قسمت سوم و پایان :

اما من اگر امروز منتظر مدیکال و ویزا بودم چه می‌کردم؟


این نگرانی هم کم و بیش به همین اوضاع و احوال بازمی‌گردد. اکثر این دوستان در این اندیشه بوده‌اند که فلان زمین و فلان خانه و...می‌فروشیم با دلار ۱۰۰۰ یا ۱۵۰۰ یا نهایتا ۲۰۰۰ تومان این قدر دلار می‌شود و چنین و چنان می‌کنیم؛ آنهم در ایرانی که حداقل در یک دهه گذشته تورم دورقمی در همه حوزه‌ها و افزایش چند برابری قیمت ملک را تجربه کرده و تا یک سال پیش، هر کس یک آپارتمان معمولی در هر نقطه تهران را که می‌فروخت می‌توانست با دلارهای درشت پا به خاک کانادا بگذارد و حالا برنامه‌ها بر هم خورده است. ایرادی به این فکرها و ایده‌ها نیست اما واقعیت این است که در پس بسیاری از این اندیشه‌ها و افکار، باور به خود و توانایی‌های خود گمشده است. در پس بسیاری از این افکار این نکته بوده که ۱۰۰ هزار دلار می‌آورم و پیش‌قصد خانه‌ای را می‌دهم یا سرمایه کسب و کاری را تامین می‌کنم یا یک میلیون می‌اورم و ۲-۳ خانه‌ای می‌خرم و اجاره می‌دهم و یا حداقل ۵۰-۶۰ هزار تا می‌آورم و یکی-دو سالی را سر می‌کنم تا فرجی شود و...و در همه اینها همه چیز هست جز خود مهاجر.
اما این همه درد نیست. این قصه جدید تبعات تلخ جدیدی هم داشته است. دوستانی می‌گویند هر روز چندین بار به وب سایت اداره مهاجرت سرک می‌کشند تا ببینند خبر جدیدی شده است؛ آن دیگری می‌پرسد حالا که مدیکال گرفته می‌تواند زودتر ویزای دانشجویی بگیرد و بیاید، آن دیگر می‌گوید نمی‌تواند حتی یک روز دیگر در ایران بماند و همه مفری برای خلاصی و گریز و پایان دادن به کابوس کم شدن ارزش ریال‌هایشان می‌خواهند و پاسخ من فقط صبر است و صبر و صبر. مگر آن ۷۰ میلیون دیگر چه می‌کنند؟ چرا شرایط دشوار امروز ایران را برای خود جهنمی تعبیر می‌کنیم و می‌پنداریم ورود به بهشت کانادا خلاصی دهنده ماست؟ اگر نیک بنگریم نه ایران جهنم است و نه کانادا بهشت. می‌خواهید اسم چند کشور جهان را نام ببرم که همین امروز ساکنانش‌شان آرزو می‌کردند ای کاش در ایران زندگی کنند؟ اشتباه نکنید! من نمی‌خواهم بگویم شرایط کسب و کار و زندگی در ایران دشوار نیست یا نمی‌توانست خیلی بهتر از این باشد اما کسانی‌که این دو قطبی بهشت کانادا/جهنم ایران را می‌سازند خیلی زودتر در کانادا سرشکسته و نالان می‌شوند چون کانادا به عنوان کشوری مهاجرپذیر در انتظار کسانی‌ست که کمربندها سفت‌کرده، آماده دشواری کشیدن باشند. برای هیچ‌کس در اینجا فرش قرمز نگسترانده‌اند، نه مهاجر و نه غیرمهاجر، همه باید بکوشند و مهاجران به‌ویژه تازه‌واردان بیشتر تا با جامعه جدید و ملزومات آن آشنا شوند. و این واقعی‌ست که می‌بینم در باور خیلی از ایرانیان مهاجر فعلی نیست. زیر پوست‌ها بدجوری آب افتاده، اضافه وزن بیداد می‌کند و سنگین‌تر از جسم‌ها، ذهن‌های سنگین‌شده فراموش کرده‌اند که برای چه مهاجرت می‌کنند. کسی که به خودش باور ندارد هیچ‌گاه هم توانایی در خودش کشف نمی‌کند که در سرزمین جدید به کارش بیاید و کلید موفقیت برای قفل‌های بسته باشد.


نویسنده : مجید بسطامی