
نوشته اصلی توسط
nimaK
بخش سوم : مكاتب آمريكا و آلمان
مکتب آمريکايي
مکتب امريکايي که رشد آن، مرهون فرانسوي هاي تندروي همچون اتيمبل است، به نفي دو شرط تفاوت زبان و ضرورت ارتباط تاريخي پرداخت. براين اساس، محقق در تطبيق دو ادب، به دنبال ارتباط تاريخي نيست، بلکه تاريخ، تکيه گاه اوست. او براي روشن شدن موضوع از استنادات تاريخي کمک مي جويد و اين، همان تفاوتي است که ريماک درباره ي آن مي گويد: « بين گرايش تاريخي و تکيه کردن بر تحقيقات تاريخي براي رسيدن به نتيجه ي بهتر، تفاوت وجود دارد. (6) او استمداد از تاريخ را توصيه مي کرد، ولي با شرط ارتباط تاريخي مخالف بود، علاوه بر آن، نکته ي ديگري بر تعريف ادب تطبيقي افزود که بسيار قابل تأمل است. او معتقد بود ادب تطبيقي، بررسي ادب در خارج از کشوري معين است. اين بررسي ممکن است بين دو ادب باشد يا بين ادب و زمينه هاي معرفتي و اعتقادي، مثل فنون و فلسفه و تاريخ و علوم انساني و اديان. در واقع، او مأموريت ادب تطبيقي را نه تنها بررسي امتداد ادب ملي در خارج از مرزها، بلکه در خارج از حوزه ي ادب مي بيند. در نظر ريماک، محقق نبايد به دنبال شرط تأثير و تأثر بگردد. از نظر او ميدان مقارنه، ميدان تشخيص زيبايي است، نه پژوهش هاي علمي. طرح موضوع بدين گونه، مشکلات و ابهاماتي را پيش روي محققان نهاد. او در يکي از کنفرانس هاي بين المللي ادب تطبيقي به مشکلات پيش آمده اعتراف و تعامل فکري و ادبي را به عنوان راه حل، پيشنهاد کرد؛ تعاملي که تنها از طريق کارهاي گروهي به دست مي آيد.
مکتب آمريکايي بر مرکزيت اروپا - آمريکا تکيه دارد و ادب ديگر ملت ها را از ميدان دور مي کند.
ادوارد سعيد که آمريکايي فلسطيني الاصل است، با اعتقاد به نظريه ي ادبي رنه ولک به تعامل فرهنگ ها دست مي يازد. او خواننده ي کتاب خود را به سه نکته توجه مي دهد:
1- خواننده بايد همه ي تمدن ها را بررسي کند و ارتباط بين ناقد و شرايطش را بفهمد، خواه اين شرايط، غربي و خواه شرقي باشد. ادوراد سعيد با اشاره به اين نکته از متأثر بودن ناقد و اديب از شرايط، سخن مي گويد؛ شرطي که فايستشاين آن را رد کرده بود و گفته بود عوامل خارجي در متن، تأثيري ندارند؛
2- بايد ارتباط غير منصفانه ي فرهنگ قوي با ضعيف، مورد تحليل قرار گيرد؛ همان ارتباطي که غرب با اسلام و عرب داشته است؛
3- هر متن - خواه ادبي و خواه غير ادبي - از ساختار ( Structure ) و حادثه و وقوع ( Event ) ساخته شده است. ساختار، آن را عالمگير و جهاني مي سازد و از حد زمان و مکان بيرون مي برد و عنصر حادثه و وقوع، آن را به شرايط تاريخي و محلي ارتباط مي دهد؛
همان گونه که ديديم که ادوراد سعيد، نظريه ي تعامل فرهنگ ها را به جاي نظريه ي ادبي رنه ولک جايگزين مي کند. به همين دليل، عزالدين مناصره در مقابل اتيمبل که گنجشک سرگردان مکتب فرانسوي ناميده شد، ادوراد سعيد را پرنده ي رعد در مکتب آمريکايي معرفي مي کند.
مکتب آلماني
آلماني ها با وجود گوته در تاريخ ادبياتشان مفتخرند که باني طرح ادب جهاني هستند گوته گفته بود که روزي فراخواهد رسيد که ادبيات کشورها فراتر از مرزهاي خود، خواهد رفت. آلماني ها نظر خوانندگان را به موضوعات و ميراث فردي جلب کردند و نسبت به خاورميانه، سعه ي صدر بيشتري نشان دادند. با وجود اين اختلافات، چيزي فراتر از مکتب فرانسوي نداشتند و در اين اعتقاد که مرکز ادب، اروپا و آمريکاست، با آمريکايي ها هم عقيده بود، ولي در ديد آنها مرکز اروپا آلمان بود، نه فرانسه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)