دومین مصاحبه ام دیشب و برای دانشگاه کویینز کانادا بود. از قبل قرار نبود مصاحبه ای داشته باشیم. شب قبلش داشتم میلمو چک می کردم دیدم یه ایمیل از یه خانمی که خودشو فقط با اسم کوچیک معرفی کرده اومده و لحن ایمیل هم کاملا غیر رسمی بود و گفته بود من با اون استادی که توی SOP اسمشو نوشتی کار می کنم. امکانش هست ظرف یکی دو سه روز آینده یه چت غیر رسمی داشته باشیم؟ من فکر کردم یکی از دانشجوهای استاده است، فامیلیشو از آی دی اسکایپش پیدا کردم و سرچش کردم دیدم خودش یکی از اعضای هیأت علمی اونجاست و زمینه کاری اش هم شبیه اون استاده. چون دیگه یه مقدار ترسم از مصاحبه ریخته بود سریع جواب دادم گفتم باشه فردا شب فلان ساعت واسه من خوبه. این استاد روی موضوعی کار می کنه که واسه من جالبه اما اصلا هیچ تجربه و زمینه ای در موردش ندارم. توی ایمیل همین موضوع رو بهش گفتم. مشکل کندی اینترنت رو هم واسش توضیح دادم و با توجه به تجربه مصاحبه قبلی، گفتم شاید بهتر باشه از اول فقط مصاحبه صوتی داشته باشیم. جواب داد اول ویدئویی باشه و بعد اگه لازم شد ویدئو رو خاموش می کنیم. یه پروپوزال هم فرستاد و گفت کارایی که ما انجام میدیم از این نوعه. طبیعتا من تو فرصت محدودی که داشتم تمرکز کردم روی اون پروپوزال چون مطمئن بودم توی مصاحبه سؤالاش بیشتر حول همون خواهد بود.
فردا شب به موقع زنگ زد. اما متأسفانه وقتی تماسشو قبول کردم دیدم نه تنها تصویرش از همون اول مشکل داره، صداش هم خیلی کیفیت پایینی داره حتی وقتی ویدئو رو خاموش کردیم. یک دفعه خیلی شرایط پر استرسی شد و واقعا جا داره همینجا از مسؤولان امر تشکر کنم... بماند، قرار شد زنگ بزنه به تلفن ثابت و اینجا من سوتی داده بودم و کد قدیمی شهرمونو داده بودم و این بنده خدا نمی تونست تماس بگیره و خلاصه آخرش موفق شد به موبایلم زنگ بزنه. ۱۰ دفعه بابت این مشکلات ازش عذرخواهی کردم و تمرکزم تا حدی به هم ریخت.
در مصاحبه، همون اول که هنوز رو اسکایپ بودیم بهم گفت نگران این که تجربه در زمینه این موضوع نداری نباش، دلیلشو به خاطر کیفیت بد صدا متوجه نشدم. پرسید چرا اصلا داری فیلدتو عوض می کنی و مطمئنی به این موضوع علاقه مندی؟ می خوای در آینده چه کاره بشی؟ چرا از شغل آکادمیک خوشت میاد؟ در مورد تجربه تدریست بگو. قصد داری برگردی ایران؟ (گفت البته اینو فقط از روی کنجکاوی می پرسم!) خلاصه دیدم در مورد همه چی می پرسه الا همون پروپوزال کذایی! بنابراین خودم سعی می کردم در جوابام یه جوری یه گریزی بزنم به اون داستان که علاقه مو نشون بدم. به نظر نمی اومد خودش دلبستگی خاصی به اون پروپوزال داشته باشه حتی گفت اگه اومدی اینجا دلت خواست روی موضوع دیگه ای هم کار کنی اصلا اشکال نداره. بعد گفت من و اون استاده می خوایم تو رو به کمیته پذیرش معرفی کنیم. روال کار اینه که ما باید نظر مساعد بقیه اعضای گروهمونو جلب کنیم، اگه قبول کردن تو رو به کمیته معرفی کنیم و اونا هم باید تو رو تأیید کنن فاندمون هم محدوده و باید با بقیه گروه ها بجنگیم و از این داستانا.
بعد پرسید تو سؤالی نداری و گفت یکی از دانشجوهای سابقمون الان توی مک گیله اگه بخوای ارتباطتونو برقرار می کنم که هر سؤالی داری ازش بپرسی و در نهایت با معذرت خواهی مجدد بابت مشکلات ارتباطی و اینا خداحافظی کردیم.