمیک انجام نداده و حالا تاره میره تو کشوری که مهد کامپیوتر و برنامه نویسیه و رقیباش کسایی هستن که با میل خودشون از سنین مدرسه تو کلاس های برنامه نویسی بهترین اساتید دنیا شرکت کردند ، نه کنکور کامپیوتر قبول شده باشند و تازه بخوان شناخت و علاقه پیدا کنن(گور پدر استعداد!)
توی همه رشته ها همینطوریم (یک فامیل داریم امسال لیسانس شیمی شریف قبول شد ولی قبلا علاقه برنامه نویسی داشت و تو مدرسه(تیزهوشان) باشون برنامه نویسی کار میکردن، بهش گفتم چرا شیمی زدی! گفت چون شریف بود!! )
آره خلاصه بیم آن داریم آنجا بیسوادیمان خیلی به چشم آید
علاقه مندی ها (Bookmarks)