من می خوام تجربه خودم در سفر به عشق آباد از نوع دیگه ای رو بگم.
من تا ده روز قبل از تاریخ مصاحبه ام در عشق آباد هنوز امید داشتم که از آنکارا وقت بگیرم که ایمیلی برام اومد که دیگه ما تو آگوست هم به کسی وقت نمی دیم. از طرف دیگه از دبی به من جواب داده بودن برا هفته دیگه.
خوب حالا چرا رو عشق آباد تردید داشتم خوب معلومه چون از ازبکستان به طرز مسخره ای ریجکت شده بودم و به ازای هر یک روز گذشته از مصاحبه ام در اونجا یکی به من گفته بود عشق آباد نرم چون دوباره ریجکت میشم! فقط این اواخر یکی دو نفر رو دیدم که ریجکتی بودن و ویزا گرفته بودند و گرنه قبلش عملا کسی نبود مثل خودم. حالا چرا دبی نمی خواستم برم؟ خوب واضحه مکانیکی ام و دبی هم که تو کلیرنس خیلی دیر مکانیکیا رکورداره و تا اون لحظه دکتری مکانیکی کلیر شده در دبی نتونسته بودم پیدا کنم.
خلاصه بگم من که 18 جولای وقت داشتم تا 9 جولای هنوز مدارکم رو به سفارت ترکمنستان نداده بودم چون فکر می کردم 5 روزه ویزا آماده میشه و منم که وقت دارم ولی زهی خیال باطل!
دوشنبه 9 جولای مدارک رو دادم به سفارت ترکمنستان در تهران به امید اینکه حداقل هفته دیگه دوشنبه ویزا رو بگیرم با توجه به اینکه چهارشنبه اش مصاحبه دارم.
یکشنبه شب از اصفهان به تهران حرکت کردم و صبح دوشنبه یکراست رفتم دم در سفارت ترکمنستان. لازم به ذکر است که یکسری کارگزار و راننده اونجا هستند که همیشه جو می دند و چون اغلب ویزاهاشونو عادی میگیرن و دو هفته ای و از طرف دیگه می خوان اونجا زیاد شلوغ نباشه دائم می گن ویزاها نیومده و اینا و کلا آدمای مثبتی نیستند زیاد به حرفاشون نباید گوش کرد.
دوشنبه 16 جولای:
فرم رو کامل کرده بودم و یک عکس بهش الصاق! کرده و یک کپی از صفحه اول پاسپورت بهش منگنه کردم.
ساعت 10: وقتی فرم کامل شده رو دادم به یک پسر جوونی به اسم "مراد" که اون روز به جای آقای "دولت" اومده بود بعد از چند دقیقه فرم من و یکسری دیگه از بچه ها رو داد بیرون و گفت از شما آماده نیست! انگار یک پارچ آب سرد ریخته بودن رو سرم. عصر ساعت 5 بلیط قوچان رزرو کرده بودم و امیدوار بودم بتونم همون روز برم. از "مراد" پرسیدم من دو روز باید دیگه اونجا باشم گفت دست من نیست می تونی بری کنسولگری مشهد فردا بگیری. عملا وا رفته بودم. بعد از ریجکت شدن به اون طرز مسخره از ازبکستان و وقت ندادن آنکارا بهم و پر بودن وقتهای ارمنستان و البته ترس از کلیرنس طولانی دبی عملا داشتم وقت ترکمنستان رو هم از دست میدادم. این وسط یکسری دوستان هم روحیه میدادن و میگفتن ممکنه اصلا ویزات ریجکت بشه و ...!
ساعت 10.30: یک کارگزار اونجا بود که بهم گفت مشهد هم نمی تونی بگیری چون این نوع ویزا رو اونجا نمی دن! گفتم مطمئنی گفت نه! و یک شماره بهم داد گفت یه کارمند کنسولگری مشهده زنگ بزن بپرس. زنگ زدم گفت آره می تونی بیای و ویزاتو اینجا بگیری. برای اطمینان زنگ زدم به آقا "صدرا" و ازش خواستم کسی رو میشناسه که از مشهد گرفته باشه اونهم گفت آره و شماره تلفن این دوستمون رو بهم داد. بهش زنگ زدم گفت که مشهدی ام و از مشهد گرفتم ویزامو. دیگه مطمئن شدم که باید برم مشهد ویزا رو بگیرم و یکراست برم مرز. نمی دونم چی شد که اون دوست مشهدی مون یدفعه گفت البته بعضی روزا ممکنه فقط ویزای راننده ها رو بدن مطمئن شو. اینو که گفت دوباره زنگ زدم به همون کارمند کنسولگری مشهد گفتم فردا می تونم بیام که گفت نه! فردا از ترکمنستان مهمون دارن! جالبه که همون مهمونا اون روز تهران بودن و فرداش که می خواستم برم مشهد می رفتند مشهد! خلاصه گفت نیا پس فردا بیا! دوباره روز از نو روزی از نو.
ساعت 11.30: زنگ زدم به دوست مشهدی مون گفتم داستانو گفت یکی رو میشناسه که جمعه هم که تعطیله از کنسولگری مشهد ویزا رو گرفته و شمارشو برام فرستاد. زنگش زدم گفت یه کارگزاری تو مشهد هست که 45 دلار ازم گرفت و ویزامو جمعه برام گرفت و شماره شو برام فرستاد! زنگ زدم گفت پاشو بیا برات میگیرم. تو همین هیری ویری دوست مشهدی اس ام اس داد که زنگ زده کنسولگری مشهد و اونا گفتند بازن و ویزا هم میدن شماره کنسولگری رو هم برام فرستاد. واقعا برام مرام گذاشته بود. یه نفس راحت کشیدم و گفتم دیگه باید برم مشهد. نمی دونم یه حسی بهم گفت زنگ بزن به کنسولگری و ببین مدارک چی می خوان.
ساعت 11.50: زنگ زدم گفت همون مدارک تهران. برا اطمینان دوباره پرسیدم فردا بهم ویزا میدین گفت آره، گفتم پس مهموناتون چی؟ یه لحظه مکث کرد و گفت بزار بپرسم رفت و اومد گفت نه فردا تعطیلیم! ای بابا داشتم دیوانه می شدم. اینا دیگه از بی برنامه گی رو دست ما رو زدن. تنها امیدم همون کارگزار کذایی بود زنگ زدم گفتم ببین مطمئنی می تونی ویزامو بگیری از اینا! گفت آره من با کنسول اونجا دوست گرمابه و گلستانم گفتم اینا مهمون دارن فردا مطمئن شو گفت باشه بزار یک زنگ بزنم خبرت می کنم.
ساعت 12.30: من که یه کیف دستی داشتم و کوله پشتی و اومده بودم که مستقیم برم قوچان عملا آواره کوچه های اطراف سفارت ترکمنستان شده بودم. بارون هم میومد و من هی میرفتم زیر این درختای بلند چنار که خیس نشم. عملا از خستگی کلافه شده بودم. روی یک بلوک سیمانی نشسته بودم و اتفاقات یکی دو سال اخیر زندگیم مثل یک فیلم از جلوی چشام رد میشد. اینکه چقدر طول کشید تا مادرم رو راضی کنم، اینکه چطور خیلی از پلها رو پشت سرم خراب کرده بودم و از کارم استعفا داده بودم و چقدر فرصتهای خوب رو هدر داده بودم، مصاحبه دکتری ایران رو نرفته بودم و ....
ساعت 13.30: یک ساعتی گذشت سفارت هم که دیگه تعطیل کرد رفت. زنگ زدم به کارگزاره گفت هنوز جواب نداده. داشتم مطمئن می شدم که باید تهران بمونم و فردا هر جوری شده ویزا رو بگیرم برم مستقیم مشهد با پرواز و...
ساعت 2.5 بود که زنگ زدم به کارگزاره گفت شاید بتونم فردا 6 بعدازظهر برات بگیرم ولی قول نمی دم چون اینا مهمون دارن و باید از لب مرز برام بگیرن! ولی اونقدر سرد گفت اینو که مطمئن بودم که همین کارو هم نمی تونه بکنه. راه افتادم رفتم پیش یکی از بچه ها که شب رو تهران بمونم! شب فکر کردم که که اگه با یک پرواز برم مشهد 10 ساعتی کارم جلو میوفته، سایتهای هواپیماییها رو که چک می کردم نا امید کننده بود ولی امیدوار بودم.
سه شنبه 17 جولای:
فردا صبح تا اومدم از جنت آباد خودم رو برسونم سفارت بیشتر از 1.5 ساعت طول کشید. دم سفارت کلی آدم وایساده بودند بیشتر از روزای دیگه، بیشترشون آشنا بودن، نیم ساعتی که وایسادیم "دولت" سروکله اش با ماشینش پیدا شد پریدم جلو گفتم آقا من فردا باید ترکمنستان باشم ، گفت مگه چند روز شده گفتم 8 روز گفت شماره پروندت چنده از رو فرمم گفتم و گفت نگاه می کنم. با اینکه بد اخلاقه ولی خوب انگار می خواست کمک کنه.
ساعت 9.30: پنجره کذایی سفارت که باز شد و چند نفر از پایه ثابتهای سفارت کارشون راه افتاد منم فرمهای مثل خودم رو جمع کردم دادم داخل به "مراد" دولت هم اونجا بود چند لحظه بعد دولت از همون داخل بهم اشاره کرد که از شما اومده! جالب بود برام که یادش مونده بود. نفس راحتی کشیدم پولا رو جمع کردیم و دادیم و رسید رو گرفتیم و منتظر شدیم ساعت حدود 11 شده بود. عجله داشتم و تو این فکر بودم که ویزا رو بگیرم و سریع برم فرودگاه و با یک پرواز برم مشهد. تو خیالاتم هم این بود که اگه زود رسیدم چه بسا همین امروز از مرز رد میشم! اگه هم نشد میرم ترمینال شرق و میرم قوچان.
اونجا یه آقا مرتضی ای هم بود که با همسرش می خواست بره پسرشو ببینه و می خواست بره ترکمنستان ویزاشو پیک آپ کنه خودش. وقتی گفتم می خوام امروز برم مشهد و اگه شد از مرز رد بشم و اگه نشد شب قوچان بمونم، گفت منم میام، گفت خونم همین اطرافه میرم وسایلمو بیارم.
ساعت 12: رفت وسایلشو آورد و گفت عوارض خروجو ریختی گفتم نه ، گفت بریزی 1 ساعتی کارت جلو میافته تو مرز. قرار شد ویزا رو بگیریم و بعد تو مسیر واریز کنم.
از شانس خوب ما! اونروز یکی از شلوغترین روزا بود و برخلاف روزای دیگه که ویزا ها رو ساعت 12 – 12.5 میداد ساعت 1 شده بود و هنوز خبری نبود. نگران بودم اگه دیر بشه نمی تونم برم فرودگاه و اگه بلیط گیرم نیومد ممکن بود به ترمینال شرق برا ساعت 5 هم نرسم. ساعت 1.5 ویزا ها رو گرفتیم و سریع با یک آژانس رفتیم به سمت مهرآباد. قرار شد عوارض رو تو فرودگاه واریز کنیم. ترافیک بیداد می کرد و منم داشتم عملا دیوانه میشدم. بالاخره 2.35 رسیدیم مهرآباد. قبل از رسیدن از 199 اطلاعات پروازها رو گرفته بودم می دونستم ساعت 3 هواپیمایی "ز" پرواز داره سریع رفتیم باجه و آخرین دو بلیط این پرواز رو گرفتیم!! ساعت 2.50 من و آقا مرتضی تو هواپیمای بویینگ ردیف آخر نشسته بودیم!
ساعت 4.5 رسیدیم فرودگاه مشهد من سریع رفتم ترمینال پروازهای خارجیش برای پرداخت عوارض خروجی و با کلی ترفند بدون داشتن بلیط گیت رو رد کردم و عوارض رو پرداخت کردم! ساعت شده بود 5، برگشتم و با آقا مرتضی قرار شد یه سر بریم حرم امام رضا و بعد بریم به سمت پلیس راه قاسم آباد و از اونجا مستقیم بریم باجگیران و شب اونجا بمونیم. از حرم ساعت 6.20 زدیم بیرون و رفتیم به سمت پلیس راه. اولش ماشین نبود ولی ساعت حدود 7 با یک پژو 405 ، 55 هزار تومن توافق کردیم که ما رو برسونه باجگیران. نشستیم تو ماشین و اینجا بود که تونستیم یه نفس راحت بکشیم. اصلا یادم نبود که من 19 ساعت دیگه مصاحبه دارم تو این دو سه روز به تنها چیزی که فکر نکرده بودم خود مصاحبه بود!
ماشین با سرعتی سرسام آور تو هوای گرگ و میش به سمت باجگیران می تاخت، بعد از قوچان از گردنه ها و تپه ماهورا که بالا و پایین می رفت و هر بار که از یک پیچ خطرناک می گذشت و با هر سبقت وحشتناکی که می گرفت من اشهدم رو می خوندم!
ساعت 10.10 شب بود که رسید باجگیران و یکراست رفتیم مهمانسرا و یه اتاق با شبی 30 هزار تومان گرفتیم. از گرسنگی داشتیم تلف میشدیم ، دو روز بود غذای درست حسابی نخورده بودم رفتیم یه ساندویچی در نقطه صفر مرزی و یه همبرگر با نون اضاف زدیم به بدن!
برگشتیم مهمانسرا و من مدارکمو چک می کردم که چیزی کم نداشته باشم.
چهارشنبه 18 جولای روز مصاحبه:
صبح ساعت 6 بود که عملا لباس مصاحبه ام رو که حسابی تو کوله پشتی چروک شده بود پوشیدم و دستی به سر و صورت کشیدیم و زدیم بیرون. یاد مصاحبه ازبکستان افتادم که چه کت و شلوار و کروات پوشیده بودم ولی حالا عملا با یک ظاهر نیمه ژولیده می رفتم مصاحبه. (اینو گفتم برای اونایی که فکر می کنن لباس خیلی تعیین کننده است!). پیاده رفتیم لب مرز و تو راه آب میوه و کیک گرفتیم خوردیم به عنوان صبحانه روز مصاحبه! اولین نفراتی بودیم که رسیدیم داخل سالن و با توجه به اینکه عوارض پرداخت کرده بودیم سریع رفتیم مرحله بعدی (اینم از فواید پرداخت عوارض در روز قبل)، دفتر ریاست جمهوری و سوالات کذایی اش رو هم گذروندیم و رفتیم به سمت ترکمنستانی مرز. بیشتر معطلی ما اونجا بود و معطل کردن اونها و دیر اومدن کارمند بانکشون. وسایلمون رو حسابی گشتن و دو سه جا هم اسمامون رو هی می نوشتن که جزئیات این مراحل رو بچه ها قبلا نوشتن برید بخونید. بالاخره سوار ونهای دولتی شدیم. راستی این آقا مرتضی منات داشت و ما معطل خرید منات هم نشدیم!
ویرایش توسط pejmanxp : July 21st, 2012 در ساعت 03:20 PM
علاقه مندی ها (Bookmarks)