بله احتمالا. در هرحال این پاسخ در خصوص پست بعدی ایشان بود که پناهنده شدن در مدت کم را مورد تاکید قرارداده بودند و در پاسخ زمان پروسس کیسهای protected and convention refugees از داخل کانادا به عنوان رفرنس داده شد. بقیه موارد ذکر شده در پست ممکن است کامل نبوده یا همانطور که ذکر کردند با جزییات کامل نبوده باشد و به همین جهت توضیحات لازم ارایه شد. با وجود امکان استثناهای بسیار خاص در روند پروسه، اما در خصوص زمان بررسی پرونده های مهاجرتی و ریفیوجی رفرنس اداره مهاجرت کانادا مهمترین منبع قابل استناد است.
“I find the great thing in this world is not so much where we stand, as in what direction we are moving"
دوست من خواهش میکنم دچار سو تفاهم نشید!! من نکته اصلی صحبتم مسئله عاطفی بود و این که چکار های متونه بایک آدم بکنه ولی چون دوستمون در مورد اون مسائل صحبت کردند من جوابشون رو دادم فقط نمیدونم چرا زوم همه روی اون مورده که ایشون خیلی سریع به ی نون نوایی رسید نکات اصلی که مد نظر من بود کلا رفت تو حاشیه مثل اینکه. البته احتمال زیاد مشکل از منه که نمیتونم به درستی داستانم (به قول شما) رو نگارش کنم.
در مورد بقیه صحبت هاتون باید بگم که نظر من به نظر شما خیلی نزدیکه و این کیس آقای X هم دیگه نوبریه برای خودش ولی چون بسیار ناراحت و عصبانی بودم از وضعیتش و از یک طرف کاری از دستم برنمیومد از این وره کره ی خاکی خواستم اینجا واسه بچه های دیگه بنویسم.
ویرایش توسط Aryan_Nihilo : December 8th, 2020 در ساعت 06:41 AM
در هرحال بخشی از اطلاعات ارایه شده متاسفانه در این پستها به شکل نادرست یا غیردقیق اشاره شده که با ذکر دلیل و مستند به آنها اشاره شد.
چیزی که شما به عنوان جزییات به آن اشاره نموده اید حتی به فرض صحت مطالب نقل شده با همه جزییات که در پستهای قبلی به علت عدم امکان آن اشاره شد؛ تبلیغ سو استفاده و فریبکاری در اقدام هم برای ویزا و هم برای دریافت پناهندگی است که در هر دوحال برای افراد واقعی شرایط را به مراتب سخت خواهد کرد. اینکه فردی با خواندن این اطلاعات تصور سادگی اقدام برای پناهندگی از طریق ویزای توریستی از داخل کانادا را داشته باشد دقیقا یعنی شرایط را برای میلیونها اپلیکنت واقعی ویزای توریستی و پناهندگان در خطر سخت می نماید. همین که دریافت ویزای توریستی برای ایرانیان در همه جای دنیا نیازمند مدارک سنگین و شرایط خاص شده و دریافت قبولی پناهندگی نیز مدت زمان زیادی را طلب میکند و بسیاری از کیسها پذیرفته نمیشود ناشی از اقدامات مشابه دوستان اینچنینی بوده است که از یک طرف با ارایه مدارک ویزای توریستی از جمله تای به کشور مبدا و توان مالی و... موفق به دریافت ویزا میشوند و از طرف دیگر با سو استفاده همین شرایط را برای کیس پناهندگی به گونه ای دیگر با نشان دادن مدارک در خطر بودن جان خود در کشور مبدا جلوه می دهند.
در مورد زمان بررسی چنین پرونده هایی در پست قبل اشاره کردم. در مورد اجازه امکان کار هم که برای دوستتان اشاره فرمودند، وارد جزییات نشدم اما همین قدر کافی است که اشاره شود فقط افرادی از این دسته امکان دریافت اجازه کار موقت را دارند که در نیازهای اولیه basic needs مثل غذا و اقامت مشکل داشته باشند (نه مثل دوست شما دارای ماشین و زندگی خوب و دارای مدارک مالی اسپانسرشیپی و شخصی مستلزم دریافت ویزای توریستی).
اینکه شما هدف خوبی داشته اید و یا هدفتان چیز دیگری بوده است مانع از این نمیشود که اطلاعات منتشر شده در مورد امکان اقدام اینچنینی مورد نقد و بررسی قرار نگیرد. دوست شما یا هرفرد دیگری ممکن است با وجود همه مشکلاتی که اقدام ایشان برای سایر افراد ایجاد میکند دست به چنین اقدامی زده باشد ولی اینکه افراد دیگری با خواند این متون به امکان و سهولت اقدام بر این اساس فکر کنند کار صحیحی نیست. در واقع متن غیرمستقیم این پیام که به قول شما بخش اصلی اش مشکل عاطفی بخشی از افراد در مسیر مهاجرت با وجود موفقیت اقتصادی است (و کاملا هم مورد تایید اینجانب هم هست)، امکان وسهولت اقدام برای پناهندپی از طریق ویزای توریستی و کسب موفقیت در کوتاه مدت است که به نظر من نباید مورد نظر خوانندگان متن قرار گیرد و با آن مخالف هستم. اگر البته نظر شما و سایر دوستان هم مخالف این بحث است (که احتمالا نیست) خود افراد می توانند در خصوص برداشت این پیام غیرمستقیم اطلاعات لازم را کسب و تصمیم مناسب تری بگیرند.
Refugees are not allowed to work in Canada unless they obtain a work permit from Immigration, Refugees and Citizenship
.Canada (IRCC) ...Only those who cannot pay for their basic needs without public assistance are eligible for a work permit.
“I find the great thing in this world is not so much where we stand, as in what direction we are moving"
6 9 nine or sixIt depends on how you look at it
نظر شما محترم و درست و قابل استناد ولی اشاره بهشون هم به نظرم غیر ضروری هدف از اون نوشته چیره دیگه بود نه پناهنده شدن و ... به هر حال ممنونم ازتون که از کاه کوه ساختید و وقت دوطرف رو گرفتید. به همین ۱ خط کوتاه بسنده میکنم نیازی به زیاده گویی نیست .
با احترام شما من این بحث رو دیگه ادامش نمیدم همین الانشم الکی بولد شد.
موفق باشید
به هرحال نظر من هم در این مورد این بود که ضمن تایید بخشی از پست شما مبنی بر "درست نبودن فرضیه خوب بودن مهاجرت برای همه"، سهولت امکان پناهندگی و زندگی مجلل از طریق دریافت ویزای توریستی و اقدام برای پناهندگی نه اقدام درست و اخلاقی است و نه اصولا به سادگی شرح داده شده یا احتمال برداشت شده از پست امکانپذیر است. به هرحال شما هم (با پاسخ اخیر) احتمالا منظورتان این نبوده که خوشبختانه برای مرور کنندگان آینده پستها کمک کننده است. این توضیحات من هم با توجه به عنوان فروم و استفاده بخشی از دوستان جهت کسب اطلاع و تصمیم برای مهاجرت نه وقت تلف کردن که به نظرم کاملا ضروری و لازم بود.
موفق باشید
“I find the great thing in this world is not so much where we stand, as in what direction we are moving"
سلام دوست عزیزم،
من این پست رو ندیده بودم.
من هنوز بعد از این مدت دلم برای کانادا تنگ میشه، چه انتاریو و چه بریتیش کلمبیا و چه هر استان دیگه ای که دیدن کردم. جزء بهترین خاطرات زندگیمه. برام اتفاقات خیلی خوبی افتاد.
نمی دونم به خاطر اینه که آدم خیلی عوض می شه چون خیلی جاها زندگی می کنه، و توی استان ها و ایالت ها خیلی جا به جا میشه، و بعد یاد خودش میفته، و کلی خنده ش میگیره و یاد اون روزها، دغدغه ها، آدم ها، و همه اینها میفته، یا اینکه خودت رو می بینی که خیلی تغییر کردی، خیلی از چیزها دیگه برات مهم نیست، مسائل مهم تر ذهنت رو مشغول میکنه، و کلا با گذشتن سن یک جور بلوغ سراغ ادم میاد.
یادمه یک اقایی اینجا بود که دغدغه پسته داشت. خیلی سال قبل. یادمه خیلیا میومدن سر به سرش میذاشتن اینجا (با حالت مسخره کردن نه، بیشتر سر به سر گذاشته دوستانه). من هیچوقت فکر نمیکردم ممکنه یک روز دغدغه آدم پسته باشه تو کشور غریب. ولی الان چند ساله که دغدغه خودم اینه که کجای امریکا یک باغ بزرگ بگیریم که بتونم توش درخت بکارم، سبزی بکارم، و انواع مختلف میوه و سبزی پرورش بدم، و حیواناتی که دوست دارم رو بیارم اونجا. یا مثلا چرا یک نونوایی که نون بربری گرم بدون کنجد بده نزدیک خونه نیست. کار دنیا عجیبه. گاهی به خودم می خندم. به خودم می گم شاید از ته دلم دوست داشتم یک روز مثل اون اقا واقعا این دغدغه ها رو داشته باشم. که پسته نمکی بگیرم یا نگیرم. دنیا خیلی عجیبه.
یادمه یک بار یکی نوشته بود دوستانی که کانادا امریکا زندگی میکنن خیلی فلسفی میشن، و کلا از گل و بلبل می گن. منظور بدی نداشت. واقعا درست می گفت. وقتی ارتباطت با دور و بریات که میشناختی خیلی کمتر میشه، مخصوصا وقتی یاد میگیری چطوری زندگی کنی، به چی فکر کنی، و چطوری پیشرفت کنی، کلا آرامش عجیبی وجودت رو میگیره و فلسفی میشی. اونجاس که پیشرفت واقعی آدم شروع میشه.
درباره اون زبان و کلا چیزایی که تو کانادا یاد گرفتم، کاناداییا صبر و حوصله خیلی زیادی دارن. خیلی صبورتر و مودب تر از امریکاییان و خیلی کمک میکنه که قبل از امریکا رفتن کانادا باشی. چون فرهنگ کانادا مخصوصا پایینا کم و بیش امریکاییه، ولی مودب تر، صبورتر، و حالت رزرودتر هستن. توی امرریکا هم میدوست به نطرم کم و بیش این شکلیه، ولی باز کاناداییا بیشتر این حالت رو دارن.
من الان میتونم I live رو درست و راحت تلفظ کنم هه هه هه. دیگه به درست تلفظ کردنش فکر نمیکنم.
کانادا با وجود اون همه برف جای خیلی خوبیه، و مردم خیلی مهربونی داره. مخصوصا وقتی کار میکنی، تشکیل خانواده میدی و خونه و زندگیت رو می سازی، کم کم بهتر میشه به نظرم. البته الان چیزای بدی از کانادا میشنوم. نمیدونم واقعا اینقدر بد شده یا نه. برای من تماما خاطرات خوبه.
اون بارها، پاب ها، همه فرندلی، پلیس های مهربون که هر وقت میدیدنت باهات گرم میگرفتن و با همه مهربون بودن (امریکا هم اینجوری هست خیلی وقتها مخصوصا تو شهرهای کوچیک)، مردمی که همیشه بهت سلام میدادن تو خیابون (امریکا هم اینو داره، همه جا، به جز ال ای و نیویورک و اینها). ای کاش ایرانیها با هم و با همه مهربون تر بودن تو کانادا.
اینجا عین همون رو داره، چون عین دیوانه ها اینها یک خط از وسط این قاره کشیدن بدون در نظر گرفتن هیچی، ولی من همیشه دلم برای فصل بهار کانادا که خیابون ها رو گل و برگ و درخت میگرفت و بوی گل میداد، برای اون جیک جیک پرنده ها، خیابون های تمیز، مردمی که با هم خیلی مهربون بودن، تنگ میشه. یادمه یک بار اتوبوس خیلی بد ترمز زد و من سر پا بودم و تقریبا پرت شدم و نزدیک بود ضربه مغزی شم و بمیرم. قبل ازینکه این اتفاق بیفته دو تا خانم پریدن و محکم منو گرفتن. یا یک بار جایی علامت خطر نذاشته بودن (خیلی غیرکانادایی بود)، و من افتادم. فورا مردم جمع شدن و کمکم کردن. آدم درد سرش و استخوناش یادش میره اون لحظه. امیدوارم کانادا همیشه اونجوری بمونه.
چقدر کاناداییا با حوصله فرق ضرب المثل ها، جمله ها، کلمه ها و.. رو توضیح میدن برای مهاجرها. توی ایران همه اجبارا فارسی یاد گرفته بودن، ولی وقتی یک نفر شهرستانی بود و حتی لهجه هم نداشت، بقیه مسخره ش می کردن و بی صبر بودن. نمیگم همیشه، ولی مسخره کردن تو همه جنبه های روزمره بود. اینها رو من خیلی جدی نمیگرفتم، و اصلا دقت نمیکردم و فراموش میکردم. چون همیشه باید تلاش میکردی که به هدفهات برسی. ولی وقتی ادم ارامش پیدا میکنه و به خواسته هاش میرسه کم کم یادت میاری کشور مبدا چه جای بدی بود. چه قدر ناخواسته اون مردم چیزای بد ازونجا یاد میگیرن و به هم انتقال میدن. بدون اینکه بدونن بولی هستن، مسخره میکنن، توهین میکنن، برای اینکه یکی رو بشناسن، چون ازش خوششون میاد، چقدر سعی میکنن اونو پایین بیارن، یا اسپمش میکنن، یا اسکمش میکنن، همین جا این فروم رو بگردید، پیدا میکنید.
این پست رو دیدم و یک عالمه خاطره خوب از کانادا یادم اومد. یاش بخیر.
تصمیم داریم یریم الاسکا و برگشتنی میایم یوکان و نورصوست تریتوری و بی سی. دلم برای گریزلی های کانادا تنگ شده. یا اون درخت های میپل که ازش میپل سیرپ میگیرن. خیلی از چیزهای امرکا و کانادا خیلی امریکایی و کاناداییه، یکیش همین درخت ها و سیروپ گیری.
"We believe in "Possibility
به هر چیزی که فکر کنید از ته دلتون، بهش میرسید!
علاقه مندی ها (Bookmarks)